با عرض الله ابهی یکی از سوالاتی که برای من به وجود آمده در مورد تعالیم دیانت بهایی است. به نظر من در ظاهر، این تعالیم، مطالب خوب و درستی را بیان می کنند، ولی وقتی آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم، می بینیم که قضایا به این سادگی ها هم نیست. مثلا در مورد تساوی حقوق بین زن و مرد. من فایل مربوط به بیا ن حضرت عبدالبهاء (در پاریس، در سال 1911 را که در سایت قرار داده بودید، مطالعه کردم. در آنجا می فرمایند که در بین گیاهان و حیوانات بین مردها و زن ها اختلافی نیست و بعد ادامه می دهند که این تفاوت که در بین انسانها بین زن و مرد وجود دارد، ناشی از تربیت است والا در برابر خدا، زن و مرد وجود ندارد. من اینطور برداشت می کنم که منظور ایشان این است که در برابر خداوند، از نظر روح انسانی، بین زن و مرد تفاوتی وجود ندارد. بسیار خوب. حالا این سوال پیش می آید که: اگر خداوند زن و مرد را یکسان می داند در دیانت بهایی، پس چرا احکامی که برای زن و مرد قرار داده، متفاوت است؟ مگر نه اینکه از نظر روح فرقی بین این دو نیست، پس چرا خداوند در مورد وظایف و تکالیف مذهبی بین این دو جنس فرق گذاشته؟ مثلا در حالی که مردان می توانند به عضویت بیت العدل دربیایند، زن ها نمی توانند؟ یا زن ها نمی توانند به حج بروند؟ یا در مورد تقسیم ارث، خانه به پسر ارشد می رسد؟ یا در مورد نماز و روزه و غیره؟ پس خدا هم برایش زن و مرد مهم است. والا چرا تا به حال، یک پیغمبر زن مبعوث نشده تا مردم را هدایت کند؟ شما ممکن است بگویید، در مورد حج معاف شده اند، ولی این موضوع، تفاوتی در بحث ایجاد نمی کند. با هر کلمه ای یا عبارتی که بیان کنیم، در احکامی که خداوند در کتاب اقدس برای مردم آورده، بین زن و مرد تفاوت قائل شده. پس نمی شود گفت در نزد خدا ، زنی و مردی نیست مطلب دوم اینکه در اینجا http://www.aeenebahai.org/sites/default/files/documents/Tasavi_Zan_Va_Ma... حضرت عبدالبهاء می فرمایند که در حیوانات هم که نظر می کنیم، می بینیم که بین جنس نر و ماده تفاوتی نیست، در صورتی که در جایی دیگر در کتاب سفرنامه، در مورد پیغمبر زن، از حضرت عبدالبهاء سوال شده بود، و فرموده بودند که شما به حیوانات و پرنده ها نگاه کنید، می بینید که جنس نر نسبت به جنس ماده، اقوی و اقدم است (یعنی قوی تر و مقدم تر) و بعد هم ادامه داده بودند که همانطور که بین حیوانات نر و ماده، تفاوت هست، بین انسان ها هم تفاوت هست یک موقعی ما در مورد حقوق اجتماعی زن و مرد صحبت می کنیم، می گوییم باید این حقوق مساوی باشد، مثلا هر دو اجازهء تحصیل داشته باشند، هر دو اجازهء کار کردن داشته باشند. که مثلا در اسلام به همین "رقت قلب" که در بیان حضرت عبدالبهاء هم آمده، استناد می کنند و می گویند زن نمی تواند قاضی بشود. به نظر می رسد که در دیانت بهایی نسبت به دیانت اسلام یا ادیان قبل، حقوق بیشتری برای زنان منظور شده ولی مساوات نیست در ضمن، می خواستم دقیقا منبع آن مطلب در کتاب سفرنامه را در اینترنت برای شما پیدا کنم ولی متاسفانه موفق نشدم. خواهش می کنم، اگر شما هم می توانید، با ذکر منبع، مطالب خودتان را بیان کنید، چون در این صورت خودم هم می توانم به آن منابع مراجعه کنم و ببینم آیا من هم از آن منبع همین برداشت شما را دارم یا خیر پیشاپیش از پاسخ شما متشکرم و امیدوارم بحث خوبی با شما داشته باشم، چون من سوالات زیادی دارم و خوشحال می شوم بالاخره بتوانم این سوالات را در جایی با اطمینان خاطر بیان کنم موفق باشید سارا ساراي عزيز از اينكه با ما مكاتبه ميكنيد خوشحالم در خصوص برابري زن و مرد آنچه در آثار الهي ذكر گرديده مشعر بر اين است روح انساني در دو جنس يكسان است و حقوق ايشان نيز متساوي است ولي تفاوتهاي جسماني دو جنس قابل انكار نيست و صفات وابسته به جنس نيز از لحاظ علمي كاملا شناخته شده و پذيرفته شده اند . تساوي حقوق به معناي يكساني جزء به جزء نيست ولي در مجموع تعادل بين اين دو، مورد نظر بوده است . به زنان به سبب ضعفهاي جسماني خاصي كه بر ايشان عارض ميگردد مانند بارداري و عادت ماهانه معافيتهائي در فرائض ديني اعطا شده وشايد به سبب اينكه اغلب در خانواده هاي سنتي زنان از لحاظ اقتصادي وابسته به مردانند حج بر ايشان واجب نگرديده تا در صورت عدم امكان احساس گناه ازانجام ندادن فريضه ننمايند . به همين سياق بر مردان پرداخت نفقه و مهريه واجب شده كه تفاوتهائي در حقوق به نفع زنان را ايجاد ميكند و نيز اولويت تربيت فرزندان دختر تبعيضي به سود زنان است. در مورد عضويت بيت العدل اعظم بنظر ميرسد همان نوع معافيت كه در حج مد نظر بوده مورد توجه قرار گرفته و زنان از يك وظيفه سنگين تمام وقت معاف گرديده اند ، البته در مورد علت آن هر آنچه گفته شود نظر شخصي است و نصي كه توضيح بيشتري در اين مورد بدهد در دست نيست ولي در هر صورت بعلت نقش حساس تربيتي مادر در خانواده و نيز وظايفي كه مختص زنان است احتمالا اين معافيت اعمال شده . در مورد ارثيه پسرارشد تفاوتي بين دو جنس وجود ندارد زيرا پسران ديگر نيز مشمول اين ارث نيستند ولي علتي كه براي اين تفاوت ارث بنظر ميآيد حفظ كانون خانواده پس از فوت پدر است چون معمولا پسر ارشد بعد از پدر نقش والد را بر عهده ميگيرد و سرپرستي مادر و ديگر فرزندان را ميپذيرد ، عدم تقسيم خانه پدري و حفظ آن به جلوگيري از گسيختگي خانواده كمك ميكند. البته همانطور كه ميدانيد اين تفاوت تنها در خانه مسكوني پدر است و ساير املاك او به تساوي بين فرزندان تقسيم ميگردد اميدوارم كه اين پاسخها به رفع ابهام شما كمك كرده باشد موفق باشيد اول اینکه خیلی متشکرم از شما که به سوال من به سرعت پاسخ دادید. دوم اینکه وقتی پاسخ شما را خواندم، احساس آرامش پیدا کردم. البته باز هم سوالاتی در مورد پاسخ شما برای من ایجاد شد، ولی همین که احساس کردم مرا درک کرده اید، بسیار باعث آرامش من شد. باز هم از شما ممنونم وقتی کلیت پاسخ شما را مورد توجه قرار دادم، این احساس در من به وجود آمد که پس احکام موجود در کتاب مستطاب اقدس، ناظر به جامعهء سنتی است که مرد بیرون از خانه کار می کند و زن از نظر اقتصادی وابسته به اوست (که شما به آن به عنوان دلیلی برای معاف شدن زن از رفتن به حج و یا نداشتن عضویت در بیت العدل اشاره کردید). همینطور، نقش تربیتی مادران در خانواده و اینکه وظیفهء تربیت فرزند بر عهدهء مادر است، یا اینکه به علت بارداری و ضعف دورهء عادت از وظایفی مثل عضویت در بیت العدل معاف شده باشند که وظیفه ای به قول شما تمام وقت است این پاسخ شما، تقسیم کار در خانهء حضرت علی و حضرت فاطمه را به خاطر من آورد که قرار گذاشتند حضرت علی کارهای مربوط به بیرون از خانه را انجام بدهد و حضرت فاطمه کارهای داخل خانه را. به این ترتیب، پخت و پز و تربیت فرزند و امور خانگی به زن سپرده شد و مرد، نان آور خانه شد و زن از لحاظ اقتصادی به مرد وابسته شد. در حال حاضر، با پیشرفت مادی جوامع، این تقسیم نقش به هم خورده است. زنان خواهان کار در بیرون از خانه و آزادی انتخاب شغل و درآمد زایی برای خود هستند. این امر، کمی این تقسیمات را به هم می زند. در ضمن، اگر زن می تواند رئیس جمهور شود، یا عضو محفل ملی یا محلی باشد، آنوقت نمی تواند عضو بیت العدل باشد؟ اگر به معنی داشتن وظیفه ای تمام وقت است، خوب اینها هم وظیفه ای تمام وقت هستند. البته شما اشاره کردید که در این مورد، نصی وجود ندارد. پس ممکن است دلیل دیگری در این مورد وجود داشته باشد ولی اینکه به خاطر ضعف های جسمانی یا وظیفهء مادری از برخی وظایف مذهبی معاف شده باشند، این به نظر نمی آید عدالت باشد همینطور شما به تفاوت های جسمانی و صفات (احتمالا روانی) مرتبط با این خصوصیات جسمانی اشاره کردید. آیا به این ترتیب، شما هم مانند اسلام، زن را به واسطهء رقیق بودن قلب و احساساتی بودن، لایق شغلی مثل قضاوت نمی دانید؟ آیا این تقسیم سنتی صفات زنانه و مردانه از نظر شما هنوز معتبر است؟ برخی از روان شناسان امروزه بر آنند که این تقسیم صفات درست نیست که یک تصور قالبی از یک زن یا یک مرد داشته باشیم. در مردها ، کمی زنانگی و در زنها کمی مردانگی وجود دارد. تحقیقی هم که در کتاب جامعه شناسی گیدنز به آن اشاره شده، موید این بحث است که این تفاوت های بین دو جنس ناشی از تربیت است. البته این موضوع شاید تاییدی برای فرمایش حضرت عبدالبهاء باشد که می فرمایند تفاوت بین دو جنس زن و مرد ناشی از تربیت است (در همان خطابه ای که در سایت گذاشته اید). در این تحقیق نشان داده شده که مثلا مردم برای یک نوزاد پسر اسباب بازی های متفاوتی نسبت به نوزاد دختر تهیه می کنند، یا با آنها به گونه های متفاوت رفتار می کنند. به نظر من، در جامعهء پیشرفتی امروز، دیگر تفاوت بین دو جنس اینقدر آشکار نیست سوال دیگری که از پاسخ شما برای من ایجاد شد این است که آیا دیانت بهایی، راه حل جامعهء امروز را بازگشت به گذشته می داند؟ یعنی بازگشت به همان تفکرات سنتی و تقسیم نقش های سنتی؟ یا اینکه دیانت بهایی به واسطهء اینکه حدود صد و شصت سال پیش ظاهر شده، مطابق با زمان خودش این احکام و وظایف را مشخص کرده و بعد امکان تغییر آنها وجود دارد؟ چون به نظر می رسد که این دیانت می خواهد راه حلی برای هزار سال آینده ارائه دهد، آیا می خواهد سنت های گذشته را دوباره حاکم کند؟ مطلب دیگر اینکه شما اشاره به تعادل کردید، و فرمودید مساوات جزء به جزء مورد نظر نیست. بسیار خوب، من اتفاقا از این پاسخ شما خیلی خوشحال شدم و باعث آرامش خاطر من شد. ولی اجازه بدهید، کمی جسورانه بپرسم، پس اگر منظور تعادل بوده، چرا نفرموده اند: تعادل؟ چرا فرموده اند: مساوات؟ مساوات یعنی مساوی بودن. البته قبول می کنم که ممکن است منظور مساوی جزء به جزء نباشد یک مسئلهء دیگر هم این است که مثلا ایران از امضای بیانیهء سازمان ملل در مورد تساوی حقوق زنان و مردان سرباز می زند، چون می گوید در اسلام بین این دو جنس تفاوت است. با توضیحی هم که شما دادید، به نظر می رسد که به این تفاوت اشاره کردید. منتها به نظر می رسد تفاوت شما با دیانت اسلام در این مورد، بر اساس میزان تفاوتی است که بین زن و مرد در نظر می گیرید. یعنی آنها کمی این تفاوت را زیادتر می کنند و به واسطهء برداشت های خودشان، زنان را از یک سری مشاغل حذف می کنند ولی شما این تفاوت را کمتر می دانید ولی به وجود تفاوت ذاتی بین دو جنس اعتقاد دارید مسئلهء دیگر، در مورد آن بخش از سفرنامه بود که بالاخره توانستم در بین فیدبک های کاربران سایت، آن قسمت را پیدا کنم. من عین جملات آن کاربر را اینجا نقل می کنم در سفرنامه، جلد اول، صفحهء 153 مذكور است كه حضرت عبدالبهاء فرموده اند: " هر چند نساء با رجال در استعداد و قوا شريكند ولي شبه نيست كه رجال اقدمند و اقوي. حتي در حيوانات مانند كبوتران و گنجشكان و طاوسان و امثال آنان هم اين امتياز مشهود" این پاسخی است که حضرت عبدالبهاء در سوال کسی که پرسیده بود چرا پیغمبر زن تا حالا مبعوث نشده، فرموده اند. یک مسئله ای که پیش می آید این است که اولا انسان ها با حیوانات و پرنده ها متفاوتند. مگر اینکه این اشارهء حضرت عبدالبهاء به حیوانات و نتیجه گیری از آن، ناشی از این باشد که می خواهند اشاره به تفاوت های جسمانی کنند ولی تفاوت های جسمانی، چه ارتباطی به تفاوت های روحانی دارند، مگر نه اینکه خداوند برایش زن و مرد معنی و مفهوم ندارد؟ پس چرا به خاطر تفاوت های جسمانی، زنی را مبعوث به پیامبری نمی کند؟ اصلا پیامبری چه ارتباطی به صفات جسمانی دارد؟ البته من پاسخ شما را هم مطالعه کردم که اگر در سفرنامه مطلبی مخالف با خطابه ای ذکر شده باشد، آن مطلب قابل استناد نیست، چون شفاهی است و به این هم اعتقاد دارم که ذکر کردید دو جنبه از یک مطلب را بیان کرده اند. یعنی در کمالات روحانی شریکند ولی در صفات جسمانی متفاوتند در مورد قویتر بودن مردان در صفات جسمانی هم باید بگویم در عصر حاضر با وجود تکنولوژی، الان زنانی وجود دارند که از بسیاری از مردان قویترند. یعنی دیگر قویتر بودن فقط مرتبط با مرد یا زن بودن نیست. آیا اشارهء دیانت بهایی به این موضوع، به این معنی است که در خلقت نباید تغییری ایجاد کرد؟ مثلا در مورد بارداری که شما ذکر کردید، وظیفهء زنان است. در حال حاضر، علم به دنبال این است که به مردان هم قدرت بارداری بدهد، پس آیا اینطور می شود نتیجه گیری کرد که کار عبثی است؟ در حال حاضر در کشورهای غربی، مثلا نگهداری از فرزندان توسط مردان تبلیغ می شود که مردان هم در تربیت فرزند و همکاری در وظایف خانگی مسئولیت داشته باشند. همچنین در روان شناسی هم به اهمیت نقش پدر در تربیت فرزند اشاره می شود. آیا اینها هم کار بیهوده ای است؟ یا تفاوت در میزان است؟ یعنی اهمیت نقش پدر به اندازهء اهمیت نقش مادر نیست. آیا اگر فرزندی درست تربیت نشود، مادر وظیفه اش را به خوبی انجام نداده؟ یا اینکه این وظیفه ای اشتراکی است؟ با تشکر پیشاپیش از شما بابت توجه و عنایت پاسخ و راهنمایی سارا ساراي عزيز نكات متعددي را مورد پرسش قرار داده ايد كه بعضا پاسخ دقيق و مستندي در مورد آن وجود ندارد و ناگزير آنچه ذكر ميگردد در حد ابراز نظر شخصي خواهد بود در خصوص تساوي مثالي خدمتتان عرض ميگردد : وقتي در رياضيات حاصل دو عبارت كاملا متفاوت را با علامت مساوي يكسان ميشماريد منظورتان اين نيست كه جزئيات عبارت در دو طرف مساوي يكي است بلكه برايند عناصر موجود در هر سمت با سمت ديگر يكسان است. بنابر اين تساوي حقوق زن و مرد نيز با يكساني اين حقوق متفاوت است درمورد اينكه زنان نيز ميتوانند كارهاي مردانه انجام دهند و يا بالعكس ، اين نكته را در نظر بگيريد كه موارد استثنائي ملاك وضع قوانين اجتماعي نيستند. اگر زني خارج از طبيعت خود تربيت شود و رفتارهاي خشن مردانه را تقليد كند گوياي اين نيست كه در زنان عواطف لطيف و ظرافتهاي خدادادي و روحياتي كه آنان را شايسته مادر بودن و تربيت اطفال ميكند اكتسابي است و توانائيهاي ذاتي نقشي در آن ندارد. البته اگر بخواهيد بصورت كاملا انتزاعي موضوع را ببينيد ميتوانيد بگوئيد كه توليد نسل ديگر نياز به مادر و پدر ندارد و دستگاههاي ساخت بشر ميتوانند حتي از يك سلول پوست او يك انسان كامل بوجود آورند و رباتها نقش تربيت او را بر عهده گيرند ولي آيا اين موضوع ربطي به تفاوتهاي ذاتي بين زن و مرد دارد؟ وجود هورمونهائي مثل تستوسترن و استروژن موجب بروز تفاوتهاي جسماني در مردان و زنان و بعضي ويژگيهاي خلقي آنان ميشود و از هر نوع عامل تربيتي موثرتر است. گر چه اين هورمونها به ميزان كمتر از غدد فوق كليه در هر دوجنس ترشح ميشوند ولي غلبه ترشح آن از غدد جنسي نقش اساسي ايفا ميكند. در هر صورت چون روح انساني در هر دو جنس يكسان است تفاوت ماهيتي بين آنها وجود ندارد ولي تفاوت قابليتهاي جسماني و خصوصيات وابسته به جنس قابل انكار نيست. درخصوص اينكه چرا تاكنون پيامبر زن ظهور ننموده بعرض ميرسد كه شايد يك عامل اصلي ويژگيهاي مردسالارانه جوامع در دورانهاي گذشته بوده است و زنان اغلب تحت قيمومت مردان و زير سلطه ايشان بوده اند واحتمالا دعوت ايشان مورد پذيرش مردان واقع نميشده. البته اين موضوع عموميت ندارد و حتي در بين اعراب باديه نشين نيز خانواده هائي با محوريت زنان و بعضا داراي چند شوهررايج بوده كه در قرآن نيز نكوهش شده . زنان پيامبر نيز در جاهائي كه مرد سالاري بروز كمتري داشته ظاهر شده اند يكي از آنان تقريبا مقارن ظهور پيامبر اسلام در يمن مدعي وحي گرديده بود ولي كسي كه بتواند موسس ديانت و شريعتي پر پيرو گردد در تاريخ ثبت نشده ولي اين موضوع دليل بر اين نيست كه در آينده پيامبران زن وجود نخواهند داشت. در مورد اختصاص تعاليم حضرت بهاءالله به جوامع سنتي به اين نكته توجه بفرمائيد كه تعلق معافيت به زنان حقي را از ايشان ضايع نميكند و اگر زماني استقلال مالي داشتند و مايل به حج بودند مختارند . در خصوص عضويت بيت العدل اعظم نيز نميتوان درمورد آينده اظهار نظرقطعي نمود و ممكن است در ميقات مقتضي روش متفاوتي اتخاذ گردد اميدوارم نكته اي را از قلم نينداخته باشم موفق باشيد خیلی از شما متشکرم که صادقانه و با محبت مرا راهنمایی می کنید.از پاسخ شما خیلی خوشحال شدم، مخصوصا نکتهء نغزی که در مورد تولید کودک از سلول پوست و تربیت او توسط ربات ها اشاره کردید. این گفتگو برای من فرصتی فراهم کرده که سوالاتم را بپرسم و از اینکه وقت می گذارید، خیلی از شما ممنونم پاسخ شما در مورد تساوی، مرا تقریبا قانع کرد. البته باید بگویم در مورد تاثیر قطعی هورمون ها بر رفتار و اینکه یک سری رفتارها به صورت ذاتی زنانه یا مردانه تلقی شود، باید بگویم هنوز مشکل دارم. شاید به این دلیل که بیشترین استفاده ای که از این عبارت یا جمله شده، بیشتر برای به بند کشیدن زنان و تحقیر و ایجاد تبعیض بر علیه ایشان بوده است، مثل حذف زنان از مشاغلی مثل قضاوت بر پایهء این دلیل که زن احساساتی است، یا تفاوت در تربیت دختران و پسران که دختر باید همیشه سر به زیر و خجالتی و مطیع باشد، در صورتی که پسر به واسطهء همین هورمونها اجازه دارد پرخاشگرتر و جسورتر باشد. تنها به این دلیل که این تفاوت، ذاتی است و با تربیت هم نمی شود نفس اماره را به بند کشید. همین طرز فکر است که وقتی دختری مورد تجاوز به عنف قرار می گیرد، جامعه انگشت اتهام را به سمت آن دختر دراز می کند و می گوید تو با لباس نامناسب در جای نامناسبی بودی و می دانی که این طرز لباس و پوشش یا این طرز رفتار، هورمون های مردانه را تحریک می کند. همین تفاوت های ظاهرا ذاتی است که الان پوششی به مراتب سختگیرانه تر را بر دختران تحمیل می کند. و راستش را بخواهید، این تبعیض های جنسی و استناد به دستاورد های علمی برای توجیه این تبعیض ها، یادآور تبعیض های نژادی بر علیه سیاهپوستان است که حتی علم هم بر پایهء آزمون هایی مثل هوش، سیاهپوستان را کم هوش تر و کم استعداد تر از سفید پوستان قلمداد می کرد و به این واسطه، تبعیض های وارده بر سیاهپوستان را توجیه می کرد وقتی شما تفاوتی را ذاتی در نظر می گیرید، آن وقت می توانید با اطمینان نابهنجاری های رفتاری را محکوم کنید، مثلا از دختری ایراد بگیرید که به واسطهء جسور بودن یا ابراز عقایدش، مردانه رفتار می کند یا ظرافت های زنانه را به کار نمی گیرد. و چون این عقیدهء خود را مبتنی بر تفاوت های ذاتی می دانید، در قضاوت خود، خود را محق خواهید دانست. البته شما صادقانه ابتدا فرمودید که این موارد، بیشتر نظر شخصی است، ولی به نظر می رسد که دیانت بهایی هم به این تفاوت ذاتی بین دو جنس اعتقاد دارد وقتی تفاوت را ذاتی فرض کردیم، آنوقت مقدار این تفاوت مطرح می شود، مثلا دیانت اسلام این تفاوت را زیاد در نظر می گیرد، ولی دیانت بهایی همین تفاوت را کمتر می داند، ولی از کجا معلوم که وقتی دیانت بهایی قدرت را به دست گرفت، همین تبعیض ها را دوباره و حتی شدیدتر حاکم نکند؟ با استناد به همین تفاوت های ذاتی، زنان را خانه نشین کند یا در مسیر پیشرفت اجتماعی ایشان سنگ اندازی کند و راه را برای مردان هموارتر کند؟ شما اشاره به جامعهء مردسالار کردید، مگر همین ادیان نبودند که این اصول مردسالارانه را تبلیغ کردند و در جوامع حاکم نمودند و باعث تبعیض بر علیه زنان شدند؟ سوال دیگری که دارم، در مورد تقسیم نقش در یک خانوادهء بهایی است. آیا دیانت بهایی، ریاست خانواده را به مرد می سپارد و او را مسئول نان آوری خانواده می داند و مهمترین وظیفهء زن را خانه داری و مادری و بارداری می داند؟ یعنی زن را از نظر اقتصادی به مرد وابسته می کند و او را فرودست مرد می داند؟ آیا این همان طرز تفکر قدیمی نیست که خداوند زن را از دندهء چپ مرد آفرید تا تحت حمایت او باشد؟ و این عبارت هم معتبر بود تا زمانی که رفتند در اتاق تشریح و دنده های زن و مرد را شمردند و دیدند تفاوتی با هم ندارند بگذارید کمی اینجا با شما درد دل کنم، به نظر من اگر یک جنس از جنس دیگر فروتر است و این فروتری ذاتی قابل بازگشت نیست، خداوند می توانست این وظیفهء بارداری را بر عهدهء یک مشت سنگ بگذارد و آنوقت دنیا را پر از آدم های کاملی کند که همه شان مرد باشند. واقعا عدالت نیست که یک جنسی را ذاتا پایین تر از جنس دیگر خلق کنیم و جنس دیگر را حاکم بر آن کنیم. آنوقت با جملات زیبا یا کلمات قشنگ این تبعیض را در بیان سعی کنیم بپوشانیم ولی آنچه که در عمل اتفاق می افتد، متفاوت از آن بهشتی باشد که در خیال ساخته ایم شاید به نظر برسد که من این مسئله را خیلی طولانی می کنم و سریع قانع نمی شوم ولی این یکی از مسائلی است که واقعا با آن مشکل دارم و درست است زود هم قانع نمی شوم باز هم از اینکه وقت می گذارید و پاسخ مرا صادقانه می دهید، متشکرم سارا سارا جان نكته اي كه در مورد هورمونها خدمتتان عرض گرديد به نيت توجيه رفتارها عليه زنان نبود بلكه بيان تأثيراتي بود كه در تحقيقات علمي اثبات شده است. احتمالا شنيده ايد كه يكي از مواد بسيار موثري كه ورزشكاران براي تقويت قواي جسماني خود استفاده ميكنند و دوپينگ به حساب مي آيد همين هورمون تستوسترون است كه عامل بروز همه صفات جسماني مردانه نيز هست در اينكه زن و مرد در خلقت از لحاظ چسماني متفاوت هستند ترديدي نيست ولي اين تفاوت به معني نقص يكي و كمال ديگري نيست بلكه دو جنس مكمل يكديگر هستند و به كمك هم ميتوانند به كمال وجودي خود دست يابند. ديانت بهائي نيز بر همين وجه مكمليت تاكيد دارد در خانواده گرچه زن و مرد ميتوانند هردو فعاليت اقتصادي و استقلال مالي داشته باشند ولي بصورت طبيعي در مراحلي از زندگي كارائي زنان به جهت بارداري و شيردهي و پرورش كودكان كاهش ميابد و لازم است كه اتكاي خانواده از لحاظ مالي بر دوش پدر باشد ولي سرپرستي يك خانواده با مالكيت تام الاختيار و حكومت مطلقه بسيار متفاوت است و بدور از شأن انساني است بنظر بنده هيچ جاي نگراني براي شما وجود ندارد . واضح است كه خلق شدن زن از دنده مرد افسانه اي بيش نيست ولي با روندي كه جهان پيش ميرود احتمالا بزودي كشف و اثبات خواهند كرد كه مردان از دنده زنان ساخته شده اند و بنابر اين بايد مثل بچه هاي خوب از ايشان اطاعت كنند و ديانت بهائي كه سهل است اسلام طالباني هم ديگر نخواهد توانست اوضاع را به نفع مردان تغيير دهد پيروز و سربلند باشيد از پاسخ و راهنمایی صمیمانهء شما بسیار ممنونم. به دلیل نکتهء نغزی که در پایان بیان کردید، حدس می زنم به گروه محترم رجال تعلق داشته باشید، بنابراین بیشتر از این روی این مبحث اصراری نمی کنم. فقط به عنوان حسن ختام برای این موضوع و بدون اینکه انتظار پاسخی در این مورد داشته باشیم، اجازه بدهید عرض کنم که مطالبی مثل مکمل بودن، در مکالمات بسیار مبهم هستند. این مفهوم مکمل بودن توسط مسلمانان هم بیان می شود و می بینیم که به تبعیض بیشتر بر علیه زنان انجامیده است. در مورد تفاوت جسمانی هم همین است. مسلمانان هم به تفاوت جسمانی اعتقاد دارند و بنابر همین تفاوت ها، تبعیض ها را بر علیه زنان اجرا می کنند. این مفاهیم، در صورت ظاهر، خیلی جذاب به نظر می رسند، ولی بسیار مبهم هستند، چون هر شخصی، مکمل بودن را یک جور برای خودش معنی می کند. مگر مسلمانان اعتقاد دارند که به واسطهء اعتقاداتشان ، بر علیه زنان تبعیض روا می دارند؟ آنها هم می گویند که ما داریم به نفع زنان عمل می کنیم. مثلا اگر به او می گوییم فلان پوشش را داشته باشد، به دلیل این است که مانند مرواریدی است که باید در صدف باشد تا این هورمون های مردانه را بیدار نکند که مبادا به این مروارید، دست درازی شود. در دنیا، تبعیض ها را به صراحت و مستقیما تبعیض نمی خوانند. اسم تبعیض روی آنها نمی گذارند. عملی که انجام می شود، عمل تبعیض آمیز است و به نظر من، این یکی از مشکلاتی است که جامعهء بشری با آن روبروست. شما مدام روی تفاوت های جسمانی تاکید می کنید و از علم شاهد و مثال می آورید، ولی حضرت عبدالبهاء می فرمایند این تفاوت ها ناشی از تربیت است. در ضمن انسان، حیوان نیست که اسیر هورمون ها و جسمانیات خودش باشد. اینها فقط توجیهی است که آن رفتار سنتی بر علیه زنان ادامه پیدا کند. من اصراری ندارم که شما صحبت مرا درک کنید. حتی زنان خودشان به ادامه یافتن این اعتقادات کمک می کنند. چون به عنوان مادر، بین پسر و دختر فرق می گذارند و این اعتقادات را در خانواده ترویج می دهند. مسائل زیادی در جامعهء ما وجود دارد که ناشی از همین نگاه مردسالارانه است. در ضمن، تا الان، در هیچ یک از ادیان، به زن و مرد به طور مساوی پرداخته نشده است و تمامی ادیان، نگاه مردسالارانه به جامعه داشته اند. دیانت بهایی شاید از بین همه، به نظر من، تفاوت ها را کمتر می داند، ولی باز هم همین فرهنگ مردسالارانه را ادامه می دهد. شما مثال های روزمرهء این تبعیض ها را در زندگی شخصی می بینید و من برخی از آنها را در ایمیل قبلی برای شما نوشتم. این مفاهیم تا به طور دقیق بررسی نشود، می تواند زمینهء تداوم بسیاری از همین تبعیض هایی باشد که در حال حاضر در زندگی وجود دارد. این تبعیض ها، فقط در شرق هم نیست. در غرب، با وجودی که زنان، از حقوق بیشتری برخوردارند، هنوز هم در برخی کشورها، دستمزدشان برای کار مساوی ، کمتر از مردان است. بنابراین جامعه ای که در آن زندگی می کنیم پر از تبعیض های جنسی است. در ضمن، هیچ جامعه یا گروهی، وقتی رفتار تبعیض آمیزی انجام می دهد، صراحتا نمی گوید: این یک تبعیض است که ما داریم انجام می دهیم. بلکه در پوشش الفاظ به مراتب زیبا آنها را می پوشاند. عملی که انجام می شود، رفتاری که صورت می گیرد، تبعیض آمیز است. اسامی که به کار می برند، زیباست. هم زیباست، هم مبهم تا اگر ایرادی گرفته شد، به همان جملات استناد کنند. یک بار دیگر هم تاکید می کنم، انسان، حیوان یا گیاه یا شیء نیست که تحت قانون جسمانیات باشد. به فرمودهء حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات که شما به آن اعتقاد دارید، انسان، شمشیر را از دست طبیعت می گیرد و بر فرق آن می زند. حیوانات با انسان ها متفاوتند. حیوانات اسیر همین جسمانیات هستند. من روی این مطلب اصراری ندارم ولی بگذارید صادقانه بگویم، دیدگاه شما، یک دیدگاه سنتی به نقش زن و مرد در جامعه است و تکافوی نیازهای جامعهء امروز را نمی کند، چه برسد برای هزار سال آینده از این مطلب که بگذریم، سوال دیگر من در مورد منطبق بودن دین با علم است. این یکی از تعلیماتی است که من نسبت به آن ابهام دارم و اگر مرا راهنمایی کنید، ممنون می شوم. از یک طرف، می توان اینطور گفت که بسیار خوب، دین برای بشر آمده ، پس باید مطابق علم و عقل او باشد تا حجت بر او تمام شود. از طرف دیگر، دین می گوید، از طرف خدا آمده است و چون خداوند به آغاز و انجام دنیا و انسان آگاه است، مطالبی در دین است که ممکن است با علم و عقل امروز بشر جور در نیاید و به تدریج با پیشرفت علم و عقل به فهم این مطالب برسند. این دو مطلب، در نگاه اول با هم جور در می آیند و هیچ مغایرتی با هم ندارند. مطلب آنجا مبهم می شود که حالا یکی از همین مطالبی که بشر باید به تدریج به فهم و درک آن برسد، برای یک نفر مشکل ساز می شود و او نمی تواند بپذیرد. حضرت عبدالبهاء در جایی می فرمایند، منظور از این علم، علم الهی است که کامل است. یعنی دین، مطابق با علم الهی است که تغییر نمی کند و بینهایت است. علم بشر، ناقص است، در حال تغییر است. اصلا علم، یک اصلی را امروز اثبات می کند، روز دیگر خلاف آن را کشف می کند. این خاصیت علم است و اشکالی هم در آن نیست. علمای اسلام، سعی کردند تا حرکت زمین به دور خورشید را چون مطابق با اعتقادات آن زمان بر اساس فلسفهء بطلمیوس نبود، به صورت دیگری معنی کنند تا مردم به سمت دیانت اسلام متمایل شوند و به خاطر این عبارت، از تعداد پیروان دین اسلام کاسته نشود. بعدها معلوم شد آنچه که در قرآن بیان شده بوده، مطلب درستی بوده و علم بشر در آن زمان ناقص بوده. علم بشر، همیشه ناقص است. پس دین نمی تواند همیشه منطبق بر علم بشر باشد. این تعلیم اگر به معنی تطابق دین با علم بشر تفسیر شود، یک اشکال دیگر هم ایجاد می کند و آن مطلبی است که دکتر داوودی در صحبت های خود بیان می کند. آن این است که علم از مسیر بی طرف بودن و عینی بودن خود خارج می شود. دین، به مثابه یک قدرت ایدئولوژیک، علم را تابع خود می کند و آن را وادار می کند تا در تحقیقاتش بی طرفی را کنار بگذارد و به دنبال اثبات همان فرضیاتی باشد که به نظر اربابان دین درست می آید. این اتفاق در طول تاریخ افتاده است. مثال خیلی بارز آن، سیطرهء کلیسا بر صاحبان علوم در دورهء قرون وسطی است. مثال ساده ای خدمت شما عرض می کنم، اگر کسی بخواهد در مورد تاثیر نماز روی اعتماد به نفس افراد به عنوان یک تحقیق روان شناسی تحقیق کند، آیا چاره ای جز این دارد که اثبات کند: نماز، باعث ازدیاد اعتماد به نفس در افراد می شود؟ چرا؟ چون این مطلب در دین آمده است و مگر می شود روی حرف خداوند، حرفی زد؟ این اعتقادات اگر روی علم حاکم شوند، علم را از مسیر بی طرف بودن، خارج می کنند. با تمامی این توضیحات می خواهم از شما بپرسم که لطفا مرا راهنمایی کنید، بالاخره، منظور از تطابق دین با علم و عقل چیست؟ در ضمن به آن بیان حضرت عبدالبها، می توانید در جزوهء پیام ملکوت در مبحث تعلیم انطباق دین با علم و عقل، مراجعه کنید از توجه و پاسخ شما ممنونم موفق باشید ساراي عزيز از لطف شما ممنونم حدستان درست است . گرچه نميدانم از چه رو بنده را از مردان سنت گرا ميپنداريد ولي در طايفه مردان هم مخالفين تبعيض عليه زنان كم نيستند و اميدوار بودم كه مرا نيز از اين گروه به حساب آوريد در مورد تطابق دين با علم وعقل دو جنبه قابل بررسي است. از حيث اينكه هردو ريشه در حقيقت دارند و نميتوانند متناقض باشند نكته اي كه بيان كرديد صحيح است يعني ممكن است در مواردي تعارضاتي بوجود آيد و ناشي از علم ناقص ما و يا نارسائي و يا فهم ناصحيح ما از متون ديني باشد ولي نكته اي كه بنظر بنده وجه تأكيد اين تعليم است هم ارزي دين و عقل از نظر ميزان رشد يافتگي است . يعني اگر متون ديني مربوط به مردماني كه از لحاظ علمي و اهميت به تعقل در سطوح پاييني بودند بعنوان راهنماي روحاني انسانهاي متفكر و تحصيل كرده بكار گرفته شود مفيد نخواهد بود حاصلي جز نفي دين ببار نخواهد آورد. بين اين دو حيطه از آگاهي انسانها بايد تطابق و هماهنگي وجود داشته باشد تا بتوانند معرفتي منسجم به بشريت عرضه نمايند. اگر اين تطابق وجود نداشته باشد جامعه به مجموعه اي از دينداران بي خرد و خردمندان بي دين تبديل خواهد شد كه هيچيك مطلوب نيست . بنابر اين لازم است همگام با گسترش يافتن قواي عقلي انسان بينشهاي روحاني او نيز وسعت و عمق بيابد تا بتواند با تمام قوا در مسير كمالي خود در حيات جسماني ترقي نمايد با آرزوي توفيق جناب سردبیر عزیز خیلی ممنون که پاسخ مرا همچنان صبورانه می دهید و مرا راهنمایی می کنید. اعتراف می کنم در نوشتن ایمیل قبلی، کمی عصبانی بودم از اینکه نتوانسته بودم مطلب را خوب بیان کنم، گرچه هنوز قانع نشده ام ولی درست هم نبود که اینطور بنویسم. به هر حال، معذرت مرا لطفا بپذیرید در مورد تطابق دین با علم، من مطلب شما را درک می کنم. بگذارید مشکل را ساده تر مطرح کنم. در دانشگاه، همانطور که خودتان بیشتر از من می دانید، رویه ای که وجود دارد این است که تفکر انتقادی را آموزش می دهند. یعنی به دانشجویان می گویند که شما به هر مطلب یا تئوری یا فرضیه ای که بیان شده فکر کنید و بعد آن را نقد کنید و ببینید چه اشکالاتی در آن وجود دارد. این انتقادات نهایتا به این نتیجه می رسند که حقیقتی وجود ندارد، چون شما به راحتی می توانید تحقیقات علمی را نقد کنید، اشکالات زیادی می توانید در آنها پیدا کنید و نهایتا به این نکته برسید که هیچ تحقیقی با شرایط ایده آل امکان انجام شدن ندارد که بتواند تمام جنبه های موضوع مورد بحث را مورد بررسی قرار دهد، پس هر آنچه که یک تحقیق علمی بیان می کند، ناقص است و همیشه امکان تغییر آن وجود دارد.البته بگذارید همینجا بگویم که من قبول دارم که روش های تحقیق علمی در حال تغییر هستند ولی می خواهم کلا بگویم که "تغییر" جزو خاصیت علم است. در صورتی که علم الهی ثابت است. تغییر نمی کند. حقیقت در علم الهی یکی است. ولی در علم بشری، به این حقیقت نمی شود صد در صد یقین داشت مشکل من از آنجایی شروع می شود که ما می خواهیم یک دید مذهبی را وارد علم کنیم، یعنی مثلا از تعالیم دیانت بهایی استفاده کنیم برای کمک به علومی مثل روان شناسی، زیست، جامعه شناسی، فلسفه و غیره. خوب، این مسئله یک اشکالی ایجاد می کند. اولا، تفسیر هر شخص از تعالیم دینی متفاوت است. یعنی مثلا در مورد تعلیم تساوی حقوق رجال و نساء، بهاییان دیدگاه های متفاوتی دارند. نتیجه این می شود که مثلا شخصی در حوزهء علم جامعه شناسی، می خواهد دست به یک تحقیق علمی بزند، او آموزه های دیانت بهایی را آنطور که خودش "تاکید می کنم، شخص خود" تفسیر می کند وارد تحقیقش می کند، ولی از طرفی تفسیر خودش را تفسیر دیانت بهایی می داند. این کار، مخالف روح "بی طرفی" علم است. شما در علم باید تفکر انتقادی داشته باشید و بتوانید همه چیز را زیر سوال ببرید. این کار به شما یک فضای بازی را می دهد که بتوانید خلاقیت داشته باشید، بتوانید نقد کنید، بتوانید آزادی تفکر داشته باشید. به طور خلاصه می خواهم بگویم، تفکر مذهبی، تبدیل به تفکر ایدئولوژیک می شود و این آزادی تفکر و خلاقیت را از آدم می گیرد. چون زمانی که شما یقین کردید که این تفسیر شما از آموزه های دینی، کلام الهی است، شما نمی توانید با آن مخالفت کنید، نمی توانید آن را نقد کنید. نمی توانید دیگر خلاقیت داشته باشید. می خواهم خیلی ساده بگویم، ورود مذهب به حوزهء علم، دست و پای تفکر را می بندد و چارچوب تفکر را بسیار تنگ و سخت می کند که نمی شود در آن فضا فکر کرد. همه چیز درست و غلط می شود. این تفکر درست است، آن تفکر نادرست است. در صورتی که در علم، درست و غلط معنایی ندارد (منظورم مفهوم ارزشی درست و غلط است). به طور خیلی ساده و خلاصه، من می خواهم بفهمم مفهوم "محققین بهایی" که در پیام بیت العدل اعظم چندین سال پیش اشاره شده بود، چیست؟ آیا این محققین، می خواهند کلام الهی را وارد علم کنند و بنابراین شما دیگر نمی توانید تحقیق چنین محققینی را نقد کنید. مثلا شما در دانشگاه، یک تحقیقی انجام می دهید. یک نفر دیگر، می آید این تحقیق شما را می خواند، آن را نقد می کند، می گوید مثلا اینجا و اینجا و اینجا به نظر من اشکال وجود دارد یا کاستی وجود دارد. یا یک فرد دیگری می آید این تحقیق شما را در یک جای دیگری انجام می دهد و به نتیجه ای متضاد با آنچه شما رسیدید، می رسد. خیلی خوب، اگر این تحقیق توسط یک محقق بهایی انجام شده باشد و پر از آثار و الواح الهی باشد، دیگر کسی می تواند این تحقیق را نقد کند؟ یا نتیجه ای خلاف آنچه گفته شده، از آن بگیرد؟ می دانید، من می خواهم بگویم دین نباید در حوزهء علم دخالت کند. باید بگذارد علم آزادانه تحقیقش را بکند، حرفش را بزند. اصلا به نظر می رسد که دین می خواهد همه جا دخالت کند. مثلا می خواهد در ادارهء کشور و دنیا دخالت داشته باشد، می خواهد در تمام حوزه های زندگی انسانی دخالت کند. خوب از یک طرف، می شود گفت، بله دین، کلام خداوند است. آن چیزی است که خداوند برای بشر صحیح تشخیص داده، و همه چیز را بیان کرده. پس باید همه چیز بر پایهء دین باشد. یعنی دین در حوزهء سیاست داخل شود، در حوزهء علم داخل شود، و ... . و همه جا ما بچسبیم به اینکه دین چه چیزی گفته، ما همان را انجام دهیم. من می خواهم از شما بپرسم آیا به نظر شما حوزهء دخالت دین در امور زندگی انسان، آیا حدو مرزی هم دارد؟ و اگر حد و مرزی ندارد، آیا هر دینی که به وجود می آید، بالقوه این پتانسیل را ندارد که دنیا را تبدیل به یک قرون وسطای دیگر کند؟ من مشکلم با حقیقت دین نیست. مشکل من با کسانی است که به واسطهء دین قدرت می گیرند و آنوقت تفسیر خود را از مفاهیم مذهبی، به عنوان کلام خداوند در نظر می گیرند و آنوقت از همه انتظار اطاعت دارند به نظر من، مذهب، حوزهء اطاعت است، حوزهء فرمانبرداری است. شما در مذهب، آزادی تفکر ندارید. باید مطیع آن چیزی باشید که مذهب می گوید. ولی در علم ، شما آزادی تفکر دارید. بدون احساس گناه (که اینقدر توسط مذهب تبلیغ می شود)، می توانید فکر کنید، نقد کنید، خلاقیت داشته باشید. مذهب این چارچوب تفکر را تنگ تر می کند و امکان آزاد اندیشی را از آدم می گیرد. ممکن است از سوال های من خسته شده باشید و حق هم دارید ولی من خیلی سوال دارم و خیلی وقت است که نتوانسته ام اینها را از کسی بپرسم. این سوالات خیلی وقت ها مرا آزار می دهدو احساس گناه به من دست می دهد که چرا اینطور فکر می کنم. به هر حال، اگر وقت بگذارید و در قبال سوالات من همینطور صبورانه راهنماییم کنید، از شما سپاسگزار خواهم بود. البته نمی دانم چطور از شما تشکر کنم و این وقتی را که می گذارید، چطور جبران کنم. ولی نمی دانم دیگر سراغ چه کسی بروم و از چه کسی جویا شوم به هر حال، هر وقت حوصله ندارید، بگویید موفق باشید سارا ساراي عزيز مطلبي كه به آن اشاره نموديد دغدغه اكثر محققيني است كه مايلند در حوزه دين باقي بمانند همانطور كه بيان داشتيد مشكل از ماهيت دين نيست بلكه از افرادي است كه دين را به نفع خود مصادره مينمايند. بعضي اديان ميدان وسيعي براي جولان اين افراد باز كرده اند و برخي آنان را محدود و محصور نموده اند. در تفكر بهائي كسي حق صدور فتوي ندارد و دفتر تبيين نيز بسته شده بنابر اين هركسي مجاز است با تفكر و تحقيق جهان بيني خويش را بنا نمايد و ديگران حق تحميل راي بر او ندارند بنا به رهنمود بيت العدل اعظم محققين بهائي اگر مايلند بعنوان يك ديندار وارد عرصه تحقيق شوند نميتوانند در اثبات فرضيات و موضوعاتي تلاش نمايند كه صراحتا با اصول اعتقادي ايشان در تضاد است. علوم تجربي و علوم روحاني يا ديني دو جنبه متفاوت از معرفت انساني هستند و اگر هريك به امور مربوط به خود بپردازند هرگز تضادي با هم نخواهند داشت ولي اگر دين بخواهد در مورد مسايل علمي اظهار نظر كند و يا علم به خود اجازه وضع قوانين اخلاقي و تعيين ارزشهاي معنوي را بدهد قطعا دچار تضادهائي خواهند شد اگر متفكرين ديني و دانشمندان عرصه علم از تجربيات گذشته درس گرفته باشند خطاي پيشينيان را تكرار نخواهند كرد و اميدوارم آنان كه در ظل تعاليم بهائي پرورش يافته اند آنقدر هشياري روحاني و روشن بيني داشته باشند كه مقولات علم و دين را در جايگاه خودشان محفوظ و محترم نگاه دارند البته اين نگراني كه اظهار نموديد حقيقي است و اگر غفلت نمائيم ممكن است درهمان بيراهه كه دينداران پيشين گرفتار شدند قدم نهيم پيروز و سربلند باشید جناب سردبیر عزیز من خیلی خیلی از شما ممنونم. این پاسخ شما مثل آب سردی بود که روی پیشانی تب دار مرا ارام کرد. سال ها بود این سوال فکر مرا به خودش مشغول داشته بود و واقعا نتوانسته بودم جواب قانع کننده ای برای آن پیدا کنم. خیلی از شما سپاسگزارم. من تا حالا اینطور مرتب و منظم به مطلب نگاه نکرده بودم و پاسخ شما برای من خیلی آرامش بخش بود. به نظرم رسید که شما دغدغه و دلمشغولی من را خیلی خوب درک کرده اید. واقعا دستتان درد نکند و خدا خیرتان بدهد. من نمی دانم چطور از شما تشکر کنم. یک مطلبی که فقط در حد یک سوال کوتاه اطلاعاتی داشتم، این است که شما فرمودید دفتر تبیین بسته شده، فکر می کنم این عبارت باید جایی بیان شده باشد، منتها به یاد نمی آورم کجا. فقط یک سوال: آیا حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله مبین آثار الهی بودند. البته با این فرض که خود حضرت بهاءالله هم مثلا در کتابی مثل ایقان، به تبیین و تفسیر کلام الهی در ادیان قبل پرداخته اند و خودشان هم می توانستند الواح و آثاری را که خودشان نازل فرموده اند، تفسیر و تبیین کنند. حالا بیت العدل اعظم، فقط وظیفهء "تشریع احکام غیر منصوصه" را دارد. یعنی ما نباید از بیت العدل اعظم، انتظار تبیین آثار مبارکه را داشته باشیم. پس اگر مثلا جملاتی از آثار الهی برای ما غیرمفهوم است و مثلا نامه می نویسیم به بیت العدل اعظم، ایشان فقط در دارالآثار که تقریبا تمام آثار الهی در آنجا محفوظ است، جستجو می کنند تا از طریق بیانات حضرت بهاءالله، حضرت عبدالبها، و حضرت ولی امرالله تفسیر آن جملات را برای ما بفرستند. اگر نتوانند تبیینی از ایشان پیدا کنند، خودشان تفسیر نمی کنند، چون وظیفهء تبیین ندارند. آیا این نظر درست است؟ همینطور در مورد تفسیر آثار الهی هم، هر شخصی می تواند تفسیر خودش را داشته باشد تا جایی که این نظر را به دیگری تحمیل نکند. و اگر این نظر منجر به ایجاد تفرقه در جامعهء بهایی می شود، مثلا محفل به او تذکر می دهد و او باید این عقایدش را برای حفظ وحدت جامعه، دیگر ترویج نکند. ولی کسی نمی تواند نظر دیگری را زیر سوال ببرد که نظرش درست نیست یا مطابق با معیارهای امری نیست، مگر اینکه نمایندهء محفل ملی یا محلی یا بیت العدل باشد. آیا درست است؟ یک سوال من در مورد یکی از عقاید رایج در علم امروز بشر است: مثلا نظریهء داروین دربارهء تکامل، که به عنوان فرضیات زیرپایه برای علومی مثل زیست در نظر گرفته شده و برای اینکه این پایهء تفکر در علم زیست، تغییر پیدا کند، شاید زمان زیادی احتیاج باشد تا علم ناقص بشری بتواند به تکامل برسد. البته این تفسیر من است و امکان دارد اشتباه باشد، ولی فکر می کنم مثلا بر پایهء این نظریه است که مثلا تست داروها را روی حیواناتی مثل موش، خرگوش و نهایتا میمون انجام می دهند تا اینکه بعدا روی انسان آزمایش کنند. چون اینها را از نظر فیزیولوژیک شبیه انسان می دانند و در واقع اعقاب نسل انسان که انسان از اینها تکامل پیداکرده و میمون، نزدیکترین عقبه به انسان است. البته من در این مورد نمی توانم اظهار نظر دقیقی داشته باشم، چون اطلاع دقیقی ندارم. من فکر می کنم تا اینجا اگر هم بر پایهء نظریهء اشتباهی مثل داروین این کارها انجام می شود، نگرانی زیادی وجود ندارد. حوزه ای که به نظر من برای تفکر بشر کمی ایجاد اشکال می کند، حوزه های علوم انسانی، مثل علوم روان شناسی و جامعه شناسی است. البته ممکن است در زیست هم دلمشغولی های زیادی وجود داشته باشدکه از من از آنها آگاهی ندارم. الان مشکل من در حوزه ای مثل روان شناسی، مسئلهء همجنس گرایان (Homosexuals) و دو جنسی هاست (Transsexual). ایران، از نظر اسلامی، همجنس گرایی را منع می کند و مجازات اعدام را برای آن در نظر می گیرد. من البته نمی دانم حکم اسلامی در مورد همجنس گرایان چیست یا آیا در قرآن به جز منع لواط ، به مجازاتی هم برای آنان اشاره شده یا اینکه این مجازات، فقط یک تفسیر است. مسئلهء "دوجنسی ها" متفاوت است. "دوجنسی ها" باید عمل کنند و تبدیل به یک جنس شوند یعنی مثلا مرد هستند، می خواهند زن باشد، می روند از پزشک قانونی نامه می گیرند که عمل کنند. آنوقت جهاز مردانه را برمی دارند و چیزی شبیه جهاز زنانه در ظاهر درست می کنند. البته اینها مثلا نمی توانند بچه دار شوند ولی از نظر بدنی، باید کاری بکنند که شبیه یک جنس باشند. این مسئله در اینجا حل شده است. مشکل اینجاست که الان این موضوع، یکی از موضوعات داغ و مورد بحث در کشورهای غربی است. مثلا در مورد بحث تبعیض، الان همجنس گراها هم فعال شده اند و می خواهند با آنها مثل دیگران رفتار شود و آنها را نباید بیمار یا دارای انحراف دانست. حتما خود شما هم می دانید که حتی در برخی کشورها، مثل کانادا (فکر می کنم)، اجازهء ازدواج دارند و می توانند بچه بزرگ کنند. البته هنوز مسیحیانی هستند که با این موضوع مخالفت می کنند ولی آنان را متعصب می نامند. از نظر مذهبی، تا حالا، به نظر می رسد در همهء ادیان، اعم از مسیحی، یهودی، اسلام (در مورد بودایی و برهمایی و ادیان دیگر نمی دانم)، لواط و همجنس گرایی منع شده است. پس از این نظر برای من سوال نیست که چرا در دیانت بهایی هم همجنس گرایی منع شده. مسئله، از نظر پیشرفت علمی، کمی مشکل است. البته علم پستی و بلندی زیادی دارد و گاهی اوقات هم مثل زمانی که اعتقاد داشت دنیا، مسطح است، سالها بر سر اعتقاد اشتباه خودش می ماند تا اینکه بالاخره این مسیر اشتباه را عوض کند. از این نظر مشکلی نیست. ولی من سوالی دارم: اولا نظر دیانت بهایی در مورد همجنس گرایی و دوجنسی ها چیست؟ آیا دو جنسی ها، باید بروند عمل کنند و بدنشان را اصلاح کنند؟ آیا باید آنها را بیمار به حساب آورد و مانند یک انسان منحرف یا بیمار یا گناهکار با ایشان برخورد کرد؟ یک مسئله ای که وجود دارد این است که این افراد فقط برای لذت نیست که اینطور رفتار می کنند. مثلا در مورد دوجنسی ها، یک کودکی که پسر است، حتی وقتی خیلی کوچک است، مثلا هفت یا هشت ساله، ممکن است شروع کند به گفتن اینکه من دخترم و این بدن مال من نیست. انگار شما فرض کنید یک دختری که در بدن یک پسری گرفتار شده. این فرد از بدن خودش رضایت ندارد و می خواهد آن را تغییر دهد. حتی برخی از اینها به قطع عضو خودشان اقدام می کنند، چون اعتقاد دارند که این قسمت از بدن من، به من تعلق ندارد. یا در مورد همجنس گرایان، از اینکه بتوانند با یک نفر از جنس مقابل ازدواج کنند و زندگی خوبی داشته باشند، عاجزند. البته تحقیقات در این زمینه زیاد است ولی مثلا برخی از آنها به این مطلب اشاره می کنند که: شاید در دوران بارداری، در میزان هورمون هایی که در بدن مادر ترشح می شود، تغییراتی رخ می دهد که جنین را مستعد همجنس گرایی در سال های بعد می کند. حالا، مثلا در حوزهء روان شناسی، تفکر قالب این است که این افراد از نظر جامعه تحت فشارند و آنها را غیرنرمال می دانند. خودشان هم خودشان را غیرنرمال به حساب می آورند ولی برای اینکه خودشان را به عنوان یک همجنس گرا در جامعه مطرح کنند، مردد هستند. چون مثلا ممکن است در مدرسه دوستانشان آنها را مسخره کنند یا در محیط کار با آنها تبعیض آمیز برخورد شود یا فشارهای دیگری را تحمل کنند. الان تفکر قالب این است که به عنوان یک روان شناس، باید به آنها کمک کرد که با این هویت همجنس گرایی خودشان کنار بیایند و آنها را به عنوان نرمال بپذیرند و در کشورهایی مثل غرب، آزادانه آن را مطرح کنند و انتظار داشته باشند که تبعیضی بر علیه ایشان صورت نگیرد و برای گرفتن حق خودشان تلاش کنند. البته من موافقم، یک فرد هر چقدر هم که نواقصی داشته باشد، نباید با او تبعیض آمیز برخورد کرد. به نظر من، انسان ها نباید دیگران را به خاطر داشتن عقاید یا طرز فکر که حتی اشتباه هم باشد، از محبت خودشان محروم کنند. ولی بالاخره، آیا این قضیه نرمال است آنطور که علم می گوید یا گناه است آنطور که دین می گوید؟ در ارتباط با همین موضوع، یک اصطلاحی الان رایج شده به نام homophobia یا ترس از همجنس گرایی. این افراد یک نفرت و ترس شدیدی از همجنس گرایی دارند و مثلا همین افراد هستند که به افراد همجنس گرا حمله می کنندو آنها را مضروب می کنند یا می کشند. مثلا الان می گویند که در این افراد با این ترس و خشم شدید نسبت به همجنس گرایی، تمایلات همجنس گرایانه ممکن است نهفته باشد که خودشان نمی توانند به طور آگاهانه با آن تمایلی که خودشان دارند روبرو شوند و آن را بپذیرند و بنابراین می خواهند این افراد همجنس گرا را از روی کرهء زمین محو کنند. همجنس گرایان فعال، الان مثلا خودشان را مثل سیاهپوستانی می بینند که در تلاشند تا به حقوق مساوی خود با دیگران برسند. اینکه بتوانند خانواده تشکیل دهند، ازدواج کنند و مثل یک فرد عادی در جامعه زندگی کنند. آنها معتقدند که این اجازه ندادن برای ازدواج یا قیمومیت بچه، یک تبعیضی است که جامعه به آنها روا می دارد. من واقعا نمی دانم چطور باید این مسئله را برای خودم حل کنم. در دیانت مسیحی می گویند این افراد به جهنم می روند. در دیانت اسلام آنطور منع می شود. ولی مسئله، ریشه دارتر از اینهاست. دین آنها را گناهکار می داند، علم، بیمار می دانست تا اینکه این طرز تفکر تغییر کرد و حالا هر کسی که خیلی شدید با آنها مخالفت می کند را بیمار می داند. البته ایجاد ضرب و جرح به هر فردی اعم از گناهکار یا بی گناه واقعا درست به نظر نمی رسد. ولی بالاخره راه حل کجاست؟ باز هم از شما ممنونم که مرا صبورانه راهنمایی و واقعا کمک می کنید تا بالاخره از این برزخ کمی سرم را بیرون بیاورم و چند تا نفس راحت و با آرامش بکشم. موفق باشید سارا جان از لطفي كه به بنده داريد ممنونم مواردي كه در مورد تبيين و عملكرد بيت العدل اعظم فرموديد صحيح است اما در خصوص همجنس گرائي مسئله چندان ساده نيست تعريف و تعيين اصول براي زندگي سالم و سعادتمند و مشخص كردن هنجارها از وظايف دين است و نميتوان آن را به ميل اكثريت شناور دانست . بنابراين گرچه حريم زندگي خصوصي براي هر فرد محفوظ و محترم است ولي صحيح نيست هر رفتار قبيحي به صرف اينكه شمار زيادي مرتكب آن ميشوند بهنجار و عادي به حساب آيد البته آگاهيد كه همجنس گرائي با همجنس بازي متفاوت است. همجنس گرائي مانند بسياري از اختلالات جسمي يا رواني ديگر اگر قابل معالجه باشد بايد درمان شود و اگر لاعلاج باشد بايد در كاستن از رنج و عوارض آن كوشيد. منشاء اين اختلال چه نقائص اندامي و هورموني باشد و چه اشكالات تربيتي و عوامل محيطي نبايد افرادي را كه در اين زمره قرار ميگيرند به چشم انسانهاي منحرف يا شايسته سركوب و مجازات نگريست بلكه بايد به ايشان كمك نمود تا به شيوه اي معقول و با كمترين آسيب فردي و اجتماعي بر مشكلشان فائق آيند در مورد ارتباط جنسي بين دو همجنس از ديدگاه ديانت بهائي چند نكته قابل ذكر است نخست اينكه هر نوع رابطه جنسي بدون پيوند ازدواج نادرست است دوم اينكه هدف اصلي از ازدواج ايجاد كانون الفت بين دو انسان است كه بتوانند نسلي سالم و سعادتمند بوجود آورند و نيازهاي عاطفي و مادي يكديگر فرزندانشان را برآورده نمايند و پايه هائي محكم براي تداوم حيات اجتماعي فراهم سازند رابطه بين دو همجنس هيچيك از اهداف اصلي ازدواج را برآورده نميسازد و هيچ توجيهي براي قرار دادن كودكان بي گناه در يك خانواده نابهنجار قابل قبول نيست چنين رابطه اي اگر طرفين همجنس گرا باشند تنها موجب ارضاء تمايلات جنسي ايشان خواهد گرديد و در افراد غير همجنس گرا نيزشهوت تنوع طلبي و لذت جوئي جنسي ايشان را متبلور خواهد ساخت كه البته دامنه آن تنها محدود به اين رفتار نيست بنابراين چون ازدواج دو همجنس پذيرفته نيست و روابط جنسي خارج از حيطه ازدواج نيز نادرست است رابطه جنسي بين افراد همجنس همواره ناصحيح خواهد بود علاوه بر اين همانگونه كه ميدانيد عمل لواط در آثار بهائي شديدا تقبيح گرديده و عملي نابهنجار به حساب مي آيد در مورد افراد دوجنسي مطلبي در آثار بهائي نخوانده ام اما گمان ميكنم بهترين كار براي ايشان جراحي و تبديل شدن به همان جنسي است كه به آن متمايلند درهر صورت دين با وجود اينكه در هردو حوزه فردي و اجتماعي كاركرد دارد ولي بايد بين هداياتي كه مربوط به حوزه فردي است با قوانين اجتماعي تفكيك قائل شد زيرا ارزش رفتار اخلاقي به داشتن حق انتخاب و اختيار است و جبر و ترس نميتواند پايه اخلاق قرار گيرد شاد و سربلند باشيد جناب سردبیر عزیز از پاسخ و راهنمایی شما خیلی ممنونم. به نظر من هم درست می آید که یک سری دستوراتی هر دین برای افرادی دارد که به آن دین اعتقاد دارند. البته سوال من بیشتر در مورد مشاور بهایی یا روانشناس بهایی است که با این افراد سرو کار دارد این مشاور بهایی، خودش یک سری عقاید و اصولی برای زندگی خودش دارد و سعی می کند تا آنجا که ممکن است، این اصول را در زندگی اش رعایت کند. حالا این فرد مراجعینی دارد که مشکلات مختلفی دارند، از جمله همجنس گراها همجنس گراهایی که به او مراجعه می کنند، همگی معتقد به دیانت بهایی نیستند. اگر از نظر علم روان شناسی یا مکتب خاصی از روان شناسی که در آن مشغول به کار است، بخواهد به این افراد کمک کند، خوب تفکر قالب الان این است که این افراد بیمار نیستند. بلکه جامعه آنها را بیمار یا گناهکار می داند. بنابراین روانشناسی توصیه می کند که به این افراد کمک شود تا خودشان را همینطور که هستند، بپذیرند. حالا یک مشکلی پیش می آید. مشاور بهایی در کلینیک، باید چه کار کند؟ این افراد که بهایی نیستند که معتقد به اصول دیانت بهایی باشند من سوالم این است که یک مشاور بهایی در چنین شرایطی، باید چطور رفتار کند؟ الان علم روان شناسی این افراد را بیمار به حساب نمی آورد. همجنس گرایی و دو جنسی بودن، الان از لیست اختلالات روانی حذف شده اند در مورد همجنسگراها، البته شما می توانید بگویید که اینها از نظر روحانی پیشرفتشان کند بوده ولی از نظر مادی و عقلانی برخی از اینها خیلی رشد یافته هستند. مثلا یک مردی استاد دانشگاه هست، دکترای روان شناسی دارد ولی همجنس گراست. یا یک خانمی جزو مجری های مطرح تلویزیون غرب است، ولی همجنس گراست. می خواهم بگویم این افراد در جامعه از نظر مادی و عقلانی پیشرفت می کنند و مسئله اینطور نیست که اینها بیمار باشند یا ناتوان باشند یک مسئلهء دیگر هم ، راستش نظر شخصی من است. ولی مثلا قتل گناه است، دزدی گناه است، ولی در کشورهای مذهبی، گناهی که مرتبط با روابط جنسی باشد، از آن گناه های دیگر، حتی از قتل،برای مردم زشت تر و ناپسندتر است. مثلا به خاطر روابط جنسی نامشروع، مرتکب قتل های ناموسی می شوند. اصطلاحی مانند غیرت یا تعصب، حتی بسیاری از قتل ها را هم از لحاظ عرفی برای مسائل ناموسی مجاز می کند. یعنی ارزش یک عمل جنسی نامشروع، به اندازهء جان یک انسان، ارزش دارد؟ من فکر می کنم لااقل در دیانت بهایی، گناه مرتبط با روابط جنسی هم مانند سایر گناهان است. یک نقصی هست، فرد باید تلاش کند که آن را برطرف کند، مثل عادت بد دروغگویی، یا غیبت کردن برای اینکه، اینقدر این مسئله در کشورهای مذهبی تبلیغ می شود و روی آن تاکید می شود که انگار از این گناه بدتر در دنیا وجود ندارد. به نظر من تاثیر عکس دارد. مردم بیشتر متمایل می شوند که ببینند این چه چیزی است که انقدر از آن منع می شوند. در ضمن، به نظر من، لذت بردن در زندگی، منافی با عقاید مذهبی ندارد. درست است که دنیا مزرعهء آخرت است، و این دنیا هم پر از مشکلات و مصائب مختلف است و راحتی در این دنیا نیست، ولی مذهب هم برای این نیامده که مردم همیشه معذب باشند یا سختی بکشند یا تمام لذت ها برای خودشان حرام کنند و همیشه عبوس و ناراحت و بدخلق باشند. در مورد ازدواج هم سوالی داشتم، درست است، طبق فرمایش حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس، زن و مرد با هم ازدواج می کنند تا فردی از ایشان متولد شود که ذکر الهی را به زبان بیاورد. البته یکی از کارکردهای مهم ازدواج می تواند همین ادامهء نسل باشد. ولی شما در نظر بگیرید، زن یا مردی را که همسرش نمی تواند بچه دار شود. البته با روش های پیشرفتهء امروزی، تقریبا اکثریت می توانند. ولی ممکن است اصلا یک زوجی تصمیم بگیرند بچه دار نشوند یا این که یکی از زوجین، توان بچه دار شدن نداشته باشد. یک راه این است که یک بچه ای را از پرورشگاه به فرزندی قبول کنند ولی می خواستم بپرسم آیا در دیانت بهایی زن یا شوهر می توانند همسر خود را به دلیل اینکه بچه دار نمی شود، طلاق بدهند؟ در ضمن، اگر هدف از ازدواج، فقط بچه دار شدن است، آیا ازدواج هایی که مثلا در سنین بالا صورت می گیرد که هیچ کدام توان بچه دار شدن ندارند، آیا مجاز نیست؟ یا محبوب نیست؟ ازدواج به غیر از اینکه می تواند به ادامهء نسل کمک کند، به نظر من می تواند یک محیط امنی برای رشد عاطفی و عقلانی دو طرف فراهم کند که هر دو به هم برای پیشرفت کمک کنند. در ضمن انسان، نیاز به همدم دارد، همینکه با یک نفر حرف بزند، کنار کسی احساس آرامش بکند، کسی را دوست داشته باشد، اینها هم فکر می کنم بتواند جزو کارکردهای ازدواج باشد. آیا در دیانت بهایی، اهداف دیگری بجز تداوم نسل، برای ازدواج در نظر گرفته شده است؟ من خیلی از شما ممنونم که مرا صمیمانه راهنمایی می کنید. واقعا نمی دانم چطور از شما تشکر کنم. بدون اغراق می گویم که راهنمایی های شما و همین که با من گفتگو می کنید، خیلی برای من ارزش دارد موفق باشید سارای عزیز به گمان بنده مسئله چندان پيچيده نيست بيمار بودن افراد ربطي به شهرت و فعاليتهاي ديگرشان ندارد و بايد ديد آيا در زمينه مرتبط به بيماريشان با مشكلي مواجهند يانه . اگر كسي مثلا مبتلا به دالتونيسم يا كوررنگي باشد باز هم ميتواند يك هنرپيشه مشهور و يا يك مجري تلويزيون شود ولي آيا ممكن است كه حتي يك نقاش غير حرفه اي قادر به تشخيص رنگها نباشد؟ نقيصه افراد هم جنس گرا نيز در زندگي خصوصي و ارتباطات عاطفي شان بروز ميكند و دخلي به فعاليتهاي شغلي آنها ندارد اينكه ممكن است بعضي روان شناسان همجنس گرائي را بيماري ندانند چيزي را عوض نميكند همانطور كه عرض گرديد تعيين هنجارها وظيفه علم نيست و حتي اگر نام بيماري بر آن ننهند ناهنجاري آن را تغيير نميدهد. اغلب افرادي كه گرفتار اين مشكل هستند از لحاظ فيزيكي قادر به تشكيل خانواده طبيعي هستند و به سبب اختلالات عاطفي و يا هورموني لذت كافي را از زندگي با همسرشان نميبرند و چون لذت جوئي براي بسياري مردم عاملي مهم به حساب مي آيد شاهديد كه همسران به يكديگر خيانت ميكنند و بدنبال لذت بيشتر، تنوع و يا اقسام ديگري از روابط هستند و برخي با هردو جنس رابطه برقرار ميكنند . به صرف فراواني و شيوع اين نوع بي وفائي و عدم پايبندي به اخلاق نبايد آن را هنجار اجتماعي تلقي كرد . گرچه ممكن است در بعضي جوامع به سبب عموميت يافتن خطا جرم بودن آن منتفي شده باشد و مجازاتي در پي نداشته باشد ولي درستي و يا نادرستي يك رفتار به عدد مرتكبين آن بستگي ندارد نظام اجتماعي نبايد نسبت به رفتارهاي نابهنجار بي تفاوت باشد و الا اساس و بنيانش برباد خواهد رفت و جامعه اي كه بر اصولي صحيح بنا نشده باشد فروخواهد ريخت و اعضاي آن سعادت فردي و جمعي را تجربه نخواهند كرد مشاور بهائي در عين اينكه بايد شرايط افراد را درك كند و متوجه وضعيت جامعه باشد نبايد فراموش نمايد كه وظيفه دارد كه دردهاي جامعه را درمان نمايد نه اينكه آنها را از ليست دردها حذف كند درمورد اينكه اگر زوجين فرزند نداشته باشند ميتوانند از يكديگر جدا شوند ، همانگونه كه ميدانيد در ديانت بهائي طلاق گرچه نامطلوب است ولي هريك از طرفين كه احساس كند مايل به ادامه زندگي مشترك نيست ميتواند تقاضاي طلاق كند و لازم نيست به كسي براي اين كار ارائه دليل نمايد ، اعم از فرزند نداشتن و يا هر علت ديگر يكي از اهداف مهم ازدواج فرزند داشتن است ولي همانگونه كه فرموديد اهداف ديگري نيز در زندگي مشترك تأمين ميگردد كه حائز اهميتند دنيا در حال گذر از مرحله بلوغ است و نقش مذهب بعنوان والدي كه در دوران كودكي به آن نياز داشت روزبروز كمرنگ تر ميگردد و اگر رهبران مذهبي بخواهند همچنان مانند يك كودك سركش با مردمان رفتار كنند بزودي رابطه ايشان با مردم قطع خواهد شد و حرفشان در هيچ كجا خريداري نخواهد داشت. نوجوان و جوان نيز به والد نياز دارد ولي هدايت و حمايت والد در اين سنين بايد كاملا متفاوت و درخور مخاطب باشد اميدوارم كه ما بعنوان پيروان ديانتي كه براي اين دوران ظاهر شده بتوانيم نقش و جايگاه صحيح دين را تشخيص دهيم و در پيشبرد جامعه به سمت سعادت حقيقي موثر واقع شويم شاد باشيد جناب سردبیر عزیز من با صحبت های شما موافقم ولی یک مشکلی که از این طرز برخورد ایجاد می شود، این است که همهء مردم دنیا باید بهایی شوند و به دیانت بهایی ایمان بیاورند. در کنار همهء این احکام و دستورات، یک تعلیمی هم هست به اسم "وحدت در کثرت". من فکر نمی کنم که دیانت بهایی بخواهد همه را بهایی کند. بالاخره مردم حق حیات دارند. حق دارند به هر آیینی اعتقاد داشته باشند. الان دیانت بهایی، یک رفتاری را نابهنجار می داند. دیانت اسلام نمی داند. یا دیانت حضرت موسی نمی داند. اصلا یک نفر بی دین است. مثلا گوشت خوک در دیانت اسلام حرام است، در دیانت مسیح، مجاز است. در دیانت اسلام، اشیاء می توانند ذاتا نجس و ناپاک باشند، در دیانت بهایی، حکم نجاست برداشته شده است. من مثلا به عنوان یک فردی که معتقد به دیانت بهایی هستم، می پذیرم که این اصول برای امروز آورده شده و دیانت بهایی، از ادیان دیگر پیشروتر است و دستوراتش مطابق وضع امروز است. ولی آیا من باید دیگران را وادار کنم که این عقیدهء من را بپذیرند؟ خوب، این کاری که الان دیانت اسلام در کشورهای مذهبی می کند، همین است. اینها هم می گویند حرف ما درست است. اصلا شما یک سری به مذاهب مختلف دنیا بزنید. همه می خواهند برای جامعه تعیین تکلیف کنند. الان دیانت بهایی هم همین را می خواهد. می خواهد برای همه تکلیف تعیین کند. درست و خطا را مشخص کند و می گوید من از همه جلوترم، به روز ترم، دستورات خدا را بیان می کنم. باید همین ها که من می گویم اجرا بشود. خوب این چه فرقی با دیگر مذاهب دارد؟ واضح تر می گویم: اول که صحبت از دین می شود، همه خیلی با نرمش و انعطاف برخورد می کنند که دین جای محبت است، جای مداراست، جای گذشت است، جای تحمل نظر مخالف است، جای وحدت در کثرت است. کمی که عمیق تر می شوی، می بینی نخیر، همه می خواهند برای دنیا تکلیف تعیین کنند. نظر مخالف را تاب ندارند. همه خود را صاحب نظر می دانند و با دیگری اختلاف دارند. دیانت بهایی می گوید الان وقت دیانت اسلام گذشته است. وقت دیانت مسیحی گذشته است، وقت دیانت یهودی گذشته است، و ادیان دیگر. ما شما را قبول داریم. ولی شما مربوط به عهد دقیانوس هستید. الان دنیا پیشرفت کرده، مادیات پیشرفت کرده، روحانیات هم باید پا به پای عقل آدم پیشرفت کند. الان بشر بزرگتر شده، احتیاج به دستورات جدیدی دارد. خوب این گفته را چه کسی قبول می کند؟ کسی که خودش به دیانت بهایی ایمان دارد. آیا دیانت بهایی هم می خواهد مثل ادیان دیگر، همه را معتقد به دیانت بهایی کند؟ خوب، آخر سرش هم همین می شود. شما در بحث تطابق علم و دین، بحث جالبی را مطرح کردید که من با آن موافقم، اینکه دین باید به کارهای خودش کار داشته باشد، عمل هم باید به حوزهء خودش رسیدگی کند و در هم دخالت نکنند. والا دوباره یک قرون وسطای دیگر خواهیم داشت. ولی الان در همین بحث بیماری، در حوزهء تشخیص بیماری، که همین دیانت بهایی می گوید بروید پیش پزشک حاذق، همینجا دارد تعیین تکلیف می کند که بگوید چه چیزی ناهنجاری است. پس این نشان می دهد که حوزهء اینها هم خیلی مشخص نیست. حتی در الواح و آثار الهی، لوح طب هم داریم. این عبارت را هم داریم که بشر گیاهخوار است، دندان گوشتخوار ندارد. ببینید، همه جا دخالت می کند. آنوقت باز می نشینیم می گوییم، نه دین نباید به حوزهء علم کار داشته باشد. خوب،اگر دین می خواهد درد مردم را درمان کند، خوب بسم الله، دیگر چرا اینقدر تحقیق و ازمایشگاه و هزینه های مالی و انسانی خرج بشود؟ خوب اربابان دین بنشینند، بیماری ها را تعیین کنند، روش درمان را هم بیان کنند. وقتی دین می خواهد در همهء حوزه ها دخالت کند، شما هیچ جوری نمی توانید جلویش را بگیرید. الان وضعی است که در دنیا و مخصوصا در خاورمیانه دارد اتفاق می افتد. هیچ کس هم جلو دارشان نیست. همین مردم مذهبی زده اند این همه مردم را بدبخت کرده اند. مردم اینور دنیا که به قول شما، این همه نابهنجاری دارند، این همه پیشرفت کرده اند. آنوقت این خاور میانه همچنان در جهل خودش مانده است. نه پیشرفت مادی کرده ، نه معنوی. خوب، وقتی شما یک اعتقادی را فقط از روی باور خودتان می پذیرید و می خواهید این باور را به همه جا تسرّی دهید، وضع از این بهتر نمی شود. مردم حق دارند برای خودشان تکلیف تعیین کنند. مردم حق انتخاب دارند. حالا ما می نشینیم هی می گوییم، اگر فلانی فلان کار را انجام دهد، می رود جهنم یا از رحمت خدا بی نصیب می ماند یا روحش ترقی لازم را نمی کند. ما مسئول زندگی مردم که نیستیم. اصلا من نمی فهمم چطور افراد به اسم دین در سرنوشت آدم ها دخالت می کنند. الان شما می گویید نباید با مردم مثل بچه های کوچک و سرکش رفتار کرد. بسیار خوب، ولی آیا خداوند جایی هم باز گذاشته که کسی برای خودش تصمیم بگیرد یا یک جایی بگوید که مثلا من با این دستور مخالفم، به این دلیل، به این دلیل؟ هر چه خدا می گوید، باید قبول کرد. خوب، این کجایش دموکراسی است؟ کجایش شبیه رفتار با یک انسان بالغ است؟ یک انسان بالغ، گفتگو می خواهد بکند. می خواهد دلیل بیاورد، نظر خودش را با استدلال بیان کند. اصلا دین، یک ابزاری داده به انسان ها که یک معیارهایی داشته باشند، هی بنشینند در مورد دیگران قضاوت کنند. حالا مثلا من می پرسم: شما داری قضاوت می کنی؟ می گوید: نه، من قضاوت نمی کنم. من اصلا او را کمتر از خودم نمی بینم. خوب معلوم است که می بینی. وقتی شما می گویی طرف رفتارش نابهنجار است، مشکل دارد، دنبال لذت است. خلاصه اش این است که این آدم از لحاظ روحانی از منی که این رفتار را ندارم، رشد کمتری دارد. آنوقت شما می توانید احساس بهتری داشته باشید که این رفتار به قول شما "قبیح" یا "شنیع" را مرتکب نمی شوید. دین اصلا جا برای تحمل دیگران نمی گذارد. یک چهارچوبی درست می کند. همه چیز مقدس می شود. شما اصلا نمی توانید یک اصلی را مورد پرسش قرار دهید. در مذهب، بحث در مورد مسائل جنسی، حتی حرف زدن درباره اش، شنیع است، کثیف است، زشت است. الان همین خاورمیانه، اینقدر روی این موضوع تمرکز کرده که جوان هایش هیچ فکر دیگری ندارند. زن شده ، یک اسباب ارضای شهوت. اسباب گناه مرد. خودش را بپوشاند، بلند نخندد، مطیع باشد، حرف شنو باشد. آخر، این چه اوضاعی است که این مذهب برای بشر درست کرده؟ شما می گویید دین بعدی، بهتر از این عمل می کند؟ همهء ادیان همین کار را می کنند. به یک سری از افراد ماموریت الهی می دهند. می گوید دست خدا پشت شماست، بروید این کارها را انجام بدهید،خدا با شماست. بعد حالا مسلمانان اینور دنیا می نشینند می گویند، اسلام، دین صلح است! خوب، اگر دین صلح است، که چرا این همه مردمش طالب جنگ و کشتار هستند. یا همین مسیحیان، می نشینند می گویند مسیح، پیام آور صلح است. اگر دیانت مسیح، دیانت آشتی بود، پس چرا جنگ های صلیبی شروع شد؟ چرا این همه زن و مرد را سوزاندند؟ چرا کلیسا این همه سلطه پیدا کرد بر علم که تحقیق و کنکاش در مسائل علمی و هر چه که مخالف با کتاب انجیل بود را کفر می دانست. الان که شما می گویید، تعیین نابهنجاری بر عهدهء علم نیست. پس منظورتان این است که بر عهدهء دین است. بسیار خوب، حالا فرض کنیم، شما قدرت داشتید. الان اینجا جایی بود که دیانت بهایی می توانست حکم صادر کند، همین کاری را که کلیسا با گالیله کرد، با علم نمی کردید؟ دهنش را نمی بستید؟ جلویش را نمی گرفتید که دیگر حرف نزند؟ شما الان قدرت ندارید. والا مثل همین کشور خودمان، از دست علوم انسانی شاکی نمی شدید؟ که مردم را به نقد کردن و انتقاد وا می دارد؟ و کفر می گوید؟ و اذهان جوانان را منحرف می کند؟ دین، تا وقتی قدرت ندارد، بسیار نرم و ملایم رفتار می کند. وقتی قدرت گرفت، می خواهد عقایدش را به همه تحمیل کند و هیچ مخالفی را بر نمی تابد. شما نگاه کنید در فلسطین، همین دیانت یهود هم همین کار را می کند. شما می گویید، اینها در زمستان خودشان هستند. ما در بهار هستیم. اصلا سوال من این است، چرا یک دینی باید بهار و تابستان و پاییز و زمستان داشته باشد؟ مگر نه اینکه، در زمستان، مردم آماده می شوند برای بهار بعدی؟ خوب ، یک عده ای این وسط باید در زمستان بمیرند، پدرشان در بیاید، که یک بهار دیگری از راه برسد؟ خوب نمی شود، این ادیان، فقط بهار و تابستان داشته باشند؟ از زمان پاییز که شروع به افول می کند، فورا دیانت بعدی بیاید و دوباره بهار شود. این مردم چرا باید این همه از دست مذهب رنج بکشند؟ شما نگاه کنید به دنیا، ببینید جنگ بر سر قدرت است. هر کسی می خواهد برای دنیا تعیین تکلیف کند. چه آن کسی که مثل کمونیست ها، خدا را انکار می کند، چه آن کسی که به دیانت خودش می چسبد و ادعای ایمان دارد. همه می خواهند این دنیا را در اختیار خودشان بگیرند و یک عده ای را زیر سیطره و قدرت خودشان داشته باشند. الان اگر دیانتی نبود، پاپ هم نبود، روحانی و خاخم و کشیش و مفتی و غیره هم نبود. اینها دارند نان دین را می خورند. سیاستمدران هم همینند. آنها هم قدرت را می خواهند. قدرت و باز هم قدرت بیشتر. این وسط این آدم ها هستند که قربانی می شوند. جامعهء چند صدایی ، جامعه ای که تحمل صدای مخالف را دارد، می آید مشورت می کند، از همه نظر می خواهد، حرف همه را می شنود، همه حرفشان را بزنند. شما در دین اجازه نمی دهید یک نفر حرف بزند. یک نفر نظر خلاف خودش را بیان کند. همه باید سرکوب شوند تا یک گروه حاکم حرف بزند. چون اینها فقط بلدند که دنیا باید چطور اداره شود. من خیلی از این موضوع ناراحتم. چون دین، حرف های دیگری می زند. حرف از محبت و صلح و آرامش و تحمل نظر مخالف و قبول کثرت و نرمش و انعطاف و این حرف ها را می زند. ولی وقتی به عملش نگاه می کنی، می بینی آنجا که آزادی عمل دارد، خیلی خوب همهء اینها را زیر پا می گذارد. و شما در دین دستتان خیلی باز است. چون هر جوری که رفتار کنید، می توانید باز از همان دین آیه و مثال بیاورید و تفسیر خودتان را توجیه کنید. مگر در همین دیانت اسلام نیست؟ برخی به آیات عتاب و خشمناک قرآن استناد می کنند، می گویند، خداوند جبار و قهار و مکار و منتقم است. برخی به آن وجه از دین که نرمش و انعطاف دارد، توجه می کنند، می گویند: خداوند رحیم و کریم و بخشنده و بخشاینده و مهربان و باگذشت و غفور است. شما هر جوری که دین را برای خودتان توجیه و تفسیر کنید. می توانید خیلی راحت آیه و مثال و داستان و عبارتش را در دین پیدا کنید. اگر خداوند اینقدر قدرت دارد و می خواهد دنیا را طبق نظر خودش ، خودش اداره کند. پس خودش بیاید اداره کند. دیگر چرا پیغمبر می فرستد؟ اصلا خداوندی که می خواهد اینطور نظر خودش را به خلقش تحمیل کند، چرا اصلا خلق می کند؟ دوست دارد هی دستور بدهد، دیگران اطاعت کنند؟ یک عده ای هم این وسط بشوند نمایندهء خدا روی زمین. هی این گروه و آن گروه را به جان هم بیندازند؟ شما که الان دارید این صحبت ها را می کنید، فکر می کنید در جایگاه حق نشسته اید. منی که این حرف ها را می زنم، باطلم. این جنگ بین بدو خوب ، سیاه و سفید، همیشه جریان دارد. منتها آخرش این است که کدام یک زورش به دیگری می رسد. هر کدام که برد، می شود خوب ماجرا. آن طرف، باطل می شود.اصلا در دنیا ، قانون جنگل شده. هر کسی که قدرت بیشتر داشته باشد، پیروز ماجراست. منتها دیگر، قدرت به زور بازو نیست. به این است که چطور می شود یک عقیده ای را بهتر عرضه کرد و پیروان بیشتری پیدا کرد و حکومت بزرگتری تشکیل داد من با اینجور انحصار طلبی و تعیین تکلیف کردن، از طرف هر کسی می خواهد باشد، مخالفم. چه کسی به شما یا هر کس دیگری که می خواهد نمایندهء هر گروه یا جناح یا مذهب یا آیینی باشد، این قدرت را می دهد که بتوانید برای دیگران تعیین تکلیف کنید؟ چه کسی می گوید که یک نفر بهتر از دیگران می فهمد و بهتر از دیگران متوجه می شود که باید دیگران را به راه راست هدایت کند؟ یک کسی که کارش پزشکی است، کارش روان شناسی است، جامعه شناسی است، علوم انسانی خوانده، نمی فهمد، می گوید من هنوز نمی دانم. یک نفر قاطع می آید می گوید: نخیر، من همه را می دانم. تازه من از خودم نمی گویم، من از جانب دین صحبت می کنم. در دین نوشته شده که فلان رفتار درست نیست. پس درست نیست. حالا این حرف چه فرقی ، چه تفاوتی با این عقیده دارد که ما بیاییم علوم انسانی را اسلامی کنیم؟ این نظریه پردازان، هیچی حالیشان نبوده، ما بیاییم یک علوم انسانی مذهبی بنویسیم موفق و پیروز باشید سارای عزیز نمیدانم به چه دلیل یکباره تند شدید شما از من سوال كرديد بعنوان يك مشاور بهائي در مواجهه با همجنس گرائي چه بايد بگويم و آنچه عرض گرديد موضع ديانت بهائي نسبت به اين موضوع است همانگونه كه عرض شد حوزه علوم تجربي و قلمرو دين از يكديگر جدا هستند . علم با مشاهده وقايع از طريق حواس بر مجموعه دانسته ها در قالب گزاره هاي خبري مي افزايد ولي از گزاره هاي خبري نميتوان يك گزاره التزامي را نتيجه گرفت و بايد ها را تعيين كرد حوزه دين حوزه تعيين ارزشها و بايد ها و نبايد هاست آنگاه كه علم بشر در مراحل ابتدائي بود دين در زمينه هاي بهداشتي و قضائي و حقوقي دخالت زياد تري داشت و به مرور كه انسان توانائي علمي بيشتري كسب نمود هريك از اين امور به نهاد هاي مربوطه واگذار شد از بيانات شما اينگونه برداشت ميشود كه نقش هدايت الهي را در زندگي بشر باور نداريد ، اگر چنين است ديگر جاي بحثي در مورد نقش دين وجود ندارد زيرا پيامبر با ديگر انسانها تفاوتي ندارد و طبعا حق ندارد ديگران را از موضع راهنما مورد خطاب قرار دهد ولي اگر به هدايت الهي معتقديد برايتان قابل قبول است كه هيچكس بهتر از خداوند راه سعادت بشر را نميداند و آنچه او بما مينمايد معيار تشخيص صحيح و غلط و هرگونه هنجاري است. البته انسانها مختارند و حق دارند كه اين هدايت را بكار گيرند يا براه خود روند . آنچه شما را نگران ساخته رفتار قدرت طلبانه و تمامت خواهانه دينداران است و ربطي به معيارهاي دين ندارد. شما در هر مكتب فلسفي و سياسي هم اصولي را ميابيد كه چنانچه قرار باشد همه به اجبار از آن تبعيت كنند خوشايند نيست اگر مقايسه اي بين حكومت استالين و حكومت كليسا در قرون وسطي انجام دهيد خواهيد ديد كه بنام بي ديني جناياتي وحشيانه تر از دين ورزان متعصب انجام داده اند. پس بهتر است بجاي معلول بدنبال رفع علت باشيم. حضرت بهاءالله ميفرمايند اين ظهور براي وضع حدودات ظاهره نيامده و نيز ميفرمايند لاتحسبن انا نزلنا لكم الاحكام بل فتحنا ختم رحيق المختوم ... ان اوامري سرج عنايتي بين عبادي و مفاتيح رحمتي لبريتي. در جائي از آثار بهائي اجبار به انجام تعاليم و يا ارعاب از ترك آن مشاهده نميكنيد . آنكس كه بدنبال رحمت الهي است مفاتيح آن ارائه گرديده و آنكه بدنبال هدايت است سراجهاي آن روشن شده است ولي كسي را مجبور نميكنند كه به راه هدايت رود و تا آنجا كه به نظام اجتماعي و زندگي ديگران لطمه نزند آزاد است هر آنچه ميخواهد انجام دهد ولي اگر بخواهد خود را پيرو ديني بداند بايد قوانين و ارزشهاي آن را محترم شمارد و رعايت كند اينكه در آينده چه اتفاقي مي افتد و آيا باز هم از دين سوء استفاده خواهد شد يا نه به آيندگان بستگي دارد ولي چون تجربيات بشر در دوران اخير با جزئيات كامل حفظ ميگردد اميد است كه آزموده را نيازمائيم و درسهاي تاريخ را در ياد نگه داريم و از آن پند گيريم موفق باشید سردبیر شما راست می گین. من تند شدم. بعد از این همه سال، یک نفر رو پیدا کردم که باهاش حرف بزنم و مشکلاتم رو مطرح کنم. بعد اینجوری تند می شم که خودم با دست خودم، این ارتباط رو هم قطع کنم بله، درسته، من با آدما مشکل دارم. اعتراف می کنم با خدا هم گاهی اوقات مشکل پیدا می کنم. نمی تونم بگم همیشه و کاملا بهش اعتقاد دارم. مثل یک چراغ چشمک زنی که هی روشن و خاموش می شه، گاهی وقتا با هم خوبیم، گاهی وقتا هم من از دستش دلخورم من با پیروان ادیان دیگه کاری ندارم. وقتی جزو یک گروه اقلیتی باشی توی یه جامعهء کوچیک که هر آزاری بخوان سرت بیارن، خوب فشار رو احساس می کنی که از خیلی از حقوق محرومی. ولی قضیه اونجایی برای آدم غیرقابل تحمل می شه که حتی اعضای خود همون جامعهء کوچیکی که بهش تعلق داری هم، باز ، نه همشون، ولی افرادی از توی همون جامعه، همون رفتارهایی رو دارن که مال ادیان عتیقه خوب، اگه اونا زمستونشون اومده و دیگه تعالیم روح خودش رو از دست داده، این دین که هنوز توی بهار خودشه، چرا باید پیروانش اینجوری رفتار کنن؟ می دونم که حضرت ولی امرالله فرمودن، یکی از امتحانای احبا، از جانب احبای دیگه است. ولی یعنی خدا، فقط پیغمبرش رو می فرسته، که این همه رنج و عذاب بکشه، و بعد مردم رو دوباره به حال خودشون می ذاره تا هر کاری که می خوان با دیانتش بکنن؟ احبا، خاخم و کشیش و مفتی ندارن، آخوند هم ندارن، ولی رفتارهای اونا هنوز توی بعضی ها هست و اون انتظار اطاعت. اینکه حتی نمی شه آدم نظر خودش رو بگه من وقتی جواب شما را خوندم، گریه کردم. من می فهمم جواب شما رو. به نظر من هم درسته. بحثی ندارم راجع بهش. خیلی منو قانع کرد ولی وقتی یه آدمی به اسم دین، یک سری رفتارهایی رو مرتکب می شه و به استناد آیات و الواح همین دیانت، یک سری رفتارهایی رو مرتکب می شه، توی اون لحظه فهمیدن اینکه رفتارهای این آدم به دین ربطی نداره، تشخیصش مشکله مثلا توی کتاب اقدس فرمودن که موقع نماز خوندن، تمیز باشید که اگه لکه ای روی لباستون باشه، دعاتون و صداتون به محضر حق نمی رسه. اون فردی که داشت معنی می کرد، گفت خودشون فرمودن که اگه لکه ای روی لباستون باشه، صداتون به خدا نمی رسه. من پرسیدم واقعا؟ خوب شاید خواستن روی تمیزی تاکید کنن (آیه رو یادم نمیاد کدوم بود) ولی جواب داد که خودشون فرمودن که نمی رسه. خوب، این توی نگاه اول، درست به نظر می رسه ولی من از کجا بدونم که حالا این لباسی که دارم باهاش نماز می خونم، کاملا و تماما بدون هیچ لکه و کثیفیه؟ منظورم اینه که یه ذره غیرممکنه... آخه آدم موقع نماز خوندن که فقط نمی خواد با خدا حرف بزنه، یه موقع هایی هم همینجوری خودش حرف می زنه، خوب، اون موقع هم اگه لکه ای روی لباسش باشه، خدا صداشو نمی شنوه؟ از این مثالا زیاده... آخرش یه جوری شده بود ، منظورم کتاب اقدس نیست. منظورم کلا صحبت با احبای دیگه و خوندن کتابای مختلف و ... که به این نتیجه رسیدم که حتی اگه من بهایی هم باشم، باز معلوم نیست که خدا از دستم راضی باشه. اگه بهایی نباشم، که از دستم راضی نیست. اگه هم باشم، حتما یه بهونه ای گیر میاره که باز راضی نباشه. پس من واقعا از هر دو طرف بازنده ام می دونم محاوره ای نوشتم، چون حرف دلم بود به هر حال ممنون که جوابم رو دادین، با وجودی که اذیتتون کردم، ولی باز هم منصفانه جواب دادین مواظب خودتون باشین سارا جان مشكل شما مشكل همه كساني است كه با وجود توان تجزيه و تحليل و تفكر كماكان بدنبال فتوي هستند. چه كسي داراي اين حق است كه برداشت خود را از كتاب اقدس درست تر از شما بداند. مشورت و استفاده از دانش افراد صاحب نظر بسيار خوب است ولي در نهايت اين شما هستيد كه بايد تشخيص دهيد چه مفهومي قابل قبول است. آيه كتاب اقدس از اين قرار است حکم باللّطافة الکبري و تغسيل ما تغبّر من الغبار و کيف الاوساخ المنجمدة و دونها اتّقوا اللّه و کونوا من المطهّرين * و الّذی يری فی کسآئه وسخ انّه لا يصعد دعآئه الی اللّه و يجتنب عنه ملأ عالون بنده نيز همان چيزي را ميفهمم كه شما برداشت كرديد، گذشته از اين مگر در نماز نميخوانيم " سبحانك من ان تصعد الي سما قربك اذكار المقربين ..." پس ملا لغتي شدن در بحث لكه احتمالي از بنياد بيهوده است خداوند انسان را نيافريده كه دائما او را عذاب دهد يا به بهانه جوئيهايي مختلف در امتحان مردودش نمايد بلكه موهبت حيات را به ما هديه نموده تا بتوانيم با بكارگيري آنچه در وجود خود و محيط اطرافمان داريم بالاترين درجه كمال را بدست آوريم و براي تسهيل و تسريع پيشرفت ما راهنمايان خويش را فرستاده. البته راه كمال هميشه سربالائي است و نياز به تلاش و مبارزه با مشكلات و موانع از ضروريات آن است . آنان كه همه مشكلات و ناكامي هاي خود و جهان را به عذاب الهي و امتحان الهي و امثال آن تعبير ميكنند، انسان را موجودي منفعل و مقهور ميشمارند كه هيچ اراده اي از خود ندارد. اين نوع تفكر شايسته افراد شكست خورده و نا اميد است نه كساني كه براي خود و اصلاح عالم برنامه و هدف دارند. چنين تفكري هم انسان را بسيار حقير و اسير سرنوشت مي انگارد و هم خدا را بسيار كوچك و بيكار و بد تر از آن انسان گونه و متلون المزاج متأسفانه هنوز رگه هايي از تفكرات جهان قديم در بين پيروان دين جديد هم مشاهده ميشود كه اميدوارم با گسترش و قوام يافتن فرهنگ بهائي بمرور اصلاح گردد فرق انسان ديندار با بيدين در داشتن نقشه راه و علائم راهنماست اگر نقشه را وارونه بگيريم و علائم را نشناسيم از كسي كه نقشه اي ندارد سردرگم تر و گمراه تر خواهيم بود شلد و سربلند باشيد جناب سردبیر عزیز خیلی متشکرم از پاسخ و راهنمایی شما در مورد راهنمایی شما، باید بگویم درست است. معمولا کسی که به دنبال چیزی باشد، اغلب آن را به دست می آورد. اگر به دنبال فتوی برویم، حتما در جایی پیدا می کنیم. ولی باید بگویم که مسئله لااقل برای من ریشه ای عمیق تر از این دارد. البته موافقم که در حال حاضر، روش های تدریس دروس اخلاق یا آموزش آثار و الواح مبارکه به تدریج تغییر کرده و همین سوالاتی که در کتب روحی وجود دارند، به همه اجازه می دهند که نظر خودشان را بیان کنند. گو اینکه همینجا هم باز با رفتارهایی مواجه می شویم که گاه به گاه می خواهند جهت را به سمتی که درست تشخیص می دهند، هدایت کنند من از دیگران گلایه ای ندارم. دلیل باز کردن سر صحبت با شما و درخواست راهنمایی و ایجاد ارتباطی اینچنین، به این دلیل بود که می خواستم مشکلات خودم را حل کنم. من تفسیر خودم را که از دنیا و آدم های دور و برم دارم، برای شما صادقانه می گویم. چون می خواهم آرامش داشته باشم. حالا هر چقدر هم که حقیر و شکست خورده و نا امید به نظر برسم یا خدا را انسان گونه و متلون المزاج بدانم. به هر حال، من آدم کاملی نیستم. حتی خودم را واقعا بهایی نمی دانم. پس بر من خورده نگیرید، اگر عقاید من را منطبق بر فرهنگ بهایی نمی دانید. اگر احتیاج به راهنمایی نداشتم، اینجا نبودم من خدای خودم را با شما قسمت می کنم، شما را امین خودم می دانم که در مورد من قضاوت نمی کنید. خدای من سال های کودکی، همان خدایی بود که حضرت عبدالبهاء وقتی آن خانم را از اینکه به حضورشان برسند، محروم کردند، فرمودند: قلبی شکسته شد، او را نزد من بیاورید. ولی متاسفانه دور و بر من، آنانی که همین حضرت عبدالبهاء را از جان و دل دوست داشتند، خدای سختگیر تری برای خودشان انتخاب کرده بودند از این درد و دل که بگذریم، سوالی برای من به وجود آمده، آن اینکه گاهی اوقات تشخیص بین اینکه چه چیزی امتحان الهی است و چه امری به ارادهء انسان است، سخت است. مثلا وقتی عزیزی به واسطهء تصادف یا بیماری از دنیا می رود، مصیبت زدگان می اندیشند که حتما حکمتی در کار بوده یا خداوند دارد آنها را امتحان می کند. درست است که در نهایت، انسان مسئول زندگی خودش است و آن عزیز هم مثلا می توانست با رعایت رژیم مناسب یا رانندگی با سرعت کمتر و دقت بیشتر، در آن لحظه از دنیا نرود. ولی به هر حال، مرگ، به مقدار زیادی دست انسان ها نیست. یا اینکه درست است که از ترکیب سلول های جنسی، سلول آدمیزاد شکل می گیرد و تا رابطه ای نباشد، این سلول به وجود نمی آید ولی آیا خداوند در به دنیا آمدن من، دستی نداشته است؟ آیا هر کسی که به این دنیا می آید، خداوند برایش ماموریتی مقدر نکرده تا آن را به انجام رساند؟ این سوال دوم را خیلی با احتیاط می پرسم، چون خیلی از اوقات آدم ها به دنبال این هستند که حالا که خداوند آنها را به این دنیا آورده، چه چیزی از آنها می خواسته؟ یا چرا فلان نعمت را به آنان داده؟ یا چرا از فلان نعمت آنان را دریغ داشته؟ من چرا باید مثلا در ایران در سال فلان، در فلان خانواده متولد می شدم؟ آیا خداوند نقشه ای برای من دارد که من باید تمام زندگی به دنبال آن باشم؟ یا اینکه من آزادم هر چه که می خوام بشوم، و انتخاب کنم که چه کسی می خواهم باشم خیلی خلاصه، آیا خداوند، پیغمبر را می فرستد، هدایاتش را از طریق آیات و الواح آثار الهی بیان می کند و بعد خلق خودش را به حال خودشان رها می کند تا هر کاری می خواهند بکنند تا پیغمبر بعدی از راه برسد؟ اگر اینطور است، پس جریان دو نیروی مخرب و سازنده چه می شود؟ که خداوند هم نیروی مخرب را در جهت اهداف خودش هدایت می کند،هم جریان سازنده را. گو اینکه، جبری در کار است که انسان به صلح و وحدت عالم انسانی برسد پس این جمله چه می شود که هیچ برگی بدون ارادهء الهی روی زمین نمی افتد. من این عقیدهء شما را واقعا دوست دارم و دلم می خواست من هم اینطور فکر می کردم که من آزادم که هر آنچه می خواهم بکنم و چون آزادم، پس مسئول اعمال خودم هستم. ولی به تدریج که زندگی می گذرد، می بینم بعضی اوقات بعضی امور از ارادهء من خارج هستند. شاید بگویید راحت ترم یا آسان ترین راه را انتخاب می کنم. ولی وقتی حادثهء بدی واقع می شود، فکر می کنم حتما حکمتی در کار بوده است. وقتی به گرفتاری و مشکل می خورم، از خداوند می خواهم کمکم کند و این گره را باز کند. خودم هم تلاش می کنم، ولی فکر می کنم اگر او کمکم نکند، هیچ کاری از پیش نخواهم برد. آیا من درست فکر می کنم؟ یا شاید بهتر است اینطور بپرسم که آیا جور دیگری هم می شود فکر کرد؟ در کتاب روحی، جلد ششم، فرمایشی به این مضمون نوشته شده که وقتی می خواهید تبلیغ کنید و کلام الهی را برای قلب انسانی بازگو کنید، مثل این است که وارد روضهء مبارکه شده اید. مگر می شود بدون وضو وارد این مکان مقدس شد؟ قلب انسان، مکان مقدسی است. ممکن است، خیلی اسباب و اثاثیهء به درد نخور آنجا ببینید یا افکار و علایقی پیدا کنید که خیلی پوسیده و قدیمی و کج و معوج باشند. ولی به هر حال، خداوند همین قلب را هم دوست دارد. لاقل، خدای من اینطور بود، قبل از اینکه اینطور سختگیر بشود که هیچ چیزی غیر از کلمه به کلمه سخنان خودش را بر نتابد. شاید خیلی مسخره باشد، ولی من حتی از خواندن کتاب های نیچه وحشت داشتم. هنوز هم با ترس و لرز به سمت آنها می روم. چون می ترسم، مرا تحت تاثیر خود قرار دهد و من از خدا روگردان شوم. دوست دارم بخوانم، بدانم، حتی از تحصیل می ترسیدم که مبادا چیزی به گوشم بخورد که با عقاید دینی من جور در نیاید و آنوقت دین را فدای آن چیزی بکنم که در ذهن خودم از خواندن اندیشه های این و آن برایم به وجود آمده. ممکن است برای شما خیلی مسخره و عجیب باشد، ولی برای من مسئله خیلی جدی بود. من دوست دارم آزاد باشم، آزادانه فکر کنم، آزادانه عمل کنم، ولی همیشه این ترس با من است که نکند خدا این آزادی را دوست ندارد؟ شاید خدا می خواهد من در آن راهی بروم که خودش درست تشخیص می دهد و من که هنوز آن راه را پیدا نکرده ام. پس من سال ها با همین مشکلات خودم باقی ماندم، ترس از اینکه چیزی بپرسم و جواب قانع کننده ای برای آن نباشد و آنوقت دچار شک و تردید شوم و همه چیز از دست برود. اینکه مسیر اشتباهی بوده، خودم هم الان فکر می کنم که اشتباه بوده. شما چه نظر دیگری دارید؟ شما چطور به کتاب هایی نزدیک می شوید که ممکن است صد و هشتاد درجه با آنچه به آن اعتقاد دارید، فاصله داشته باشند؟ من به فلسفه خیلی علاقه داشتم ولی مدام شنیده ام که حضرت گاو از فلاسفه مقامش بالاتر است و فلسفه، علمی است که از حرف شروع و به حرف ختم می شود. فلسفه آدم را به شک و پرسش می اندازد. اینکه آدم راجع به همه چیز بپرسد و به این سادگی ها قانع نشود. ایا دیانت بهایی تاب تحمل چنین پرسش ها و شک هایی را دارد؟ همیشه در ایران، کسانی هستند که بیشتر از من که یک آدم معمولی در جامعهء بهایی هستم، می دانند. حالا یا جزو خادمین بوده اند یا در جایی به خدمتی مشغول بوده اند یا هستند. البته می دانم که ایران وضعیت عادی ندارد. ولی این طرز رفتار که "من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید"، در ایران خیلی زیاد است. حتی با همین کتب روحی هم، همینطور است. انگار باید کاری انجام شود که حکمتش شفاف نیست ولی کسی می داند که مجاز نیست همه چیز را بگوید. پس شما قبول می کنید. مثلا در مورد همین کتب روحی، من راستش را بخواهید، انتقادم این بود که چرا باید در یک دورهء کوتاه و به این صورت فشرده آموزش داده شود؟ یک جور شبیه شستشوی عقاید فرد و کاشتن سریع یک طرز فکر نیست؟ و بعد تشجیع اینها که بروید دست خداوند با شماست؟ و اینها فرصت تفکر راجع به آن آثار و الواحی که می خوانند ندارند. در جوی قرار می گیرند که باید با گروه همراه شوند. کسی نظر مخالفی نمی دهد. معمولا همه به این نتیجه می رسند که باید همان کاری را بکنند که سرگروه می گوید. البته من موافقم، الان وضعیت حاد و بحرانی است و زیاد نباید در بند این مسائل بود. ولی کسی هم جرئت پرسیدن چنین سوالی را ندارد که بگویند تبلیغ را ضعیف می کنی. کار را عقب می اندازی. درست درک نمی کنی. نمی فهمی. نمی دانی من مقاله می نوشتم، فکر می کردم اینطور می توانم تبلیغ کنم. یا وظیفهء خودم را انجام می دهم ولی باز هم مورد انتقاد بودم که باید حلقه تشکیل بدهی، باید فعالیت داشته باشی. خوب بعضی ها، ترسشان کمتر است. بعضی ها توانشان بیشتر است. بعضی ها روحانی تر هستند، ایمانشان بیشتر است. همه مثل هم نیستند. همه یک جور فکر نمی کنند. هر کسی یک جور کار خودش را انجام می دهد. هر کسی می خواهد نظر خودش را تحمیل کند که نظرش به صواب نزدیکتر است صادقانه می گویم، از این وضع خسته شده ام که فکر کنم آیا این طرز فکری که دارم، مشکلی دارد یا نه. آیا این اندیشهء من، باعث ضربه به امرالله می شود؟ آیا اگر حرف بزنم، کار خداوند را عقب می اندازم؟ من فقط می خواهم به این یقین برسم که خداوند مرا دوست دارد. همین. بقیه اش برایم مهم نیست. اگر حتی حرف پیغمبرش را مورد سوال قرار دهم، باز هم مرا تایید می کند؟ باز هم کمکم می کند؟ یا اینکه ... بله، الان می گویید داری با خدا معامله می کنی، راست می گویید. معامله می کنم. من در این سطح از ایمان هستم. شما که در سطح بالاتری هستید، دست مرا بگیرید حضرت بهاءالله می فرمایند، برتری و بهتری که به میان آمد، عالم خراب و ویران مشاهده گشت از توجه و راهنمایی شما مثل همیشه متشکرم موفق و سربلند باشید ببخشید که در ایمیل قبلی، از شما خوب تشکر نکردم. خیلی ممنون که آیهء کتاب اقدس را اینطور مستدل و واضح توضیح دادید. خیلی خوشحال شدم. در واقع خیلی عالی بود. آرامش پیدا کردم که خداوند اینطور سختگیر نیست. در ضمن، شما راست می گویید، افرادی مثل من، به کسانی که خوی فتوا دادن دارند، قدرت کافی را می دهند. البته من اگر نباشم، افراد دیگری هستند. ولی راست می گویید این دلیل موجهی نیست. بهتر است که خود آدم برای خودش تفسیر کندو بعد هم اگر مشکلی داشت، گفتگو کند ولی در نهایت، دیگری هر چقدر هم که دانا باشد، باز نمی تواند نظرش را به من یا هر کس دیگری تحمیل کند. خیلی ممنونم از این اطمینانی که به من دادید. سارا سارا جان پاسخ دادن به سوالات متعدد و تو در تو كار مشكلي است و موجب هنگ كردن سردبير ميشود!!؟ همه ما براي خودمان خدائي داريم كه با ما رشد ميكند و بزرگ ميشود . خداي بعضي ها ملموس و در دسترس است ، خداي بعضي دور و دست نيافتني و خداي بعضي نيز مانند نيچه مرده است. وجه مشترك همه اين خدايان در اين است كه ساخته ذهن و مخلوق ماست. پس بهتر است كه درباره آنچه عقل ما به حقيقت آن راهي ندارد سكوت كنيم و بر يكديگر خرده نگيريم و اجازه دهيم قلبمان راه را به ما نشان دهد همانگونه كه گفتيد برگي بي اراده او بر زمين نمي افتد و اين نشان ميدهد كه اراده او در همه چيز جاريست چه فاعل خير و چه فاعل شر و از اين نكته ميتوان نتيجه گرفت كه منظور از اين اراده خواست خداوند براي وجود و حركت كائنات است كه بدون آن، وجود تحقق نميافت. همانگونه كه حضرت عبدالبها تبيين فرموده اند اراده الهي مانند بادي است كه كشتي بدون آن حركت نميكند ولي جهت حركت را ناخداي كشتي تعيين ميكند نه باد. اما در عرصه كلي عالم و حركت تاريخ نميتوانيم بگوئيم كه همه چيز اتفاقي و بدون برنامه ريزي است. قطعا خداوند براي بشر كه هوشمند ترين مخلوق شناخته شده اوست غايت مطلوبي در نظر دارد و اراده او بر اين است كه انسانها به آن سمت حركت نمايند ولي سير وقايع تاريخ محصول برايند اراده انسانها براي حركت در مسيري است كه خداوند براي او تعيين نموده . بي شك بخشي از زندگي انسان خارج از اختيار و انتخاب اوست و البته مسئوليت او نسبت به آن بخشي است كه در آن حق انتخاب و اختيار داشته است. فعال بودن قوه مخرب و سازند به اراده الهي معنايش اين نيست كه انسانها بازيچه بي اختيار سرنوشتند . قرار گرفتن در هريك از اين دوجريان بسته به خواست ماست وعاقبت اين جريانها را جامعه شناسان هوشمند هم ميتوانند پيش بيني كنند . اگر ما اراده خود را هم جهت با اراده الهي نمائيم " ما اردت الا ما اردته" آنگاه ميتوانيم احساس كنيم كه در سپاه نور قرار داريم و طبعا مأموريتي در اين سپاه بر دوش ما خواهد بود . يافتن نقاط مثبت و اميدوار كننده "حكمت" در وقايع ناگوار ميتواند قدرت عمل و استقامت ما را افزايش دهد ولي افراط در اين كار ما را از واقع بيني دور ميسازد و ممكن است دچار سردرگمي شويم خواندن فلسفه و گسترش دانش ، حركت بسوي كمال عقل است و كسب كمالات از بزرگترين اهدافي است كه ميتوانيم در زندگي داشته باشيم. البته نگراني شما منطقي است و اگر بدون احاطه بركليت موضوع تنها در آثار يكي از نحله هاي فكري فرو رويم احتمال غرق شدن و بالا نيامدنمان زياد است. فلسفه از اموري نيست كه از حرف شروع و به حرف ختم شود و بالعكس مكاتب فلسفي انگيزه و محرك تحولات اجتماعي بسياري شده اند . مقام گاو نيز از فلاسفه بالاتر نيست بلكه آنطور كه حضرت عبدالبها ميفرمايند اگر نتيجه مطالعات فراوان يك فيلسوف اين باشد كه خدائي وجود ندارد ، گاو بدون تحمل اين مشقات در همين نقطه قرار دارد و به تعبير ايشان فيلسوف اعظم است عهده دار بودن يك وظيفه اجتماعي مانند خادمين يا محفل به معناي بهتر فهميدن مسائل روحاني و يا ديني نيست و در تشخيص اين نوع حقايق افراد احبا به يكديگر برتري ندارند نظر مخالف ندادن در كلاس روحي كه جاي يادگيري مشاركتي است حسن تلقي نميشود و نبايد آن را به يك كلاس فشرده آموزشي بدل نمود.بالعكس در اين كلاسها بايد همه از يكديگر بياموزند و به هم كمك كنند تا حقايق از زواياي ديد بيشتري ديده شود. هدف از تشكيل دوره هاي روحي ، پرورش افرادي بود كه بتوانند در زماني كوتاه به بينش و دانش و مهارت لازم جهت انتشار امر دست يابند و قابليت انتقال آموخته ها را بصورت كامل بدست آورند. هنوز هيچ روش جايگزين ديگري كه در دنيا بتواند پاسخگوي نياز روز افزون به افراد خودانگيخته و فعال باشد وجود ندارد. ولي اين بدان معنا نيست كه كسي حق ندارد به روشهاي ديگر كه خود ميپسندد تبليغ نمايد. نوشتن مقالات روشنگر يكي از بهترين روشهاي تبليغ است كه افراد كمي توان انجام آن را دارند حرف زدن و انتقاد كردن بجا و بموقع نيز از اموري است كه براي رشد و اصلاح جامعه ضروري است ولي هر سخن را با هركس و هر مكان نميتوان گفت و در جائي بايد لب به انتقاد گشود كه امكان اصلاح وجود داشته باشد اميدوارم كه چيزي را از قلم نيانداخته باشم موفق باشيد جناب سردبیر عزیز از پاسخ و راهنمایی شما و اینکه وقت گذاشتید و اینطور دقیق مطالب را از هم تفکیک کردید، خیلی ممنونم. دلیل اینکه من این سوالات را با هم پرسیدم، برای این بود که در ذهن من این مطالب اینطور از هم جدا شده و تفکیک شده نبودند و فکر می کنم یکی از دلایلی که برایم مشکل آمیز شده بود، همین کلاف سردرگمی بود که از ربط دادن این مطالب به هم برای خودم به وجود آورده بودم. به هر حال ممنونم که اینطور از هم تفکیک کردید. من هم سعی می کنم جدا جدا بپرسم ولی این سوالاتی که دفعهء قبل مطرح کردم، به نظر من به یک موضوع مربوط بود و همه به هم ربط داشت تا اینکه شما توضیح دادید الان کمی درگیر تکالیف هستم. می خواستم سوالم را هم همین الان مطرح کنم ولی فعلا فکرم جای دیگری است. البته کمی از دست من راحت می شوید. تشکر من را لطفا بپذیرید که اینطور صبورانه مرا راهنمایی می کنید. در ایمیل بعدی، سوالم را مطرح می کنم مثل همیشه موفق و موید باشید سارا جناب سردبیر عزیز ببخشید که دوباره مزاحم شما می شوم. و این بار هم متاسفانه سوال زیاد جالبی نیست ولی یک مشکل خصوصی است که فکر مرا خیلی به خودش مشغول کرده. لطفا مرا بی ادب یا گستاخ تصور نکنید. من سه راه حل دارم، یا باید خودم سعی کنم، آثار و الواح الهی را بخوانم و خودم جواب را پیدا کنم که تا حالا نتوانسته ام پاسخی پیدا کنم، یا باید برای شما مطرح کنم و عکس العمل احتمالا تند شما را تحمل کنم، یا اینکه اصلا مطرح نکنم و صبر کنم تا وقت دیگری از فرد دیگری بپرسم که معلوم نیست کی باشد و آنوقت هم اوضاع تغییر کرده است من راه حل دوم را انتخاب می کنم، فکر می کنم می توانم به شما اعتماد کنم که زبان انتقاد آمیز و تند به سمت من دراز نکنید و با صبوری و ملایمت تحمل کنید من قبول دارم که خداوند در هر دوره ای پیامبری را می فرستد و به واسطهء او احکام و دستوراتی را بعضا اخلاقی و بعضا به صورت آداب و رسوم و تشریفات برای مردم می فرستد تا آنها را اطاعت کنند تا به این واسطه به کمال مطلوب دست پیدا کنند یا اگر رسیدن به کمال، غیر ممکن است، لا اقل در مسیر تقرب به درگاه الهی قرار گیرند که بعد از مرگ، خداوند از آنها راضی باشد و روحشان در آن دنیا شاد باشد که خداوند از آنها راضی است. چون در این دنیا که جز مشکلات و مصائب برای هر فردی، راه دیگری نیست. خود حضرت عبدالبهاء هم می فرمایند که در این دنیا، راحتی و آسایش میسر نیست. هر روز مصیبت تازه ای و داغ عزیزی است. راحت و آسایش در این دنیا نیست. به قول عوام هم فقط صد سال اول زندگی سخت است. حالا واقعا معلوم نیست که در آن دنیا چه خبر است. شاید آن دنیا هم همین باشد. کسی که ندیده، خبری هم نیاورده فرض کنید یک نفر سعی می کند که احکام خداوند را اجرا کند. مثلا حکم عفت و عصمت را اجرا کند. سعی می کند با وجودی که جوان است و دوستان و آشنایانی دارد که ممکن است این حکم را آنطور که باید و شاید اجرا نکنند، ولی او سعی می کند که بر خودش سخت بگیرد. من نمی توانم روابط آزادانه مثل دوستانم با جنس مخالف برقرار کنم. به همین دلیل، ممکن است تنهاتر از بقیهء دوستانم بشوم. ممکن است دوستانم هم آنقدرها روابطشان را با من صمیمانه نکنند چون من آدم زیاد "کولی" نیستم یا مثل آنها "فان" ندارم. از اینکه با من صمیمی شوند، احتراز کنند، چون فکر می کنند من خشک مقدس هستم یا من آدم ندیده ام یا من با دیگران درست رفتار نمی کنم. دوستان من هم که روابط ازادانه تری دارند، ازدواج می کنند. من فقط منظورم دوستانی که دین دیگری مثل اسلام دارند نیست که آنها خیلی آزادترند. دوستان دیگری که خودشان هم بهایی هستند. بعضی از آنها هم روابط ازادانه ای دارند. آنها هم ازدواج می کنند و کرده اند. خوشبخت هم می شوند. من هم ممکن است روزی ازدواج کنم و ممکن است خوشبخت هم نشوم. می گویید با خدا معامله می کنی ولی من دلیل دیگری برای اطاعت از این دستور خدا ندارم. من به خاطر اینکه او می گوید، این کار را نمی کنم ولی او هم به فکر من نیست که لااقل هوای من را داشته باشد. مثلا بگوید، این بندهء من برای اطاعت از من، این سختی ها را تحمل کرد، حالا من کاری بکنم که او در زندگی اش خوشبخت شود. من نمی خوام دوستم یا آشنایی که می شناسم، در زندگی ضرر ببینند. من نمی خوام حالا که مثلا این حکم را انجام نداده اند یا به مظهر الهی ایمان نیاورده اند، زجر بکشند یا تنبیه شوند. من اصلا این را نمی خوام. واقعا با تمام وجودم نمی خواهم. از خدا هم نمی خواهم که هوای مرا داشته باشد که مثلا اگر من ازدواج کردم، به طلاق منجر نشود. چون آنوقت خدا باید همه اش در لحظه لحظهء زندگی من دخالت کند. نه، من این را هم نمی خواهم. ولی من دلیل دیگری ندارم که خودم را از بقیهء مردم جدا بگیرم. او گفته این کار را نکن، من نمی کنم. به من وقتی بچه بودم، می گفتند (می گفتند منظورم فقط خانواده نیست، معلمین درس اخلاق هم همینطور یا دیگران و آشنایان و دوستان) که مثلا اگر تو فلان کار را انجام بدهی، حضرت عبدالبهاء تو را دوست خواهد داشت. یا اینکه تو برتر هستی از دیگران، چون تو بهایی هستی. من که بزرگ شدم، دیدم دنیا اینطور نیست. راستش را بخواهید، در دنیا اصلا فرقی نمی کند که شما چه اعتقادی را بپذیرید. شما هر جوری که فکر کنید، می توانید در این دنیا زندگی کنید. می خواهید به خدا اعتقاد نداشته باشید، می خواهید مسلمان باشید یا مسیحی یا زرتشتی یا حتی شیطان پرست باشید. در این دنیا برای همهء آدم ها جا هست و مردم هم زندگی خوبی دارند. مگر همین مردم بلاد غرب که استاد دانشگاه می شوند یا پولدار می شوند یا به مقامی می رسند یا حتی چیزی را کشف یا اختراع می کنند، بهایی هستند؟ اینها یا مسیحی و یهودی هستند یا بی دین یا خیلی کم، ممکن است مسلمان باشد. پس بهایی بودن، در زندگی این دنیا تاثیری ندارد من که آن دنیا را ندیده ام. در این دنیا هم دستم به جایی بند نیست. هیچ انتظاری هم از خدا نمی توانم داشته باشم که حالا که احکام و دستوراتش را اجرا می کنم، مثلا تسهیلات ویژه ای نصیب من کند. پس من چرا باید این احکام خدا را اجرا کنم؟ فقط برای اینکه وقتی که از این دنیا رفتم، آن دنیا ممکن است روحم شادتر باشد؟ تازه این هم بیمه شده نیست. برای اینکه آیا شما فکر می کنید یک نفر مثل مادر ترزا یا شیرین عبادی یا اینهایی که جایزهء صلح نوبل می گیرند، اینها که بهایی نیستند. آیا اینها در آن دنیا خداوند کمکشان نمی کند؟ اینها از خیلی از بهایی ها به مردم بیشتر کمک کرده اند. بابتش جایزه هم گرفته اند. یا مثلا انیشتین، در آن دنیا به خدا نزدیک نیست چون فقط یهودی بوده؟ خوب، این که انصاف نیست. در مورد بحث عفت و عصمت هم بله، درست است، یک ذره عفت و عصمت بهتر از هزار سال عبادت است. اینها همگی درست است و کسی که از این محروم باشد، از خیلی از نعمت های الهی هم محروم است. ولی اینها ازدواج می کنند، زندگی می کنند، به جاهای بالایی هم در زندگی می رسند و خدا هم کاری به کارشان ندارد. زندگی خوبی هم دارند. یکی مثل اینها ازدواج می کند و زندگی خوبی تشکیل می دهد، شاید چون تجربه شان زیاد است. یکی هم مثل دیگری، ازدواج می کند و ازدواجش به هم می خورد یا زندگیش بی رونق است یا زندگی خوبی را نمی گذراند یا می گذراند. اصلا زندگی این دنیا ربطی به رعایت کردن احکام ندارد و راستش را بخواهید، خداوند هم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است. می تواند یک چیزی بگوید، مثلا بگوید این کار را بکنید ولی از آن طرف مثلا ناصرالدین شاه را ببخشد که حالا اگر اشتباه نکنیم، فرموده بودندکه مگر شما فضولید که از سرنوشت او می پرسید؟ بله، خداوند می خواهد و می تواند هر کاری که بخواهد بکند. ارزش ها و حرف هایی که می زند، ثابت نیست. از یک طرف هم خوب است، چون آدم می تواند همیشه به این امید باشد که خداوند گوشهء لطفی به سمتش داشته باشد. از یک طرف هم انتظاری از او نمی شود داشت. من هم دلیل دیگری برای اطاعت از احکامش ندارم. می فرمایند احکام مرا اطاعت کنید برای حب من، برای اینکه مرا دوست دارید. شاید من هنوز خداوند را آنقدرها نمی شناسم که آنقدرها دوستش داشته باشم که برای اجرای احکامش دنبال دلیل نگردم لطفا شمشیر انتقادتان را به سمت نگیرید و مرا آدم لاابالی یا لذت پرستی ندانید. من صادقانه با شما صحبت کردم. سرتان را از روی اینکه فکر کنید این دختر چقدر کوته فکر و کوته نظر است، به این طرف و آن طرف تکان ندهید. گرچه، من که آنجا نیستم. هر کاری که خواستید بکنید، جلوی نظرتان را هم نمی توانم بگیرم. به هر حال ، بهتر از نشنیدن جواب است. می گویند دو تا فکر، بهتر از یک فکر است پیشاپیش ممنون از پاسخ و راهنمایی شما ببخشید که اینقدر روی برخورد شما تاکید کردم. چون سابقهء بدی در ذهن دارم. سعی کردم همچنین سوالی را از یکی از بهاییان بپرسم که در ظاهر اطلاعات زیادی داشت و راستش را بخواهید خیلی انتقادآمیز برخورد کرد. شما تا حالا در مقابل من صبوری کرده اید. از اینکه وقت می گذارید و مرا راهنمایی می کنید، خیلی از شما ممنونم و نمی دانم چطور جبران کنم. شاید انصاف نباشد که اینطور روی برخورد تند تاکید می کنم باز هم ممنون توی این شرایطی هم که به وجود آمده، راستش را بخواهید، من احساس عذاب وجدان می کنم که همچنین سوالی را پرسیدم الان که وضعیت جانی دوستان معلوم نیست. این سوال ها دیگر پرسیدن ندارد. یعنی شما می گویید دوباره اوضاع مثل سی سال قبل می شود؟ می گویند آه مظلوم تاثیر دارد. خون بیگناهی هم اگر زمین ریخته شود، می گویند پایه های ظلم را سست می کند پس چرا صبر خداوند اینقدر زیاد است؟ آیا این هم یک مجازات دیگر است؟ اوایل می گفتند، دوستان در ایران کار نشر نفحات را انجام ندادند، مهاجرت نکردند، این بلا بر سرشان نازل شد. آیا حالا هم باز خداوند دارد ما را مجازات می کند؟ یعنی اگر امثال من کاری انجام می دادیم، اوضاع اینطور نمی شد؟ چرا ما باید اینقدر مجازات بشویم؟ سارا ساراي عزيز راستش را بخواهيد متوجه سوال روشني از بين مطالبي كه نوشتيد نشدم البته سردرگمي و عدم اطمينان به سنت و عرف و هنجارها در اين دوران تقريبا عموميت يافته و اختصاص به سنين جواني كه شما در آن بسر ميبريد ندارد بنابر اين نبايد از شك كردن در اساس اعتقادات خود شرمگين باشيد بلكه بايد به مدد همين شك باورهائي را كه برمباني نادرست و متناقضي بنا شده اند تشخيص دهيد و آنها را اصلاح نمائيد. مسلما نسل امروز به سبب گسترش امكانات يادگيري و تجربه بايد در فهم مسائل اساسي زندگي بمراتب از نسل پيشين و اعقاب و اجدادش جلوتر باشد و اين جلوتر بودن مستلزم نفي بعضي از باورهاي آنان نيز هست. حضرت بهاءالله ميفرمايند لاتحسبن انا نزلنا لكم الاحكام بل فتحنا ختم الرحيق المختوم ... قل ان اوامري سرج عنايتي بين عبادي و مفاتيح رحمتي لبريتي بنابر اين وعده و وعيدي از بهشت با حور در كار نيست تا بقول خيام نقد را بچسبيم و نسيه را رها كنيم بلكه اين تعاليم براي رسيدن به سعادت و كسب عنايت و رحمت خداوند در همين زندگي روزمره برايمان لازم است. سعادت در غرق شدن در لذتهاي مادي و فراموش كردن چرائي هاي زندگي نيست. همه لذتهاي جهان براي انسان خلق گرديده ولي اگر اين لذائذ هدف زندگي قرار گيرند حيات انسان به پوچي خواهد گرائيد و معناي خود را از دست خواهد داد. گرچه نگراني هاي شما براي ازدواج و بهرمندي از موهبت جواني قابل درك است ولي مطمئن باشيد يك زندگي سالم همراه با سعادت با نقض اصول اخلاقي بدست نمي آيد و ناپايداري بسياري از ازدواجها نيز ناشي از همين عدم پايبندي هاست نكته اي كه در مورد مجازات و مهاجرت و اين قبيل امور نوشته ايد سخن كساني است كه جاي خداوند نشسته اند و از طرف او قضاوت و تعيين تكليف ميكنند نسل امروز، جهان و مقدرات الهي را بگونه ديگري ميبيند و اينگونه توجيهات ساده انديشانه را نمي پذيرد اميدوارم كه درست متوجه منظور شما شده باشم موفق باشيد جناب سردبیر عزیز خیلی خیلی از شما متشکرم که اینطور به من پاسخ دادید. خیلی خوشحال شدم. دست شما درد نکند. البته حتما شما هم می دانید ایستادن جلوی عرف و سنت خیلی خیلی سخت است مخصوصا در خانواده های سنتی. ولی راهنمایی شما مثل آب روی آتش بود. صحبت هایی مثل اینکه در گذشته قدمای امر هر چه که گفته اند، همان درست است و دیگر کسی مثل آنان نخواهد آمد و جوانان امروز و نسل امروز نسبت به نسل قبل، بسیار لاابالی تر و کاهل تر هستند و فقط به دنبال لذت های خودشان هستند، اینها و بیشتر از اینها، صحبت کسانی است که آدم سعی می کند با آنان در مورد عقایدشان صحبت کند که هیچ تغییری را در عقاید خودشان نمی پذیرند و می خواهند هر چه که بوده، همانطور که قبلا بوده، بماند و هیچ تغییری ایجاد نشود. در صورتی که به هر حال، دیانت بهایی، یک دیانت زنده است و اگر هر چه که باید تا حالا انجام می شده، در صد سال اول یا صد و پنجاه سال اول انجام شده باشد، دیگر باید دورهء دیانت همان صد یا صد و پنجاه سال باشد. درست است که افرادی مثل جناب دکتر داوودی یا جناب دکتر فروتن یا قدمای دیگر، زحمات بسیاری برای امر مبارک کشیده اندو مطالب بسیاری مفید و آموزنده ای بیان کرده اند ولی این اعتقاد که دیگر کسی مثل اینها نخواهد آمد و انگار که دیگر هر چه که بوده، گفته شده و تمام شده. این اعتقاد در یک محیط دوستانه یا خانوادگی که تاثیر زیادی روی اعتقادات آدم دارد، خیلی باعث ناامیدی می شود. ولی اینکه شما اینطور استدلال کردید که مسلما نسل امروز به سبب گسترش امكانات يادگيري و تجربه بايد در فهم مسائل اساسي زندگي بمراتب از نسل پيشين و اعقاب و اجدادش جلوتر باشد و اين جلوتر بودن مستلزم نفي بعضي از باورهاي آنان نيز هست باعث حرکت می شود و اینکه هر چقدر هم که آدم اشتباه فکر کند، حداقل از فکر کردن، نباید بترسد. من خیلی از شما متشکرم از اینکه برای من یک محیط امن فراهم می کنید که سوالاتم را بپرسم، از شما خیلی سپاسگزارم. حرف های شما بوی امید می دهد. موفق و موید باشید جناب سردبیر عزیز عید شما مبارک انشاءالله که حال شما خوب باشد. امیدوارم سالی که در پیش رو دارید، پر از آرامش و سلامتی و موفقیت برای شما و عزیزانتان باشد. بابت اینکه سال گذشته مرا در موارد متعدد راهنمایی کردید، خیلی از شما سپاسگزارم. ببخشید که دوباره مزاحم شدم تا سوالاتم را بپرسم. پیشاپیش بابت توجه و راهنمایی صمیمانه تان از شما خیلی خیلی متشکرم. سوال من در مورد دعا کردن است من وقتی اعتقاد خودم در مورد دعا کردن را به برخی از دوستانم توضیح می دهم که وقتی مشکلی یا مسئله ای برای ما پیش می آید، ما می توانیم از خداوند کمک بگیریم و از او بخواهیم که در حال مشکلات ما به ما کمک کند، برخی اوقات به من می گویند که این عقیدهء خودخواهانه ای است اگر فکر کنیم که خداوند مدام به ما توجه دارد و به فکر حل مشکلات ماست. آنها می گویند که خداوند این دنیا را درست کرده و قوانینی در آن گذاشته که طبق این قوانین این دنیا عمل می کند. هر از چندی هم پیامبرانی را می فرستد تا به مردم یادآوری کند که باید احکام و دستورات او را اجرا کنند و انسان مختار است که به راه خیر برود یا به راه بد. ولی اینکه فکر کنیم که به واسطهء دعا کردن ما خداوند دخل و تصرفی در این قوانینی که وضع کرده می دهد، مثلا اینکه مریضی اگر در حال موت است، او را نجات می دهد یا اگر امتحانم را خراب کرده ام، انتظار داشته باشم، دعا کنم و خداوند آن کار را برای من درست کند، این کار شدنی نیست. همین مسئله را در مورد دادن خیریه و غیره هم صادق می دانند و می گویند که این یک جور رشوه است اگر به نیتی، فردی پولی را به خیریه بدهدو بگوید مثلا این پول را می دهم برای اینکه فلان آرزویم را خدا برآورده کند. می خواستم از شما بپرسم با توجه به اینکه ما در مجموعه های گردآوری شده از مناجات های حضرت عبدالبهاء، حضرت بهاءالله و حضرت ولی امرالله در صفحهء فهرست، موضوعات مختلفی می بینیم، مثلا طلب شفا، طلب تایید، طلب بخشش، طلب آمرزش برای رفتگان و غیره. آیا این موارد به این معنی نیست که ما به عنوان بندگان خداوند، می توانیم با خداوند در این دنیا ارتباط مستقیم داشته باشیم؟ و خداوند هم به دعای ما جواب می دهد؟ یعنی به قول جناب نخجوانی (اگر اشتباه نکنم) که در یکی از سخنرانی هایشان فرموده بودند که خداوند برای هر چیزی که از او بخواهید، سه گونه به شما جواب می دهد: بلی، خیر، صبر کن. البته من قبول دارم که معامله کردن با خداوند به این نیت که این کار را انجام می دهم، تا خداوند هم آرزو و خواستهء من را برآورده کند، کار زیاد عارفانه ای نیست. آنطور که حضرت باب فرموده بودند، اینکه ما چیز دیگری جز خدا را بخواهیم و به خاطر ترس از جهنم یا طمع بهشت، عبادت کنیم و کارهای خداوند را انجام دهیم، خودش شرک است. ولی من به عنوان یک بندهء خداوند، به آن درجه از ایمان نرسیده ام که اینطور بتوانم خدا را به خاطر خودش دوست داشته باشم. دوست دارم که به آن درجه برسم ولی خواسته ها و علایق مادی من مانع می شود که به آن درجه از ایمان برسم. امیدوارم بتوانم بر این نقائص خودم فائق بیایم ولی آیا برای من امکان حرف زدن با خدا وجود دارد؟ آیا وقتی من دعا می کنم، واقعا خداوند صدای من را می شنود؟ و به آن به روش خودش پاسخ می دهد؟ یا اینکه خداوند این دنیا را آفریده تا طبق قوانینش کارش را انجام دهد. پیامبرانش را هم می فرستد تا مردم بدانند که او چه می خواهد. و حالا دیگر مردم را به حال خودشان گذاشته است تا انتخاب کنند. دوستانم می گویند که نمی شود از یک طرف خداوند قوانینی را وضع کند و مثلا من با دعا کردن از خدا بخواهم که این قوانینش را بر هم بزند. مثلا اگر مریضی قلبش کار نمی کند، دیگر نمی شود با دعا کردن قلبش را دوباره به کار کردن واداشت. یا اگر مثلا درس نخوانده ام ، مسلم است که نمی توانم به سوالات جواب دهم، دیگر خداوند با دعا کردن، قوانین را به هم نمی زند و نقض نمی کند تا من نمرهء قبولی بگیرم یا کاغذهای امتحان گم شود یا غیره. شاید اگر درست یادم مانده باشد، بیان حضرت بهاءالله باشد که فرموده بودند مومن حقیقی کسی است که خدا را می خواهد حتی اگر خواستن او پر از درد و رنج باشد. چطور می شود اینگونه بود؟ آیا خداوند به حرف ما گوش می دهد وقتی با او حرف می زنیم؟ آیا ممکن است به خاطر ما قوانین دنیا را تغییر دهد؟ مثلا آن بیانی که حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات فرمودند که شفا به سه قسم امکان پذیر است. قسمت سوم از طریق روح القدس است که احتیاج به هیچ اسباب و وسایلی ندارد و خداوند به آن فرد کمک می کند. آیا به نظر شما دنیا بر اساس یک سری قوانین که خداوند درست کرده در حال کار کردن است و خداوند هم در این قوانین به خاطر دعا کردن ما، هیچ دخل و تصرفی نمی کند؟ یا اینکه خداوند همیشه ناظر بر احوال ماست و به حرف ما گوش می دهد و گاهی اوقات هم حتی قوانینی را خودش در طبیعت گذاشته، ممکن است نقض کند و دعای ما را برآورده کند؟ یک سوال کوتاه هم داشتم: چرا در جلسات بهایی در غرب، مناجات های حضرت ولی امرالله را در قسمت روحانی نمی خوانند؟ از شما بابت توجه و پاسخ تان پیشاپیش ممنونم موفق و موید باشید سارا سارا جان الله ابهي اميدوارم كه شما نيزسال نو را با شادي و موفقيت آغاز كرده باشيد . حقيقت اين است كه ما درباره خدا چيزي نميدانيم و هرآنچه تصور كنيم ساخته ذهن ماست و مخلوق ماست نه خالق آنان كه خداوند را فقط حافظ قوانيني كه خود در ازل وضع كرده ميدانند ، زندگي و اراده را از او سلب ميكنند و آنان كه همه چيز را به گردن او مي اندازند را خدا را در حد يك انسان قدرتمند كه آسايش و اختيار را از ما سلب كرده پائين مي آورند از اينها گذشته ما بخش بسيار كوچكي از آنچه قوانين طبيعت ميناميم ميشناسيم و در واقع ماهيت هيچ چيزي را نميدانيم . همه آنچه درك ميكنيم از راه حواس محدودي به ما ميرسد كه قضاوت ذهن ما به آن نسبت واقعيت ميدهد ولي مثلا اگر ما محدوده ديگري از امواج الكترو مغناطيس را ميديديم و يا امواج مكانيكي را در طول موج متفاوتي ميشنيديم و يا اندامهاي حسي ديگري براي احساس كردن مغناطيس و يا ميدانهاي الكتريكي و غيره داشتيم واقعيت دنيا را بگونه ديگري ميفهميديم. و قوانين ديگري را كشف مينموديم بر همين قياس امور ناشناخته بيشماري در دنيا هست كه ما نه از آن آگاهي داريم و نه قانوني براي آن ميشناسيم. حتي اينكه ماده واقعا ماهيتي مادي دارد و يا تجسد يك هويت غير مادي است براي ما مجهول است. قوه پيشگوئي آينده ، خواندن افكار ، دوربيني، حركت دادن خود و اشياء با قوه تمركز و بسياري امور باور نكردني ديگر جرقه هاي كوچكي هستند كه عمق ناداني ما را نسبت به جهاني كه در آن زندگي ميكنيم به ما يادآور ميشوند شايد بتوان گفت كه وقايعي كه رخ ميدهد حاصل تعامل اراده هاي فردي و جمعي ما انسانها با اراده كليه ساري در جهان كه به اراده الهي تعبير ميگردد باشد. اراده عامل همه بودنها و شدنهاست و خداوند ما را به گونه اي خلق كرده كه ميتوانيم در اين جهان با جسم و روحمان تأثير بگذاريم و با او در خلاقيت شريك گرديم . هرگاه اراده ما با اراده او يكي گردد ( ما اردت الا ما اردته) بالاترين قوه تأثير را خواهيم داشت و هرگاه در تقابل با خواست او قرار گيريم تنها و بيكس خواهيم شد. پس اگر چيزي را با تمام وجودمان بخواهيم ميتوانيم اميدوار باشيم كه اين اراده ما چه در قالب دعا بر زبان آيد و چه در قلبمان بجوشد بي تأثير نخواهد بود و حتي ممكن است نتايج باورنكردني در پي داشته باشد پس با اتصال به منبع لايزال هستي هم وجود خود را استعلا ميبخشيم و هم تأثير اراده خود را در اين جهان قوت ميدهيم كه خود فرموده: طبيب جميع علتهاي تو ذكر من است فراموشش منما در مورد ادعيه اي كه از حضرت ولي امرالله صادر گرديده آنگونه كه خودشان خواسته اند آثارشارن بايد در قسمت اداري جلسات بهائي خوانده شود و نبايد هم شأن آثار الهي تلقي گردد ولي بنظر بنده مناجات بقلم هركه باشد چون مخاطب خداوند است بايد در قسمتهاي روحاني گنجانده شود و شخصا موافق انتقال مناجات به قسمت اداري نيستم. در هر صورت اين اقدام امري مخالف موازين امري نيست شاد و سربلند باشيد جناب سردبیر عزیز الله ابهی امیدوارم که حال شما خوب باشد. ببخشید که دوباره مزاحم شما می شوم. یک سوال از خدمت شما داشتم. من در کودکی اینطور فکر می کردم که کسی که بهایی هست، چون خداوند این موهبت را شامل حال او کرده که مومن باشد و مخصوصا چون به خاطر اعتقادات دینی دارد، متحمل تبعیض دینی در جامعهء ایران است و چون تحمل مشکلات می کند، تاییدات خداوند بیشتر از بقیه شامل حال او می شود. این تفکر کودکانهء من بعدها دچار مشکل شد. وقتی وارد جامعه شدم، مشاهده کردم که اعتقادات دینی من مانند اعتقادات دینی یا غیر دینی دیگران، فقط یک روش زندگی است که من آن را مثل بقیه انتخاب کرده ام. و نباید انتظار هیچ امتیازی از خداوند داشته باشم که حالا چون بهایی شده ام، خداوند باید هوای مرا بیشتر از بقیه نگاه دارد. همینطور، این تفکر من بیشتر متزلزل شد، وقتی یکی از دوستانم با شدت و حدت تمام به من می گفت که این نشانهء خودخواهی من است که فکر می کنم خداوند مراقب من است و مرا دوست دارد و اگر از او چیزی طلب کنم، به خواستهء من توجه خواهد کرد. به من می گفت: مگر تو مرکز دنیا هستی که خداوند ۲۴ ساعته حواسش به کارهای تو باشد؟ این نشانهء این است که تو خودت را بالاتر از بقیه می دانی که فکر می کنی خداوند به دعای تو گوش می کند یا حواسش به تو هست و حرف های تو را می شنود. بگذارید کمی توضیح دهم که من آدم تنهایی بودم و هستم و به دلایلی که وجود داشته، زندگی خانوادگی من از دوران کودکی دچار مشکلات زیادی شد. برای همین، مادرم به من تسکین می داد و می گفت که "یار بی کسان، خداست". می گفت اگر از همهء آدم های روی زمین ناامید شدی ، فقط کافی هست که به درگاه خداوند رو بیاوری و از او بخواهی. او دعای مظلومان را می شنود و مواظب توست. می خواستم از شما بپرسم، به نظر شما خداوند مراقب ما هست؟ یا اینکه خیلی خودخواهانه است اگر فکر کنیم که از این هفت میلیارد آدمی که روی کرهء زمین زندگی می کند، خداوند حواسش به ماست؟ به نظر شما خداوند رابطه اش با کسانی که در این دنیا مظلوم واقع می شوند و مورد ظلم قرار می گیرند (به هر دلیل دینی یا غیر دینی) چگونه است؟ آیا خداوند فقط کسانی را تایید می کند که در راه او قدم بردارند؟ بیانی از حضرت عبدالبهاء شنیدم که مضمونا فرموده بودند اگر کسی در راه رضای جمال مبارک قدم برداردُ هر چه که از خداوند طلب کند، حضرت عبدالبهاء آرزویش را روی شانه های مبارکشان تا درب منزل او حمل خواهند کرد. آیا به نظر شما خداوند حواسش به ما هست؟ با تشکر بسیار زیاد از شما بابت توجه و راهنمایی صمیمانه تان موفق و موید باشید سارا الله ابهي اميدوارم كه شاد و سلامت باشي بگمان من يكي از جلوه هاي عظمت خداوند همين حضور او در قلب همه بندگان و اجابت دعاي ايشان است. گرچه گاهي توهمات و تصورات ما به خدائي خودساخته بدل ميشوند ولي آن درياي محبتي كه به ما موهبت وجود بخشيده و "از شبنم عشق خاك آدم را گل" نموده قطعا قصد گل بازي نداشته و از خلقت خويش مقصود و غايتي در نظر داشته . گرچه هر آنچه ما در باره اين مقصود بگوئيم جز تصورات و تخيلات خودمان نيست ولي اگر با خود خلوت كنيم بي ترديد نشان يار بي نشان را در قلبمان احساس ميكنيم . اين حس مشترك گواه وجود حقيقتي وراي تخيلات ماست كه روح ما را بخود ميخواند و به ما نيرو و توان فرا رفتن از تعلقات جسماني ميبخشد جريانات مشهود در عالم كائنات ، تكوين تدريجي اراده اي ازلي است و از قضا در ميان كائنات، ما موجوداتي صاحب اراده آفريده شده ايم كه ميتوانيم در جريان تكوين هستي مداخله كنيم. هرقدر اراده ما با اراده ساري در كالبد اين عالم هماهنگ تر باشد روح ما به جان جهان نزديكتر خواهد بود و هرچقدر اراده هاي محدود ما با خود خواهي و غفلت بخواهد مانع تحقق اراده هستي بخش جهان گردد قلب خود را تاريكتر نموده و نور يزدان را از آن رانده است. پس نزديكي و دوري ما به حق يكسان نيست ولي اين دوري و نزديكي تنها با داشتن يا نداشتن برچسب اعتقاد به يك دين تأمين نميشود و لذت قربيت و گرمي محبت را بايد در قلب حس كنيم نه در قالب . اگر اين سعادت را داشته ايم كه راهنماي يزدان را در دوران خودمان بشناسيم امكان بيشتري برايمان فراهم آمده تا خود را با اراده او هماهنگ نمائيم نه اينكه به صرف اين شناخت داراي امتياز ويژه اي شويم و مشمول عنايات خاصه گرديم. البنه كه اگر به جايگاه " ما اردت الا ما اردته " برسيم مشمول بزرگنرين عنايات شده ايم ولي اين شأني است كه خود با مجاهده بدست آورده ايم نه آنكه به ارث برده باشيم اميدوارم آنچه كه عرض كرديد به سوال شما بي ارتباط نباشد مويد باشيد سردبير جناب سردبیر عزیز بسیار ممنونم از پاسخ و راهنمایی و جواب محبت آمیز شما. بر من ببخشید که دیر از شما تشکر می کنم. راستش این روزها خیلی غمگینم انگار راه خودم را گم کرده ام از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود یا اینکه به فرمودهء حضرت بهاءالله اگر اشتباه نکنم، فرموده بودند که در این عالم آدم نمی داند نزد که برود و از که جویا شود شاید عجیب باشد که من به عنوان یک بهایی به این غم دچارم. البته شاید هم برچسب را یدک می کشم و ایمان و ایقانم سست و نامبارک است. نمی دانم. با خودم مردد بودم که برای شما بنویسم یا نه. بعد فکر کردم توی تمام این مدت زندگی، کسی را مانند شما راهنمای خودم نیافتم که با محبت و روشن بینی و آزادی فکر به من پاسخ می دهید من نمی دانم دیانت بهایی چگونه دیانتی است، آنچه که من با آن رشد کردم، فقط برایم احساس گناه به یادگار گذاشته و اینکه هیچ تلاشی کافی نیست. دارم فکر می کنم در میان کاتولیک ها هم که احساس گناه شدید است، لا اقل پیش کشیش می روند، اعتراف می کنند و تمام می شود، گناهانشان بخشیده می شود. فکر آدم آزاد می شود. ولی در دیانت بهایی، یک احساس مداوم گناه است که هیچ جوری نمی توانم از آن خودم را رها کنم و همینطور یک احساس ناکافی بودن. مثلا فرموده اند آنچه اطفال دیگر در عرض یک سال تحصیل می کنند، نونهالان بهایی باید در عرض یک ماه تحصیل کنند. یا فرموده اند همیشه از خودتان ناراضی باشید، چون موجب پیشرفت است، همیشه نظر به کمال کنید، همیشه به حضرت عبدالبهاء نگاه کنید ببینید ایشان چگونه بودند. صادقانه می گویم به قول عوام "کم آورده ام" واقعا احساس می کنم توانم نمی رسد. من نمی توانم مانند حضرت عبدالبهاء باشم و باید مدام احساس عجز کنم. بعد می گویند ببین حضرت عبدالبهاء با آن همه کمالات چگونه از خداوند طلب بخشش می کنند و عفو قصورات می طلبند، دیگر تکلیف ما معلوم است هر چیزی که برای خودت بخواهی و دوست داشته باشی به آن برسی، به منزلهء خودخواهی است. همیشه تشویق شده ام به فنا کردن. به اینکه از آرزوها و آمال خودت دست بردار و سعی کن آن کسی باشی و آن چیزی را بخواهی که خداوند خواسته است. در غیر اینصورت کمکت نمی کند، با تو نخواهد بود. انگار به خاطر پا گذاشتنم به این دنیا به همه بدهکارم، و بیشتر از همه به خدا. همیشه شرمگین و خجالت زد از اینکه زنده ام ، از اینکه ممکن است چیزی بخواهم، یا آرزویی در دل داشته باشم الان که این جملات را برای شما می نویسم، دارم گریه می کنم. از این زندگی خسته ام. هیچ چیزی کافی نیست. یا نیت آدم ایراد دارد، یا دروغ گفته، یا نمازش را سر وقت نخوانده، حتی مدتی ترک کرده، یا یک جایی یک فکری کرده، حتی اینکه به محض اینکه به ذهنتان خطور کند که برای کسی کاری یا کمکی انجام داده اید، اجر آن کار از بین می رود. همیشه هم گفته اند این دنیا جای رنج بردن است. چه کسی را دیده اید که غم و غصه نداشته باشد؟ همیشه یا داغ عزیزی یا بلایی یا مصیبتی. ممکن است بگویید اصلا دیانت بهایی به تو احتیاجی ندارد که جزو پیروانش باشی. راست می گویید. من خودم هم از خودم خسته ام. دلیل اینکه هنوز مانده ام و جای کوچکی را در این جامعه اشغال کرده ام این است که کجا بروم؟ نمی خواهم خدا را به کلی کنار بگذارم، ولی آغوش گرمی نمی بینم. همه اش دستور و فرمان و مجازات و شرمندگی است. دیانت اسلام که اصلا حقی برای من به عنوان یک زن قائل نیست، باید کتک بخورم و صدایم در نیاید. دیانت مسیحی هم حق و حقوقی قائل نیست. ادیان دیگر هم همینطور. بیشترین حق و حقوق و آزادی در همین دیانت بهایی است ولی باز هم زن شهروند درجهء دوم است. اول مربی طفل مادر است. یعنی بنشین خانه و بچه ات را بزرگ کن. اگر بچه به راه خطا برود، تقصیر مادر است اصلا دارم به این نتیجه می رسم که انگار زن بودن ، یک بیماری است که اصلا درمان و علاجی ندارد. انگار باید همه را تحمل کرد. هر چه هر کسی می گوید باید تحمل کرد و صدایت هم در نیاید که دردم آمد. باید فدای همه شد. از خودت بگذری تا متهم به خودخواهی نشوی و اجازه بدهی دیگران هر چه می خواهند بکنند چون باید بخشش داشت باید گذشت. آخر سر هم باید تمام توان و قدرت و انرژی را به کار بگیری تا به سمت آن نقطهء کمالی نزدیک شوی که می دانی هیچوقت به آن نمی رسی و همیشه احساس نارضایتی از خودت داشته باشی و همیشه فکر کنی باز هم نشد، شرمنده ام، من عاجزم، من ناتوانم، من بدبختم، من بیچاره ام. این همه را به جان بخری و آخر سر هم انتظار هیچ چیزی از خداوند نداشته باشی. چون او در علو جمال و جبروت خود نشسته است تا ما مثل مورچه، پای ملخی را با هزار زحمت ببریم و او هم اگر دلش خواست نیم نگاهی بیندازد و اگر نخواست، بی اعتنایی کند یا دعوایمان کند که این را چرا به پیشگاه عظمت من آورده اید؟ و آنوقت ساکت و آرام در گوشه ای بخزیم و بر ناتوانی و عجز خود اشک بریزیم این استغنای خداوند که عطار می گوید اگر همهء عالم هم از بین بروند، برای خداوند تفاوتی نمی کند، حتی اگر همهء آدمیان بمیرند و نابود شوند. هفت وادی هم در مورد فناست. انگار همه می دویم که هیچ بشویم، از همه چیز خود بگذریم تا فرامین و دستورات او را اجرا کنیم و هر بار هم که نتوانستیم به سرعت انجام بدهیم، شرمنده شویم مثلا می فرمایند از هر کسی که نماز نمی خواند، باید فرار کرد. شاید شما باید از من فرار کنیدو دیگر جوابم را ندهید. البته من نماز می خوانم ولی مرتب نه. حالا حتما می گویید این احساساتی که دارید، از سر همان نخواندن های نماز و مناجات است. شاید راست می گویید. راست می گویید. ولی آن موقع هم که می خواندم، بیشتر از این احساس نمی کردم. رابطه با خداوند یک طرفه است. من هیچ صدایی نمی شنوم. هیچ آغوش گرمی نمی بینم، حتی در خواب و رویا هم نمی بینم. هزار بار برای آغوش گرمش زاری و گریه کردم ولی یک بار هم ندیدم که به خوابم بیاید و لا اقل بگوید که راضی است بگوید که مواظب من است بگوید که ناراحتی های مرا می بیند. نماز بخوانید، کار کنید، زندگی کنید، مطابق فرامین الهی زندگی کنید و تمام دستورات را مو به مو اجرا کنید و انتظار هیچ چیزی نداشته باشید. هیچ انتظاری نداشته باشید. اگر انتظاری داشته باشید، به فرمودهء حضرت باب، شرک است. اجرا کنید حتی اگر شما را به جهنم ببرند من خسته شده ام. از این همه دویدن هایی که هیچوقت به مقصد نمی رسند، خسته ام ببخشید با شما درد و دل کردم حتی برای این تردید ها و سوال ها هم باید شرمنده باشم و خجالت زده که چرا می پرسم، چرا شک می کنم، چرا موهبت به این عظیمی را درک نمی کنم؟ بله هر کسی از این عنایت خداوند به قدر استعداد خود بر میدارد، یکی کفی، یکی کاسه ای، یکی کوبی، انگار من استعدادم در حد قطره چکان است که آن هم گاهی اوقات قطره اش به من نمی رسد ببخشید سرتان را درد آوردم موفق و موید باشید سارا الله ابهي خوشحالم از اينكه طرف اعتماد و مشورت شما هستم حقيقت اين است كه هيچكدام از ديدگاهها و نظرات شما اسباب شرمساري نيست و اتفاقا نشان روشن بيني و فراتر رفتن از سطحي نگري و همرنگي با جماعت است ولي گمان ميكنم بايد كمي وسيع تر به اين مسائل بنگريد و بدور از درگيري هاي خودتان آن را مورد ارزيابي قرار دهيد در خصوص راضي نبودن به وضعيت موجود و نظر به اوج داشتن اگر واقع بينانه بيانديشيد ، عامل بسيار مهمي براي رشد و ايجاد انگيزه كمال طلبي است. تنها در حالات افراطي است كه ممكن است موجب يأس و سرخوردگي گردد و آن زماني است كه نسبت به دستاوردها و ارزشهاي خود بي توجه و يا نا آگاه باشيم . پس راضي نبودن از وضعيت موجود به معناي قانع نبودن به كمالات كسب شده است ، نه خود آزاري و توهمات ماليخوليائي ناشي از خودكم بيني. احساس گناه دائمي و شرمساري منفعلانه در پيشگاه الهي نيز از تفكرات نابهنجار و كجرويهاي باز مانده از اديان پيشين است و در اعتقادات بهائي جائي ندارد چنانچه در كلمات مكنونه ميفرمايند : " انت قميصي و قميصي لايبلي" پس انسان ذاتا پاك و بدور از آلودگي و گناه است و خداوند نيز او را براي زجر دادن و تحقير كردن نيافريده بلكه انسان را غني و عزيز و براي عشق ورزيدن و نزول و ظهور جمال و كمال خويش آفريده : " خلقتك غنيا كيف تفتقر و صنعتك عزيزا بم تستذل ... و من طين الحب عجنتك ... " ، " فوادك منزلي قدسه لنزولي و روحك منظري طهرها لظهوري". استغناي خداوند از بي نيازي است نه از بي توجهي او به بندگان بالعكس محبت او نسبت به خلقش غير قابل انكار است : " اودعت فيك روحا مني لتكون حبيبا لي " خواندن نماز " طبيب جميع علتها " و اجراي احكام " مفاتيح رحمت" الهي است ولي اگر نيت اين اعمال و اذكار طمع در چيزي غير از خود محبوب باشد ديگر خالص نيست حتي اگر طمع بهشت باشد پس دراعتقاد بهائي ايمان ميتواند با احساس خوشبختي و موفقيت و لذت از برخورداري هاي مادي و معنوي و با سربلندي و آزادگي همراه باشد و ترس و احساس گناه و شرمساري و وسواس اجراي جزء به جزء احكام در آن جائي ندارد اميدوارم ذهن نقاد و روح آزادتان بتواند به مدد تأييدات الهي راه رسيدن به سعادت حقيقي را بر شما آشكار سازد شاد و سرافراز باشيد سردبير جناب سردبیر عزیز الله ابهی نامه ی شما را چندین بار خواندم. نمی خواهم بگویم تمام جوابی بود که به دنبال آن می گشتم ولی قسمتی از آن برای من خیلی تاثیر گذار بود و دیدم چقدر سوء تفاهمات ذهنی فردی من منجر به این شده که این همه احساس گناه و شرمساری و خسته شدن در من به وجود بیاید، طوری که حتی خدا را مثل پادشاه مستبدی ببینم که نه به من توجه می کند و نه به من میندیشد و نه مرا می خواهد و نه به فکر من است. قبل از هر چیز، من از نامهء شما احساس کردم آدم خوبی هستید و برای "خوب بودن" تعریفم این است که با وجودی که خیلی مطالب می دانید ولی آن غرور و خودخواهی را ندارید و حتی برایتان مهم است اگر یک فردی که نه شما او را دیده اید و نه منافعی برای شما تامین می کند، به شما روی بیاورد و از شما سوال بپرسد و غمگین و ناامید باشد. راستش را بخواهید اگر جواب من را هم ندهید یا حتی جور دیگری برخورد کنید، کسی چیزی نمی فهمد. نه برای سایت شما بد می شود و نه حتی برای خود شما چون من هم شما را نمی شناسم. حتی پیش خداوند هم اگر روزی بپرسد، دلیل موجه دارید که این همه آدم هست و من نمی توانم به همهء آنها جواب بدهم و تازه او که خودش بهایی است و باید برود مشکلاتش را با خودش حل کند. من مثل شما تعداد کمی در این دنیا دیده ام. حتی گاهی اوقات از ترس اینکه با خواندن نامهء من حتی از حماقت من خنده تان بگیرد یا اینکه عصبانی شوید که چرا من اینطور فکر می کنم یا کفر می گویم یا چرا شکر نعمات نمی کنم در حالی که یاران ایران در زندان هستند و من از روی حماقتم و اینکه هنوز زجر و درد کافی نکشیده ام، خودم را با این سوالات عبث سرگرم کرده ام و وقت شما را هم می خواهم تلف کنم. من خوانده بودم که وقتی حضرت عبدالبهاء به مسافرت آمریکا و اروپا رفته بودند، نمی دانم در کدام شهر بود ولی گویا خانمی آمده بود که حضرت عبدالبهاء را ببیند ولی صاحبخانه یا کسی که آن موقع افراد را به ملاقات حضرت عبدالبهاء می برد، گویا به این خانم می گوید که حضرت عبدالبهاء خسته هستند یا اینکه به هرحال الان نمی توانند او را ببینند و این خانم راه خودش را می گیرد که برود که حضرت عبدالبهاء گویا صدا می زنند و می فرمایند: "قلبی شکسته شد، او را نزد من بیاورید." این روزها خیلی گریه می کنم، ولی خوشحالم که با شما می توانم حرف بزنم. خیلی به دنبال این رفتار و گفتار می گشتم. من پدربزرگم را خیلی دوست داشتم. او خیلی با من مهربان بود. بعد وقایعی در زندگی من اتفاق افتاد که کم کم احساس کردم شاید این تفکری غیر واقع بینانه است که در این دنیا که دزدانش عصا از کور می دزدند** من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم دزدموند توتو را هم چند وقت پیش با حرف ها و سخنانش آشنا شدم و در برخی از حرف هایش این محبت را دوباره دیدم. همینطور در بین برخی از کلمات "کارل راجرز". همینطور یک بهایی را فقط برای چند دقیقه ملاقات کردم و این احساس به من دست داد که او هم دارای این مهربانی است. البته بعدا در همان چند دقیقه دیدم که اخلاقش کمی نسبت به من تغییر کرد. نمی دانم. البته این به من بر می گردد که به واسطهء اندیشهء خودم به راحتی نمی توانم به آدم ها اعتماد کنم و همیشه فکر می کنم همه به فکر منافع خودشان هستند و کسی نیست در این دنیا که دیگران را دوست داشته باشد، یا اگر هست، خیلی تعدادشان کم است، طوری که تا آخر عمرم هم اگر هزار بار بگردم، باز هم نمی توانم او را پیدا کنم. این کار شما که به من آنطور پاسخ می دهید و به قلب ناامید من سعی کردید امید بدهید، مرا به یاد آن داستان حضرت عبدالبهاء انداخت. از شما ممنونم. نمی دانم چطور تشکر کنم. می دانم که شما با همه که به شما مراجعه می کنند، همینطورید و خوش به حال شما که می توانید اینطور آرام باشید. من همیشه فکر می کردم چطور می شود مثل حضرت عبدالبهاء که نقل کرده اند، در بین ازدحام جمعیت در شهر شلوغی مثل نیویورک (که من ندیده ام ولی حدس می زنم باید خیلی جای بزرگ و ترسناک و سردی باشد) انگار فوق رئوس نفوس حرکت می فرمودند و با آرامش و انگار در این جهان نبودند. من نتوانستم اینطور باشم و استرس و اضطراب را اینطور از خودم دور کنم. کاش من هم روزی بتوانم اینگونه به آرامش برسم. خیلی وقت است به دنبال آرامش هستم ولی هیچ جا پیدایش نمی کنم. گاهی فقط برای لحظاتی آن را پیدا می کنم ولی خیلی زود دوباره از بین می رود و من باید دنبالش باشم. دیگر اینکه شما راست می گویید. چقدر "قانع نبودن به کمالات کسب شده" قشنگ است، چقدر به آدم امید می دهد، چقدر موجب حرکت است. هر بار که به جایی برسیم، فکر کنیم که باز هم هست. این آخرش نیست. تمام نشد. هنوز هم لذت جستجو و رسیدن و کشف کردن هست و می توان باز هم در راه بود. این قشنگ است. وقتی این جمله را خواندم به این نتیجه رسیدم که چقدر احتمالش برای بعضی ها مثل من زیاد است که با مفهومی مثل "بی توجهی و ناآگاهی نسبت به دستاوردها" و احساس"ناکافی بودن و عاجز بودن" اشتباه گرفته شود که اگر اینطور باشد، چقدر مثل من ناامیدی به وجود می آید. مطلب خیلی خیلی امیدبخش دیگر که در بین صحبت های زیبای شما بود، اینکه "خداوند انسان را برای زجر دادن و تحقیر کردن نیافریده است"بلکه عزیز و غنی و برای عشق ورزیدن آفریده... و بعد بیانات مبارکی که نقل کردید. فکر کردم که من این بیانات را جور دیگری تعبیر می کردم. مثلا در مورد "خلقتک غنیا بم تفتقر و صنعتک عزیزان بم تستذل..." فکر می کردم منظور آرزوهایی است که من در دل دارم و نباید داشته باشم. فکر می کردم همهء آنچه که می خواهم همان "هوی و هوس" است که در بیانات مبارکه هست و این افکار و آرزوها باعث لذت و فقر و بدبختی من است. من باید خودم را فراموش کنم و فقط همان باشم که خدا می خواهد (مثل یک ماشین یا یک وسیله که از همهء تمناهای وجودی خود خالی شده، مثل "نی" که در آثار مولانا هست) و تنها در اینصورت است که عزیز می شوم. به نظر شما اینطور است؟ من از صحبت های شما اینطور احساس کردم که می شود اینطور هم تعبیر کرد که خداوند نمی خواهد بنده اش احساس ذلت کند، بلکه می خواهد او همیشه احساس کند که پیش خداوند عزیز است. ولی در مورد "قدسه لنزولی" من هنوز نمی فهمم چطور می توان از این بیان این برداشت را کرد که خداوند از ما راضی است. فکر میکنم اینجا به معنی این است که باید خودمان را از هر چه در دل داریم و می خواهیم، پاک کنیم تا خداوند بتواند در قلب ما وارد شود و چون صیقلی کردن این آینه خیلی سخت است، پس خداوند هیچوقت امیدی نیست که به قلب ما وارد شود. شما فکر می کنید تعبیر این کلمات مبارکهء "قدسه لنزولی" دیگر چه می تواند باشد؟ ببخشید، منظور از "عجتنک" در "و من طین الحب عجنتک"، عجین شدن است؟ می دانید، من اینجا همیشه شنیده بودم که خداوند فرموده است که ما شما را از خاک یا گل افریدیم یا حتی در جایی در قرآن می فرماید از آب. و بعد اینطور برای من تعبیر کرده بودند در بچگی که منظور این است که خداوند از یک چیز حقیری مثل گل که اینقدر کثیف و زشت و حقیر است، انسان را آفرید و این قدرت خداوند است ولی ما باید همه همواره توجه داشته باشیم که ما هنوز همان گل هستیم و حقیر هستیم و هیچوقت نباید سرمان را بالا گرفته و به خودمان افتخار کنیم. با نوشتن این بیانات مبارکه، کم کم تعبیرهایی که از کودکی شنیده ام را به یادم آمد و اینکه شاید ممکن باشد جور دیگری تعبیر کرد که آدم احساس خوبی به او دست دهد از اینکه انسان است و مخلوق خداست. وسواس اجرای جزء به جزء احکام. راست می گویید. حالا که فکر می کنم می بینم آدم هایی هم که در اطرافم بودند و هم خودم مشوق این طرز تفکر در خودم بودم. اینقدر که حتی عصبانی شدم اگر کسی که می شناختم و می دانستم که مثلا وقتی فردی که در زمینهء ارتباطات انسانی به نحو لاابالی عمل می کرد، موفق به هدایت فردی به دیانت بهایی شد و برایم گفت. البته به خود او چیزی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم و فکر کردم که آیا عدالتی نیست؟ چرا خداوند باید به همچنین آدمی این موهبت نشر نفحات را عطا کند که کسی را از طریق او به آیین بهایی هدایت کند و من هنوز نتوانسته ام. و این فکر با این احساس گناه همراه بود که تو از کجا می دانی از او مقرب تری؟ چرا خودت را بالاتر از او تصور می کنی فقط به این خاطر که سعی می کنی احکام الهی را اجرا کنی و آنهم باز نمی توانی؟ و آنوقت فکر کردم پس کار درست چیست؟ آیا من هم بهتر است از این روش زندگیم دست بردارم و بیشتر شبیه او بشوم تا خدا هم من را دوست داشته باشد؟ ولی خود خدا گفته که این کارها را نکنید، پس راه راست کدام است؟ و باز فکر کردم که پس من اصلا مغضوب درگاه الهی هستم که هر چقدر هم که تلاش کنم، خدا من را دوست نخواهد داشت. ولی از یک چیزی می خواهم کم کم احساس اطمینان کنم که خداوند مرا دوست داشت که شما به نامهء من پاسخ دادید. کتابهای راجرز را موقعیتی فراهم شد تا بخوانم. و همینطور نظر ویکتور فرانکل و همینطور صحبت های دزموند توتو. از شما باز ممنونم که به نامهء من پاسخ دهید. خداوند خیرتان بدهد همینطور بگذارید از جملات اول نامهء شما تشکر کنم که گفتید این افکار و احساسات اسباب شرمساری نیست. خیلی احساس خوبی از خواندن نامهء شما به من دست داد و بابت آن از شما ممنونم خدا خیرتان بدهد موفق و موید باشید

سایر دسته بندیها

دیدگاه‌ها

تصویر Anonymous

Anonymous :

متن دو صدایی ی جذابی که نوشته و در اینجا گذاشته اید به انتظار بسیار دراز و بسیار دردناک من برای تجلی‌ آزادی پرسش واندیشه و بیان بهائیان پایان می‌‌بخشد . لطفاً ، حتما و حتما و حتما ، به نوشتن این مطالب ادامه دهید .خوب است در فکر تکثیر این نوشته برای جوانانی هم بود که دسترسی به اینترنت ندارند. دوستدار
تصویر HAMED

HAMED :

سلام دوستان عزیز من مدتی است که سر درگم شدم ونمی دانم بین اسلام -مسیحیت و...کدام را برای خودم بپذیرم،پدر من شیعه است وخانواده مادری صوفی!حال من به هیچ یک علاقه ای ندارم دوست دارم هیچ قید و بندی مرا در بر نگیرد...خلاصه به دنبال دوستان واقعی می گردم و دوست دارم واقعاشاد باشم و مجبور نباشم به دستورات خشک وکاملا قدیمی تن در بدم!!!!کممممکمم کنید..لطفا
تصویر سردبیر

سردبیر پاسخ داده:

حامد عزیز از اینکه سایت ما را برای مشورت برگزیدید خوشحالم سرور و شادمانی و آرامش قلبی از خصائص و نتایج ایمان است و اگر دینداری در قلب کسی موجب افزایش کدورت و غم و اضطراب شود بهتر است در باورها و مبانی آن بازنگری نماید پیروان همه ادیان دین خود را برحق و دیگران را ناحق میدانند و بی دینان نیز همه را باطل میشمارند. هیچ مرجع بی طرف و مستقلی که بتوانید قضاوت را به آن واگذار کنید وجود ندارد و چاره ای جز اینکه خودتان به تحقیق بپردازید نیست برای رهائی از سردرگمی لازم است که در اصول معتقدات ادیان مطالعه کنید و نتیجه آموزه های دینی را در عملکرد پیروانشان بررسی نمائید. مبانی و دیدگاههای هریک که با عقل و احساسات شما سازگارتر بود و با پیروان آن تجانس بیشتری احساس کردید برگزینید در سایت آئین بهائی مطالب نسبتا متنوعی درباره این دیانت وجود دارد که میتوانید با توجه به زمینه مورد علاقه تان به بخشهای تاریخ ، اصول اعتقادی ، احکام و تعالیم، نیایش و ... رجوع کنید و اگر نیاز به آشنائی کلی و اجمالی دارید به قسمت کتابخانه بروید و کتابها و مقالاتی را که در بخش معرفی دیانت بهائی آمده بخوانید. http://aeenebahai.org/taxonomy/t/205 هر گاه در مطالعاتتان با سوال و یا ابهامی مواجه شدید از طریق ایمیل با ما مطرح نمائید info@aeenebahai.org پیروز باشید
تصویر نوید مهر

نوید مهر پاسخ داده:

سلام.مایه بسی خوشحالی ست که مایلید برای زندگی کردن راه خوب و درستی که با عقل و دل وجانتان سازگار باشدجستجو کنید . دوست عزیز میتوان گفت مهمترین عامل سرنوشت ساز زندگی انسان ایمان واعتقاد اوست. تمامی افکار و رفتار و انتخابهای انسان نشات گرفته از نظام اعتقادی او میباشد. البته با امکانات فراوانی که امروزه جهان را فرا گرفته میتوان به تحقیق و مطالعه پرداخت و متوجه شد که کدام نظام فکری و اعتقادی میتواند پاسخگوی نیاز امروز جامعه بشری باشد.این در حالیست که علماو پیروان همه ادیان اعتقاد خودرا بهترین و کامل ترین میدانند و بقیه را کافر می شمرند. پس بهتر است ابتدا قلب خود را از همه تعصبات و حب و بغض هاپاک کنیم و سپس از خداوند طلب هدایت کنیم. تنها باید از او کمک گرفت تااز نعمت بزرگ هدایت بهره مند گردیم.ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنالصراط المستقیم. اینجانب خوشبختانه بعداز مدتها تحقیق و تفحص و مطالعه آثار دیانت بهایی به این حقیقت پی بردم که همه ادیان الهی از یهودی و بودایی و مسیحی و اسلام و... همگی از جانب پروردگار عالم در طول تاریخ برای هدایت انسانهابوسیله پیامبران نازل شده اند. و همه این ادیان در زمان خود بهترین و کامل ترین بوده اند.ولی بدلیل رشد و ارتقای انسان پس از مدتی آن تعالیم دیگر پاسخگوی زندگی انسانها نبوده و خداوند تعالیم جدیدی را که بتواند موجب ادامه رشد و کمال انسان گردد بعنوان دین جدید بر بشر نازل نموده است . جالب اینجاست که اصول همه این ادیان یکیسیت و فقط فروع ادیان با هم متفاوت است که با سیر تکامل انسان در طول زمان آن هم کاملتر ارائه شده است . پس همه ادیان حقیقت دارند و همه کتابهای مقدس باید مورد احترام همه انسانها باشد . ولی همانگونه که خداوند اراده فرموده اند باید تحقیق نمود که آخرین دین الهی کدامست که بتوان بدون تعصب واوهام و خرافه و با تحقیق , تعالیمی را که با عقل و علم مطابقت داشته باشد را بعنوان اعتقاد خود برگزید و با عمل به تعالیم آن دین که متناسب با مقتضیات زمان هستند راه خوشبختی و سعادت که همان صراط مستقیم است را پیمود .در تعالیم بهایی کمک و خدمت و محبت به همه انسانهابدون در نظر گرفتن رنگ و نژاد و اعتقادشان سفارش شده است. تاکید بر خودسازی اخلاقی انسان دارد و تعلیم و تربیت را امری ضروری میشمرد.تساوی حقوق زن و مرد راامری لازم میداند و جنگ و نزاع را ممنوع نموده و نویداتحاد و صلح جهانی را به همه اهل عالم میدهد . اگر به دیده عقل و انصاف بنگریم آیا چنین تعالیمی درمان حقیقی دردها و گرفتاریها و نمشکلات امروزه بشر نیست؟ موفق باشید .
تصویر Anonymous

Anonymous :

درود، من همه مطلب را نخواندم ، قسمتی را مطالعه کردم که مد نظرم بود، در رابطه با همجنس گرایی، خیلی علاقه داشتم نظر دین بهاییت را در این رابطه بدانم که تا حدودی برایم آشکار شد علاقه ای کوچک به این دین در من به وجود آمده بود که خوشحالم با خواندن این مطلب از بین رفت امید وارم پیامبر بعدی روشن تر از حضرت شما باشد :)
تصویر Anonymous

Anonymous :

ممنون از اینکه ایمیل ها را اینجا گذاشتید. چند وقت پیش دنبال ایمیل های قدیمی می گشتم و می خواستم دوباره بخوانم، ولی متاسفانه نتوانستم پیدایشان کنم. امروز اتفاقی در سایت شما دنبال مطلبی می گشتم که با این صفحه مواجه شدم. مرا یاد آن روزها انداخت که برای شما از دغدغه هایم می نوشتم و شما با صبر و آرامش و محبت پاسخ می دادید. باز هم از راهنماییهای صمیمانه و محبت شما سپاسگزارم موفق و موید باشید سارا
تصویر محمد

محمد :

به نظر. من این دین بهائی هیچ حرفی برای گفتن ندارد و این حضرات شما حتما کافرند

افزودن دیدگاه جدید

CAPTCHA ی تصویری
سایت آئین بهائی با کمال سرور به استحضار هم وطنان عزیز و شریف در ایران و خارج ایران می رساند که امکانی را فراهم نموده است تا همه فارسی زبانان اعم از ایرانی و غیر ایرانی بتوانند برای مطالعه و تحقیق درباره امر بهائی به صورت آنلاین و از طریق نرم افزار اسکایپ سلسه کتب روحی را مطالعه نمایند.
برای توفیق در این امر کافی است نرم افزار اسکایپ را روی گوشی و یا کامپیوتر خود داشته باشید. این امکان جدید از آن جهت اهمیت دارد که دوستان عزیز فارسی زبان در سراسر عالم به خصوص در کشور مقدس ایران در تمام شهرها و روستاهای دوردست که امکان تماس با جامعه بهائی را ندارند می توانند از این طریق به صورت آنلاین و امن با یکی از راهنمایان بهایی کتب روحی را در گروه مطالعه نمایند.
از دوستان علاقه مند تقاضا می نماییم آدرس یا آی دی اسکایپ خود را از طریق مکاتبه با ایمیل سایت آئین بهائی به آدرس info@aeenebahai.org در اختیار ما قرار دهند. سایت آیین بهائی نحوه شروع دوره مطالعات کتب روحی را از طریق اسکایپ با شما هماهنگ خواهد نمود.
 
شما می توانید سوالات و نظرات خود را در رابطه با دیانت بهایی از طریق آدرس ایمیل info@aeenebahai.org برای ما ارسال بفرمایید. همچنین برای دریافت آخرین مطالب از کانال رسمی وب سایت آئین بهایی در تلگرام استفاده نمایید. برای جستجو شناسه کاربری aeenebahai1 را در نرم افزار تلگرام جستجو کنید.