تصویر سردبیر

سردبیر :

دوست گرامی قضیه غیبت ائمه شیعه موضوعی رایج و تکراری بوده و تقریبا به هنگام وفات هرکدام از امامان میگفتند که غایب شده و باز خواهد گشت و از خلفای ظالم انتقام خواهد گرفت کار بجائی رسید که پس از وفات ائمه به امر خلیفه چندین روز جسد ایشان را در معرض دید عموم قرار میدادند تا همه مطمئن شوند که او مرده است و به آسمان پرواز نکرده و غیبت هم نکرده . در این میان داستان ازدواج و بدنیا آمدن فرزند امام حسن عسکری از همه ناشیانه تر و بی اعتبار تر است. شما احتمالا با علم رجال آشنائی دارید و میدانید که درجه اعتبار روایات به متواتر بودن و موثق و مورد اعتماد بودن شخص راوی بستگی تام دارد. داستان کودکانه ازدواج امام حسن عسکری با نرجس یا نرگس یا اسمهای دیگر که آورده شده راوی منفرد دارد و هیچکس جز بشر ابن سلیمان برده فروش آن را روایت نکرده و در این روایت آنقدر تناقض و خیالبافی داخل کرده که اگر شما هم با دقت بخوانید به جعلی بودنش پی خواهید برد. در زمانی که هیچ جنگی بین رومیان و مسلمانان وجود نداشته (دوره خلافت معتز عباسی که از ضیف ترین و نالایق ترین خلفای سلسله عباسیان بود) روم شکست میخورد و دختر شاه به اسارت در میآید و توسط بشر در بازار برده فروشان اعراب خریده میشود (شکست در جنگی که در هیچ تاریخی ثبت نشده) نرگس در راه ماجراهائی را برای بشر تعریف میکند که بیسوادی و بی اطلاعی راوی را از آئین مسیح ثابت میکند صرف نظر از این موضوع که نه نرجس عربی میدانسته و نه بشر زبان رومیان را بلد بوده، او از زبان نرجس میگوید که از نوادگان شمعون صفا حواری حضرت مسیح است درحالی که شمعون هیچگاه ازدواج نکرد و هیچ نواده ای هم نداشته . منفرد بودن ناموثق بودن راوی، متناقض و غیر عقلانی بودن برای بدور افکندن این روایت کافیست ولی قدرت طلبان ، خرافه پرستی و جهل را بهترین ابزار تحکیم پایه های قدرتشان میدانند پس علی رغم بی اعتباری و مضحک بودن ، چنین افسانه ای رواج میابد و بعنوان مستند ازدواج امام با نرگس ارائه میگردد. بگذریم بعد از ازدواج نوبت تولد فرزند افسانه ای امام است . راوی این افسانه نیز منفرد و بی اعتبار است او زنی بنام حلیمه یا حکیمه است . در علم رجال روایتی که تنها از یک زن نقل شود قابل استناد نیست حتما بیاد دارید که شهادت زنان نصف مردان است و روایتی که نصف یک نفر آن را تأیید کرده باشد حتی منفرد هم حساب نمیشود و بدرد کتابهای قصه بچه ها میخورد نه مبنای تأسیس یک اعتقاد. او میگوید زنی را در خانه امام دیدم و امام گفت که همسرش است . امام به حکیمه میگوید عمه امشب پیش ما بمان چون همسرم وضع حمل میکند او میگوید این زن که علائم بارداری ندارد امام جواب میدهد مگر نمیدانی که فرزندان ما اهل بیت بدون علائم حمل بدنیا میآیند!! یا بروایتی از ران مادرشان خارج میشوند. عجیب است که حکیمه که دختر امام و خواهر امام است تابحال این موضوع را نمیدانسته. خلاصه بچه همان شب بدنیا میآید و به محض بدنیا آمدن به سخن میآید و به حلیمه میگوید السلام علیک یا عمتی .هفته بعد عمه خانم دوباره به خانه مي آید و میبیند طفلی در خانه مشغول دویدن است میپرسد که این کیست میگوید همان طفلی است که هفته قبل متولد شده با تعجب میپرسد پس چرا اینقدر بزرگ شده ؟ امام میگوید مگر نمیدانی که فرزندان ما در یک روز به اندازه یک هفته و در یک هفته به اندازه یک ماه و در یک ماه به اندازه یک سال بزرگ میشوند!! باز هم عجیب است که عمه خانم از این ماجرا خبر نداشته. گذشته از این که این محاسبه هر بخشش با بخش دیگر تناقض دارد و نسبت یکهفته به یک ماه با یکماه به یکسال و یک روز به یک هفته کاملا متفاوت است. بعد از مرگ امام این بچه عجیب الخلقه ناپدید میشود و ظاهرا هیچیک از بستگان نزدیک امام و حتی برادرش جعفر از وجود او خبر نداشته و چون فرزند داشتن امام را تکذیب میکند خرافه سازان او را جعفر کذاب مینامند. بعدها کسی پیدا میشود و میگویند که این کودک جانشین امام است و نذورات مومنین را میپذیرد ولی حاضر نیست جز با من که نائب او هستم ملاقات کند. این کلاهبرداری تا چهار نسل از نواب که نواب اربعه خوانده شدند ادامه یافت و آن هنگام که کاروانی از نذورات که از اصفهان آمده بود حاضر نمیشود محموله را بدون دیدن امام تحویل بدهد جناب نائب چهارم میگوید که امام از رفتار زشت شما ناراحت شده و غیبت کبری اختیار کرده و برای اینکه همپالکی های ناشی دیگرش ماجرا را از بیخ خراب نکنند و دستش رو نشود میگوید لعنت برآن کس که از این پس خود را نائب امام بنامد امام دیگر غائب شده وبعدها خودش ظاهر میشود و انتقام ظلمهائی را که بر مومنین رفته میگیرد اگر مایلید این افسانه های ریاکارانه را باور کنید مختارید ولی در میدان تحقیق سخن معتبری برای عرضه ندارید در مورد علت این موضوع که چرا حضرت اعلی در اوایل امر نزد عوام خود را باب بقیةالله معرفی کردند در پاسخ نخست توضیح کافی دادم که نیازی به تکرار آن نیست. ولی شاید یک مقایسه شما را بیشتر درک شرایط نزدیک سازد فرض بفرمائید موعود در هندوستان و در جامعه ای که گاو را مقدس و لایق پرستش میدانستند ظاهر میشد. آیا اگر به ایشان میگفت گاو حیوان بی شعوری است و شما باید بجای پرستش آن را ذبح کنید یا به گاوآهن ببندید به گمان شما میتوانست مخاطبی در بین آن جامعه بیابد؟ رسالت پیامبران هدایت یک جامعه است و مخاطب ایشان تنها چند نفر از نخبگان نیستند بنابر این لازم است با استفاده از تدریج مرحله به مرحله و پله پله خرافه زدائی شود. مطمئن باشید اگر موعود در هند ظاهر میشد در هدایات نخستش گاو را موجودی مفید و قابل احترام مینامید و حتی خود را حامی یا خادم گاو معرفی میکرد ولی افراط در ستایش گاو را نادرست میدانست، در پله های بعدی استفاده از نیروی کار سپس شیر و بعد حتی گوشتش را تجویز مینمود شاید با این بهانه که گاو عاشق انسانهاست و میخواهد برای نجات ایشان از ضعف جسمانی خود را فدای آنها کند. اگرخوب دقت کنید اعتقاد به قائم افسانه ای شیعیان بیش از گاو پرستی هندوان غیر عقلانی و ناموجه است ولی این باور با چنان شدت وتعصبی مورد قبول بود که اگر کسی امثال این نکات که من برایت نوشتم میگفت متهم به کفر و ارتداد میشد و تکه تکه اش میکردند و کلام حق هیچ مهلتی برای تأثیر در قلوب صافیه نمیافت پس براساس مقبولات مخاطب هدایت الهی آغاز گردید تا اگر جوهری در وجود کسی بود به سبب آلودگی به خرافات از ادراک پیام الهی محروم نماند امیدوارم که کمکی به رفع ابهام شما نموده باشم موفق باشید
CAPTCHA ی تصویری