عِرق ملّی اپیدمی شایع این روزهای دنیای بشریست. شاید در دوران قبل هم همینطور بوده (و حتما بوده) اما در عصر ارتباطات به طور ملموس تر و گسترده تری به چشم میخورد.
اینکه "من" به عنوان یک شخص، اهل کدام مملکت و کشورم؛ اینکه پیشینه ی تاریخی کشوری که در آن هستم چه بوده، چه نوابغی داشته و چه سوابق درخشانی از آن در دسترس است. "تمدن ایرانی"، "تمدن چینی"، "تمدن آمریکایی" و خیلی برچسب های دیگر از این قبیل ؛ که افراد هر مملکت برای بدست آوردن ناخودآگاه حس یکی بودن با جمع و در نتیجه حس امنیت به آن وابسته اند.
فیلسوف بزرگ شوپنهاور در جایی بیان میکند که "تعصب ملی پست ترین نوع تعصب در نوع انسان است."
این حرف، اگر به درستی در آن تفکر شود کاملا به جاست. چرا ما حس میکنیم که باید دائما گذشته ی کشورمان را به دیگران یادآوری کنیم؟ آیا به دنبال حس تحسین آنها نیستیم و یا در کمترین حالت به دنبال اینکه به آنها چیزی را بیاموزیم که قبلا نمیدانستند؟
و آن چیز همیشه در این مورد است که ما و سرزمینمان چطور در گذشته یا حال نسبت به قوم و سرزمینی دیگر برتری داشتیم یا داریم؟
عرق ملی، این روزها همیشه با تعصب همراه و هم سنگ است. حتی در بین دوستانی که در مسیر عرفان هستند هم بسیار به چشم میخورد؛ بحث و جدال بر سر اینکه مثلا مولانا جلاال الدین اهل کجا بوده و در چه منطقه ای رشد کرده. آیا واقعا اینکه مولانا در چه کشوری به دنیا آمده تاثیری بر روند رشد معنوی ما دارد؟
کنار گذاشتن عرق ملی به این معنا نیست که برای آبادانی سرزمینی که در آن زندگی میکنیم نکوشیم. در واقع یکی از مسئولیت های الهی هر انسان کمک به رشد و آبادانی مادی و معنوی مکانی است که در آن زندگی میکند.
اما چرا باید برای کمک به رشد یک سرزمین، همیشه گذشته ی آن را به دیگران یادآوری کنیم؟ تاریخ زیباست برای عبرت گرفتن و رشد کردن، نه برای چسبیدن و هویت گرفتن و جنگ و دعوا.
از نگاهی بالاتر، ما، تمام انسان های این کره ی خاکی، تنها اهل "زمین" هستیم؛ زمینی که هیچ مرز فیزیکی بخش های آن را از هم جدا نمیکند. ما یک ملیت بیشتر نداریم آن هم ملیت زمینی/روحانی ماست.
بی شک برای خداوند متعال هیچ فرقی نمیکند که گذشته ی تاریخی سرزمینی خاص چطور بوده. تنها چیزی که ما در دست داریم و میتوانیم از آن برای رشد معنوی خود و دیگران استفاده کنیم زمان "حال" است و در زمان حال به غیر از مرزهای ذهنی خودمان هیچ چیز ما را از دیگران جدا نمیکند.
ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و چینی، عرب و عجم، غربی و شرقی، همه ی ما از یک مکان آمده ایم و به یک مکان میرویم. بیایید تعصب های کورکورانه مان را کنار بگذاریم، از حد حرف و مرز و صوت بگذریم و به عالم روحانی قدم بگذاریم.
بی من و "مایی" همی جویم به جان
تا شوم من گوی آن خوش صولجان
هر که بی من شد همه من ها خود اوست
دوست جمله شد، چو خود را نیست دوست
(مثنوی معنوی- دفتر پنجم)
افزودن دیدگاه جدید