(غرقه ی دریای عشقش)2 کی نظر دارد به ساحل
او به جان مشتاق موج است و ز ساحل عار دارد
(بلبلی گو آشیان عمری ست در گلزار دارد
کی نظر از گل بپوشد که خبر از خار دارد)2
گاه گرید گاه خندد گاه سازد گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان (دیده بر دلدار دارد)2
(غرقه ی دریای عشقش)2 کی نظر دارد به ساحل
او به جان مشتاق موج است و ز ساحل عار دارد
(بر سر بازار عشقش)2 جانفروشان راست گاهی
خودپسند بی ادب کی ره در این بازار دارد
گاه گرید گاه خندد گاه سازد گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان (دیده بر دلدار دارد)2
آن که محو آفتاب است کی نظر دارد به ظلمت
آن که عشق یار دارد کی خبر ز اغیار دارد
هر که در راه تو پوید دست و دل ز جان بشوید
جز رضای تو نجوید هر که با تو کار دارد
به عجب آب و هوایی دارد این باغ الهی
خاکش از آتش گل آتش قبر آتش بار دارد
گل پسند بی ادب کی ره دهید آزار دارد
گاه گرید گاه خندد گاه سازد گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان (دیده بر دلدار دارد)2
آن که محو آفتاب است کی نظر دارد به ظلمت
آن که عشق یار دارد کی خبر ز اغیار دارد
هر که در راه تو پوید دست و دل ز جان بشوید
جز رضای تو نجوید هر که با تو کار دارد
هر دلی عشق بها دارد ندارد حب به دنیا
باز سلطان کی نظر بر لاشه ی مردار دارد
گاه گرید گاه خندد گاه سازد گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان (دیده بر دلدار دارد)3
Loading Video...
Download 14_2.mp3
Add new comment