یکی از بازدیدکنندگان سایت سوالاتی در مورد معتقدات بهائی مطرح نموده که احتمالا برای بسیاری ممکن است مطرح باشد ا
با سلام و خسته نباشید . یکی دو سوال هست که لطفا در خصوص دیانت بهائی برای من توضیح بدهید . اول اینکه من شنیده ام در آئین بهائی در هر وضعیتی باید بهائی بودن خود را اعلام کرد و یک بهائی مجاز نیست بنا به مصلحت. بهائی بودن خود را کتمان کند آیا این درست است ؟
سوال بعدی من این است که شنیده ام در آئین بهائی به هیچ عنوان نمیتوان با شخص دیگری وارد نزاع یا درگیری شد ؟ آیا این حرف درست است؟ و در صورت درست بودن تکلیف یک بهائی با متجاوز چه میباشد؟
سوال دیگر من در خصوص اعمال عبادی در دین بهائی است یعنی اینکه آیا در دیانت بهائی مانند اسلام . نماز . روزه .. حج و ..... داریم یا نه و اگر به شکل های دیگری هست لطفا عنوان فرمائید . با تشکر .
آرش عزیز
در اعتقاد بهائی تقیه وجود ندارد ولی این به آن معنی نیست که در هرجائی اعتقاد خود را اعلام نمائیم بلکه به این معنی است که اگر در مورد اعتقادمان مورد سوال قرار گرفتیم و مجبور به پاسخگوئی بودیم جز راست نگوئیم
در مورد نزاع و جدال ، بر ناپسندی این امر در همه ادیان تاکید گردیده الا اینکه گفته شده اگر در راه خدا باشد (جهاد) مانعی ندارد . این حکم در دیانت بهائی نسخ شده و ترویج عقیده با جنگ و خونریزی منع شده و الا در زندگی خصوصی دفاع از خود و از حیثیت و ناموس در مقابل متجاوز امری نیست که مورد نکوهش قرار گرفته باشد
در دیانت بهائی احکام نماز ، روزه و حج وجود دارد که با رجوع به بخش احکام در سایت جزئیات آنرا خواهید یافت
با آرزوی توفیق
سرافراز باشید
با سلام
یک سوال مهم و اساسی دارم که جواب به آن شاید خیلی از مشکلاتم را حل کند اما قبل از سوال برای بهتر رساندن مقصودم مجبورم یک بحثی را عنوان کنم . من اولین سوالم در مورد دیانت بهایی و تاکیدم بر این سوال ( در خصوص اینکه دیانت بهایی درگیری و جنگ به هر صورت را نفی میکند ) به این علت بود . معمولا هر عقیده و مسلکی شعارهای زیبایی دارد و هیچ مذهب عقیده و مرامی علنا از مسائل غیر اخلاقی و مسائلی که با فطرت انسان مغایرت دارد حمایت نمیکند . و همه شعارها زیباست اما نتیجه و نوع عملکرد است که یک عقیده را باطل یا به حق نشان میدهد . به عنوان مثال هیچ دینی
نمیگوید آزار دادن انسانهای ضعیف خوب است یا قتل و غارت خوب است . اما گاها عملکردها به همین نتایج میرسد حالا در خصوص دیانت بهایی میخواهم بدانم این مسئله که رسیدن به جامعه آرمانی بدون درگیری و فقط با مهر و محبت و با صحبت شدنی است یا نه.
آیا مثالا اگر یک کشور متخاصم به کشور شما حمله بکند میتوان بدون مقاومت و دفاع موضوع را فیصله داد ؟
آیا در این جامعه جهانی آرمانی که دیانت بهایی متصور است هیچ ظلمی روی نخواهد داد واگر روی داد مظلوم حق دفاع را ندارد . یک مثال میزنم . من این موضوع را به چشم خودم دیده ام که مثلا من که در یک کشور جهان سوم زندگی میکنم هر چه کار میکنم و زحمت میکشم رفاه و آسایش آن را مردم یک کشور پیشرفته استفاده میکنند و نتیجه و سود کار من در جیب دیگران است . یا در همین کشور خودم حق من به راحتی تاراج میشود . و در این شرایط پیشنهاد شما این است که یک شهروند خوب باشم . آیا این شدنی است و با این منوال کارها سامان میگیرد یا من باید شرایط را کاملا قبول کنم و ظلم را
بپذیرم . مثلا در خصوص همین بهائیان ایران که دولت چنین ظلمهایی را به آنها میکند آیا فکر میکنید توسل به جامعه جهانی که شاید برای یک منفعت سیاسی با ایران سازش خواهد کرد و جامعه بهایی را قربانی سیاست بازیهای خود خواهد نمود . راه حل فقط شکایت به مراجع جهانی است ؟
نهایتا سوال من این است که شما فکر میکنید بدون درگیری و یا دفاع میتوان به دنیای آرمانی بهائیان رسید؟
آرش عزیز
اصولی را که دیانت بهائی برآن تاکید دارد ناظر بر یک نظام متحد جهانی است که عالم بشری ناگزیر از برقرار ساختن آن است
ولی حتی در این نظام نیز وجود نیروی محدود نظامی و انتظامی پذیرفته شده است . یعنی با وجودیکه اعتقاد بهائی روشهای خشونت آمیز را نفی میکند ، برای حفظ نظم عالم ناگزیر از بکارگیری قوه قهریه علیه متجاوزین هستیم و آنان که حریم نظام اجتماعی را باقانون شکنی نقض کنند باید با قوه ای بازدارنده متوقف شوند. آیه کتاب اقدس که مجازات قتل عمد را مرگ بیان میکند ناظر بر همین اصل حفظ نظم اجتماع است و زمانی که کشوری مورد تجاوز قرار گیرد وظیفه ساکنین آن کشور دفاع است
اما عملکرد جامعه بهائی در مقابل مظالمی که بر آن وارد میشود بسیار قابل تأمل است. بهائیان از همه ابزارهائی که در چارچوب اعتقادی آنها بگنجد برای رفع ظلم استفاده کرده اند و میکنند ولی بکار گیری خشونت و مقابله خصمانه و روشهای غیر اخلاقی در قالب دفاع از دین جز ضایع کردن دین نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت
کما اینکه شاهد هستید آنان که دین را با سیاست و قدرت آمیخته اند چه بلائی بر سر آن آورده اند
موفق باشید
با سلام و تشکر از جوابهای خوبتان
سوالم این بار در خصوص این است که اگر یک کشور اکثریت آن بهایی باشد آنوقت دین تا چه اندازه در سیاست و مملکت داری نقش خواهد داشت . یا سوالم را اینطور عنوان میکنم با توجه به اینکه تعلیمات دین بهایی برای یک دنیای جدید و یک نظام اجتماعی جدید است . نقش دین در سیاست چگونه خواهد بود با توجه به دو شعار متفاوت که عنوان میشود 1
- دین از سیاست جداست
- 2- سیاست ما عین دیانت ماست
با تشکر
آرش عزیز
در مورد تاثیر دین در سیاست یک کشور ، طبیعی است که اگر تعداد کثیری از مردم به اعتقادی خاص گرایش داشته باشند این اعتقاد در تدوین قوانین آن کشور نیز تاثیر گذار خواهد بود و اصولا نوع و میزان مشارکت بهائیان در فعالیتهای سیاسی در هر زمان و کشوری از سوی بیت العدل اعظم بیان میگردد و در یک فضای سالم سیاسی و اجتماعی امکان مشارکت بهائیان در امور سیاسی جامعه وجود دارد
موید باشید
با درود
یکی از مسائلی که همیشه برای من مورد سوال بوده این است که هر دین با چه روشهایی توسعه یافته و فراگیر شده و همانطور که میدانیم در خصوص اسلام اگر چه بسیار جنایات به نام اسلام اتفاق افتاده و چه خونهایی که با شمشیری که آیات جهاد بر آنها حک بوده ریخته شده است و شخصا بر این اعتقادم که اینگونه ترویج اسلام غلط بوده است و هیچیک از امامان شیعه نیز برای ترویج اسلام به این روش متوسل نشدند . اما واقعیت این است که فراگیر شدن ادیانی مانند اسلام و مسیحیت وامدار همین روشهاست .
یکی از مسائلی که هر دینی و هر مذهبی عنوان میکند این است که انسان به سعادت نخواهد رسید مگر اینکه تابع آن دین به خصوص باشد . و البته این هم معقول به نظر میرسد که انسان وظیفه دارد که تحقیق کند و دین و روش زندگی برتر را بداند و بشناسد و امام یا پیامبر عصر و زمان خود را به تحقیق دریابد اما از طرفی هم اگر کسی با یک اعتقاد و دین بزرگ بشود طبیعتا تغییر مذهب و دین برای او کاری بسیار دشوار خواهد بود و واقعا شاید از عهده هر کس بر نیاید . و شاید به عبارتی بتوان گفت که تولد دوباره برای درصد بسیار کمی از انسانها شدنی است . و این خود یکی از مسائلی است که در خصوص انسانها واقعیتی انکار ناپذیر است . لذا در عین حال که نمیتوان تحمیل دین به زور را معقول دانست اما این واقعیت که کسی که با یک دین زاده میشود و تحت تعلیمات آن دین بزرگ میشود دسترسی بهتری به آن دین دارد و حتی گاها اگر انحرافاتی در آن دین باشد نیز راحت تر میتواند آنها را تشخیص داده و راه درست را برگزیند به عنوان مثال ایرانیانی که اگر چه به زور شمشیر مسلمان شدند اما به حق شیعه را پذیرفتند و پیرو آن مذهب شدند .
تمامی این مقدمات برای این بود که سوالم را مطرح کنم و بتوانم منظور اصلی خودم را برسانم و سوال من این است که آیا دین مبین بهائیت نیز به این اصل که انسان به سعادت نخواهد رسید مگر این که به هنگام مرگ به این دین مشرف شده باشد معتقد است ؟
اگر جواب مثبت است . با آنکه ما میدانیم که با توجه به روش گسترش دین بهائیت فراگیر شدن آن مسلما به سرعت ادیانی مانند اسلام و مسیحیت نخواهد بود . خداوند چه راهی برای هدایت انسانها گذاشته است ؟
کما اینکه ما میدانیم شرایط قرن حاضر به گونه ای است که انساها مجبورند برای ادامه بقا به تعلیمات بهائیت تن در دهند اما محصول آن را از دین بهائیت نمیدانند ( و حتی گاها بدون اینکه از تعلیمات بهائیت چیزی شنیده باشند از روی اجبار به این روشها روی می آورند ) . به طوری که بنا به شرایط موجود دنیا به سمت یکپارچه شدن پیش میرود . و مثلا کسانی هستند که طلیعه دار این جنبشها و از فعالان این مسئله میباشند و اگر چه آن ذات انسانی آنها ایشان را به این سمت سوق میدهد و بدون اینکه بدانند تمامی تعلیمات دین بهائی را به کار میبندند . آیا در خصوص اینها نیز این موضوع که چون به هنگام مرگ به دین بهائیت مشرف نشده اند به سعادت اخروی نخواهند رسید درست است ؟ و اگر باز هم جواب مثبت باشد و آنها بپرسند که چرا بهائیت مانند دیگر ادیان نتوانسته پیام خود را روشن و واضح به گوش من برساند تا من هم پیرو آن باشم جوابش چه خواهد بود ؟
به عنوان مثال خود من که مسلمان و شیعه بودم و کاملا به صورت اتفاقی با بهائیت آشنا شدم قبل از این آشنائی داشتم به این باور میرسیدم که اسلام این چیزی نیست که اینها میگویند و باید بتواند بر اساس شرایط زمان خود را تطبیق بدهد و داشتم به این باور میرسیدم که اگر در میان علمای اسلام انسانی درست پیدا شود میتواند از میان دستورات اسلام این را استخراج کند که حتی تفاوتی که بین زن و مرد در اسلام عنوان شده در قرن حاضر قابل تغییر است و این نقص از اسلام نیست و نقص از علمای آن است . که البته این مسئله حتی دارد در بین روحانیون اسلامی رایج میشود و برای مسائلی مانند ( سوره 35 آیه نساء ) که مرد را مجاز به کتک زدن زن میکند یا تعدد زوجات هم توجیه میآورند و کم کم دارند آن را با توجیهاتی نفی میکنند . و شاید این ترفند حتی برای کسانی که برای آنها تغییر دین سخت باشد یا پیام دین جدید به صورت واضح و روشن به گوششان نرسیده باشد موثر واقع شود . در آن صورت آیا آنها مقصرند و به سعادت اخروی نخواهند رسید یا من و شمایی که نتوانسته ایم این پیام را به آنها برسانیم ؟
ببخشید که خیلی طولانی شد اما مجبور بودم برای اینکه منظورم را واضح برسانم اینهمه آن را طولانی کنم .
با تشکر و آرزوی بهترنها برای شما .
یک سوال کوچک دیگر هم هست و آن این است که نظر دیانت بهایی در رابطه با ملی گرایی و ارج نهادن به آداب . سنن . اسطوره ها و افتخار به فرهنگ پیشین هر قوم و ملتی چیست ؟ و آن را متضاد با جهانی شدن و یکپارچه شدن اقوام نمیداند؟
آرش عزیز
سوالی که مطرح فرمودید بسیار اساسی است و نیاز به شناخت زوایای زیادی از دین دارد
گرچه همه پیامبران هدایت را در پیروی مردمان از آئینی که برایشان آورده اند دانسته اند ولی در جائی مطلب واضحی در مورد کسانی که خبری از ظهور به ایشان نرسیده ذکر نشده
در قران آیه ای وجود دارد که میتواند تا حدی راهگشا باشد
ان الذین آمنوا والذین هادوا والنصاری والصابئین من آمن بالله والیوم الاخرو عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون بقره 62
اگر دقت فرمائید ایمان به خداوند و عمل صالح نزد پروردگار دارای اجر است و در این آیه مسلمان (الذین آمنوا ) و غیر مسلمان تفاوتی ندارند
البته سعادت حقیقی در گرو شناخت مظهر امر الهی و پیروی از تعالیم اوست و تفاوت بسیاری بین کسانی که به این موهبت رسیده اند با کسانی که از آن محروم مانده اند وجود دارد
ولی اگر از دید مسئولیت هر فردی در قبال زندگی و حیات روحانیش بنگریم مسئولیت در قبال آگاهی معنا می یابد و اگر فردی علیرغم تلاش برای رسیدن به حقایق حیات و هدف از زندگی، در معرض آگاهی از هدایت الهی قرار نگیرد ، علیرغم اینکه از عرفان حق و عمل به تعالیم او محروم مانده ، در حد خلوص و صفای قلبی خود و عمل صالحی که بموجب فطرت اصلیه از او صادر شده مأجور خواهد بود و حتی ممکن است از بسیاری کسان که خود را منسوب به حق میدانند ولی بر خلاف رضای او عمل میکنند مقرب تر باشد
با این مقدمه شاید مسئله خیل عظیمی از مردم که در بیخبری مطلق از دیانت جدید بسر میبرند از لحاظ مسئولیت آنها کمی ساده تر شده باشد ولی در نقطه مقابل یعنی مسئولیت افرادی که حق را شناخته اند کار بسیار سنگین تر است و مسئولیت بسیاری از مصائبی که بشر به سبب جهل و غفلت از حق تجربه میکند بر دوش کسانی است که درمان این دردها را در دست دارند و در عرضه آن به مبتلایان کوتاهی میورزند. این وظیفه یعنی عرضه هدایت الهی بر مردم جهان در آثار بهائی مورد تأکید بسیار است و هر فرد مومن موظف به انجام آن است
در مورد نحوه توسعه امر الهی و روشهائی که بر تحمیل دیانت با قوه قهریه تکیه دارند باید توجه فرمائید که بشریت به دوران بلوغ خود پا نهاده و دیگر روشهائی که در دوران طفولیت او کارساز بود بکار نخواهد آمد . ولی این دوران روشهای خاص خود را دارد و با وجود ابزارهای اطلاع رسانی سریع و تعمیم توان دسترسی به این اطلاعات اگر طوفان جهل و تعصب آرام گیرد بزودی همه صاحبان قلوب پاک و فطرت سالم در معرض آگاهی از دیانت الهی و تعالیم آن قرار خواهند گرفت و ان شاءالله به موهبت ایمان فائز خواهند شد. علی الخصوص که همه ادیان و نحله های فکری دیگر بخوبی عدم کارائی خود را در حل معضلات دنیای امروز اثبات کرده اند . این تقدیر الهی برای عالم بشر است که دیر یا زود رخ خواهد داد
در مورد ارج نهادن به ملیت و آداب و سنن محلی و افتخارات و اسطوره های گذشته نظر دیانت بهائی ایجاد وحدت در کثرت است و نه یکسان سازی و تک صدائی . علاقه و احترام به ملیت و آداب و فرهنگ قومی امری مطلوب است و منافاتی با اتحاد جهانی ندارد و فراموش کردن افتخارات گذشتگان موجب از دست دادن هویت و بی ریشگی در میان جهانیان خواهد شد و بهیچ بهانه ای نباید برآن دامن زد
امیدوارم که به رفع ابهام شما کمک کرده باشم
پیروز و سربلند باشید
با سلام مجدد و تشکر از جوابهای خوب شما به این سوالها
و با عرض پوزش از اینکه سوالهایی که میپرسم از انسجام معقولی پیروی نمیکند . این را به حساب پراکندگی افکارم بگذارید و اینکه به علت اینکه دسترسی رودررو را به شما ندارم به محض دیدن ایمیل شما اولین سوالی را که به ذهنم میرسد مطرح میکنم . و شاید بسیاری از سوالهایی را که در طول این مدت که ایمیل شما به دستم میرسد و ذهنم را مشغول کرده را در آن لحظه فراموش میکنم
.
یک سوالی که در خصوص دیانت بهایی دارم که البته معمولا به اصل دیانت بر نمیگردد و معمولا پس از گذشت زمان از ظهور یک دین مرسوم میگردد . در خصوص علمای دین است آیا در دیانت بهایی به مانند اسلام و مسیحیت علمای آن از دیگر پیروان به گونه ای تمیز داده میشوند؟ و عناوینی مانند کشیش در مسیحیت و آخوند در اسلام دارند یا خیر ؟ این سوالم به این دلیل است که بر این اعتقادم که این ممیزی به شهادت تاریخ تاثیر فراوانی بر روند هر دین گذاشته است
و سوال دیگرم در این خصوص است که آیا در دیانت بهایی همانند اسلام ( البته آنچه از آن میبینیم نه آنچه که هست)که قوانین حقوقی و اقتصادی و ...خاص خود را دارد .قوانین و شرایط مشخص داریم؟ یا وضع قوانین بر اساس شرایط جاری میباشد ؟
برای بهتر روشن شدن سوالم چند مثال میآورم در احکام حقوقی در اسلام ما احکامی مانند سنگسار. قطع دست یا پا و گردن زدن و..... و در مسائل اقتصادی ربا را میبینیم که این احکام که بعضا بر آنها بسیار اصرار میورزند در جامعه قابل پیاده شدن نیست و مثلا حکومت ایران که داعیه دارترین حکومت در خصوص مسائل دینی است بعد از 30 سال نتوانسته باورهایش را در جامعه پیاده کند و مثلا طرحی را اجرا کند که خودش در سیستم بانکیش ربا ندهد و ربا نگیرد .
وآیا در دیانت بهایی برای ارتکاب تخلفهای دینی مجازاتهای حقوقی در نظر گرفته شده یا خیر مثلا برخورد جامعه بهایی با یک بهایی که زنا کند و یا مشروب بخورد چه خواهد بود ؟
سوال دیگرم در خصوص پیروی بهائیان از بیت عدل اعظم است و حدود این پیروی ؟. برای روشن شدن سوالم این موضوع را مطرح میکنم که در مذهب شیعه بحث تقلید وجود دارد که این تقلید حدودش را آنچنان گسترش داده اند که اصل تفکرو تعقل انسان را زیر سوال میبرد . به همین دلیل حدود پیروی از بیت عدل اعظم برای من موضوع مهمی است با عنایت به این مسئله که اگر چه جلوگیری از پراکندگی و انسجام یک اصل است اما این که همیشه اکثریت حرف صحیح را میزنند یک اصل نیست . و اصولا من بر این باور هستم که تبعیت بی چون و چرا از هر چیز باعث انحراف خواهد شد . حتی تبعیت بی چون و چرا از دین که اگر اینگونه بود هیچ کس نمی توانست دین جدید را بشناسد .
با تشکر
آرش عزیز
از اینکه بتوانم در شناخت بهتر دیانت بهائی به شما کمک کنم خوشحال خواهم شد پس بدون نگرانی هر پرسشی در ذهن دارید مطرح فرمائید
بعرض میرسد که در دیانت بهائی محققین و دانشمندان در رشته های مختلف و از جمله علوم دینی بسیار ممدوح و محترمند ولی هیچگونه عنوان یا لباس و یا مرجعیتی ندارند و طبقه روحانی در دیانت بهائی بکلی برچیده شده است . در عوض مرجعیت به جمعهای منتخبی که هر ساله با انتخاباتی آزاد و بدون تعیین صلاحیت و کاندیداتوری برگزیده میشوند داده شده و محافل روحانی عهده دار امور دینی جامعه هستند . اعضای این جمعها بصورت منفرد خارج از محفل فاقد مرجعیت و حق اتخاذ تصمیم در امور جامعه اند
دیانت بهائی دارای اصولی کلی است که در هر اقلیمی میتوان قوانین جزئی را بر مبنای آن تنظیم نمود البته در بعضی امور مثل ارث و ازدواج و طلاق قوانینی با جزئیات مشروح وجود دارد ولی تدوین بسیاری از قوانین که در آینده ممکن است نیاز آن دیده شود با بیت العدل اعظم است که شورائی روحانی منتخب از بهائیان سراسر جهان است
ولی یک دیدگاه کلی از سوی شارع دیانت بهائی عنوان گردیده که منظر ما را نسبت به احکام بسیار متمایز میسازد
این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده... بلکه لأجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه و ارتقاء ارواحهم الی المقامات الباقیه و مایصدقه عقولهم ظاهر و مشرق شده
بنابر این گر چه ممکن است برای خطاهائی که از انسان سر میزند به جهت حفظ نظام اجتماعی قوانین و مجازاتهائی وضع شده باشد ولی در عرصه زندگی فردی کسی حق اعتراض به دیگری و به اصطلاح امر به معروف و نهی از منکر ندارد مثلا با وجودی که نوشیدن مشروبات الکلی ممنوع است اگر کسی در زندگی خصوصی اش مبادرت به این کار نماید به دیگران ربطی ندارد . در مورد زنا جریمه ای تصاعدی وجود دارد ولی حکم زنای محصنه و زنای به عنف بایستی از سوی بیت العدل اعظم تدوین گردد و در شرایط فعلی قوانین هر مملکتی ملاک برخورد با این نوع جرائم است
در دیانت بهائی هیچگونه تقلیدی پذیرفته نیست و بیت العل اعظم در راس مدیریت سازمان اداری جامعه قرار دارند و اطاعت از تصمیمات ایشان در زندگی فردی امری وجدانی است ولی در سطح جمعهای اداری مانند محافل این اطاعت و انقیاد جدی تر است
با ارزوی توفیق و طلب تأیید
پیروز و سربلند باشید
با سلام
از اینکه اینهمه با حوصله و خوب به سوالهایم جواب میدهید از شما متشکرم . در مورد خودم اگر چه قلبا و با تمام وجودم به بهاء الله ایمان آورده ام اما هر چه بیشتر با شما صحبت میکنم به این موضوع نزدیکتر میشوم که دین بهائیت به چه زیبائی تمامی آن نقصهائی را که در دیگر ادیان احساس میشود را کامل کرده است .
سوالی که این بار دارم این است که هر دینی به دو گروه از انسانها برخورد میکند گروه اول گروهی هستند که به خدا ایمان دارند و دین جدید به آنها بشارت نعمت جدید خداوند را میدهد و گروه دوم کسانی که هنوز به معرفت وجود خدا نیز نائل نشده اند . در خصوص هر دو گروه و مخصوصا گروه دوم دین جدید باید قلب آنها را روشن کند زیرادر مرد گروه دوم اگر چه با هیچ دلیل علمی نمیتوان خدا را نفی کرد لیکن با دلایل علمی و تجربی اثبات خدا نیز کاری دشوار است و بدلیل ماهیت علم تجربی جوابش به اثبات یا انکار خداوند ((نمیدانم)) است . و در مورد گروه اول تعصبات دینی حجابی برای چشم قلب است . و همین مسائل باعث شده تا خداوندقدرت معجزه را به پیامبران پیشین عطا کرده است . در مورد حضرت محمد مسلمانان به شق القمر و قرآن معتقد هستند . اولا جواب بهائیت به درخواست معجزه چه خواهد بود . و دیگر اینکه آیا به اعتقاد بهائیت واقعا قرآن معجزه ( به آن شکل که مطرح میشود ) است؟
دیگر اینکه در جواب خاتمیت حضرت محمد در سایت عالم بهائی عنوان شده که منظور از خاتم ( نگین ) است و در ادامه گفته شده اگر منظور از خاتمیت ( ختم کنندگی ) بود چرا مسئله به این مهمی فقط یک بار در قرآن آمده است . حال سوال این است که ظهور پیامبر بعدی که مسئله ای به همان اهمیت است را از کجای قرآن میتوان استخراج نمود و مسئله به این مهمی چرا واضح عنوان نشده ؟
سوال بعدی من که ارتباطی با سوال اولم ندارد از آنجا منشاء میگیرد که به استناد تاریخ علمای هر دین و آئینی اگر چه در زمانی باعث رشد و شکوفائی آن دین هستند اما پس از مدتی خود منشاء انحراف و انحطاط آن میشوند و نمونه بارز آن اسلام با روحانیت و مسیحیت با کلیسای قرون وسطا یش است . در دنیای کنونی ما که زخمهای بدی از این علما برداشته شاید بسیاری مانند من به این موضوع حساس باشند . که روند یک آئین اعتقادی به انحراف نرود . و از دین ابزاری برای تاراج و چپاول مردم نسازند که نمونه بارز آن ... است . اگر چه شخصا معتقدم که ... با همه بدیها و مشکلاتی که دارد یک پیام بزرگ برای مردم ایران است و آن هم این است که بدانند که جامعه جدید نیاز به دیانت جدید دارد .
و اما سوالم این است که شما گفتید جمع های منتخبی که با انتخابات برگزیده میشوند . این جمع ها با بیت العدل اعظم متفاوت است ؟ و اگر جواب مثبت است در چه سطحی هستند ( شهر؟ استان؟ کشور ؟ و ... ) ؟
و اعضای منتخب چه ویژگیهایی را باید دارا باشند ؟ ( علمای دینی ؟ سیاسی ؟ اقتصادی؟ و....) اگر تعیین صلاحیتی وجود ندارد چه چیز متضمن به انحراف نرفتن یا عدم اعمال نفوذ از طریق تبلیغات و... است؟ در صورت عدم کاندیداتوری چگونه میتوان بهترین و اصلح ترین ها را آن هم در سطح جهانی شناخت؟
یک سوال کوچک دیگر هم دارم و آن اینکه در اسلام و به تبع آن در ایران ارتباط دو نفر با کلمه سلام آغاز میشود بهائیان ایرانی جایگزینی برای آن دارند یا نه از همان کلمه سلام استفاده میکنند ؟
با تشکر و آرزوی سعادت و سلامت برای شما
آرش عزیز
از لطف شما ممنونم و امیدوارم که بصیرت روحانیت روزبروز گسترش یابد
در اعتقاد بهائی معجزه حجت معتبری برای ایمان به پیامبران به حساب نمیآید زیرا معجزه حتی اگر اتفاق افتاده باشد تنها برای شاهدان عینی قابل باور و تأیید است و برای نسلهای بعد و یا شنوندگان هم عصر تفاوت زیادی به اساطیر گذشتگان و یا داستانهای خیالی ندارد. بنابر این چیزی حجت دین قرار داده میشود که برای هر انسان حقیقت جوی بی تعصبی ایجاد اقناع و اعتماد نماید
داستانهای شق القمر و امثال آن غیر عقلانی تر از آنند که در مورد آن صحبت شود ولی معجزه بودن قرآن قابل بحث و بررسی است . خود پیامبر اسلام نیز فقط به قرآن بعنوان حجت خود استناد نموده اند و هیچگاه معجزه دیگری برای خود بیان نکرده اند و در جواب معجزه خواهان فرموده اند آیا من چیزی غیر از یک انسان پیامبر هستم "هل کنت الا بشر رسولا" اسراء 93 و یا فرموده اند من انسانی همانند شما هستم "انا بشر مثلکم"کهف 110 و یا برای آنان که به اصرار معجزات پیامبران پیشین را طلب میکردند فرمودند " قد جائکم رسل بالبینات و بالذی قلتم فلم قتلتموهم" آل عمران 183 یعنی بقول شما پیامبرانی با معجزات و آنچه مدعی هستید آمدند پس چرا ایشان را کشتید و در نهایت هیچگاه زیر بار آوردن معجزات نمیرفتند
از طرفی انجام کارهای عجیب و غریب ربطی به توان هدایت انسانها ندارد . مثلا اگر کسی بگوید که من پزشک حاذقی هستم چون میتوانم بر روی آب راه بروم بیشتر موجب خنده میشود تا باور ادعای او. پیامبران نیز مدعی هستند که درمان دردهای عالم را در تعالیمشان دارند واثبات ان به حجتی متناسب با خودش نیازمند است
و اما معجزه بودن قرآن اگر آن گونه که مفسرین ادعا کرده اند در فصاحت و بلاغت باشد قابل دفاع نیست چون بسیار کسان همچون ابوالعلاء معری ادعای آوردن بهتر از قرآن داشتند و دعوی پیامبری هم نکردند. اعجاز قرآن در هدایت گری آن است ، همانگونه که در ابتدای آن میخوانیم "ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین" هیچ کتاب دیگری در دوران پیامبر اسلام قادر به هدایت مردمان به صراط مستقیم الهی نبود ونتوانست قلوب انسانها را تحت تاثیر خود قرار دهد و این تأثیر در قلوب خاصیت کلام الهی است و ملاک خوبی برای تشخیص حق از باطل است
در مورد خاتمیت مقاله ای خدمتتان ارسال میکنم . حتی الامکان آن را با دقت و ارجاع کامل به زیرنویسها بخوانید ، آیات مربوط به ظهور پیامبران بعد در این مقاله مورد اشاره قرار گرفته . اگر باز هم در این مورد ابهامی داشتید برایم بنویسید
در مورد جمعهای منتخب عرض میگردد که این انتخاب در سه سطح صورت میگیرد : سطح محلی که به آن محفل محلی میگویند و عهده دار رسیدگی به امور محلی جامعه بهائی در هر شهر یا محله ای است ، سطح ملی که برنامه ریزیها ورسیدگی به امو جامعه بهائی در هر کشور را انجام میدهد و نهایتا بیت العدل اعظم که اداره امور بین المللی جامعه بهائی و نظارت بر محافل ملی را بر عهده دارد . بیت العدل اعظم یک وظیفه خاص هم دارد که تشریع احکام غیر منصوص است . این جمع هر پنج سال یکبار انتخاب میشود
در دیانت بهائی کاندیداتوری و تبلیغات انتخاباتی ممنوع است و همه افراد بهائی بالای 21 سال میتوانند به عضویت محفل در آیند. در سطح هر محل بهائیان وظیفه دارند در طی یک سال تحقیق کنند و مناسب ترین کسانی را که برای عضویت محافل تشخیص میدهند شناسائی کنند. این کار در حد محل بسهولت قابل انجام است . اما محافل ملی چون از همه کشور انتخاب میشوند به این روش قابل انجام نیست. بنابر این هر محل طی مرحله اول انتخابات وکلائی را انتخاب میکند که این وکلا در یک نشست چند روزه دورهم جمع میشوند و از بین خود و یا کسانی خارج ازجمع اعضای محفل ملی را انتخاب میکنند
بیت العدل اعظم با رای اعضاء محفل ملی در نشستی بین المللی از بین حاضرین و یا افراد صالح دیگرانتخاب میشوند
توصیفی که برای اعضاء شایسته جهت انتخاب در این جمعها در آثار بهائی آمده " نفوس سلیم، منصف و منقطع" است و ربطی به مدرک و مقام ندارد و هر فرد بهائی بالغ ممکن است انتخاب شود
و اما سوال آخر ، بهائیان وقتی به یکدیگر میرسند بجای سلام میگویند " الله ابهی "
موید باشید
دوست عزیز و گرامی
متاسفانه من نتوانستم از جواب شما متوجه بشوم که اصولا آیین بهائی معجزه را کاملا رد میکند یا آن را قبول دارد اما آن را حجت معتبر و کامل نمیداند . و غیر عقلانی بودن شق القمر به دلیل این است که ما منبع موثقی در خصوص آن نداریم یا اینکه خود نفس این کار غیر عقلانی است .
اگر در خصوص منبع آن باشد که من هم اطلاع کاملی از آن ندارم و فکر میکنم حرف شما کاملا صحیح باشد . اما اگر مراد رد کردن کل معجزه است مسئله صورت دیگری به خود میگیرد . چون قرآن مملو از اخبار و اطلاع از معجزات مختلف است وبه نظر نمیرسد منظور قرآن از بیان معجزات پیامبرانی مانند حضرت موسی و عیسی فقط برای قصه گویی یا به وجود آوردن اساطیر و بیان داستانهای خیالی باشد . اگر گفته میشد که انسانها به آن حد از کمال عقلی رسیده اند که نیاز به معجزه مانند گذشته وجود ندارد . خیلی معقول تر به نظر میرسد تا اینکه ما کل معجزات را که در تمام ادیان برای پیامبرانشان حجت پیامبری بوده زیر سوال ببریم .
همانطور که در قرآن و سوره اسرا آیه 101 و 102 خداوند 9 معجزه آشکار و روشن را برای حضرت موسی برای هدایت خلق مقرر داشته است . و در ادامه هم گفته است که اینان چون کافر شده و آیات پیغمبران من را استهزاء کردند به آتش دوزخ کیفر خواهند یافت .
اما در خصوص غیر عقلانی بودن اگر مراداز عقل علم تجربی است همانطور که قبلا هم گفتم اگر سنجش ما با این معیارباشد دیگر زنده شدن پس از مرگ . اعتقاد به خدایی که آفریده نشده از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و معجزات پیامبران و حتی شرح حالی که از حضرت باب در خصوص شلیک 250 گلوله به سمت ایشان و یافتن ایشان در اتاق در حال تقریر کتاب هم غیر عقلانی و خیالی است .
در خصوص ایجاد اقناع و اعتماد به نظر من انسان موجود کاملی نیست و همیشه احتمال خطا و اشتباه را دارد و گاها آنجا که مطمئن است مطلبی کاملا صحیح است و به آن ایمان هم دارد چه بسا اشتباه میکند . و چه بسیار انسانها که فرزند و جگر گوشه خود را جلوی بتی قربانی میکردند تا هم خود و هم فرزندشان به سعادت برسند این آدم هم به کار خود ایمان دارد و مطمئن است که دارد راه درست را میرود و همیشه انسانها آگاهانه خطا نمیکنند .
نکته دیگر اینکه هر مکتب و ایده ای مسلما حرفهایی خواهد زد که کاملا معقول و انسانی به نظر خواهد رسید و هیچ کس برای گسترش افکارش نمیگوید من میخواهم ظلم کنم و دنیا را به فساد و تباهی برسانم .و برای رد یا قبول این افکار هیچ ابزاری به جز گذشت زمان و تجربه نخواهد بود . و تفاوت این سخنان و مکاتب بشری با مکاتب الهی فقط در حجتی است که خداوند به انسانها نشان میدهد
خودم را مثال میزنم اگر دیانت بهائی را از طرف خدا ندانم هر چه قدر هم که گفته های آن و نظامی را که ارائه میدهد معقول به نظر برسد و من را به نتیجه کار مطمئن کند و مطابق با عقل من باشد چون نمیتوانم نتیجه کار را حدس بزنم و چون خودم را موجود کاملی نمیدانم که بتوانم به یقین بگویم که این بهترین راه رسیدن به سعادت برای انسانهاست نمیتوانم به آن ایمان کامل بیاورم و در راهی قدم بگذارم که نمیدانم من را به سعادت میرساند یا به فلاکت . وانگهی پیامبران میگویند حرفهایی که ما میزنیم از خود ما نیست و از جانب خداوند است . خدائی که دیده نمیشود و در تجربه انسان نمیگنجد . حال اگر لطف و رحمت خداوند نباشد چه به صورت معجزه و چه به صورت محبتی که در قلب انسان میگذارد چگونه میتوان به صحت یا سقم آن پی برد ؟
به هر حال احساس من این است که اگر بخواهیم معجزه را کاملا انکار کنیم و آن را حجت ندانیم یا فقط بخواهیم به عقل و دانش خودمان برای رسیدن به سعادت و شناخت حق از باطل تکیه کنیم راه را گم خواهیم کرد .
چگونه میتوان یک مدعی را که حرفهای بسیار معقول و اغوا کننده بر اساس تکیه بر انواع تکنیک های روانشناسی و .... را عنوان میکند از یک پیامبر که از جانب خداوند مامور ابلاغ پیام است باز شناخت؟ با تکیه بر عقل و دانش تجربی ؟ با تکیه بر اینکه عقل من چه میگوید ؟
در آخر من فکر میکنم که برای ایمان آوردن به یک پیامبر که بتوان گفت او از جانب خداوند سخن میگوید یک حجت بالاتر از حساب منطقی وعقل تجربی لازم است حال این حجت معجزه باشد یا روشن شدن قلب یک نفر به نور ایمان به قدرت خداوند . و مایلم نظر شما را در خصوص گفته هایم بدانم
با تشکر
آرش عزیز
در اعتقاد بهائی وجود توانائیهای خاص برای پیامبران مورد انکار قرار نگرفته ولی هدایاتی ارائه شده که ما را از باور به مسائل خرافی رها میسازد
یکی از این هدایتها این است که زبان کتب مقدسه در بسیاری از موارد زبانی سمبلیک و نمادین است و نباید به دنبال معانی ظاهری سرگردان گردیم
از جمله این سمبل ها آسمان وخورشید و ماهند که اشاره به چیزهائی خارج از ظاهر کلمات دارند ، منظور از آسمان آسمان دین است و منظور از خورشید در بعضی موارد پیامبر و ماه بزرگان دینند که در فقدان پیامبر به مومنین روشنائی میبخشند و به راهنمائی ایشان میپردازند ولی با ظهور پیامبر جدید این ماهها منشق میگردند (انشق القمر) و دیگر قادر به هدایت ناس نخواهند بود آسمان دین گذشته در هم میپیچد ( مطویات به یمینه) و خورشید گذشته تاریک میگردد ( و اذا الشمس کورت) اگر بخواهیم به ظاهر نظر داشته باشیم خلقت آسمان و زمین در شش روز آنهم زمانی که خورشید و زمینی نبوده که روز و شب معنا پیدا کند غیر معقول خواهد بود ولی اگر با توجه به دیدگاههای جدید مطلب را بخوانیم میبینیم که اشاره به ظهور شش دیانت بزرگ یا پیامبر اولوالعزم است که هریک یومی از ایام خلقت بوده اند ویا مطلب سقوط ستارگان بر زمین در حالی که هریک از آنها ممکن است صدها برابر خورشید باشند و بسیار غوامض دیگر. حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ایقان رموز زیادی از متون کتب مقدسه از جمله قرآن را گشوده اند و تأویلات آنرا بیان داشته اند که مطالعه آن ابهامات زیادی را برای شما رفع خواهد نمود
بسیاری از معجزات منسوب به پیامبران نیز از این قاعده مستثنی نیستند . مثلا زنده کردن مردگان توسط حضرت مسیح اشاره به القای حیات روحانی در مومنین و نجات ایشان از مرگ معنوی است کما اینکه خود حضرت مسیح هم در انجیل خطاب به یکی از حواریون که قصد داشت برای دفن پدرش از محضر حضرت خارج شود فرمودند بگذارید مرده ها را مرده ها دفن کنند که مسلم است منظور از مردگان دوم افراد غیر مومنند و یا آنجا که در قران در مورد حمزه عموی پیامبر میفرمایند ( او من کان میتا فاحییناه ) منظور این نیست که حمزه مرده بود و حضرت محمد ایشان را زنده کردند بلکه منظور ایمان ایشان و زنده شده روحانی است
حضرت محمد همواره در مقابل تقاضای معجزه فرموده اند من انسانی مانند شما هستم ( انا بشر مثلکم) و در پاسخ آنان که معجزات ساده ای مثل ایجاد یک چشمه در زمین و یا باغ و خانه پر از طلا و...میخواستند فرمودند آیا من غیر از یک انسان پیامبر هستم ( هل کنت الا بشرا رسولا) و در هیچ جائی مدعی آوردن معجزه و دعوت از مردم به ایمان به سبب ظاهر ساختن معجزات نکردند . چطور ممکن است معجزه غیر ممکنی که همه نظامات کره زمین و مدارات سیارات را بهم میریزد از ایشان سر زده باشد و نه خود ایشان مردم را به استناد آن به ایمان فراخوانده باشند و نه هیچ کس این اتفاق را که در سرتاسر زمین قابل مشاهده است گزارش نموده باشد
بالعکس ایشان تقلیب قلوب و ایمان آوردن افراد را حجت قرار میدهند ( بعد ما استجیب لک حجتهم داحضة) و وجود این خاصیت در قرآن را بعنوان معجزه بیان میدارند
حضرت بهاءالله نیز گرداوری امور خاق العاده ای که از ایشان سرزده را ممنوع نمودند و انجام اینگونه استنادات را مایه ترویج خرافات دانسته اند. گرچه سرزدن این امور از ایشان رد نشده ولی فرموده اند این مسائل فقط برای شاهدان عینی حجت است نه برای شنوندگان داستان آن. حضرت مسیح ملاک زیبائی را برا ی شناخت پیامبران حق بیان داشته اند . میفرمایند همانگونه که هر درختی را از میوه اش خواهید شناخت پیامبران را نیز از تعالیمشان باز خواهید شناخت
امیدوارم که قدری از ابهامات شما در این مورد رفع شده باشد
موید باشید
دوست عزیز و گرامی
مطالبی که عنوان فرمودید برای من بسیار مهم است و از شما خواهش میکنم مدتی را حول همین موضوع با هم گفتگو داشته باشیم زیرا این نظرات کل مفاهیم من را نسبت به دین تغییر خواهد داد و باید کلا و به صورت زیر بنایی در خصوص مسائلی که در ذهن و اندیشه ام بوده مروری کامل انجام دهم .
نه تنها من که احساس میکنم جمع کثیری از انسانها از خرافاتی که با نام دین ترویج داده شده و میشود خسته هستند و از این رهگذر بسیاری به مطامع خود رسیده اند اما به قول ضرب المثل فارسی نباید آنچنان رفتار کنیم که از طرف دیگر بام بیفتیم به همین علت احساس میکنم تا این مطلب برای من کاملا روشن نشود نمیتوانم از کنار آن به راحتی بگذرم .
در خصوص نظام طبیعت آنچه گفتید واقعیت محض است اما اینکه بخواهیم اصالت را از خداوند به عنوان خالق این نظام گرفته و به خود نظم بدهیم امری خطاست و مانند این است که به خدایی دیگر به نام نظم معتقد شویم . به عنوان مثال با همین کامپیوتری که با آن کار میکنیم اصالت داده و سازنده آن را که انسان است فراموش کنیم و داده های کامپیوتررا واقعیت غیر قابل تغییر بدانیم غافل از این که انسانی که سازنده آن است میتواند با تغییر داده ها به کامیوتر خروجی مطابق با میل خود داشته باشد .
این مثال برای آن است که درک ما این باشد که اگر خداوند بخواهد کاری را به عنوان معجزه به انسان نشان دهد اسیر نظم جهان باشد و نتواند . کما اینکه خداوند در قرآن فرموده اگر اراده به انجام کاری بگیریم فقط کافی است بگوییم باش پس میشود .
در خصوص اشارات و کنایات کتب اسمانی مسلما بسیاری از گفته های کتب آسمانی به صورت سمبلیک بیان شده اما اگر هر آنچه گفته شده را ما سمبلیک بدانیم میتوانیم هر گونه که بخواهیم بسته به سلیقه خودمان و مطابق با خواستمان آن را تفسیر کنیم کما اینکه سامری با تکیه بر قدرت خداوند به گوساله ساخته دست خود قدرت بیان داد و انسان را به انحراف کشاند .
موضوع دیگر اینکه نباید انتظار داشت که قرآنی که مثلا برای اعراب بادیه نشین 1400 سال پیش نازل شده با آنچنان زبان سمبلیکی صحبت کند که وقتی واضح و روشن بیان میکند که ما به موسی گفتیم عصایت را بر زمین بینداز و این عصا تبدیل به اژدها شده و مارهایی را که توسط جادوگران با حیله فریب ذهن ساخته بودند ببلعد . انتظار داشته باشیم آن عرب بادیه نشین معنای سمبلیک اژدها را درک کند و به انحراف نرود و اگر چنین باشد این برای کلام خداوند نقص خواهد بود .
مثلا در خصوص همین معجزه حضرت موسی ما الان که در آستانه قرن 21 هستیم بسیاری چیزها را به نام جادو و جادوگری میبینیم و کافی است سری به کشور هندوستان و جوکی های معروف آن بزنیم یا همین بغل گوش خودمان در اروپا کارهای شیطان پرستان را ببینیم و هزاران هزار دلیل عینی دیگر که از همین مسائل برای گمراهی انسانها استفاده میکنند را به چشم ببینیم و همه را ساده انگارانه نفی کنیم و بگوییم این چیزها وجود ندارد و معجزه حضرت موسی را هم سمبلیک بدانیم و قدرت خداوند را محدود به نظم جهان بدانیم و به محض اینکه یک جوکی هندی را دیدیم که بر خلاف تمامی قوانین فیزیک و بیولوژیک نشسته یک متر از زمین بلند میشود به او ایمان آورده و او را قدرت برتر هستی بدانیم .
بدین منوال داستان زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی را هم کاملا سمبلیک بدانیم و سپس معاد را هم سمبلیک بدانیم و زنده شدن پس از مرگ را هم سمبلیک بدانیم و چون خلاف نظم جهان مادی است به این نتیجه برسیم که هر چه در خصوص معاد گفته شده سمبلیک است و همه پاداش و عذاب ما در همین دنیاست و پس از مرگ بر اساس نظم تبدیل به خاک و تجزیه میشویم و.......
در پایان خواهش میکنم نظر دیانت بهائی را در خصوص معاد و زنده شدن پس از مرگ و کیفیت بهشت و جهنم برای من بگویید چون حسابی گیج شده ام
با تشکر از شما
آرش عزیز
همانطور که فرمودید با تغییر نگرش در این مسائل دیدگاه شما در مورد بسیاری امور دیگر هم متحول خواهد شد
همانگونه که خدمتتان عرض گردید توانائیهای خارق العاده پیامبران مورد انکار نیست ولی این نکته مهم است که نشان دادن توانائیهائی میتواند حجت پیامبری قرار گیرد که مرتبط با مدعا باشند
همانگونه که خودتان اشاره کردید انسانهای زیادی هستند که توان انجام امور عجیب و باورنکردنی دارند . از توان پیشگوئی آینده گرفته تا خواندن افکار و راه رفتن بر آب و آتش وجابجائی اشیاء با تمرکز و بسیار امور دیگر. آیا اگر این قبیل اشخاص ادعای پیامبری کنند و حجتشان را کارهائی که انجام میدهند قرار دهند باید ایشان را پیامبر دانست؟ قوای ناشناخته بسیاری در وجود انسان به ودیعه گذاشته شده که به مرور به شناخت و استفاده از آن دست خواهد یافت . و عدم آشنائی علم با این قوا به ما حق نفی آن را نمیدهد . پیامبران بواسطه روح عظیمشان توانائی انجام اموری بسیار فراتر از قوای انسان دارند و مطالبی که بعرض رسید به معنای رد توانائی ایشان نیست.وسعت این توان را حضرت بهاء الله در یک اتمام حجت با علما به ما نشان دادند . زمانی که یکی از علما در عراق پس از مجاب شدن در استدلال از سوی همقطارانش از حضرت بهاءالله طلب معجزه نمود ، به او بیانی به این مضمون فرمودند که امرالله ملعبه شما نیست که هر روز بساط نمایشی ترتیب دهد ، حضرات علما روی یک معجزه توافق کنند و تعهد نمایند که اگر ظاهر شد دست از مخالفت برمیدارند آنگاه هر آنچه خواستید ظاهر خواهم نمود
اما علما با این کار مخالفت کردند و گفتند اگر او سحری بکار بست ما دیگر کاری نمیتوانیم بکنیم
همانگونه که میبیند با این کار حضرت بهاءالله اقتدار کامل خود را بر همه هستی بیان نمودند و این نکته مورد انکار نیست ولی همانطور که عرض گردید هیچگاه هیچیک از پیامبران انجام معجزه را حجت حقانیت خویش قرار ندادند . علی الخصوص حضرت محمد که زیر بار انجام هیچ معجزه ای نرفتند و هر بار به معجزه طلبان فرمودند "انا بشر مثلکم" . ولی آنچه در مورد شق القمر و امثال آن شایع است اموری موهوم و ساختگی است جدای از غیر عقلانی بودن چنین واقعه ای معلوم نیست چه زمانی در کجا و به خواست چه کسی این کار انجام شده . چرا از کارهای ساده ای مثل ظاهر کردن چشمه به نص قرآن استنکاف نموده اند و فرمودند "هل کنت الا بشرا رسولا" و چنین کار عظیم و غیر قابل تصوری را انجام داده اند و چرا این کار را جلو عده زیادی انجام ندادند تا همه مردم از یهودی و مسیحی و بت پرست به ایشان مومن شوند و تردیدها ازبین برود؟ چگون چنین واقعه نجومی را مردمان دیگر مناطق ندیدند و ثبت نکردند و نهایتا اینکه چرا حضرت محمد در قران نفرمودند من چنین کردم پس به پیامبری من ایمان آورید؟ و بسیار چراهای دیگر که جای هیچگونه تصوری به واقعیت داشتن این امر باقی نمیگذارد
اما در مورد بیان سمبلیک عرض میگردد کتب مقدسه دارای لایه هائی از مفاهیم هستند که هر کدام مخاطب خاص خود را دارند . مردمان سطحی و ظاهر بین به ظاهر آن هدایت میشوند و از ارتکاب مناهی می پرهیزند و مردمان فرهیخته به باطن آن . در همان گذشته های دور نیز کم نبوده اند کسانی که از ظواهر قرآن فراتر رفتند و به مغز کلمات راه یافتند . همچو مولانا که فرمود: ما زقرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم
قالبهای داستانی و نمادهائی که در قرآن بکار رفته هنوز هم برای بعضی از مردم امروز قابل باور و هدایت کننده است ولی این به آن معنا نیست که دانایان هم باید ادراک خویش را محدود به ظاهر کنند و از تناقضات عقلی که در آن وجود دارد دم بر نیاورند و همچو کودکان مجذوب قصه ها شوند
عصر کنونی دوران گسترش آگاهیهای بشر است و روزبروز شمار کسانی که ظاهر کلمات برایشان کفایت میکند کمتر میگردد . از طرفی حضرت بهاءالله ابواب ادراکات بی نظیری را بر روی بشر گشوده اند و رموزی را از اسرار کتب الهی آشکار ساخته اند که عقلا نیز میتوانند فهم متناسب خود را از آیات الهی کسب کنند و به آن هدایت شوند
برای فهم بهتر اینگونه مطالب مجددا مطالعه کتاب ایقان را به شما توصیه مینمایم
در خصوص بهشت و دوزخ و معاد و قیامت هم مطالب زیادی در این کتاب خواهید یافت و میبینید که دریائی از آگاهی بر روی شما گشوده گشته
مختصرا عرض میگردد که دیانت بهائی معتقد به بقای روح است ولی اعتقادی به معاد جسمانی ندارد . بهشت قربیت الهی و نار دوری از خداوند است و این دو هم در این عالم و هم در عالم روح وجود دارند مکانی که دارای درخت و جوی عسل و حور و غلمان باشد یا جائی که انسان را بیاویزند و بسوزانند از جمله همان سمبلهاست که وجود فیزیکی ندارد
امیدوارم این مختصر به رفع ابهام شما کمک نموده باشد
پیروز باشید
دوست عزیز و گرامی
مسلمانان بر این اعتقادند که علم پیامبر لدنی است . پیامبر معصوم است و در تمام طول زندگی هیچگونه خطا و گناهی از او سر نمیزند . وحی از طریق فرشته ای به نام جبرئیل بر پیامبر نازل میشود و پیامبر فقط کلام خدا را بر انسانها آشکار میکند و گاها اسرار و رموز آن را توضیح میدهد و همچنین به شیطان با داستان خاصی که نقل میشود و همچنین عزراییل و جن و ... معتقدند . و همچنین امامان شیعه را معصوم از گناه میدانند .
میخواستم نظر دیانت بهایی را در خصوص موارد ذکر شده و کیفیت آنها بدانم .
با تشکر
آرش عزیز
در اعتقاد بهائی هم پیامبران معصوم شمرده میشوند و دانائی ایشان غیر اکتسابی و ناشی از الهامات الهی یا به اصطلاح لدنی است و تعبیراتی مثل فرشته وحی یا جبرئیل کاربرد محدودی در زمان خاص داشته تا مخاطبین بنوعی توجهشان از ظاهر جسمانی پیامبر به ماهیت فرابشری کلام الهی معطوف گردد و چون مخاطبین بادیه نشین قادر به تفکیک این الهام که در قلب پیامبر بود از کلمات خودش نبودند جبرئیل بعنوان نماد وحی الهی برای آنها تعریف گردید
دراعتقاد بهائی چیزی بنام شیطان وجود ندارد زیرا که در وجود شری نیست که شیطان مظهر آن باشد و آنچه که شر به حساب می آید در واقع عدم وجود خیر است مثلا جهل عدم وجود علم ، تاریکی عدم وجود نور و ظلم عدم وجود عدل است پس هر چه که وجود دارد و خلق گردیده خیر محض است و هرجا که این وجود حضور نداشته باشد تعبیر شر برآن میگردد بنابر این نباید در جهان بدنبال منشأ شر بگردیم و نام شیطان برآن بگذاریم زیرا هر چه هست خیر است
به همین تعبیر عزرائیل و جن و... نیز در زمره نمادهائی قرار میگیرند که بیشتر متکی بر مقبولات مردم مخاطب بوده اند تا حقایقی بیرونی
در مورد ائمه آنچه که در آثار بهائی ذکر گردیده این است که هیچکس در عصمت ذاتی با پیامبر شریک نیست
اما نوع دیگری از عصمت وجود دارد که به آن عصمت موهوب میگویند یعنی پیامبر الهی بنا بر وعده خود بواسطه توجهات خودش ایشان را از خطا محفوظ میدارد . ائمه نیز چنانچه سند معتبری که بتوان این تعبیر را از آن نمود وجود داشته باشد (مثل حدیث ثقلین) ممکن است شامل چنین عصمتی بوده باشند
پیروز و سربلند باشید
دوست عزیز و گرامی
یکی از مسائلی که ذهن من را مشغول کرده است تفاوتی است که در دیدگاه مسلمانان با بهائیان دیده میشود . مخصوصا در ماهیت بعضی چیزها که در سوالات قبلی به آنها اشاره کردم . به عنوان مثال . کیفیت معاد و آخرت و مادی و غیر مادی بودن آن . یا مفاهیمی مانند فرشته . جن عزرائیل و .....
شاید در نگاه اول این مسائل ساده و سطحی به نظر برسد اما دید و جهانبینی که ماحصل اعتقادات متفاوت است مسلما دیگر سطحی و ساده نخواهد بود .
ایرادی که همیشه من در ذهن خودم به مسیحیت داشتم این بود که همه مسائل را بسیار سطحی میبینند و به هر مفهومی جامه ماده میپوشانند تا جایی که یک جسم مادی برای خداوند متصور میشوند و دیدشان نسبت به همه چیز و حتی ماوراء یک دید زیاده از حد مادی است .
اما الان که شما مفاهیم دیانت بهایی را برای من عنوان میکنید باز هم احساسم این است که مسائل خیلی پیچیده دیده میشود و همه مسائل عنوان شده را سمبلیک بیان میکند . نمیدانم شاید واقعا این به دلیل این است که چارچوب فکری من را اینگونه پایه ریزی کرده اند اما هر چه میخواهم به دور از این چارچوب به مسائل نگاه کنم باز هم احساس میکنم مسائل و مفاهیم زیاده از حد پیچانده میشود . چند مثال ذکر میکنم تا منظورم را بهتر بیان کنم .
در داستانهایی که قرآن بیان میکند و به مسائلی که صریح اشاره میکند و حتی برای آنها سوره هایی را اختصاص داده از قبیل جن و .... یا ملائک و فرشتگان و مخصوصا شیطان و... اگر بخواهیم همه این موارد را سمبلیک و اشارات و کنایات بدانیم این سوال پیش میآید که چرا بیان قرآن آن هم زمانی که قرار است هر 1000 سال یک بار پیامبری مبعوث شود و دوره جدیدی را آغاز کند برا ی انسانهای 1400 سال پیش و اعراب بادیه نشین اینهمه غیر مستقیم و با اشاره و کنایه و سمبلیک است ؟ و وقتی خودم را جای مردم آن زمان میگذارم با آن ذهنیت و طرز تفکر به آنها حق میدهم اگر برداشتشان غلط باشد و به خطا بروند . و این برای کلام خدا یک نقص است .
و اگر بخواهیم از کنار این داستانها ساده بگذریم و آنها را یک قصه گویی صرف برای پند آموزی بدانیم باز هم مغایر با شان کلام خداست که به داستان پردازی ساده بپردازد .
همانطور که میدانید مسیحیت برای این مفاهیم ( معاد . شیطان . فرشته . عذاب آتش و ..... ) شانی بسیار مادی قائل است بطوری که تجلی این اعتقادات در فیلمهای آنان به گونه ای است که مثلا شیطان مثل یک انسان .هر کاری انجام میدهد و قتل و آتش سوزی و ... هم از عهده اش بر میآید
اسلام معتقد است اینها همه موجودات مخلوق خداوند هستند اما با کیفیتی متفاوت با ماده و مثلا برای جن و فرشته 2 بعد قائل هستند و کیفیت خاصی که حتما شما کاملا میدانید
اما بهائیت آنطور که شما عنوان میکنید اصلا به وجود آنها اعتقاد ندارد و همه را سمبلیک و اشارات کلام خدا میداند .
آنچه معمول است در بیان کنایات و استفاده از مسائل سمبلیک در بیان یک مطلب اشارات مختصری به یک سمبل میشود . اما اگر همه چیز حول محور بیان جزئیات یک چیز باشد دیگر نمیتوان به آن نام سمبل را داد . و وقتی مثلا یک سوره اختصاص پیدا میکند به بیان جزئیات موجودی مانند جن یا شیطان و ... دیگر آن چیز یک موضوع کنایه ای و حاشیه ای نیست بلکه بیان مشخصات یک مخلوق است .
برای مثال آیه 260 سوره بقره را میبینیم :
وقتی قرآن این داستان را بیان میکند که برای اثبات معاد و اینکه حضرت ابراهیم از خداوند خواست تا برای آرامش دلش چگونگی زنده شدن مردگان را به او نشان بدهد خداوند به او فرمود چهار پرنده را بگیر و آنها را ریز ریز کن و بر سر چهار کوه قرار بده و آنها را صدا کن و وقتی حضرت ابراهیم چنین کرد و پرندگان را صدا کرد آن پرندگان شتابان به سوی او پرواز کردند . ( سوره بقره آیه 260 )
این آیه را با دو دید متفاوت میتوان تفسیر کرد . اول اینکه قرآن برای من به عنوان یک انسان عادی که میخواهم از کلام خدا به حقایق برسم هم میتواند قابل فهم و درک باشد و برای درک هر آیه ای که بیان میشود نباید به درک و استنباط یک انسان دیگر متکی باشم و هیچوقت برای عقل و درک خودم ارزش قائل نباشم در آن صورت وقتی این آیه را میبینم برداشتم این خواهد بود که ((((( اولا داستان خیلی روشن و واضح بیان شده و یک بحث فلسفی را عنوان نکرده است و خداوند برای بیان حقایق - یک داستان تخیلی را که اتفاق نیفتاده عنوان نمیکند دوما کیفیت معاد میتواند مادی باشد و انسان پس از مرگ با بدن مادی محشور گردد . سوما اگر چنین داستانی از قدرت خداوند و معجزه خداوند بیان شد به آن مارک خرافه نزنم و آن را غیر معقول ندانم و..... )))
دید دوم این است که همه چیز را در کنایات و ابهامات و بیانات سمبلیک بدانم و یا تفسیر و درک و تعقل را به کس دیگری واگذار کنم و یا به دنبال این باشم که بگویم خوب شاید اصلا حضرت ابراهیمی وجود نداشته و مثلا منظور از حضرت ابراهیم تمایل من به کسب علم است و منظور از پرنده فلان چیز است و منظور از ریز ریز کردن فلان چیز و منظور از زنده شدن پرنده ها کسب حقیقت است و..........
که در این صورت هر کس هر مطلبی را بنا به سلیقه و برداشت خودش تفسیر خواهد کرد ..
با تشکر و پوزش از طولانی شدن مطلب نظر شما را در این رابطه میخوهم بدانم . موفق و سربلند باشید .
آرش عزیز
گذر از کودکی به نوجوانی و بلوغ مستلزم تغییرات بسیار زیادی در نحوه نگرش به جهان و وجود خودمان در این عالم است و نیز تغییرات اساسی در لحن و محتوای مطالبی که مربی قصد آموختن دارد لازم است
بشریت نیز مراحل رشدی همچون یک فرد انسان را طی میکند . در دورانی همچو کودکان همه چیز را جاندار میپنداشت (انیمیزم) و همه موجودات را مانند خود می انگاشت و بنابر این پادشاه داشتن حیوانات (لویاتان) و یا سخن گفتن آنان عادی بنظر میرسید و یا سخن گفتن و یا امر و نهی کردن به موجوداتی مثل کوه و رودخانه امکان پذیر مینمود به همین سیاق نوع تصور انسان از خداوند بسیار ملموس و همچون پدر یا پادشاهی بود که تفاوت زیادی با ما ندارشت و فقط در همه امور قوی ترین و بالاترین بود
شیوه تربیت و به تمکین واداشتن چنین انسانی نیز با میزان ادراک او مطابقت داشته . همچون کودکی که او را برای نهی کردن با عباراتی مثل "جیز میشی و یا اوف میشی" میترسانیم و یا با " شکلات و اسباب بازی " تشویق به اطاعت میکنیم
اگر بهشت و دوزخ کتب مقدسه قبل را بررسی کنید کاملا این لحن را درخواهید یافت
این به آن معنا نیست که پیامبران پیشین نادان بوده اند و یا دروغ گفته اند بلکه بدان معناست که مطابق فهم مخاطب حقایق را بیان کرده اند و اکثرا درسهای اخلاقی خود را در قالب قصه هائی که واقعی یا خیالی بودنشان چندان فرقی در درسی که از خلال آن داده میشد نداشت و اتفاقا خیالپردازی آنرا جذاب تر میکرد بیان مینمودند
ولی آیا برای نوجوان و جوان هم در مدرسه و دانشگاه با قصه های خیالی درس فلسفه و منطق و نجوم میدهند
آیا برای نوجوان هم همان لحن و روش کودکان مناسب است ؟
آثار مقدسه نه کتاب تاریخند و نه متون علمی و یا فلسفی . حقایقی که این کتب بیان میدارند ورای ظاهر ساده و کودکانه آنهاست و به مدد هدایت الهی در این ظهور میتوانیم حقایقی را از همان متون درک کنیم که در خور فهم و آگاهی امروزمان باشد و نه مستلزم جمود و تحجر و توجیه داستانها با این عبارت که قدرت خداوند همه کاری میکند حتی کاری مثل ریختن ستاره ها بر زمین که هر کدام میلیونها برابر زمینند و یانصف کردن ماه باشمشیری که باید حد اقل صد و پنجاه هزار کیلومتر طول میداشته
بنا براین بدون نگرانی ناظر به رشد تفکر خود باشید و این اصل مهم که حضرت بهاءالله میقرمایند که دین باید مطابق علم و عقل باشد
برگشت به عالم کودکی امکان پذیر نیست گرچه در آن احساس امنیت بیشتری میکردیم و مسئولیت بسیار کمتری داشتیم ولی حال خودمان مسئول رشد روحانی خویشیم و نیاز به ولی و مرجع و کشیش و موبد نداریم ولی هر چه بیشتر می فهمیم بر وسعت دایره جهلمان آگاه تر میشویم و در مقابل خالق هستی خاضع تر میگردیم
دوست عزیز و گرامی
با تشکر از جوابهای خوب و قانع کننده شما
در ادیان مختلف الهی به دلیل تحریفهایی که به مرور زمان در مفاهیم بوجود آمده باعث شده تا برداشتهای متفاوتی از حقیقت را در این ادیان شاهد باشیم . چند مورد که برای من جای سوال است و جواب به آنها میتواند راهگشای من در یافتن دیگر جوابها باشد را مطرح
میکنم
سوال اول من در خصوص کیفیت جهان ماوراء الطبیعه است .و اینکه خداوند را چگونه باید در تصور گنجاند
مسئله بعدی در خصوص خود انسان است . بدین معنا که مثلا در مسیحیت انسان موجودی ذاتا گناهکار است و باید از زمانی که به دنیا میآید برای تطهیر غسل شود در صورتیکه در اسلام انسان ذاتا پاک است و به مرور گمراه میشود و بر لوح سفید وجودیش زنگار مینشیند نظر دیانت بهایی در این خصوص چیست ؟
هدف از خلقت انسان چیست ووظیفه انسان در برابر خالقش چه میباشد؟
نمیدانم تا چه اندازه برداشت من صحیح است اما برداشت من این است که دیانت بهایی برداشت رایج اسلام در خصوص ماوراء الطبیعه از قبیل جن . شیطان . فرشته .بهشت . جهنم و ... را قبول ندارد . اما مسلما به روح قائل است منظور من از کیفیت ماوراءالطبیعه که در بالا پرسیده بودم همین است و توجیه آن ( روح ) با قوانین جهان مادی چگونه است واصولا کیفیت روح چگونه است؟
با تشکر موفق و سربلند باشید
آرش عزیز
ذات الهی بهیچ عنوان برای بشر قابل شناخت نیست و هیچ صفت و وصفی به در گاه او راهی ندارد
آنچه که در وصف و نیایش و ستایش ما مخاطب قرار میگیرد همان خلق کامل الهی یا مشیت اولیه و یا همان روحی است که منشأ ظهور پیامبران در این عالم است و در اعتقاد بهائی به آن عالم امر میگویند . این عالم مظهر همه صفات مطلقی است که به خداوند نسبت میدهیم ، همچون علیم ، رحیم ، قادر ، حکیم و... بدون وجود این عالم واسط همه نیایشهای ما به منزله کفر خواهد بود زیرا هیچیک شایسته آستان الهی نیست
کیفیت عالم بعد و جهان پس از مرگ بر کسی آشکار نیست و برای ما در این جهان امکان درک آن وجود ندارد ولی آنچه از آثار بهائی در این خصوص میتوان درک کرد این است که جسمی در میان نیست ولی هویت و تشخص فردی ما محفوظ است و قادر به باز شناسی یکدیگر در آن عالم خواهیم بود، روح ما جاودان است و الی الابد در عوالم الهی خواهد زیست
در اعتقاد بهائی چیزی بنام گناه اولیه وخطاکاری ذاتی وجود ندارد و انسان دارای نهاد و فطرت پاکی است که اگر از آلودگیهای نفسانی محفوظ ماند طریق الی الله را به سائق درونی خواهد یافت و نور حقیقت را به مدد صفای باطن باز خواهد شناخت. هدف از حضور انسان در این عالم طی مراحلی از کمال و کسب فضائلی است که روح انسان برای ترقی در عوالم روحانی نیازمند آن است . همانند حضور ما در عالم رحم که موجب کسب کمالات لازم برای زندگی و ترقی ما در این عالم گردید. آنچه که ما از این عالم با خود میبریم آن هویت روحانی است که از خود ساخته ایم . اعمال ظاهری ما اگر در ذات ما ریشه نداشته باشد تأثیر چندانی نخواهد داشت. اگر بتوانیم در مدت حیات حداکثر فضائل انسانی را در خود پرورش دهیم روحی پر نور و عظیم خواهیم داشت که در آن عالم هم میدرخشد و درجات کمال را به سرعت طی میکند و اگر از این فضائل بی بهره مانیم و سبب رنج وظلم به دیگران گردیم ضروریات لازم برای رشد در عالم بعد را به همراه نخواهیم داشت و این بزرگترین عذاب است همانند کسی که در این عالم نابینا و ناشنوا و معلول بدنیا بیاید.
تمامی احکام و تعالیم پیامبران و نیایشها و رازو نیازها ناظر بر پرورش روحی است که لایق عنایات غیبی شود و در آسمان محبت الهی ستاره ای درخشان گردد
حضرت بهاءالله میفرمایند : این ظهوربرای اجرای حدودات ظاهره نیامده ... بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه ظاهر و مشرق شده
بنابر این اعمال، اگر موجب ظهور فضائل در ما شوند مطلوبند و الا تلاش بی حاصلند
امیدوارم که این مختصر به شما در درک بهتر دیدگاههای بهائی کمک نموده باشد
پیروز و سربلند باشید
دوست عزیز و گرامی
در خصوص مطلبی که فرموده بودید در باب اعمال و رفتار ((حضرت بهاءالله میفرمایند : این ظهوربرای اجرای حدودات ظاهره نیامده ... بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه ظاهر و مشرق شده
بنابر این اعمال، اگر موجب ظهور فضائل در ما شوند مطلوبند و الا تلاش بی حاصلند ))
برخی مسائل نسبی است و تاثیر آن بر روح انسان تابع آموزشها . فرهنگها و دیگر مسائل تربیتی انسان است با توجه به تعبیر شما از کلام حضرت بهاءالله در خصوص این اعمال چگونه میتوان قضاوت کرد .به عنوان مثال خوردن گوشت در نظر یک هندو تباهی روح است و چنین تاثیری بر تمامی ابعاد زندگی او خواهد داشت . و در مقابل اجرای حدود الهی در نظر یک مسلمان حتی اگر سنگسار باشد به او صفای قلب و نوید نزدیکی به خداوند را میدهد .البته اگر چه این مثالها به دلیل افراطشان شاید در بیان مقصود من مشکل بوجود بیاورد اما اگر قبول کنیم که درصد بالایی از اعمال و رفتار انسان موارد متعادلتری از همین مثالهاست منظور من شفاف تر بیان میشود
با تشکر
حق با شماست همانگونه که میفرمائید این معیار کاملا شخصی است و برای کسی یک عمل میتواند عامل بروز فضائل باشد و برای دیگری عینا همان عمل اگر نیت خالصی در آن نباشد تلاش بی حاصل به حساب آید . بنا براین باید به روح اعمال که کسب رضای الهی است ناظر بود و نه دقت در جزئیات ظاهری آن کما اینکه حضرت بهاءالله میفرمایند " قل روح الاعمال هو رضائی" در اسلام نیز همین مفهوم بنوع دیگری بیان گشته: الاعمال بالنیات
با آرزوی توفیق
دوست عزیز و گرامی
نکته ای که خدمتتان عرض کردم در اصل خبری نبود بلکه سوالی بود
یعنی اینکه با این حساب اگر کسی با خلوص قلب و با نیت نزدیکی به خداوند فرزند خود را جلو بت قربانی کند . و یا اینکه برای اجرای حدود الهی و باز برای رسیدن به سعادت ابدی و نزدیکی به خداوند کسی را به ناحق بکشد جزء فضایل حساب میشود و در دنیای دیگر باعث نزدیکی او به خداوند خواهد شد ؟
یکی نفر را در عراق گرفتند که به خود بمب بسته بود و میخواست در یک مسجد آن را منفجر کند . بعد از دستگیری شدیدا گریه میکرد علت گریه را از او سوال کردند میگفت اگر میتوانستم و شما میگذاشتید این بمب را منفجر کنم الان در آن دنیا پشت سر حضرت محمد در حال نماز خواندن بودم .
خیلی از اعمال و رفتار انسانها از روی بدجنسی نیست بلکه از روی نادانی است . و دکتر علی شریعتی در این باره میگوید نادانی خود گناهی بسیار بزرگ میباشد .با صحبتی که قبل داشتیم اگر عملی از روی خلوص قلب و نیت پاک باشد موجب کمال انسان میگردد پس در اینجا وظیفه انسان که درک واقعیت و جستجوی حقیقت میباشد چه میشود ؟
باتشکر
مسئله به آن پیچیدگی که میفرمائید نیست
اعمالی مورد قبول و رضایت خداوند است که در آثار الهی برآن تاکید گردیده و با نیت خالص انجام میشود و انجام آن موجب ظهور فضیلتی در وجود انسان میگردد .اگر عملی بر اثر توهم و یا تحمیق با نام دین از کسی سر زند و یا مربوط به دیانتی باشد که زمان آن سپری شده مانند داروئی که تاریخ مصرف آن گذشته باشد بجای سلامتی بر مرض می افزاید و موجب هلاکت میگردد و به همین سبب حضرت بهاءالله در اولین آیه کتاب اقدس بیان میدارند که اولین چیزی که بر انسان واجب گردیده شناخت مظهر امر الهی یعنی پیامبر دوران خویش است زیرا در صورت غفلت از او هر نیت خیری ممکن است مثل مواردی که فرمودید به عمل منکر منجر شود
پیروز باشید
دوست عزیز
سوال این بار من در خصوص جهاد است .البته قبلا به این موضوع پرداختیم اما هنوز نکاتی برای من روشن نیست .
در مورد دفاع از خود و سرزمین از شما سوال کردم که شما آن را همانگونه که هر عقل سلیمی مورد تایید قرار میدهد پسندیده دانستید . در قرآن آیات متعددی در مورد جهاد و تایید کرده و حتی آن را یک ارزش والا دانسته و جهادگران در راه خدا را ستوده است . اگر چه همانطور که میدانیم از این موضوع علمای معاصر شیعه و سنی حربه ای ساخته اند تا مخالفان خود را سرکوب کنند و به مطامع خود دست پیدا کنند اما این گروه به طور واضح و مشخص معنای جهاد را تحریف کرده و آن را مطابق میل خود معنی کرده اند . سوال من این است که چرا در دیانت بهایی به جای آنکه معنی واقعی جهاد بازگو شود و پس از اصلاح تعبیر و تفسیر معنی جهاد آن را امری پسندیده بداند . کلا جهاد را نفی میکند . و اگر واقعا منظور نفی جهاد و جایز ندانستن آن به هر نحو است باز یکسری سوالات پیش خواهد آمد که احساس من این است که تناقضاتی وجود دارد که من باید متوجه منظور اصلی بشوم . برای روشن شدن موضوع من برداشت خودم را از جهاد و آنچه تحت عنوان این مفهوم درک میکنم عنوان میکنم و بعد نظر خودم را در خصوص ضرورت آن خواهم گفت و خواهش میکنم بعد از آن شما جواب من را در این خصوص بدهید .
آنچه استنباط من از جهاد در راه خدا بر اساس آیات قرآن است این است که . :ا
اولا این استنباط که جهاد یعنی این که ما برای گسترش دین دست به اسلحه ببریم استنباطی کاملا غلط است و همانطور که در آیه 190 سوره بقره عنوان شده نباید جهاد را وسیله ستمکاری قرار داد . ا
اما جهاد به معنی آن است که اگر گروهی برای از بین بردن دیانت و عقیده ما به خداوند شروع به کشتن ما کردند و قصد تجاوز به حریم ما را نمودند از جان خودمان دفاع کنیم و از جان خو و زن و فرزندانمان دفاع و حراست کنیم . این اصل نه تنها یک اصلی است که خداوند برای انسان آن را مجاز دانسته بلکه یکی از اصول ذاتی است که هر انسانی برای بقای آن به آن مبادرت میورزد . و در همین آیه ( 190 سوره بقره ) سریعا و صراحتا اعلام کرده اما این موضوع نباید به ستمکاری و تجاوز ما منجر شود .
من این سوال را در خصوص دفاع از مملکت هم پرسیدم و شما آن را از نظر دیانت بهایی جایز و روا دانستید . ا
حالا چرا به جای تعبیر درست و صحیح مفهوم جهاد کلا جهاد در آئین بهایی نفی شده است برای من که به این مفهوم جهاد قائل هستم نفی جهاد یعنی اینکه اگر کسی به هر دلیلی منجمله از بین بردن اعتقاد من قصد جان من یا خانواده من یا مملکت من را کرد من اجازه دفاع را ندارم .ا
همیشه حمله نظامی و درگیری برای کسی که متجاوز است دلیلی دارد . یا چشم طمع به مال یا ناموس یا مملکت یا اعتقاد و نوع تفکر طرف مقابل است که از روش مقابله فیزیکی استفاده میکند .ادر این گونه موارد مسلما صحبت کردن یا نصیحت کردن یا فرار طرف متجاوز را قانع نخواهد کرد و تنها راه دفاع فیزیکی خواهد بود .امگر میشود کسی به خانه من هجوم بیاورد و قصد دست درازی به جان و مال و ناموس من را داشته باشد و من از خودم دفاع نکنم به نظر من جهاد یعنی همین دفاع و نفی جهاد یعنی اینکه من مجاز نیستم از جان و مال و ناموس خودم و خانواده ام دفاع کنم .
خواهش میکنم در این مورد من را راهنمایی کنید . با تشکر
آرش عزیز
جهاد اگر به معنای مطلق مبارزه معنا شود در هیچ تفکری مردود نیست . از این نوع جهاد ، جهاد با نفس را میتوان نام برد که جهاد اکبر خوانده شده . ولی در معنای فقهی رایج آن جنگ برای انتشار دین و یا جلوگیری از نشر خلاف دین بیان گردیده. و آیاتی چون قاتلوا المشرکین کافة و یا قاتلوا الذین لا یومنون بالله پشتیبان آنند.این معنای از جهاد یعنی ارتکاب اعمال خشونت آمیز برای انتشار دین نسخ گردیده و فرموده اند دین باید سبب الفت و محبت باشد و اگر دین سبب اختلاف گردد بی دینی بهتر از آن است. برای دفاع از جان و ناموس و کشور به هر بهانه ای که مورد تجاوز قرار گرفته باشد، نیازی به حکم جهاد و مجوز شرعی نیست و حکم عقل برای این کار کفایت میکند و برای تعدی به دیگران برای نشر یک عقیده یا جلوگیری از رواج یک اعتقاد، هر مجوزی چه عقلی و چه شرعی باطل و منسوخ است
موید باشید
دوست عزیز و گرامی
یکی از مسائلی که در خصوص هر جهانبینی و اعتقادی نقش اساسی و تعیین کننده دارد . دید آن اعتقاد به مسائل اقتصادی است . در دیدگاه سرمایه داری سرمایه اصالت دارد و هر کس میتواند این سرمایه را تا هر اندازه در اختیار خود بگیرد . که مسلما این که سرمایه به چه صورت و در کجا متمرکز شود بستگی به عوامل بسیار زیادی دارد . اما آنچه مسلم است انباشت سرمایه همیشه نتیجه کار و تلاش و حتی هوش نیست . در دیدگاه مخالف آن که دیدگاه کمونیستی است سرمایه باید در دست دولت باشد و دولت است که این سرمایه را بین مردم تقسیم میکند . و هیچ کس هر چند با تلاش و کوشش و استفاده از شرایط مختلف نمیتواند از مواهب ثروت بهره مند گردد . هر دو دیدگاه دارای قوت و ضعفهای مخصوص به خود است .
آنچه به نظر من میرسد دیدگاه اسلام نسبت به سرمایه و انباشت سرمایه با هر دو دیدگاه کاملا متفاوت است و در شرایطی حتی توانسته نقاط ضعف دیدگاه های دیگر را پر کند اما با تغییر شرایط زمان و نوع خاص زندگی مردم در زمان حال دیدگاه اسلام نیز دچار مشکل و ضعف شده تا آنجا که کاملا ناکارامد گردیده است و اصرار بر آن نه تنها شرایط را بهتر نکرده بلکه فساد خاصی را در بحث اقتصاد به وجود آورده است .
به طوری که همان بحث خمس و زکات و سهم بیت المال که زمانی از انباشت سرمایه در دست عده ای خاص جلوگیری میکرده هم اکنون باعث تحمیق و چپاول عده ای شده است .
مایل هستم بدانم دیدگاه دیانت بهایی در خصوص بحث اقتصاد از جنبه فردی و اجتماعی چگونه است .
با این زمینه فکری که باید قبول کرد که در دنیای کنونی در بسیاری موارد پول همان کاربرد شمشیر و اسلحه را در زمانهای گذشته دارد . و بهره کشی در دنیای کنونی مانند قدیم با استفاده از قل و زنجیر و کشورگشایی و ... نیست بلکه بهره کشی و برده داری با استفاده از سرمایه . تبلیغات . بهره کشی فکری و استعمار و استثمار از طریق مصرف گرایی و..... میباشد .
با تشکر
آرش عزیز
در دیانت بهائی اصلی بنام تعدیل معیشت وجود دارد و انباشت ثروت مطلوب نیست اخذ مالیات بصورت تصاعدی بعنوان یک راهکار بیان گردیده و کمک مالی از صندوق جامعه به افراد نیازمندی که تلاش خود را کرده اند ولی به هر دلیل درآمد کافی نداشته اند مورد تاکید قرار گرفته . مزدوری مورد نکوهش و نامطلوب عنوان شده و سهیم شدن کارگران در سود کاری که انجام میدهند پیشنهاد گردیده. کار بعنوان فعالیتی که باید هم به خود ما و هم به جامعه بهره برساند تعریف شده و کارهائی که کسب درآمد به قیمت ضرر بر اجتماع را موجب میشوند از این دایره حذف نموده. بهره عادلانه برای سرمایه مورد تائید قرارگرفته تا انگیزه کافی برای به جریان افتادن آن در جامعه و رشد سرمایه گذاری بوجود آید و در ضمن سرمایه گذار سهم عادلانه ای از ارزش افزوده کاری که با سرمایه اش انجام میگردد کسب نماید و از افت ارزش پول بر اثر تورم متضرر نگردد و هدایتهای کلی دیگر که مجموعا سیستمی متعادل را از نظر اقتصادی و اجتماعی بوجود میآورد
موفق باشید
دیدگاهها
بهشاد :
negar :
ن.جوان :
آرمیتا :
محقق :
اناهیتا رنجبر :
سردبیر پاسخ داده:
Hele :
سردبیر پاسخ داده:
محمد حسين :
احمدی :
گفتگوی شما را با آقای آرش خواندم . متاسفانه مطالب مطرح شده در مقام پاسخ بسیار سطحی و بدون مغز بودند و بیشتر کسانی را اغنا میکند که خواهان پذیرفتن گفته های شما هستند . و ظاهرا گفتگو بیشتر بین دو نفر هم آئین میباشد که پرسشها بدون پیگیری رها شده اند . لطفا قرآن را دقیق تر بخوانید . نمیشود که جایی گفته هایش را بصورت سطحی معنی کنید و در جائی دیگر آنرا به قول خودتان عمقی و باطنی . ضمنا اشاره خدا به دست و چشم و گوش نه به عنوان نیاز به این ادوات مادی است بلکه بیان قدرت خداوند میباشد . و تشبیه این توانائیهای خداوند با قدرت درک مردمان میباشد . اما نام بردن از ریش خداوند بیان کننده هیچ یک از قدرتهای خداوند نیست تا از این تشبیه برای فهم نزد بندگان استفاده شود . باقی مطالب مطرح شده هم به همین صورت جای بحث و جواب دارد .
حقیقت جو پاسخ داده:
جناب احمدی: با درود
متاسفانه شما با تعصب پاسخ داده اید. نمی توان از حق گذشت و چشم را بست. چه کسی سطحی بودن و بی مغز بودن پاسخهای پاسخ دهنده را اینچنین تفسیر کرده؟ شما؟ خب این با اطلاعات و تعصب شما اینگونه برداشت و تفسیر میشود. شما صرفا نظر خود را گفته اید و نمی تواند دلیل بر درستی آن باشد.
behrooz پاسخ داده:
راستش با اين نكته دو ست عزيزم كه ميگه ريش خدا رو نميشه تو جيه عقلاني كرد موافقم و اينكه سايت بيشتر بايد گفتگو هارو زنده تر كنه موافقم اما نظر من در باره قران اينه كه اگه فهمش راحت بو د. كه صد فرقه نميشدن ' به شكلي كه بعضي بعضي ديگه رو بدعت گزار و خارج از ذين بدو نن. خلاصه او ن شخص كه با عشق به پيغمبرش نارنجك ميبنده به خو دش.و صدها. نفر رو مبكشه واسه خودش دليلي داره. كه يا از كوته فكريشه يا هر چيز ديگه ' ميخام نتيجه بگيرم كه تعصب به دين به هيچ وجه عقلاني نيست ' اما تعصب به شخصي كه در زندگي ش مو ردي نداشته كه بشه ازش ايراد گرفت يا به قو لي. سو تي. نداده باشه نا حدي معقو له
ناشناس :
ییروان ادیان وقتی در اقلیت هستند معمولا مهربان و فروتن بوده و از هیچ نوع کوششی برای اشاعه و ترویج دین خود حتی به قیمت جانشان دریغ نمیکنند. اما به محض رسیدن به قدرت سیاسی به مانند مسخ شدگان ماهیت انسانی خود را از دست داده و تبدیل گرگی درنده میشوند که حتی به نزدیک ترین افراد خانواده خود رحم نمیکنند و برای نیل به اهداف سسلطه جویانه خویش حتی فرزندان خودشان را شاید قربانی کنند . تاریخ نمونه های خوبی از این افراد را میتواند نشان دهد ' حال باید دانست که چگونه روح یک فرد مهربان و فداکار و انقلابی به گرگی درنده مسخ شده و برای از میان برداشتن رقیبان سیاسی خود از هیچ جنایتی فرو گزار نیست?
در پاسخ به این سوال باید گفت که : ثروت و قدرت سیاسی غروری کاذب در فرد ایجاد میکند که بمرور او را از ماهیت انسانی دور میکند ! فرد صاحب قدرت به دلیل همان غرور کاذب و منیت ساختگی دیگر سخن پند در او اثر نمیکند و تکبرش از او شخصیتی لجوج و یکدنده ساخته و به همه اطرافیانش به عنوان خدمه و نوکر خود مینگرد و رفته رفته ان مومن مهربان و پرشور انقلابی به گرگی خونخوار تبدیل میشود !
پس یک اقلیت زمانی میتواند ادعای صلح عدالت و امنیت برای جامعه اش داشته باشد که ، به قدرتی سیاسی دست یافته باشد و در عین حال عادل باشد
افزودن دیدگاه جدید