حضرت بهاءالله كه نام مباركشان ميرزا حسينعلى ميباشد در 12 نوامبر سال 1817 در طهران پايتخت ايران ( فارس ) متولد شدند. والد مبارك ، جناب ميرزا بزرگ، مردى محترم و مشهور بودند كه منصبي عالى در دربار شاه ايران داشتند. از همان اوان طفوليت آثار عظمت و علم و حكمت فوق العاده از حضرت بهاءالله ظاهر و آشكار بود. ايشان بمدارس عادى تشريف نبردند و فقط بعضى تعليمات ابتدائي در منزل فرا گرفتند. حضرت عبدالبهاء در باره طفوليت حضرت بهاءالله ميفرمايند:
" جمال مبارك، حضرت بهاءالله، از اشراف و اعيان ايران بودند. از دوران كودكى در بين اقوام و دوستان ممتاز و برجسته بودند. آنها ميگفتند ،" اين طفل داراى قدرت فوق العاده است." در حكمت، هوش و ذكاوت و منبع علم و دانش از هم سالان خود و اطرافيان ممتاز بودند. هر كس ايشان را مى شناخت از نبوغ ايشان در شگفت بود. و معمولا ميگفتند كه اين طفل زياد عمر نخواهد كرد زيرا اعتقاد بر اين بود كه اطفال نابغه به سن بلوغ نميرسند.1 (ترجمه )در يكي از الواح حضرت بهاءالله حكايتى از دوران كودكى خود كه در مراسم ازدواج يكى از برادران خود در طهران شركت فرموده بودند نقل مينمايند. در آنزمان در طهران عادت و رسم چنين بود كه هفت شبانه روز جشن ميگرفتند. در روز آخر براى سرگرمى و تفريح ميهمانان برنامه خيمه شب بازى در باره يكى از سلاطين مشهور اجرا گرديد. حضرت بهاءالله در يكى از غرفات فوقانى عمارت مشرف بر حياط جالس و خيمه أي را كه براى نمايش آماده شده بود ملاحظه ميفرمودند .
ايشان حكايت ميكنند كه نمايشنامه با ورود چند عروسك كوچك مه به شكل انسانها درست شده بود آغاز كه ورود شاه را اعلان نمودند. بعد چند عروسك ديگر ظاهر شدند كه براي ورود شاه بعضى جاروب ميزدند و عده أى ديگر آب پاشى ميكردند. بعد جارچى وارد صحنه شد و مردم را اخبار نمود كه براى ملاقات شاه حاضر شوند. سپس جمعى ديگر ظاهر شدند و در جاهاى مناسب خود قرار گرفتند. بالاخره شاه با شكوه و شوكت خود وارد شد. او تاجى بر سر داشت و بكمال جلال و وقار مشى نموده تا بر تخت سلطنت جالس شد . توپها شليك و صداى شيپور بلند شد و خيمه سلطان مملو از دخان گرديد.
وقتي دخان محو شد، ملاحظه شد كه شاه بر تخت خويش نشسته و وزراء و شاهزادگان و مأمورين مملكت در حول او آماده ايستاده اند. در آن حين دزدى را بنزد شاه آوردند و سلطان امر نمود كه گردن او را بزنند و ميرغضب فورا اوامر او را اجرا نمود. بعد از اجراى حكم، شاه با وزراء و مأمورين خويش بمكالمه پرداخت. ناگهان خبر رسيد كه فلان سر حد ياغى شده اند. فورا چند فوج براى خاموش نمودن شورش و طغيان اعزام شدند .بعد از چند دقيقه از وراى خيمه صداى شليك نمودن توپها شنيده شد و اعلان گرديد كه افواج در حال جنگيدن با ياغيان هستند .
بدين گونه نمايش ادامه داشت. حضرت بهاءالله از اين نمايش مبهوت و متحير بودند. بعد از اينكه نمايش تمام و پرده بسته شد ملاحظه فرمودند كه مردى از پشت خيمه بيرون آمد و جعبه أى در زير بغل داشت .حضرت بهاءالله از او پرسيدند كه :" اين جعبه چيست و اين اسباب چه بوده ؟" او جواب داد :" جميع اين اسباب منبسطه و اشياى مشهوده و سلطان و امراء و وزراء و جلال و استجلال و قدرت و اقتدار كه مشاهده فرموديد ، الآن در اين جعبه هست." 2 اين اظهارات تأثير عظيمى بروى حضرت بهاءالله گذاشت و چنين بيان فرمودند :
" … از آن يوم جميع اسباب دنيا بنظر اين غلام مثل آن دستگاه آمده و مىآيد و ابدا بقدر خردلى وقر نداشته و نخواهد داشت … عنقريب جميع اين اشياء ظاهره و خزائن مشهوده و زخارف دنيويه و عساكر مصفوفه و البسه مزينه و نفوس متكبره در جعبه قبر تشريف خواهند برد ، بمثابه همان جعبه . و جميع اين جدال و نزاع و افتخارها در نظر اهل بصيرت مثل لعب صبيان بوده و خواهد بود ." ( 3 )
داستان ديگرى كه مربوط به ايام صباوت حضرت بهاءالله است مربوط بخوابي است كه پدر بزرگوارشان در عالم رؤيا مشاهده نمودند. در اين خواب ديدند كه حضرت بهاءالله :
" … در درياى بيكران به شنا مشغول هستند. نورانيت جسم شريفش بقدرى شديد بود كه تمام دريا را روشن كرده بود. گيسوان سياهش در اطراف سر در روى آب پريشان و هر تارى از موى مباركش را ماهئى بلب گرفته همه آن ماهي ها از نور رخسار حضرتش خيره گشته و بهر طرف كه آن بزرگوار شنا ميفرمودند تمام آن ماهي ها هم كه هر يك تار موئى را گرفته بودند بهمان طرف ميرفتند مع ذلـك ضرر و اذيتى ببدن مباركش نميرسيد و حتى يك موى هم از سرش جدا نشده با كمال آسانى و راحتى بدون هيچ مانع و رادعى شنا ميفرمودند و همه ماهى ها از دنبال حضرتش ميرفتند." 4
والد مبارك بسيار تحت تأثير اين رؤيا قرار گرفتند، لذا معبرّ شهيرى را احضار فرمودند تا رؤيا را تعبير و آن خواب عجيب را تفسير نمايد . شخص معبرّمثل اينكه عظمت آينده حضرت بهاءالله باو الهام شده باشد بجناب وزير گفت:
" درياى بيكرانى كه مشاهده نموديد عالم وجود است پسر شما يك تنه و تنها بر عالم تسلط خواهد يافت و هيچ چيز مانع او نخواهد شد تا بمنظورى كه در نظر دارد نرسد هيچكس را توانائى آن نيست كه او را ممانعت كند . ماهيانى كه مشاهده نموديد امم و اقوامى هستند كه از قيام فرزند شما مضطرب و پريشان ميشوند و دور او جمع شده ولكن حمايت و حفظ الهى فرزند شما را از اضطراب و پريشانى اقوام و امم محافظت خواهد فرمود و گزند و اذيتى باو نخواهد رسيد." 5
مظاهر مقدسه الهيه داراي علم لدني بوده و احتياجى به كسب علم و دانش در مدارس و دانشگاهها نميباشند. آنها مربى هستند و نه دانش آموز. حضرت بهاءالله ميفرمايند :
" اين مظلوم مدارس نرفته مباحث نديده. لعمري اني ما أظهرت نفسي بل الله أظهرني كيف أراد." 6
راجع بعلم و دانش لدني حضرت بهاءالله ، حضرت عبدالبهاء ميفرمايند :
" هيچكس بمحضر مبارك وارد نشد مگر اينكه از قدرت و توانائى آن حضرت مات و متحير گرديد. علماء و دانشمندان كه بحضور مشرف ميشدند از علم و دانش آن حضرت مبهوت ميگشتند با اينكه ايشان هرگز بمدرسه أى وارد نشده و از كسى علمى نياموختند. جميع دوستان و اقرباء بر اين امر شهادت ميدهند. با وجود اين تعاليم مباركه ايشان روح اين عصر است.
نور شمس از خود شمس است و از منبع ديگري نور نميگيرد. مربيان الهى داراي نور ذاتي ميباشند، آنها بر همه اشياء كون مطلع و آگاهند. عالم وجود نور خود را از آنان اقتباس مينمايد و بواسطه آنان علوم و فنون در هر دور و عصر تجديد و احياء ميگردد."7 ( ترجمه)
همچنانكه حضرت بهاءالله بزرگ ميشدند بهمان نسبت عظمت ايشان بيش از پيش ظاهر ميشد. در ايامى كه جوان بودند ، هوش و فراست ، شخصيت ممتاز ، سخاوت و رأفت ايشان معروف همگان بود. ايشان ميتوانستند سخت ترين مشاكل را حل فرموده و سؤالات پيچيده و عميق را جواب دهند. ولى با وجود قواى فوق العاده أى كه دارا بودند هرگز در جستجوى مقام و منصب نبودند. هنگامى كه والدشان صعود فرمودند، از آن حضرت خواسته شد كه از پدر خود پيروي نموده و منصب ايشان را در دربار شاه بعهده گيرند. اما حضرت بهاءالله اين درخواست را رد فرمودند. ايشان علاقه أى به القاب و افتخارات اين دنيا نداشتند. علاقه ايشان در دفاع از فقراء و حفاظت از محتاجين بود. در سن 18 سالگى با آسيه خانم ازدواج فرمودند و بيت مباركشان ملجاء جميع گرديد و هيچكس از مهمان نوازى ايشان محروم و ممنوع نميگرديد.
هنگاميكه در تاريخ 23 مى 1844 حضرت رب اعلى در حضور جناب ملاحسين در شيراز اظهار امر فرمودند حضرت بهاءالله 27 سال داشتند. قريب سه ماه بعد از آن واقعه تاريخى حضرت بهاءالله طوماري از حضرت رب اعلى كه حاوى بعضى از آثار ايشان بود دريافت نمودند و فورا به حقانيت ظهور حضرت باب شهادت داده و براى انتشار تعاليم آن حضرت قيام فرمودند. داستان دريافت اين طومار بقرار ذيل است:
بعد از اينكه حضرت باب پيروان خويش 18 نفر حروف حىّ را انتخاب فرمودند، آنان را بمحضر خود خوانده و بآنها دستور فرمودند كه براى تبليغ امر مباركش منتشر شوند. به هر كدام از آنان وظيفه مخصوصى احاله نمودند. براي بعضى موطن اصليشان را ميدان خدماتشان مقرر فرمودند. و از بين اين 18 نفس مقدس جناب قدوس را براى همراهى سفر خويش بمكه جائي كه قرار بود رسالت خويش را اعلام نمايند انتخاب فرمودند. به اول من آمن جناب ملاحسين چنين خطاب فرمودند: " از اينكه در سفر حجاز و حج بيت با من همراه نيستى محزون مباش عنقريب تو را بشهرى ميفرستم كه حجاز و شيراز در شرافت با او برابرى نتواند." 8 ايشان لوله كاغذي بجناب ملاحسين دادند و فرمودند كه بجانب طهران رهسپار شود . باو فرمودند كه از خدا مسئلت نمايد تا او را قادر بر درك آن رمز عظيم و سرّ مقدسى كه در آن شهر است نموده وبه دخول در محضر محبوب موفق نمايد.
جناب ملاحسين به سوى مأموريت خويش رهسپار گرديد وبعد از عبور از چندين شهر به طهران وارد شد . در آنجا در يكى از حجره هاى مدرسه أى مذهبى منزل اختيار نمود. و اولين اقدام او اعلان امر مبارك به مدرس آن مدرسه بود كه از قبول دعوت حق با تكبر و غرور امتناع ورزيد. اما يكى از شاگردان جوان آن مدرسه كه از دور بمباحثه و مناظره مدرس و ملاحسين گوش داده بود، عميقا تحت تأثير كلمات ملاحسين قرار گرفت و تصميم گرفت كه در نيمه شب بملاقات ايشان رفته و در باره پيامى كه با چنان شور و انجذاب آنرا اعلان مينمايد اطلاعات بيشتري كسب نمايد. جناب ملاحسين آن مرد جوان را پذيرفت و با نهايت ادب و مهربانى با او صحبت نمود و باو فرمودند كه حالا فهميدم كه چرا در اين مكان منزل نمودم. اگر چه مدرس مدرسه در نهايت تحقير و اهانت بر اين پيام اعتراض نمود اما " اميدوارم شاگردانش بر خلاف او بحقيقت امر آشنا شوند." 9
در حين مذاكرات جناب ملاحسين از شاگرد جوان پرسيدند كه از اهل كجاست ؟ او جواب داد كه از خطه نور، در ايالت مازندران ميباشد. ملاحسين پرسيدند: " آيا امروزه از فاميل ميرزا بزرگ نورى كسى هست كه معروف باشد و در شهرت و اخلاق و آداب و علوم قائم مقام او محسوب شود ؟ "10
او در جواب گفت: " آرى در ميان پسران او يكى از همه ممتازتر و در رفتار شبيه به پدر است." ملاحسين پرسيد : " بچه كارى مشغول است ؟" و جوان فرمود: " بيچارگانرا پناه است و گرسنگان را اطعام ميفرمايد ." ملا حسين پرسيد: " چه مقامى و رتبه أى دارد ؟" جوان گفت: "ملجاء مستمندان و پناه غريبان است." ملا حسين پرسيد: " نام مباركش چيست ؟" و جوان جواب داد: "حسينعلى." 11
با هر جواب ملاحسين بيشتر بوجد و سرور ميآمد. بعد سئوال نمود: "اوقات خويش را چگونه ميگذراند ؟" جوان جواب داد: " اوقات خود را اغلب در ميان جنگلهاى زيبا بگردش ميگذراند و بمناظر زيباي طبيعى علاقه تام دارد." "سن مباركش چند سال است ؟" " سن مباركش 28 سال است." ملاحسين باو توجه نموده و با سرور و نشاطى بىاندازه فرمود: " گمان ميكنم زياد بملاقات او نائل ميشوى ؟" گفت: " بلي اغلب بمنزل او ميروم." فرمود: " آيا ميتوانى امانتى از من بايشان برسانى ؟" گفت: "البته با نهايت اطمينان." جناب ملاحسين لوله كاغذيكه ميان قطعه پارچه پيچيده شده بود به او داد ودر خواست نمود كه روز بعد صبح زود آن را تقديم حضرت بهاءالله نمايد، و اضافه نمود كه " هر چه فرمودند براى من نقل كن." 12 جوان لوله كاغذ را گرفته و صبح زود برخاسته تا درخواست ملاحسين را انجام دهد.
چون بمنزل حضرت بهاءالله نزديك شد برادر آن حضرت جناب موسى كليم را ديد كه در آستانه در ايستاده بودند لذا مطلب را بايشان گفت. جناب موسى كليم جوان را بمحضر حضرت بهاءالله راهنمائى نمود و لوله كاغذ را در مقابل حضرت بهاءالله بنهاد. حضرت بهاءالله بآنان اجازه جلوس دادند و لوله كاغذ را باز فرموده و بعضى از فقرات آنرا بصداى بلند خواندند. بعد از قرائت صفحه أى به برادر خود توجه نموده فرمودند: "موسى چه ميگوئى ؟ آيا هر كس بحقيقت قرآن نائل باشد و اين كلمات را از طرف خدا نداند از راه عدالت و انصاف بر كنار نيست ؟ " 13 بعد حضرت بهاءالله جوان را از حضور خود مرخص فرمودند و از او خواستند كه يك كله قند و يك بسته چاى را بعنوان هديه از طرف ايشان بملاحسين بدهد و محبت و مهربانيهاى ايشان را باو ابلاغ نمايد.
جوان در حاليكه سراپا شعف و سرور بود برخاسته نزد ملاحسين برگشت و پيغام و هديه حضرت بهاءالله را بايشان داد. هيچ كلماتى نميتواند سرور و خوشحالى ملاحسين را از دريافت آنها توصيف نمايد. او با سرور بىمنتهائى ايستاده با خضوع تمام هديه را گرفت و بوسيد بعد جوان را در آغوش گرفت، چشمهاى او را بوسه زد و گفت: "رفيق عزيز و محبوب من همانطور كه قلب مرا مسرور كردى خداوند قلب ترا با سرور ابدى مسرور نمايد." 14 جوان از رفتار ملاحسين خيلى متعجب بود و با خود ميگفت چه چيز ممكن است سبب ارتباط اين دو قلب باشد ؟ چه چيز ميتواند سبب دوستى و رفاقت بين آنان باشد ؟ چرا ملاحسين از دريافت هديه أى باين كوچكى از طرف حضرت بهاءالله چنان شادمانى از خود ظاهر نمود ؟ جوان با معمائى مواجه شده بود كه نميتوانست جواب آن را بيابد.
چند روز بعد ملاحسين بطرف خراسان ايالتى در شمال ايران رهسپار شد. و در حين خداحافظى با شاگرد جوان از شهر نور باو گفت: " آنچه ديدى و شنيدى مبادا بكسى اظهار كنى آنها را در قلب خود مستور نگاهدار اسم او را مبادا بكسى بگوئى براى اينكه دشمنان او باذيتش اقدام خواهند كرد و در همه حال دعا كن كه خداوند او را حفظ كند و بواسطه او بر مستضعفين منت گذارد و فقراء و بينوايان را در ظل او عزيز فرمايد حقيقت امر حالا از شما پوشيده است حال بايد نداى امر جديد را بمردم ابلاغ نمائيم و خلق را باين امر مبارك دعوت كنيم . عنقريب جمعى در اين شهر جان خود را در راه اين امر فداء خواهند ساخت و شجره امر الهى بخون آنان آبيارى خواهد شد و مردم در ظل آن شجره در خواهند آمد." 15
حضرت باب حضرت بهاءالله را بخطاب " من يظهره الله " ذكر مينمايند. آثار حضرت باب از جمله كتاب مستطاب بيان شامل بيانات بيشمارى در مدح و ستايش " من يظهره الله " ميباشد. در ذيل نصوصى از آثار نازله از حضرت باب درج گرديده تا لمحه أي از مقام و مرتبت حضرت بهاءالله و ارتباط بين اين دو مظهر امر الهي را نشان دهد.
" … و جنت را معرفت من يظهره الله يقين كن و طاعت او و نار را وجود من لم يسجد له و رضاي او …" 16
" … مثلا سمع خود را طاهر كن از اينكه ذكر دون الله شنوي و عين خود را كه نبيني و فؤاد خود را كه شاهد نشوي و لسان خود را كه ناطق نگردي ديد خود را كه ننويسي و علم خود را كه احاطه ندهي و قلب خود را كه بر او خطور ندهي و همچنين كلّ شئون خود را تا آنكه در صرف جنّت حبّ پرورش كني لعلّ درك كني من يظهره الله را با طهارت محبوب نزد آن كه طاهر باشي از دون من لم يؤمن به و من لم يكن له." 17
" قل ان رضآء من يظهره الله رضآء الله و كره من يظهره الله كره الله." 18
حضرت بهاءالله از لحظه أي كه به حقانيت ظهور حضرت باب شهادت دادند بتبليغ امر مباركش قيام نمودند. اولين سفرى كه آن حضرت براى نشر امر جديد فرمودند به خطه نور در مازندران موطن اصلى ايشان بود. در آنجا بمنزل خانوادگى خود در قريه تاكر تشريف بردند.
خبر ورود ايشان به تاكر بسرعت در سراسر آن ناحيه منتشر شد. نفوس بسيارى از اعيان و اشراف آن ناحيه بحضور مبارك شتافتند تا ورودشان را تهنيت و تبريك گويند و از ايشان اخبار شاه و درباريان را استماع كنند. اما حضرت بهاءالله به پرسشهاى آنان با بى علاقگى پاسخ ميدادند و فورا موضوع را عوض نموده و در نهايت فصاحت پيام حضرت باب را اعلان مينمودند. بيانات و استدلال آن حضرت چنان قانع كننده و محكم بود كه همه تعجب ميكردند كه چرا اين شخص جليل با اين رتبه و مقام وجوانى وكمالى كه دارد بامورى توجه فرموده كه از وظايف علماى دين و پيشوايان روحانى است. وسعت اطلاع و شدت انقطاع و توجه كامل آن بزرگوار بزودى عده بسيارى را بامرجديد جلب نمود از جمله مؤمنين افرادي با نفوذ و بعضي از اعضاء عائله مبارك بودند. هيچكس نبود كه بمحضر ايشان مشرف شود و بتواند بيانات شيرين ايشان را انكار نمايد و يا جرأت معارضه با حقايق اظهارات ايشان نمايد. تنها كسيكه بمعارضه قيام كرد عموى آن حضرت بود.
اين عمو سعي مينمود بهر وسيله بيانات و حقانيت پيامى را كه آن حضرت آورده بودند رد نمايد. اما وقتى كه خود را از انجام هركارى عاجز ديد به نزد يكى ازمجتهدهاى معروف اسلام رفت واز او تقاضاي كمك نمود. او شكايت كرد كه حضرت بهاءالله بنور تشريف آورده اند وبا اينكه مجتهد نيستند اما از امورمذهبى و دينى صحبت ميفرمايند. او مجتهد رابرحذر نمود كه هركس بمحضرايشان وارد ميشود بدام سحر ايشان گرفتار ميگردد و منجذب گفتار فصيح ايشان ميشود. و اضافه نمود " نميدانم چه كار ميكند … يا ساحر و شعبده باز است يا دوائى بچاى مخلوط ميكند كه چون كسى اورا بياشامد فريفته او ميگردد." 19
مجتهد كه يقين داشت هرگز نميتواند بمبارزه با حضرت بهاءالله قيام نمايد لذا درخواست هاى عمو را ناديده گرفت. اما پيام حضرت باب همچون شعله آتش در سراسر آن ناحيه منتشر ميشد. شاگردان مجتهد از اين امر بيم و هراس يافتند و باو فشار آوردند اقدامى در اين باره بنمايد. بالاخره مجتهد تصميم گرفت كه دو نفر از شاگردان مشهور و بارز خود را بحضور مبارك بفرستد تا از حقيقت منظور و اصل دعوت ايشان با خبر شوند. اين است داستان تشرف آن دو نفر نماينده بحضور حضرت بهاءالله :
آن دو نفربجانب تاكر روان شدند پس از وصول شنيدند كه حضرت بهاءالله بقشلاق تشريف برده اند آنها هم رفتند. وقتى بحضور مبارك رسيدند ايشان مشغول تفسير سوره أى از قرآن مجيد بودند. نشستند بيانات مبارك را گوش دادند و تحت تأثير آن عبارات فصيح و گفتار متين و دلائل محكم و براهين متقن قرارگرفتند. يكى از آن دو نفر بى اختيار از جا برخاست و رفت دم در اطاق با كمال خضوع و عبوديت ايستاد و با لرزه و گريه برفيقش گفت: " مىبينى كه من در چه حالى هستم هر سئوالى را كه حاضر كرده بودم از محضر مبارك بپرسم بكلى از نظرم محو شد تو خود ميدانى اگر ميتوانى سئوالى بكنى بكن تا جواب بشنوى آنوقت برو بنزد معلممان و حال مرا خبر بده و از طرف من باو بگو من از اين بزرگوار دست بر نميدارم و ديگر نزد تو نخواهم آمد." اما نفر دوم نيز بينهايت تحت تأثير كلمات حضرت بهاءالله قرار گرفته بود مانند رفيقش اظهار نمود كه " من هم مثل تو هستم مرا با مجتهد كارى نيست با خداى خود عهد كردم كه تا آخر عمر از ملازمت آستان اين بزرگوار منصرف نشوم يگانه مولاى من حضرت بهاءالله است." 20
داستان ايمان اين دو نفر نماينده مجتهد با سرعت عجيبي در قلمرو نور مشهور شد. مردم از هر صنف و رتبه از نفوس عالى مقام ، مأمورين دولت، رهبران دينى، تجار و دهقانان و روستائيان دسته دسته بمحضر حضرت بهاءالله توجه ميكردند. عده زيادى بامر مبارك مؤمن و در ظل رايت دين جديد در آمدند. اما هيچكس بغير از حضرت بهاءالله نميدانست كه بزودى مشقات و بليات احاطه خواهد نمود و بسياري از اين نفوس تازه تصديق و اين نهالهاى جديد را از ريشه برخواهد انداخت.
حضرت بهاءالله از ما ميخواهند همان كاري را كه آن حضرت در خطه نور انجام دادند انجام دهيم. يعني قيام كنيم و تبليغ امرالله نمائيم. حال بيائيد با يكديگر بيانات مباركه ذيل از حضرت بهاءالله را زيارت نموده و در آن تعمق نمائيم، و بياد آريم كه آن حضرت پس از قبول امر حضرت باب اولين اقدامى كه فرمودند قيام و تبليغ صدها و صدها نفوس بامر الهي بود .
" ان يا ايها المسافر الى الله خذ نصيبك من هذا البحر و لا تحرم نفسك عما قدّر فيه و كن من الفائزين و لو يرزقن كل من فى السموات و الارض بقطرة منه ليغنيّن فى انفسهم بغناءالله المقتدر العليم الحكيم. خذ بيد الانقطاع غرفة من هذا البحر الحيوان ثمّ رشح منها على الكائنات ليطّهرهم عن حدودات البشر و يقربّهم بمنظر الله الاكبر هذا المقّر المقدّس المنير.
و ان وجدت نفسك وحيداً لا تحزن فاكف بربّك ثّم استأنس به و كن من الشّاكرين. بلّغ امر مولاك الى كّل من فى السّموات و الأرض ان وجدت مقبلاً فاظهر عليه لئالى حكمة الله ربّك فيما القاك الرّوح و كن من المقبلين و ان وجدت معرضا فاعرض عنه فتوكّل على الله ربّك وربّ العالمين ." 21
ظهور امر الهي تدريجي است. خداوند اراده خود را بوسيله مظاهر ظهور كه با ترقي بشريت از يك مرحله به مرحله ديگر در هر زمان ظاهر ميشوند تدريجا ظاهر و نمايان ميسازد. اين حالت تدريجي در ظاهر شدن ارده الهيه در زمان ظهور هر يك از مظاهر مقدسه صدق مينمايد. همانطور كه درك و فهم پيروان مظهر ظهور ازدياد مىيابد، تعاليم مباركه بتدريج نازل ميشود. در بسياري مواقع حتى مقرب ترين پيروان در بدايت قادر به درك و فهم عظمت ظهور بتمامه نميباشند و به تمسك خود باحكام و قوانين شريعت قبل ادامه ميدهند. فقط با مرور زمان متوجه ميشوند كه مظهر امر جديد بعضى از قوانين ظهور قبل را تغييرميدهد. هدف مظهر الهى آنست كه قوانين جديدي براي مرحله بعدي تكامل عالم بشريت وضع نمايد.
اين وضع در مورد ظهور حضرت باب صدق مينمايد. مسلمانانى كه حضرت باب در بين آنان ظاهر شدند، معتقد بودند كه حتى يك " حرف " از تعاليم حضرت محمد تا يوم آخرت تغيير نمىپذيرد. بنابراين حضرت باب ظهور مبارك خود را تدريجا آشكار ساختند. بدواً مقام رفيع ايشان بعنوان حضرت موعود واضحا اظهار نگرديد. پيروان آن حضرت مأمور بودند به مردم بشارت دهند كه " باب " ظهور موعود گشوده شده است. كم كم، شخص حضرت باب شناخته شدند اما اكثريت مردم هنوز از حقيقت مقام ايشان آگاه نبودند.
در طى سالهاي اوليه رسالت هيچ تغييرى در قوانين اسلام داده نشد. در حقيقت هرگونه تغييري حتى براى نزديكترين پيروان ايشان قابل قبول و درك نميبود. اما همانطور كه ميدانيد در دوران اخير رسالت و هنگاميكه حضرت باب در قلعه ماكو مسجون بودند كتاب بيان فارسى را كه حاوى قوانين جديد مىباشد نازل فرمودند. و زمان آن رسيده بود كه پيروان آن حضرت انفصال كلي با گذشته بوجود آورند و مقام حقيقى ايشان را ظاهر فرمايند. اين اقدام در اجتماع بدشت انجام پذيرفت .
بدشت دهى است در خارج از شهر طهران و در قسمت شمال شرقي كشور مىباشد. اجتماع بدشت در ماه جولاى 1848 منعقد شد. تعداد 81 نفر از مؤمنين حضرت باب كه از نفوس برجسته و عاليرتبه بودند در اين اجتماع مجتمع شدند. شركت كنندگان اصلى در اين اجتماع حضرت بهاءالله ، جناب قدوس و جناب طاهره بودند.
اگر چه در بدايت بنظر نميرسيد كه حضرت بهاءالله داراي مقام و رتبه اي در بين اصحاب حضرت باب داشته باشند، اما نقش ايشان در آن اجتماع قاطع بود. ايشان باغهائي بمنظور انعقاد اين اجتماع اجاره فرمودند و بمدت 22 روز جميع نفوسى كه مجتمع شده بودند از مهمان نوازى آنحضرت محظوظ گرديدند. حضرت بهاءالله هر روز لوحى نازل تا درجمع ياران تلاوت شود. و بهر يك از اصحاب اسم تازه أى عنايت فرمودند. به جناب قدوس وجناب طاهره لقبى را كه درتاريخ بآن معروف ميباشند عنايت فرمودند. لقب طاهره يعنى " خالص و پاك " ، و قدوس يعنى "مقدس". هيكل مبارك بنفسه از آن تاريخ ببعد بنام " بهاء " مشتهر شدند. براي هر يك از ياران بدشت از قلم حضرت اعلى بعدا توقيعي صادر شد و اسم تازه هر يك در صدر توقيع مرقوم شده بود.
يك روز حضرت بهاءالله را نقاهتى دست داد و ملازم بستر شدند و ياران در محضر مبارك حضور يافتند. ناگهان حضرت طاهره كه جوهر عصمت و طهارت بودند بدون حجاب كه از عادات مسلمانان در ايران مىباشد و معتقدند كه خانمها بايد در انظار عموم حجاب بپوشند، وارد مجلس شدند. بعضى از بابيان حاضر در جلسه چنان پنداشتند كه مشاراليها باعث ننگ و شرمسارى براى خود و ديانت جديد است. جناب قدوس غضبناك بودند. اما جناب طاهره ابدا اعتنائى نداشت و با متانت و فرح ياران را مخاطب ساخت و خطابه غرائي ايراد نمود و اصحاب را دعوت نمود كه قيود تقاليد و عادات را بشكنند. باري محاجه و گفتگو كه در نتيجه اين عمل بين حضرت طاهره و جناب قدوس پيش آمده بود با وساطت حضرت بهاءالله زائل شد. هرچند تعدادى از پيروان حضرت باب در اين جريان از امر تبري نمودند ولي اكثريت ثابت و مستقيم ماندند و شور و انجذابي جديد يافتند. حضرت بهاءالله استادانه اين فرصت را غنيمت شمرده و فجر ظهور يوم جديد را جشن گرفتند. اين شجاعت و شهامت جناب طاهره در آنروز بمنزله نفخ صور بود كه در آن نسخ دين قديم گرديد و احكام و قواعد جديد اعلان گشت.
اجتماع بدشت نقطه تحولي براى مرحله أي پر آشوب و اغتشاش در پيشرفت ديانت بابى بشمار ميآيد. بزودى آزار و شكنجه مؤمنين بحضرت باب شدت و وخامت يافت و بسيارى بشهادت رسيدند. مثل اينكه اجتماع بدشت محل وداع بود كه از آنجا اصحاب خارج شدند و اعمال قهرمانانه از خود ظاهر نمودند و تنها در ملكوت ابهى دوباره بدور هم جمع شدند.
پس از خاتمه دوره بدشت ياران بصوب مازندران توجه نمودند و در بين راه كه در يكي از دهات براي استراحت توقف نمودند مورد هجوم ساكنين نادان آنجا قرار گرفتند و مجبور بفرار شدند و هر يك بطرفي پراكنده گشتند. حضرت بهاءالله بسفر خود بطرف نور ادامه دادند.
بزودى اخبار انجمن بدشت بطهران رسيد و شاه و وزيران از وقايعى كه در آنجا بوقوع پيوسته آگاه شدند و از نقش حضرت بهاءالله در آن كنفرانس مطلع گرديدند. شاه كه در اثر بيمارى بسيار رنجور و ضعيف شده بود و نزديك به مرگ بود بنا به توصيه نخست وزير دستور دستگيرى حضرت بهاءالله را صادر نمود. و اين دستور به يكى از مأمورين در مازندران ارسال گرديد تا حضرت بهاءالله را دستگير و بطهران بفرستد. اين مامور يكى از ارادتمندان و طرفداران حضرت بهاءالله بود و از قضاء روزيكه حضرت بهاءالله را بمنزل خود دعوت كرده بود شب قبلش اين حكم باو رسيد. از ديدن اين حكم بسيار بر آشفت و بهيچكس در اين خصوص اظهارى نكرد. روز بعد خبر بمازندران رسيد كه شاه فوت نمود. لذا برگ جلب و دستگيرى ديگر ارزشى نداشت .
واقعه بدشت نشانه گسستن عادات و رسوم قديم و آغاز عهدي جديد بود. فقره ذيل از آثار حضرت عبدالبهاء نشان ميدهد كه چگونه در هر زمان و هر از چندي اديان الهيه بايد تجديد شوند. در پرتو آنچه در باره واقعه بدشت مطالعه نموديد در معني و مفهوم بيان ذيل تفكر و تأمل نمائيد:
" از بذر حقيقت دين رشد و نما مينمايد و درختي پر شاخه و برگ و شكوفه و ثمر ميشود. پس از چندي اين درخت فرسوده و كهنه ميشود. برگ و شكوفه پژمرده و معدوم ميشود و درخت بي ثمر و فائده ميشود. عاقلانه نيست كه انسان باين درخت كهنه متمسك شود و ادعا نمايد كه قواي حيات بخش آن كاسته نشده، اثمار آن مثل و نظير ندارد و وجود آن ابدي است. بذر حقيقت بايد مجددا در قلوب مردم كاشته شود تا درختي تازه بارور شود و از اثمار بديعه الهيه آن عالم تازه و خرم شود. بدين وسيله امم و دول عالم كه در ظل اديان مختلفه ميباشند متحد شوند. تقاليد و اوهام محو شود و دوستي و برادري حقيقي استقرار يابد. جنگ و جدال در بين مردم از بين رود و جميع بندگان خداوند شوند. كل در سايه شجر رحمت الهي مأوى دارند و خدا بجميع مهربان است و جميع را رزق ميدهد. حضرت مسيح فرمود كه باران رحمت پروردگار بر منصف و ظالم هردو ميبارد يعني رحمت پروردگار عمومي است. جميع بشر در ظل لطف و محبت حق ميباشند و او كل را به سبيل هدايت و ترقي دلالت مينمايد." 22 ( ترجمه )
ناصرالدين شاه كه در سال 1848 بر تخت سلطنت نشست از پدر خويش يعنى شاه سابق ظالمتر بود.از بدايت سلطنت وي آزار و شكنجه بابيان بمراتب افزايش يافت. حضرت باب در جولاى 1950 در تبريز شهيد شدند و اصحاب ستمديده و پريشان ايشان كه شاهد و ناظر مرگ فجيع هزاران نفس از همكيشان خود بوده محبوب قلب خود را نيز از دست دادند. بعضى از اصحاب در فكر خود شاه را مقصر اصلي ظلمهاي وارده بر آنان طي چندين سال ميدانستند. اما با وجود اين در همه احوال خير خواه حكومت و ملت بودند و قواي خود را وقف تبليغ و انتشار امر جديد با اعمال حسنه و ارائه حجج و براهين مينمودند. اما در اين ميان گروه كوچكى بودند كه افكار خطرناكى در سر ميپروراندند و در حالت يأس و نااميدى اين نفوس نادان عقيده داشتند كه چنانچه بر ريشه و اساس اين ظلمها هجوم نمايند ميتوانند سرنوشت جامعه بابى را تغيير دهند لذا توطئه بر قتل شاه نمودند.
قصد و نيت اين گروه توسط يكى از رهبرانشان بسمع حضرت بهاءالله رسيد. حضرت بهاءالله با عباراتى صريح و واضح آنانرا از اجراى اين خيال فاسد منع نمودند و از عواقب وخيمه آن تحذير فرمودند كه اين عمل جلب بلاياى تازه نمايد و سبب زحمت بي اندازه گردد. اما توطئه گران آن چنان جگر سوخته و غمگين بودند و قلوبشان آنچنان در آتش كينه و انتقام ميسوخت كه حتى نصائح حضرت بهاءالله مانع از اقدام آنان نگرديد. و بعملي اقدام نمودند كه تا ابد صفحات تاريخ امر بابي را كه به طهارت و پاكي و از خودگذشتگي و اعمال قهرمانانه آراسته و مزين است مانند نقطه أي سياه لكه دار نمود.
در روز 15 آگست 1852 شاه از منزل ييلاقى خود كه نزديك طهران بود براى برنامه اسب سوارى صبحگاهي بيرون رفته بود و نگهبانان وي چند قدمى از پيش ميرفتند. همه جا آرام بود و همه چيز بر وفق مراد اعليحضرت بود. ناگهان در نهايت تعجب جواني كه در كنار جاده منتظر ايستاده بود مانند آنكه بخواهد عرضحالي تقديم شاه نمايد با طپانچه خود بطرف شاه تير اندازى نمود. اين سوء قصد چنان احمقانه و جاهلانه بود كه بجاى استعمال اسلحه مؤثرى كه مقصود را فورا حاصل كند ساچمه استفاده شده بود كه اندك خراشى در جسد شاه توليد كرد. اما در اثر اين واقعه خشم و غضب و آشوب بلند شد و دشمنان فرصت را غنيمت دانسته و مردم را بر اعمال ظالمانه غير قابل تصوري بر ضد بابيان تحريك نمودند.
جوانى كه بشاه تيراندازى نمود فورا كشته شد و جسدش را بدم قاطر بسته و تا طهران بروى زمين كشيدند و در آنجا جسد را دو شقه نموده و در معرض ديد عموم آويختند. همدست او كه حاضر نشد زير شكنجه هاى بيرحمانه لب بازكند و دوستان خود را معرفي كند سرب گداخته در حلقش ريختند. و همدست سوم را برهنه نمودند و او را شمع آجين ساخته در مقابل انظار مردم حركت دادند در حاليكه جمعيت با هياهو و سب و لعن باو حمله نمودند.
وقايعى كه بعد از اين حادثه بوقوع پيوست قابل شرح و وصف نيست. حكومت وعلماء و طرفداران جاهل آنان بر قلع و قمع بابيان قيام نمودند. دروازه شهر را بستند و هيچكس بدون سئوال و جواب اجازه خروج از شهررا نداشت. خانه بخانه بدنبال بابيان گشته آنان را دستگير مينمودند و بنحوي فجيع و ظالمانه بقتل ميرساندند.
قسمتي از نامه افسر اطريشى كه در آن زمان در خدمت شاه بسر مىبرد لمحه أي از فجايع آن ايام را نشان ميدهد. هر چند خواندن اين كلمات سبب حزن و اندوه عميق ميشود اما ما را بياد فداكاريهاى آن قهرمانان مياندازد كه با خون خود امر الله را سقايت و آبياري نمودند.
" دوست عزيز، آنها كه مدعى احساسات و عواطف رقيقه اند بيايند و با من در مشاهده اين صحنه هاى دلخراش شريك شوند و علانية ملاحظه نمايند كه چگونه نفوس بيگناه كه چشمهايشان از حدقه بيرون آمده بايد قطعات گوش خود را كه به تيغ ستم جلادان بريده شده ببلعند و با هيكل آغشته به خون كه از شدت ضربات مجروح و متلاشى گشته در معابر و اسواق حركت نمايند. ابدان اين مظلومان كه به آتش ظلم مشتعل گرديده كوى و برزن را نورانى نموده است. من با چشم خود شاهد وضع موحشى بودم كه بعضى از بابيان را با سلاسل و اغلال در حالى كه سينه و شانه آنها را شكافته و در شكافها فتيله سوزان قرار داده بودند با جماعتى از سرباز در كوچه و بازارعبور ميدادند و فتيله ها پس از تماس با گوشت بمثابه شمعى كه تازه خاموش شده باشد در درون زخم آنان دود مىكرد. اين ستمگران شرقى در اين قساوت و سنگدلى ابتكارى بكار ميبردند كه عقل در حيرت است. ابتدا پوست از كف پاى ملهوفين برداشته سپس در روغن داغ شده ميگذاشتند و آنها را چون سمّ ستوران نعل زده مجبور به طىّ طريق ميكردند. با اين وصف از شخص بابى صداى ضجه و زارى و يا شكوه و بيقرارى بگوش نميرسيد بلكه بكمال استقامت تحمل هر مشقت مينمود تا آنجا كه ديگر جسم نحيف طاقت همقدمى با روح خفيف و لطيف نداشت. در آن حين آن اسير بى تقصير از شدت عذاب بر زمين ميافتاد. حال شايد تصور نمائيد كه حرص و ولع جلادان به اين مقدار سيراب ميشد و آن بدبخت بىپناه با كشيدن خنجر بر حنجر از اين مصيبت عظيم نجات مىيافت. نه چنين بود بلكه آن مظلومان را بضرب تازيانه به حركت ميآوردند و تا لحظه واپسين كه اندك رمقى از حيات در كالبد آنان موجود بود بانواع شكنجه و آزار مبتلا ميساختند تا جان مىسپردند و تازه از جسد بيجان دست بر نميداشتند بلكه آن اجساد مجروح و مشبّك را واژگون به درخت مىبستند و هدف سهام مردم سنگدل قرار ميدادند كه تير اندازى خود را آزمايش نمايند و بيرحمى و شقاوت خويش را نمايش دهند و من خود اجسادى را مشاهده كردم كه با صدها رصاص شرحه شرحه شده بود…. من چون خود به صفحات اين اوراق نظر مىافكنم پيش خود ميگويم لابد هموطنان عزيز من بسختى اين روايات را باور خواهند كرد و آن را خالى از اغراق نخواهند شمرد. أى كاش من هم در قيد حيات نبودم و اين حوادث ناگوار را برأى العين مشاهده نمىنمودم ولى متأسفانه خدمت و وظبفه من ايجاب مينمايد كه غالبا شاهد اينگونه مظالم و فجايع باشم . مع الوصف براى اينكه چشمم حتى الامكان بر اين مناظر هولناك نيفتد اين ايام بيشتر در زاويه حركت ميكنم زيرا روح و روانم از اين اعمال بيزار و جان و وجدانم منزجر و متنفر است و اميدوارم هر چه زودتر ارتباط خود را با عاملين اين حركات رزيله قطع نمايم و راه ديار خويش پيش گيرم." 23
روزى كه سوء قصد به حيات شاه صورت گرفت، حضرت بهاءالله مهمان برادر صدر اعظم در قريه اي نزديك طهران بودند. اخبار اين واقعه بزودى بسمع مبارك رسيد و بايشان پيشنهاد شد كه مدتى در محلى مخفى بسر برند تا اين هياهو و غوغا تسكين يابد. مادر شاه حضرت بهاءالله را محرك اصلى سوء قصد به پسرش ميدانست و دستگيرى ايشان را خواستار بود. اما حضرت بهاءالله پيشنهاد مبنى بر مخفى شدن را قبول نفرمودند و روز ديگر سواره به اردوى شاه تشريف بردند. شاه و رؤساي دربار از ورود حضرت بهاءالله بهراس و تعجب افتادند كه چگونه شخص متهم باينگونه تهمت بزرگى جرأت كرده خود را در معرض انظار قرار دهد. شاه فورا دستور داد تا ايشان را دستگير نمايند. كوشش بعضى از دوستان كه ميخواستند پناهى براى هيكل اطهر در منزل صدر اعظم پيدا نمايند بى نتيجه ماند. حضرت بهاءالله را در شميران كه در 30 كيلومترى پايتخت قرار دارد دستگير و بزنجير كشيدند.
آن حضرت را با سر و پاى برهنه پياده از شميران بطرف طهران بردند در بين راه از شدت حرارت آفتاب تابستان زحمت بسيار بوجود مبارك رسيد. جمعيت مردم كه حضرت بهاءالله را دشمن شاه مىشمردند در طول راه بسب و لعن آن حضرت پرداختند. داستان پيرزنى كه نزديك سياه چال محل حبس مبارك جلو آمد و آرزو داشت بهيكل اطهر سنگ بزند نمونه أي از غضب و ديوانگى جمعيت در آن يوم بود و نشانه أي از عشق و محبتي است كه حضرت بهاءالله در حين سخت ترين بلايا در قلب ميپروراندند.
چون بسياه چال رسيدند پير زنى با چشمانى شرر بار نفرين كنان و لعنت گويان جلو آمده سنگى در دست داشت ميخواست آنرا بصورت حضرت بهاءالله بزند و در حاليكه تمام بدنش از شدت خشم و غضب ميلرزيد دستش را بلند كرده درخواست ميكرد كه " شما را قسم ميدهم كه بگذاريد اين سنگ را بزنم." حضرت بهاءالله به مأمورين فرمودند: " او را ممانعت نكنيد زيرا بخيال خود كار ثوابى را ميخواهد انجام دهد." 24
حضرت بهاءالله در ايام حيات همواره در معرض دشمناني قرار داشتند كه در پى اذيت و آزار آن حضرت بودند. اما هيچگاه سعى در پنهان نمودن خويش ننمودند و هرگز خود را حفظ نكردند. بر عكس همه وقت در مقابل انظار مردمان ظاهر و با صبر و وقار و آرامش حملات معارضين را تحمل ميفرمودند. هر چند كه آنان تصميم داشتند نور او را خاموش نمايند ولي نتوانستند و روز بروز شكوه و جلال آن حضرت درخشنده تر و تابناكتر ميگشت.
" اين مظلوم در آني خود را پنهان ننموده لازال امام وجوه قائم و موجود. انا ما فررنا و لم نهرب بل يهرب منا عباد جاهلون… لله الحمد امر اين مظلوم بمثابه آسمان مرتفع و مانند آفتاب مشرق و لائح ستر را در اين مقام راهي نه و خوف و صمت را مقامي نه." 25
" مظلوم در جميع ايام من غير ستر و حجاب امام وجوه اهل عالم نطق فرمود آنچه را كه مفتاح است از براي ابواب علوم و فنون و دانش و آسايش و ثروت و غنا. ظلم ظالمين قلم اعلى را از صرير بازنداشت و شبهات مريبين و مفسدين او را از اظهار كلمه عليا منع ننمود." 26
سياه چال نام زنداني بود كه حضرت بهاءالله را در آن يوم مصيبت بار در آن حبس نمودند. اين محل اصلا در قديم خزينه يك حمام عمومي در طهران بود كه بزندان تبديل شده بود و دخمه تنگ و تاريكي بود كه درآن بدترين مجرمان را محبوس مينمودند.
براى وصول بزندان مىبايست از يك راهروى بسيار تاريك عبور نمود و سپس از سه سري پله سرازير شد. اين دخمه شديدا تاريك بود و هيچ پنجره و يا راهي بجائي نداشت مگر همان راه ورود بآن. قريب 150 نفر از قطاع طريق و سارقين و قاتلين در آن دخمه تاريك و سرد و مرطوب مسجون بودند. كف زمين با چرك وكثافت پوشيده و مملو ازحشرات موذيه بود، و بيشتر زندانيان لباس يا رو انداز كافى نداشتند. بوى تعفن آن محل خارج از حد تصور بود.
تحت چنين شرائط سخت و ظالمانه اى حضرت بهاءالله و تعدادى از بابيان بدستور شاه زندانى شدند. پاهاى مبارك در كند، و زنجير سنگينى كه حدود 50 كيلوگرم وزن داشت بر گردن مبارك انداخته بودند. در سه روز و سه شب اول بآنان آب و نانى داده نشد. عائله مبارك غذا تهيه نموده و از مأمورين ميخواستند كه بحضور مبارك ببرند. هر چند در بدايت همراهى نمىنمودند ولى بالاخره بتدريج به تقاضاى آنان گوش فرا دادند. اما كسى نميدانست كه آيا غذا را بايشان ميرساندند و يا اصلا ايشان قبول ميفرمودند غذا ميل نمايند در حاليكه هم زندانيان همه گرسنه بودند.
حضرت بهاءالله و همراهان را كه همه در كند و زنجير بودند در يك محل و در دو صف روبروى هم قرار داده بودند، حضرت بهاءالله آيه مخصوصى را بآنان ياد داده كه هر شب با قدرت تكرار مينمودند. صف اول مىگفتند "قل الله يكفى من كل شى " و صف ديگر جواب ميدادند " و على الله فليتوكل المتوكلون". و تا نزديك صبح صداى اذكار مؤمنين و وجد و سرورشان شنيده مىشد. صداي آنان چنان محكم و قوي بود كه بگوش شاه كه قصرش از سياه چال دور نبود ميرسيد. او پرسيد " اين صدا چيست و از كيست ؟" گفتند " اين صداى ذكر بابيان است كه در سياه چال محبوسند".27 شاه سكوت نمود.
هر روز زندانبانان ميآمدند و يكى دو تن از اصحاب را باسم و رسم صدا زده بميدان شهادت ميخواندند. صاحب اسم با شوق و فرح بسيار به صداى آنان پاسخ داده و چون زنجير را از گردن او برميداشتند فورا برخاسته نزد حضرت بهاءالله رفته در آغوش ميگرفت و سپس با ساير اصحاب بترتيب معانقه و وداع مينمود و با فرح و شادماني بميدان فدا ميشتافت. بعد از شهادت هريك از اين ارواح مقدسه جلادان كه مجذوب حضرت بهاءالله گرديده بودند شرح جانبازي هريك را نقل ميكردند كه چقدر مسرور بودند و چگونه تا نفس اخير تحمل مصائب مينمودند.
حضرت بهاءالله در آثار خود وضع هولناك مسجونيت خود و اصحاب در سياهچال را توصيف ميفرمايند. لذا بسيار مهم است كه بيانات مبارك را درباره ايامى كه درآن دخمه مظلم گذراندند بخوانيد و در آن تأمل كنيد. در يك فقره ميفرمايند :
" وچون وارد حبس شديم بعد از ورود ما را داخل دالانى ظلمانى نمودند از آنجا ازسه پله سراشيب گذشتيم و بمقريكه معين نموده بودند رسيديم. اما محل تاريك و معاشر قريب صد و پنجاه نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق بوده. مع اين جمعيت محل منفذ نداشت جز طريقى كه وارد شديم اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنه اش خارج از بيان و آن جمع اكثرى بى لباس و فراش. الله يعلم ما ورد علينا في ذاك المقام الانتن الاظلم." 28
نبيل مورخ جاودان امر بهائي مطالبى را كه خود از حضرت بهاءالله شنيده چنين باز گو مينمايد:
" نفوسيكه در آن سال در آن سامان بشهادت رسيدند با من در سياهچال محبوس بودند هواى آن زندان بى اندازه متعفن و سنگين وزمينش مرطوب و كثيف و مملو از حشرات موذيه و فضايش تاريك و نور آفتاب را بهيچوجه در آن راهى نبود جميع ما را در يك محل محبوس نمودند پاى ما در زنجير و گردن ما در اغلال بود ما در دو صف روبروى هم نشسته بوديم نزديك طلوع فجر در هر شب ذكرى بآنها مىگفتيم كه بصداى بلند ميخواندند صف اول مىگفتند قل الله يكفى من كل شى صف ديگر جواب ميدادند و على الله فليتوكل المتوكلون …..
…هر روز فراشان ميآمدند و يكى دو تن ازاصحاب را باسم ورسم صدا زده بميدان شهادت ميخواندند چون زنجير از گردنشان برميداشتند با نهايت فرح نزد ما ميآمدند ما آنها را بنعماى الهى در عوالم ملكوت مستبشر مىساختيم آنگاه با ساير اصحاب بترتيب معانقه و وداع نموده بميدان فداء مىشتافتند فراشان شرح جانبازى هر يك را براى ما نقل ميكردند همه مسرور بودند و زبان بشكرانه ميگشودند. مصائب زندان هيچيك را از روحانيت باز نميداشت." 29
يكي از مفاهيم عميق و اساسي كه هر دانشجوي تاريخ امر بهائى بايد بداند اينست كه پيشرفت امرالله در اثر يك سلسله از بحرانها و پيروزى ها حاصل ميگردد. قواي جهل و ناداني ، ظلم و بيدادي و قساوت و بيرحمي و تعصبات بر جامعه امر هجوم مينمايد و موجب بحران ميگردد. اما هر بار به اراده مطلقه الهيه نيروهاى ظلمت شكست خورده و فتح و ظفر نصيب ميگردد. و امرالله از بحران به پيروزى و سپس به بحران و مجددا پيروزى حركت مينمايد و هيچ قدرتى بر روي زمين نميتواند از پيشرفت آن جلوگيري نمايد.
رسالت كوتاه حضرت باب نيز بهمين منوال بود. بنظر يك بيننده معمولي شايد غلبه بر اين بحران اخير امكان پذير نبود. حضرت باب شهيد شدند. هزاران تن از پيروان آن حضرت بنحوي فجيع و ظالمانه قتل عام گشتند. فحول اصحاب و نخبه ياران كلا به شهادت رسيده و تنها شخصى كه باعث اميد مى بود دردخمه تنگ و تاريك محبوس بود. اين بحران حقيقتا شديد بود ولي فتح و ظفري كه بدنبال داشت بينهايت پرشكوه و جلال بود.
در زندان سياهچال ، خداوند عظمت و مقام حضرت بهاءالله را آشكار نمود. در آن دخمه تنگ و تاريك و در آن فضاي كثيف و روائح منتنه در حالى كه اقدام مبارك در غل و زنجير بود و سلاسل بر گردن مبارك سنگيني مينمود حضرت بهاءالله اولين آثار نزول وحي الهى را در روح ممرد خويش دريافت فرمودند. در تحت اين شرائط هولناك "روح اعظم الهى " بر ايشان نازل و امر بر قيام و اظهار كلمة الله نمود.
بعضي اوقات احساس مينمودند كه چيزى از أعلاي رأس بر صدر مىريخت مانند رودخانه عظيمى كه از قله كوهى بر أرض بريزد. آن حضرت حوريه الهى را در مقابل خويش معلق در فضا مىديدند كه با ظاهر و باطن ايشان تكلم مينمايد و ايشان را بمحبوب العالمين و جمال الله و مظهر قدرت الهي ندا ميزند و به حضرتش اطمينان ميدهد كه بأو و قلم و نفوسي كه مبعوث خواهند شد أو را نصرت نمايد.
بدين طريق از پشت تاريكى سياهچال شمس حقيقت طلوع نمود. وعده حضرت باب تحقق يافت و امر بهائى متولد شد. اما حضرت بهاءالله هيچكس را از آنچه واقع شده بود مطلع نفرمودند و منتظر زمان معين و مقرر بودند تا رسالت خود را ظاهر فرمايند.
چقدر بشريت خوشوقت است كه اين رويداد عظيم در تاريخ اديان را حضرت بهاءالله بنفسه در كلمات خويش ثبت فرمودند. اولين آثار ظهور وحي الهي را چنين توصيف ميفرمايند:
" در شبى از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين كلمه عليا اصغا شد. انا ننصرك بك و بقلمك لا تحزن عما ورد عليك و لا تخف انك من الآمنين. سوف يبعث الله كنوزالأرض وهم رجال ينصرونك بك وباسمك الذي به أحيا الله أفئدة العارفين." 30
و در بياني ديگر تأثير ظهور وحي الهى را بر وجود خويش چنين توصيف ميفرمايند:
" در ايام توقف در سجن ارض طاء اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود ولكن بعضى از اوقات كه دست ميداد احساس مىشد از جهت اعلاى رأس چيزى بر صدر مىريخت بمثابه رودخانه عظيمى كه از قله جبل باذخ رفيعى بر أرض بريزد و بآن جهت ازجميع اعضاء آثار نار ظاهر. و در آن حين لسان قرائت مينمود آنچه را كه بر اصغاء آن احدي قادر نه." 31
در فقره أى ديگر حضرت بهاءالله حوريه معنوى را كه نشانه " روح اعظم " الهى بوده توصيف ميفرمايند:
" فلما رأيت نفسي على قطب البلاء سمعت الصوت الأبدع الأبهى من فوق رأسي فلما توجهت شاهدت حورية ذكر اسم ربي معلقة في الهواء محاذي الرأس و رأيت انها مستبشرة في نفسها كأن طراز الرضوان يظهر من وجهها و نضرة الرحمن تعلن من خدّها و كانت تنطق بين السموات و الارض بنداء تنجذب منه الأفئدة و العقول و تبشر كل الجوارح من ظاهري و باطني ببشارة استبشرت بها نفسي و استفرحت منها عباد مكرمون و اشارت باصبعها الى رأسي و خاطبت من في السموات و الارض تالله هذا لمحبوب العالمين ولكن انتم لا تفقهون هذا لجمال الله بينكم و سلطانه فيكم ان انتم تعرفون و هذا لسرّالله و كنزه و امرالله و عزّة لمن في ملكوت الامر و الخلق ان انتم تعقلون."32
مفهوم بحران و پيروزى آنچنان قابل اهميت است كه ارزش دارد در اينجا كمي مكث نموده و در قدرت و نفوذ امر الهي تفكر و تأمل نمائيد كه چگونه بر هر مانع و حائلي در طي طريق غلبه مينمايد. براى كمك در اين خصوص پيشنهاد ميشود نصوص ذيل را كه يكى از آثار جمالمبارك و ديگرى قسمتي از رقيمه ارسالي از طرف حضرت شوقى افندى مىباشد قرائت نموده و سپس تمرينات را انجام دهيد:
" چنانچه در اين كور ملاحظه شد كه اين همج رعاع گمان نموده اند كه بقتل و غارت و نفى احباى الهى از بلاد توانند سراج قدرت ربانى را بيفسرند و شمس صمدانى را از نور باز دارند غافل از اينكه جميع اين بلايا بمنزله دهن است براى اشتعال اين مصباح كذلك يبدل الله ما يشاء و انه على كل شي قدير…"33
" امرالله مانند هريك از اديان الهي نميتواند بنحوي مؤثر استقرار يابد مگر آنكه با قواي مقاوم و مهاجم مقابله و مبارزه نمايد و به فتح و ظفر نائل آيد. تاريخ امرمبارك دليلي است كافي و برهاني است واضح. امتحانات و تضييقات و بلايا همواره نصيب برگزيدگان حق بوده و خواهد بود. ولي مؤمنين بايد اين بلايا را مواهب الهيه دانند زيرا موجب تقويت ايمان و استحكام و تطهير آنان خواهد گشت. حضرت بهاءالله اين بلايا و مصائب را بمثابه دهني از براي مصباح امر الهي ميدانند." ( ترجمه ) 34
وقتيكه حضرت بهاءالله در سياهچال تحت سلاسل و اغلال بودند دشمنان سعى مينمودند تا فتواي قتل ايشان را از شاه بگيرند. اما حضرت بهاءالله محبوب همگان از اعالى و ادانى بطور يكسان بودند و قتل ايشان نميتوانست بآسانى انجام پذيرد. دلايلى لازم بود تا اثبات نمايد كه ايشان در توطئه قتل شاه دست داشتند. هر چه دشمنان بيشتركوشش مينمودند تا دلايلى بر عليه ايشان پيدا نمايند بيگناهي ايشان بيشتر واضح و آشكار مىشد. دشمنان ظالم چون نتوانستند دلائلى براى جرم ايشان پيدا نمايند تصميم گرفتند كه در غذاى ايشان سم بريزند. سم چنان قوى بود كه تأثير آن فورا ملاحظه شد و حضرت بهاءالله از تناول غذائى كه براي ايشان آورده بودند خوددارى فرمودند. بالاخره اولياى امور چاره اى جز آزاد نمودن حضرت بهاءالله نيافتند ولي آن را مشروط بآن نمودند كه هيكل مبارك ايران را ترك نموده و تبعيد شوند.
حضرت بهاءالله چهار ماه در زندان تحمل مصائب فرمودند و حال بسيار مريض و خسته بودند. وضع غير انسانى سجن، زنجيرى بوزن تقريبا 50 كيلوگرم بر گردن مبارك و بالاخره مسموميت چنان ايشان را ضعيف و رنجور نموده بود كه در بستر بيمارى و تحت مراقبت شديد قرار گرفتند. حلقه هاى زنجير زخمهاى عميقى بر گردن مبارك ايجاد نموده بود كه هرچند اين زخمها با مرور زمان شفا يافت ولى اثرات آن تا آخر حيات مبارك باقى ماند. در بحبوحه اين مشكلات عائله مبارك ميبايست خود را طي يكماه براي سفر سختي آماده نمايد. به حضرت بهاءالله اين اختيار را داده بودند كه محل سرگونى خويش را انتخاب نمايند. و ايشان بغداد را كه در آن زمان شهرى در امپراطورى عثماني بود و امروزه پايتخت عراق مىباشد انتخاب فرمودند.
اين سفر از 12 ژانويه 1853 تا 8 اپريل همانسال بطول انجاميد. در بحبوحه سرماى زمستان حضرت بهاءالله و عائله مباركه مجبور بودند از راه غرب ايران كه سرماي آن بسيار شديد است سفر نمايند. آذوقه اي كه براى اين سفر تدارك ديده شده بود كافى نبود و ناچار بودند بمقدار كمى غذا قناعت نمايند. اما حافظ اين گروه كوچك از مسافرين خداوند قادر و توانا بود و با تاييدات لاريبيه حق بسلامت به بغداد رسيدند.
كشور ايران خود را از موهبت حضور حضرت بهاءالله محروم ساخت و ايشان را مجبور نمود كه مملكت را ترك نموده و هرگز بموطن اصلى خويش باز نگردند. اما عراق حال منزل و محل ارزنده ترين وجود بر روى كره ارض گرديده بود. يكى از مورخين برجسته ديانت بهائى در باره سرگونى حضرت بهاءالله از ايران چنين مىنويسد:
" با نزديك شدن حضرت بهاءالله به مرز مملكت يك دوره از تاريخ نيز به انتهاي خود نزديك ميشد. آيا مردم ايران بر اهميت آنچه كه از دست ميدادند آگاهي داشتند؟ مردمي كه مستغرق در گرداب جهالت و غوطه ور در درياي تزوير و ريا بودند، مردمي كه تعصب چشمانشان را كور كرده و زمام اختيار خود را بدست گروهي نفع طلب و سودجو سپرده و با خدعه و نيرنگ آنان اغفال شده بودند نصيبي از ديدن و فهميدن نداشتند. باين صورت منجي عالم از ميان آنان رفت. كسيكه زماني مورد علاقه و احترام همه كس از غني و فقير، و عالي و داني، شاهزاده و رعيت بود اكنون مورد طرد و جفاي كساني واقع شده بود كه همواره از بذل و بخشش عدالت و اعانت و محبت او بهره ها برده بودند. ايران وجود ظاهري حضرت بهاءالله را از دست داد ولي آيا هرگز تأثير روحاني آن مطلع نور از اين كشور و يا هر نقطه ديگر عالم منقطع خواهد شد؟ " 35
مناجات ذيل كه از قلم حضرت بهاءالله نازل شده بشما كمك مينمايد تا لمحه أي از مصائب وارده بر آن حضرت در سياهچال و بلاياي متتابعه در چند ماه بعد را تصور نمائيد:
" يا الهى و سيدى و رجائى …خلق فرمودى اين ذره دكّا را بقدرت كامله خود وپروريدى بايادى باسطه خود وبعد مقرر داشتى بر او بلايا ومحن را بحيثيتى كه وصف آن ببيان نيايد ودر صفحات الواح نگنجد… گردنى را كه در ميان پرند و پرنيان تربيت فرمودى آخر درغلهاى محكم بستى و بدنى را كه بلباس حرير و ديبا راحت بخشيدى عاقبت بر ذلت حبس مقرر داشتى. قلدتنى قضائك قلائد لا تحل و طوقتنى اطواقا لا تفك. چند سنه ميگذرد كه ابتلا بمثل باران رحمت تو در جريان است و بلايا از افق قضا ظاهر و تابان … بسا شبها كه از گرانى غل و زنجير آسوده نبودم و چه روزها كه از صدمات ايدي و السن آرام نگرفتم چندى آب و نان كه برحمت واسعه بحيوانات صحرا حلال فرمودى بدين بنده حرام نمودند و آنچه را بر خوارج جائز نبود بر اين عبد جايز داشتند تا آنكه عاقبت حكم قضا نازل شد و امر امضاء بخروج اين بنده از ايران در رسيد با جمعى از عباد ضعيف و اطفال صغير در اين هنگام كه از شدت برودت امكان تكلم ندارد و از كثرت يخ و برف قدرت بر حركت نيست ." 36
حضرت بهاءالله در يكى از محله هاي قديم بغداد بيتى اجاره فرمودند. و در ماههاى متوالى بعد از ورود بر تعداد بابيان كه به بغداد مىآمدند افزوده مىشد. متأسفانه بسياري از آنان به حالت رقت باري در آمده بودند. آنها مضطرب و پريشان بودند و بعضى ها اعمالي مرتكب ميشدند كه در شأن و مرتبت پيروان حضرت باب نبود. حضرت بهاءالله همه تازه واردين را با عشق و محبت قبول ميفرمودند و بآنها كمك مينمودند تا قلبهاي خود را پاك نموده روح تازه يابند. در اثر نفوذ آن حضرت سرنوشت جامعه بابى شروع به تغيير نمود و مجددا اميدوار گشتند. اما افسوس كه بحران جديدى در حال بوجود آمدن بود . اين بار منبع و سرچشمه آن از داخل خود جامعه امر بود. علت اين بدبختي برادر ناتنى حضرت بهاءالله ، يحيى ازل ، بود كه ادعا نمود جانشين حضرت رب اعلى مىباشد.
در حقيقت حضرت رب اعلى احتياجى نديدند كه جانشينى براى خود تعيين نمايند زيرا مىدانستند كه موعود جميع ملل و امم بزودى ظاهر خواهد شد. ايشان به توصيه حضرت بهاءالله و يكى ديگر از ياران، ميرزا يحيى را بعنوان دست نشانده يا رئيس اسمى معرفى نمودند. و اين عمل باعث شد تا جمالمبارك نسبتا براحتى بتوانند در پيشبرد امر الهي بكوشند. يحيى ازل در تمام دوران حيات در ظل عنايت و محبت و پشتيباني حضرت بهاءالله بود اما او هم ترسو و هم جاه طلب بود. شهادت حضرت رب اعلى چنان صدمه و اضطرابى در او بوجود آورد كه تقريبا ايمان خويش را از دست داد. و براى مدتى بعنوان درويش در كوههاى مازندران متوارى بود، و چنان رفتار ناشايسته أى از او سر زد كه عده أى از بابيان آن نواحى را از امر بيرون راند. با لباس مبدل و تغيير شكل بنحو مختلف بالاخره به بغداد آمد و مقدارى وجه از حضرت بهاءالله دريافت نمود تا به تجارت بپردازد و با اسم و رسم جديد در يكي از نواحي شهر ساكن شد.
احترام و عشق وافر اصحاب حضرت باب نسبت به حضرت بهاءالله و علو شأن و مرتبت آن حضرت در بين مأمورين دولتى اثرات وخيمي بر يحيى ازل گذاشت. حسادت او چنان بر انگيخته شد و نار حقد و حسد چنان شعله ور گرديد كه دامن هرگونه شرم و حيا را بسوزاند. او باتفاق يكي ديگر از دوستانش كه بمراتب بي شرم و حيا تر بود بالقاء شبهات و افشاندن بذر شك و ترديد نسبت بمقاصد حضرت بهاءالله در بين اتباع حضرت باب پرداخت. و بار ديگر سحاب ظن و گمان و ترس و اوهام بر جامعه بابى غلبه نمود. دوران كوتاه آرامش و آسودگى سپري گرديد و روز بروز مصائب و بلاياي جمالمبارك شدت مي يافت
در صبح 10 اپريل 1854 وقتيكه اهل بيت مبارك از خواب برخاستند متوجه شدند كه هيكل اطهر رفته اند. ايشان بدون اينكه كسى را از هدف و مقصد خود مطلع فرمايند شهر را ترك نمودند. با ملاحظه اعمال و رفتار يحيى ازل حضرت بهاءالله تصميم گرفتند كه بكوههاى كردستان در شمال شرقي بغداد رفته عزلت اختيار فرمايند .هيكل مبارك در يكي از الواح ميفرمايند :
" … و مقصود جز اين نبود كه محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدى نشوم و علت حزن قلبى نگردم …" 37
حضرت بهاءالله در صحاري نزديك شهر سليمانيه عزلت اختيار نمودند و به راز و نياز با خداوند مشغول بودند و به مقدار كمى غذا قناعت ميفرمودند. بعضي وقتها مقداري شير از چوپانان آن نواحى دريافت ميداشتند و بعضى اوقات براي تأمين ما يحتاج اوليه به شهر تشريف مىبردند. ولي با وجود اين تماسهاي بسيار قليل با مردم آن نواحي عظمت و جلال آن حضرت از اعين مستور نماند. عشق و محبت و حكمت و درايت آن حضرت اهالى سليمانيه را مجذوب نمود و شهرت ايشان در مناطق همجوار منتشر گرديد. حكايت و خبر شخصي فوق العاده حكيم و با فصاحت و بلاغت ساكن در كردستان بالاخره به بغداد رسيد. عائله مبارك متوجه شدند كه اين شخصيت كس ديگرى جز حضرت بهاءالله نميتواند باشد ، لذا شخص امينى را فرستادند تا از هيكل اطهر رجا و تمنا نمايد مراجعت فرمايند. حضرت بهاءالله تقاضاى آنانرا قبول فرموده و به هجرت دو ساله كه باراده خود اختيار فرموده بودند خاتمه دادند.
هر مظهر ظهور با پيروان خود عهدى مىبندد. پيروان حضرت باب نيز با آن حضرت عهد بستند كه بجستجو پرداخته و من يظهره الله را قبول نمايند و دستورات حضرتش را اطاعت كنند. هر چند كه حضرت بهاءالله هنوز علنا اظهار نفرموده بودند كه ايشان موعودي هستند كه حضرت باب اخبار فرموده اما عظمت ايشان روز بروز بيشتر ظاهر و عيان ميگرديد و عده أي حتى به مقام آن حضرت پي بردند. ميرزا يحيى از عظمت و جلال جمالمبارك غافل نبود اما حسادت و جاه طلبى او باعث شد كه مرتكب اعمال قبيحي شود و بالاخره باعث شود كه آشكارا نقض عهد حضرت باب نمايد. حضرت بهاءالله با اشاره به تضييقات و آشوب و اضطرابي كه در پيش بود ياران را چنين انذار ميفرمايند:
" ايام امتحان و افتتان رخ گشوده و بحور اختلاف و آلام بموج آمده و رايات شبهات در هر گوشه و كنار مرتفع و بايجاد فتنه و شقاق و ضلال و نفاق مألوف است … مراقب باشيد جنود نفي در بين شما رخنه ننمايد و بذر ظنون و اوهام نيفشاند مبادا از جوهر حقيقت محروم مانيد و از مطلع احديت ممنوع شويد چه كه در هر دور و عصر اعلام مخالفت افراشته شده و ابواب معاندت مفتوح گرديده حق جل جلاله امرش را ظاهر و نورش را باهر خواهد نمود و يأبى الله ان يتم نوره و لو كره الكافرون. در ايام و ليالي بساحت قدس رحماني ناظر باشيد كل در قبضه قدرتش اسيرند و احدي را مفري نه گمان مبريد امر الهي سهل و آسان و يا ملعبه صبيان است كه هر نفسي باهواء خويش در آن رخنه نمايد. اكنون هياكلي چند در پاره أي از جهات به همسات نفسانيه و القاآت افكيّه مشغول عنقريب كل مقهور و منكوب و چون تراب معدوم و مفقود خواهند گرديد." 38
در ايام غيبت حضرت بهاءالله جامعه بابي در آن شهر به ادنى درجه تنزل و انحطاط در طي تاريخ خود رسيده بود. و همانطور كه انتظار مىرفت ميرزا يحيى حتى نتوانست رهبرى جامعه كوچك بغداد را بعهده گيرد. در اماكن مختلفه عده أى از بابيان باعمال و افعالي مشغول بودند كه براى امر گرانبهاى حضرت باب شرم آور بود. لذا حضرت بهاءالله مجددا احياى جامعه را بعهده گرفتند. ورود ايشان در مارچ 1856 باطلاع جميع ياران رسيد و بيت مبارك بروى طالبان حقيقت مفتوح گرديد. منزل ساده و بىآلايشى كه حضرت بهاءالله و عائله مباركه در آن زندگى ميفرمودند مركز اجتماع طالبان حقيقت و زائرين و مهاجرين گرديد. هر كس كه بمحضر مبارك مشرف ميشد از قوه بيانات شيرين و محبت آميز آن حضرت دگرگون و منقلب مىگشت. نفوسيكه طائف حول مبارك بودند خود را در بهشت احساس مىنمودند. آنها خلق جديد يافتند و از كل شيئ منقطع گرديدند. نبيل مورخ عاليقدر دوره اوليه امر بهائي حالت اين نفوس را چنين توصيف مينمايد:
" اكثر شبها را ده نفر بيك قمرى خرماى زاهدى ميگذرانيدند و معلوم نبود كه كفش و عبا و قبائى كه در آن منازل است صاحبش كيست. هر كس كه در بازار كار داشت كفش باو تعلق داشت و هر كس بحضور مبارك مشرف ميشد عبا و قبا باو تعلق داشت . حتى اسماي خود را فراموش كرده بودند و جز هواى جانان چيزى در دل و جانشان باقى نمانده بود… چه خوش ايامي بود." 39
حضرت بهاءالله پس از مراجعت از سليمانيه بمدت 7 سال در بغداد بسر بردند. در اين مدت مقام حقيقى خويش را بعنوان مظهر ظهور در اين يوم همچنان مخفى و مكنون داشتند. ولى محبت و عشق الهى چنان از آن حضرت منبعث بود كه نفوس مستعده را مفتون و مجذوب ميساخت. نصائح و هدايتهاى ربانيه كه در مكالمات و در آيات و الواح نازله ميفرمودند جامعه بابي را كه چندين سال بى شبان مانده بود تصفيه و تزكيه نمود. در اين دوران بود كه كتاب مستطاب ايقان را نازل فرمودند و در آن مبدأ و منشأ ظهورات الهيه را بنحوي واضح شرح و توصيف فرمودند كه اساس اوهام و خرافات ازمنه ماضيه را در هم شكست. و در همين احيان بود كه در هنگاميكه در كنار رود دجله مشى ميفرمودند و در درياي توجه و تفكر غوطه ور بودند كلمات مباركه مكنونه را كه مايه تسلى و راهنماي هريك از ما در رشد و نمو روحانى است نازل فرمودند. سرعت نزول آيات از قلم مبارك موجب تعجب و شگفت بود. حضرت بهاءالله در باره قواي خارق العاده آن دوران چنين ميفرمايند:
" و بعد از ورود باعانت الهى و فضل و رحمت ربانى آيات بمثل غيث هاطل نازل و باطراف أرض ارسال شد و جميع عباد را مخصوص اين حزب را بمواعظ حكيمانه و نصائح مشفقانه نصيحت نموديم و از فساد و نزاع وجدال ومحاربه منع كرديم تا آنكه از فضل الهى غفلت ونادانى ببرّ و دانائى بدل گشت وسلاح باصلاح…" 40
اين هفت سال دوران اقامت در بغداد مملو از انتصارات عظيمه بود، لذا پيش بينى مىشد كه دير يا زود بحرانهائى بر پاخيزد كه آن نيز بنوبه خود موفقيت هاى عظيمترى را بدنبال خواهد داشت. انتشار صيت و شهرت و بزرگواري حضرت بهاءالله از ديدگاه دشمنان امر پوشيده نبود . فعال ترين شخص از بين دشمنان شيخى بود كه به هر وسيله متوسل شد تا مأمورين دولت عثماني و حكومت ايران و مجتهدين را متقاعد سازد تا بر ضد حضرت بهاءالله قيام نمايند. اما كوششهاى شيخ براي چند سال در اثر حكمت و درايت و اصالت اقوال و اعمال حضرت بهاءالله باطل و عقيم ماند.
براى مثال ، وقتى شيخ مزبور جميع علما و مجتهدين معروف شهر را گرد هم جمع نمود تا موافقت آنها را براي مخالفت با حضرت بهاءالله جلب نمايد و همه آماده و متفق گرديدند كه بر عليه تعداد قليلي از تبعيديان مقيم بغداد حمله نمايند و امرالله را از مركز سطوعش از بين ببرند، بر عكس تصور آنان يكى از والاترين مجتهدين كه مردى زاهد و با تقوى و عادل بود وقتى از مقصد آنان مطلع شد از دادن فتوى عليه بابيان خودداري نمود و اظهار داشت كه تا آنجائيكه او مطلع است از جامعه بابى خطائى ديده نشده كه مستحق چنين جزائى باشد و مجلس را ترك نمود.
وقتى كه نقشه اصلى آنان با شكست روبرو شد، گروه تصميم گرفتند كه شخصى عالم و دانا را بحضور حضرت بهاءالله بفرستند تا از طرف آنان بعضى سؤالات نمايد و بدين ترتيب علم حق را امتحان نمايد. حضرت بهاءالله بجميع سؤالات آن شخص پاسخ عنايت فرمودند و او بالنيابه از طرف علماء و مجتهدين بوسعت و عظمت علم و دانش حضرت بهاءالله اذعان نمود. و ليكن اظهار نمود براي قانع ساختن جميع بر حقانيت رسالت خويش معجزه أى ظاهر فرمايند. حضرت بهاءالله فرمودند " هر چند حق ندارند زيرا حق بايد خلق را امتحان نمايد نه خلق حق را ولى حال اين قول مقبول…"41 و سپس به نماينده فرمودند كه مجتهدين بالاتفاق معجزه أى را انتخاب نمايند و بنويسند كه بعد از اجراى آن ديگر شبهه أى براى آنان باقى نمىماند و كل اعتراف نمايند كه اين حقيقتى مسلم است و اين ورقه را مهر نموده تقديم نمايند.
اين جواب صريح وقاطع نماينده را عميقا تحت تأثير قرار داد لذا فورا برخاست و زانوى مبارك را بوسيد و مراجعت نمود .او پيغام حضرت بهاءالله را به علماء ابلاغ نمود و آنان بمدت سه روز در باره آن بحث و مذاكره نمودند ولى به نتيجه نرسيدند و بالاخره چاره أى نديدند جز اينكه از اين موضوع صرف نظر نمايند.
اما اين دشمنان ظالم و بي باك امر الهي از دسيسه هاي خود بر عليه حضرت بهاءالله دست نكشيدند. و مستمرا در ايجاد آشوب و بد جلوه دادن منويات هيكل مبارك به اولياى امور ادامه دادند تا اينكه بالاخره در بهار 1863 مساعي آنان بثمر رسيد و بحران بعد بوقوع پيوست.
در حين مطالعات خود در آثار مباركه، كتاب مستطاب ايقان را خواهيد خواند و در معانى عميق مواضيع متعدد آن تفكر خواهيد نمود. البته هم اكنون با كلمات مباركه مكنونه آشنا هستيد و اين اثر مهم و عظيم در تمام ايام حيات همراه و مصاحب شما خواهد بود و هدايتهاى الهى كه در آن نهفته است تأثيرات عظيمه أي در ترقي و تعالي روحاني شما خواهد داشت. حال كه در باره دوره حيات حضرت بهاءالله در بغداد كه در آن اين دو اثر عظيم نازل گشته تفكر و تأمل مىنمائيد خوبست كه اولين فقره هريك از اين دو اثر گرانبها را از حفظ نمائيد.كتاب مستطاب ايقان با اين فقره شروع ميشود:
" الباب المذكور في بيان ان العباد لن يصلوا الى شاطى بحر العرفان الا بالانقطاع الصرف عن كل من فى السموات و الارض قدسوا انفسكم يا اهل الارض لعل تصلن الى المقام الذى قدرالله لكم و تدخلن في سرادق جعله الله في سماء البيان مرفوعا ". 42
و در بدايت كلمات مباركه مكنونه چنين مذكور است:
" هو البهى الابهى هذا ما نزل من جبروت العزة بلسان القدرة و القوة على النبيين من قبل و انا اخذنا جواهره و اقمصناه قميص الاختصار فضلا على الاحبار ليوفوا بعهدالله و يؤدوا اماناته في انفسهم و ليكونن بجوهر التقى في ارض الروح من الفائزين ". 43
در ايام اخير اقامت در بغداد حضرت بهاءالله پيوسته در بيانات خود به امتحانات و افتتاناتي كه در پيش است اشاره مىفرمودند. و در آن اوقات هيكل مبارك خوابى ديدند كه چون براى ياران بازگو نمودند موجب اضطراب و تشويش آنان گرديد. در اين باره در يكى از الواح مىفرمايند: " رأيت بان اجتمعت في حولي النبيون و المرسلون و هم قد جلسوا في اطرافي و كلهم ينوحون و يبكون و يصرخون و يضجون و اني تحيرت في نفسي فسئلت عنهم اذا اشتد بكائهم و صريخهم و قالوا لنفسك يا سرّ الاعظم و يا هيكل القدم و بكوا على شأن بكيت ببكائهم و اذا سمعت بكاء اهل ملاء الاعلى و في تلك الحالة خاطبوني و قالوا…سوف ترى بعينك ما رآه احد من معشر النبيين … فصبرا صبرا يا سرّالله المكنون و رمز المخزون … و كنت معهم في تلك الليلة خاطبتهم و خاطبوني الى ان قرب الفجر." 44
در اوائل بهار 1863 حضرت بهاءالله لوح مبارك ملاح القدس را كه در آن بتلويح از حوادث آينده و نفاق و جدائىها اخبار ميفرمايند نازل نمودند. و در تاريخ 26 مارچ اين لوح در جمع ياران تلاوت گرديد و قلوب غريق بحر احزان شد و دريافتند كه بزودي از محضر حضرت بهاءالله ممنوع خواهند گرديد. در همان يوم رسولي از جانب والي بغداد وارد و نامه أى مبني بر درخواست والي بملاقات حضرت بهاءالله تسليم نمود. روز بعد نائب الحكومه نامه صدر اعظم عثماني خطاب به والي بغداد را كه با لحني ملايم و مؤدبانه صادر شده بود بحضور حضرت بهاءالله تقديم نمود. در نامه مذكور از آن حضرت دعوت شده بود به اسلامبول پايتخت عثمانى عزيمت فرمايند ضمنا عده اي سوار براى محافظت آن حضرت مقرر داشته بودند. حضرت بهاءالله با در خواست حكومت نسبت به حركت به اسلامبول في الفور موافقت فرمودند وليكن از پذيرفتن مبلغ تقديمى براي مخارج سفرشان امتناع ورزيدند . در اثر اصرار و الحاح نائب الحكومه و اظهارات وي كه عدم قبول وجه ممكن است موجب كدورت و دلتنگي اولياي امور گردد هيكل مبارك وجه مصروفى را پذيرفته و فورا در بين فقرا و مساكين شهر توزيع فرمودند.
خبر سرگونى حضرت بهاءالله از بغداد جامعه بابى را شديدا مضطرب نمود. ياران دچار احزان شدند و در بدايت احدي قادر به خوابيدن و يا تناول طعام نبود. بتدريج و كم كم در اثر نصائح مشفقانه حضرت بهاءالله قلوب از تلطفات آن حضرت آرام گرفت و به اراده و تقديرات الهيه تسليم شدند و قبول نمودند كه اكثرا از موهبت همراهى آن حضرت در مرحله بعدي از سرگونى محروم خواهند شد. حضرت بهاءالله براى ابراز محبتشان بافتخار هر يك از ياران و طائفين حول از زن و مرد و پير و برنا لوحي بخط مبارك خويش نازل فرمودند.
در نزديكى بغداد باغ زيبائى بود كه مملو از گل رز بود. و گل رز گل مورد علاقه حضرت بهاءالله ميبود. در صبح روز 22 آپريل 1863ايشان شهر را ترك نموده وارد اين باغ شدند. ياران و تعداد كثيري از اهالي بغداد غمگين و محزون بودند. جامعه بابي كه در اثر عنايت و رعايت جمالقدم كاملا احياء شده بود مجددا وارد مرحله بحرانى ديگري ميشد. آينده اين امر نوين كه تنها اميد و پشتيبانش به محلى بسيار دور از اكثريت اتباعش تبعيد شده بود چه خواهد بود ؟ پاسخ حضرت بهاءالله به بابيان دلشكسته أى كه براي خداحافظي جمع شده بودند بسيار عظيم بود. آن حضرت پرده و حجابى كه مقام حقيقي ايشان را از انظار نفوس مخفي نموده بود خرق فرمودند و علنا اعلان فرمودند كه موعود جميع قرون و اعصار مىباشند.
حضرت بهاءالله قبل از عزيمت به اسلامبول در آن باغ كه اكنون به باغ رضوان معروف مىباشد مدت 12 يوم اقامت فرمودند. دشمنان سعي نموده بودند با جدا نمودن آن حضرت از اكثريت يارانش ضربه كشنده و مهلكى بر امر
مباركش وارد نمايند. اما خداوند اين وداع حزين را به فرح و سرور بى اندازه مبدل فرمود. اعلان رسالت حيات تازه اي در نفوس اصحاب دميد. اين همان يوم موعودي بود كه حضرت باب آنها را براي آن آماده نموده بودند. و حضرت بهاءالله بنفسه ميفرمايند كه در آن يوم :" قد انغمست الأشياء في بحر الطهارة". 45
متأسفانه از ايام اظهار امر و بيانات حضرت بهاءالله با سيل زائرينى كه در باغ رضوان بحضور مبارك مشرف ميشدند معلومات مبسوطى در دست نيست. شرحى كه جناب نبيل مؤرخ امر بهائي از آن ايام برشته تحرير در آورده لمحه أي از عظمت و جلال آن ايام است:
" هر روز صبح باغبانها گلهاي زيادي از چهار خيابان باغ مىچيدند و در ميان خيمه مبارك خرمن مينمودند. چنان خرمنى كه اصحاب چون براى چاى صبح در محضر مبارك مىنشستند آن خرمن گل مانع از آن بود كه يكديگر را ببينند و بدست مبارك بجميع نفوسى كه بعد از صرف چاى مرخص مىشدند گل عنايت شده براى اهل حرم و ساير احباب عرب و عجم نيز گل مىفرستادند. شب نهم بنده در رضوان توقف نموده از نفوسى بودم كه حول خيمه مبارك كشيك مىكشيدم قرب سحر جمال ابهى از خيمه بيرون تشريف آوردند و از محلاتى كه بعضى احباب استراحت نموده بودند عبور فرمودند و بعد در خيابانهاى پرگل ، شب مهتاب مشى مىفرمودند و مرغان بوستان و بلبلان گلستان نيز مانند سرو روان در تغنى بودند. در وسط يك خيابان توقف نمودند و فرمودند ملاحظه كنيد اين بلبلها كه محبت باين گلها دارند از سر شب تا صبح از عشق نمىخوابند دائم در تغنى و سوز و گدازند پس چگونه مىشود كه عاشقان معنوي و شيدائيان گل روي محبوب حقيقي در خواب باشند. سه شب كه بنده در حول خيمه مبارك بودم هر وقت نزديك سرير مبارك عبور مىنمودم هيكل قيوم را لا ينام مىديدم و هر روز از صبح تا شام هم از كثرت آمد و شد نفوس از بغداد آنى لسان قدم ساكت و صامت نبود و در اظهار امر پرده و حجابى نه." 46
امروز بهائيان عالم اين 12 روز را از 21 اپريل تا 2 مى بعنوان عيد رضوان بزرگترين و مقدسترين اعياد بهائي جشن مىگيرند.
ذيلا فقراتى از يكى از الواح نازله از كلك مطهر جمالقدم نقل ميگردد. با صداي بلند و با حرارت و اشتياق اين فقرات را بخوانيد و اظهار امر آن حضرت در باغ رضوان را بياد آريد و از جذبه بيانات مباركش به شوق و شعف آئيد.
" يا قلم الأعلى قد أتى ربيع البيان بما تقرب عيد الرحمن قم بين الملاء الإنشاء بالذكر و الثناء على شأن يجدد به قميص الإمكان و لا تكن من الصامتين قد طلع نير الابتهاج من افق سماء اسمنا البهاج بما تزين ملكوت الأسماء باسم ربك فاطرالسماء قم بين الأمم بهذا الاسم الأعظم و لا تكن من الصابرين …
" يا قلم هل ترى اليوم غيري أين الأشياء و ظهوراتها و أين الأسماء و ملكوتها و البواطن و أسرارها و الظواهر و آثارها قد أخذ الفناء من فى الإنشاء و هذا وجهي الباقي المشرق المنير.
" هذا يوم لا يرى فيه إلا الأنوار التى أشرقت و لاحت من افق وجه ربك العزيز الكريم قد قبضنا الأرواح بسلطان القدرة و الاقتدار وشرعنا فى خلق بديع فضلا من عندنا و انا الفضال القديم ….
" قل تلك جنة رقم على أوراق ما غرس فيها من رحيق البيان قد ظهر المكنون بقدرة و سلطان انها لجنة تسمع من حفيف أشجارها يا ملأ الأرض و السماء قد ظهر ما لا ظهر من قبل و أتى من كان غيبا مستورا فى أزل الآزال و من هزيز ارياحها قد أتى المالك و الملك لله و من خرير مائها قد قرت العيون بما كشف الغيب المكنون عن وجه الجمال ستر الجلال.
" و نادت فيها الحوريات من اعلى الغرفات ان ابشروا يا اهل الجنان بما تدق أنامل القدم الناقوس الأعظم فى قطب السماء باسم الأبهى و أدارت أيادي العطاء كوثر البقاء تقربوا ثم اشربوا هنيئا لكم يا مطالع الشوق و مشارق الاشتياق." 47
حضرت بهاءالله و عائله مباركه بهمراه گروه كوچكى از اصحاب فقط 4 ماه در اسلامبول اقامت نمودند. حكومت ايران از دور به آزار و اذيت شخصي كه حال واضحا بعنوان رهبر نهضت بابى شناخته شده بود ادامه مىداد. سفير ايران در دربار سلطان عثمانى برنامه و حمله أي منظم بر عليه حضرت بهاءالله آغاز نمود. در آن زمان سلطان عثماني و وزراء و اطرافيان در محيطي مملو از خيانت، دسيسه و رياكارى زيست مينمودند. و حضرت بهاءالله هيچگونه اعتناء و توجهي باين نفوس بى ارزش نمىنمودند. و اين دوري و كناره گيرى حضرت بهاءالله از درباريان راه را براى سفير ايران هموارتر نمود تا اذهان اولياى امور را با اتهامات و اكاذيب مغشوش نمايد. كوششهاى مستمر او بالاخره مؤثر واقع شد و دستوري مبنى بر سرگونى هيكل مبارك به ادرنه ، شهرى بمراتب دورتر از مرز ايران صادر گرديد.
پاسخ حضرت بهاءالله به دستور صادره فوق العاده شجاعانه بود. آن حضرت فورا لوحي مفصل خطاب به شخص سلطان نازل فرمودند كه در آن سلطان و وزراء او را مورد انتقاد و ملامت شديد قرار داده و عدم بلوغ و لياقت آنان را تصريح فرمودند. لوح مبارك در پاكتي مهر شده تسليم صدر اعظم گرديد. و ذكر شده است كه وقتي وي نامه را باز نمود و شروع بخواندن كرد رنگش پريد و عنوان نمود كه: " لحن اين نامه بمثابه آنست كه پادشاهى مقتدر و قهار خطابى بيكى از چاكران و زيردستان خويش صادر نموده رفتار و كردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد." 48
سفر اسلامبول به ادرنه مدت 12 روز بطول انجاميد و فوق العاده بر حضرت بهاءالله و عائله مباركه كه عازم سومين تبعيدى خود بودند سخت گذشت. اين سفر در ماه دسامبر و در شدت سرماي زمستان انجام گرفت. اكثر تبعيد شدگان لباس و وسائل كافى و لازم كه آنانرا در آن هوا محافظت نمايد نداشتند. حتى براى برداشتن آب از چشمه ميبايستي آتشى بر افروزند تا يخ بتدريج ذوب شود و دست يافتن بآب ميسر گردد.
حضرت بهاءالله در 12 دسامبر 1863 به ادرنه وارد شدند و مدت 4 سال و نيم در آن شهر سكونت فرمودند. اين دوره مجددا يكى از دردناكترين بحرانها و با شكوهترين پيروزيها بود. هر چه نفوذ حضرت بهاءالله بيشتر مىشد آتش حسد در قلب ميرزا يحيى بيشتر شعله ور مىشد و در ضديت و مخالفتش با حضرت بهاءالله جسورتر ميشد بينهايت سعى و كوشش مىنمود تا بابيان را از قبول مظهر ظهور الهى در اين يوم ممانعت نمايد. تأثير مشكلات و زحماتى كه ميرزا يحيى ايجاد نمود نه تنها بر روي جامعه بود بلكه به دشمنان خارج امرالله فرصت و بهانه أي داد تا حملات بيشتر و شديدتري بر ضد حضرت بهاءالله و پيروان آغاز نمايند. تحريكات و دسائس ميرزا يحيى حد و حدودى نداشت. او حتى تصميم گرفت حضرت بهاءالله را مسموم نمايد و به دسيسه و توطئه پرداخت تا بالاخره بهدف خود رسيد. اثر سم بر هيكل مبارك بسيار شديد بود و هر چند كه آن حضرت بهبودى يافتند اما در اثر سم رعشه در دستهاي مبارك تا آخرحيات باقي ماند.
البته دوران ادرنه براى اعمال شرم آور يحيى ازل بياد آورده نمىشود بلكه بخاطر فتوحات و انتصارات عظيمى است كه در آن شهر نصيب حضرت بهاءالله گرديد. در اين مدينه بود كه حضرت بهاءالله اكثر الواح خطاب بملوك و رؤساي عالم را نازل فرمودند و امرالله را به دور و نزديك اعلان داشتند.
اين اعلان عمومى امرالله سومين مرحله در جريان تدريجي ابلاغ رسالت حضرت بهاءالله به جامعه بشرى بود. اولين مرحله در سياهچال طهران صورت پذيرفت وقتى كه روح قدسى الهى بر حضرت بهاءالله نازل و بايشان اعلان نمود كه حامل رسالت خداوند براى اين يوم مىباشند. هرچند تولد اين ظهور براي مدت يك عقد از زمان مستور و پنهان باقى ماند، اما همانند ظهور فجر نفوس خواب را بحركت آورد و بتدريج نفوس مستعده براي شناختن حضرت بهاءالله آماده گشتند. دومين مرحله در باغ رضوان بوقوع پيوست و حضرت بهاءالله رسالت خود را به تعدادي از مؤمنين كه براى وداع با آن حضرت جمع شده بودند اعلان نمودند. و بدين ترتيب تعداد قليلي ازنفوس برگزيده بر مقام و منزلت ايشان آگاه گشتند. سومين مرحله اعلان عمومى رسالت آن حضرت بود كه در اسلامبول آغاز و در ادرنه شدت يافت و در عكا محل بعدي و آخرين منفاي مبارك باوج عظمت و قدرت خود واصل گرديد.
مخالفتهاى علني ميرزا يحيى با جمالقدم در ادرنه سبب آشفتگى و پريشانى ياران گرديد. تعداد كثيري از اين مؤمنين هنوز در بدايت درك لمحه أي از مقام و منزلت حضرت بهاءالله بودند. و اين وضعيت براي دشمنان امر كه از پشتيبانى و نفوذ دو حكومت ايران و عثماني برخوردار بودند فرصت مناسبي بود تا ضربات ديگرى بر پيكر اين آئين جديد الهي وارد آورند. ناگهان يكروز صبح ضباط عسكريه بيت حضرت بهاءالله را محاصره و به آنان اعلام نمودند كه خود را براى حركت آماده و مهيا سازند. تا مدتى هيچكس نمىدانست چه سرنوشتى در انتظارشان خواهد بود. و بزرگترين نگرانى و ترس اكثر ياران اين بود كه از محبوب خويش جدا شوند زيرا شايعاتى منتشر شده بود كه حضرت بهاءالله و عائله مباركه را بطرفى تبعيد خواهند نمود و سايرين بالاجبار متفرق خواهند گرديد. بالاخره واضح و معلوم گرديد كه جمالقدم را به مدينه عكا و ميرزا يحيى را بجزيره قبرس تبعيد خواهند نمود. اكثر تبعيد شدگان كه تعدادشان در حدود هفتاد نفر بود و شامل دو همدست شرير و بد طينت ميرزا يحيى نيز بود به عكا فرستاده شدند و چهار نفر از همراهان حضرت بهاءالله با گروه ميرزا يحيى به قبرس تبعيد شدند.
حضرت بهاءالله و عائله مباركه در تاريخ 12 آگست 1868 ادرنه را ترك نموده و بعد از سفرى دشوار از طريق دريا و خشكى در تاريخ 31 آگست به عكا واصل شدند. اهالى عكا به ورود زندانيان عادت داشتند زيرا عكا شهرى بود كه دولت عثماني آنرا بعنوان منفائى براى مجرمين و آشوبگران استفاده مينمود. اين بار بآنان گفته شده بود كه زندانيان دشمنان دولت و خدا و دين حق مىباشند. سلطان دستور داده بود كه در مورد آنان سجن شديد بعمل آيد و باتفاق وزرايش اظهار اميدواري نموده بود كه خشونت و سختي و ناگواري سجن عكا منجر بفنا و اضمحلال آنان گردد. متن فرمان سلطان در جامع شهر على رؤؤس الاشهاد قرائت گرديد و همه مردم آگاه شدند كه اين ايرانيان محكوم بحبس ابد ميباشند و هر گونه معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.
بعد از پياده شدن در عكا تبعيد شدگان را به قشله عسكريه بردند و در قسمتي اكه مقرر شده بود مسجون نمودند. شب اول جميع را از اكل و شرب محروم نمودند و بعد از آن براى هر يك روزانه سه رغيف نان سياه و شور مخصص نمودند. بزودى جميع باستثناى دو نفر مريض و بستري شدند و سه نفر از آنان در بدو ورود بدرود حيات گفتند. نگهبانان از دفن نمودن آنان بدون پرداخت مخارج لازمه خوددارى نمودند حضرت بهاءالله امر فرمودند سجاده كوچكى كه در زير پاي مبارك بود بفروشند و وجه را به محافظين بدهند تا صرف كفن و دفن نمايند. بعدا معلوم شد كه آنان بر خلاف گفته خويش آنان را بدون تغسيل و تكفين و استقرار در صندوق بخاك سپرده اند در صورتيكه خرج كفن و دفن را مضاعف مبلغ اخذ نموده بودند.
هر چند كه تدريجا وضعيت زندانيان كمي بهبود يافت ولي سنين اوليه عكا براي حضرت بهاءالله مرحله أي بسيار سخت و دشوار بود. آن صدمات و بلياتي كه جمالمبارك درزندان سياهچال طهران متحمل گرديدند صرفا از طرف دشمنان خارجى امرالله بود. مصائب و مشقات ادرنه از طرف دشمنان داخل جامعه بود. اما بحران سالهاى اوليه عكا در نتيجه اعمال و اقدامات دشمنان داخل و خارج هر دو محسوب ميگرديد .جمال اقدس ابهى در بيان شدت و هيبت بلاياى سجن عكا چنين مىفرمايند:
" اعلم ان في ورودنا هذا المقام سميناه بالسجن الأعظم و من قبل كنا في ارض أخرى تحت سلاسل و الأغلال و ما سمىّ بذالك قل تفكروا فيه يا أولى الألباب. " 49
با وجود اوامر سلطانى كه نبايد كسى با حضرت بهاءالله و عائله مبارك معاشرت نمايد، جمعى از دوستان پاى پياده از ايران بعزم زيارت محبوب خويش و باميد اينكه شايد بتوانند بمحضر ايشان حضور بيابند حركت و طى سفر نمودند. بمحض ورود اين نفوس مخلص و با وفا كه از تشرف بساحت انور ممنوع بودند بهمين مقدار مسرور و شكرگذار بودند كه از مسافت بعيد مقابل سجن بايستند و از پشت ميله هاى پنجره سجن محبوب خود را بيك نظاره زيارت كنند. يك حركت و تكان دست مبارك براي زائرينى كه ماهها طى طريق نموده بودند پاداشي كافى بود و اكثرا از اين موهبتى كه نصيبشان شده شكرگويان بموطن خويش برميگشتند.
فجيع ترين مصيبت اين دوره صعود بغتي فرزند جمالقدم جناب ميرزا مهدى ملقب به غصن اطهر بود. هنگام غروب در حالى كه بر فراز بام قشله مشى ميفرمود و در حال تذكر و تنبه و دعا و مناجات بود از روزنه أى كه در سقف بود بزير افتاد و هيكل اطهرش با صندوق چوبى كه در همان حجره بود تصادم نمود و اضلاع واعضاء صدمه شديد يافت. و با وجوديكه دكترى بر بالين وي آوردند ولي نمىشد كارى كرد و پس از 22 ساعت بملكوت ابهى صعود نمود. قبل از صعود جمالمبارك از حضرت غصن اطهر سئوال فرمودند كه چه آرزوئي دارد. ايشان عرض نمود: " آرزو دارم كه اهل بهاء موفق به ورود در محضر شما بشوند". و جمالمبارك فرمودند : " خداوند آرزويت را برآورده خواهد فرمود."50
بايد بخاطر آوريم كه هرچند بلايا و مصائب مبارك در سجن اعظم شديد بود ولي تبعيدي آن حضرت به عكا تحقق وعود و بشارات كتب قبل بود. در عكا بود كه شمس حقيقت در طى 24 سال در اوج شكوه و جلال خود بدرخشيد. و در اين ايام بود كه حضرت بهاءالله كوه كرمل را كه در جوار حيفا مىباشد بقدوم خويش مفتخر ومحلى را كه مىبايست عرش مطهر حضرت رب اعلى بعدا بر روى آن بنا گردد بحضرت عبدالبهاء نشان دادند. و همچنين مقر رمس مطهر هيكل مبارك واقع در حومه عكا محلى است كه مقدسترين نقطه روى زمين ميباشد و قبله اهل بهاء است. و در جوار مقام مقدس حضرت باب است كه مقر بيت العدل اعظم الهى تاسيس ميگردد و دو شهر حيفا و عكا دو مركز ادارى و روحانى مركز جهانى ديانت بهائى خواهند گرديد.هيكل مبارك از قبل در يكى از الواح راجع بسرگونى خويش به عكا اشاره مىفرمايند، قوله العزيز:
" وجدنا قوما استقبلونا بوجوه عزّ درياّ …و كان بأيديهم أعلام النّصر…إذن نادى المناد فسوف يبعث الله من يدخل الناس في ظل هذه الأعلام". 51
در عكا حضرت بهاءالله اعلان عمومى امرالله را ادامه دادند. در ذيل فقراتى از الواح مباركه كه در ادرنه و عكا خطاب بملوك و سلاطين و رؤسا عالم نازل فرمودند ذكر مىگردد:
خطاب مبارك به امپراطور فرانسه ناپلئون سوم :
" يا ملك الباريس نبأ القسيس بان لا يدق النواقيس تالله الحق قد ظهر الناقوس الأفخم على هيكل الاسم الأعظم …" 52
خطاب مبارك به نيكولاويچ الكساندر دوم ، ملك روس :
" قم بين الناس بهذا الأمر المبرم ثم ادع الأمم إلى الله العلي العظيم … " 53
خطاب مبارك به ملكه ويكتوريا ، ملكه انگلستان :
" دعي هواك ثم اقبلي بقلبك إلى مولاك القديم ، انا نذكرك لوجه الله و نحب ان يعلو اسمك بذكر ربك خالق الأرض و السماء …". 54
خطاب مبارك به ويلهلم اول ، ملك آلمان :
" إياك ان يمنعك الغرور عن مطلع الظهور او يحجبك الهوى عن مالك العرش و الثرى.."55
خطاب مبارك به فرانسوا ژوزف ، امپراطور اطريش :
" افتح البصر لتنظر هذا المنظر الكريم و تعرف من تدعوه فى الليالي و الأيام و ترى النور المشرق من هذا الأفق اللميع ." 56
خطاب مبارك به سلطان عبدالعزيز، امپراطور عثمانى در سورة الملوك:
" اتق الله و كن من المتقين. فاجتمع من الوكلاء الذين تجد منهم روائح الايمان و العدل ثم شاورهم في الأمور و خذ أحسنها و كن من المحسنين." 57
خطاب مبارك به ناصرالدين شاه ، پادشاه ايران :
" و اشكر الله على كل الاحوال و نرجو من كرمه تعالى بهذا الحبس يعتق الرقاب من السلاسل و الاطناب و يجعل الوجوه خالصة لوجهه العزيز الوهاب، انه مجيب لمن دعاه و قريب لمن ناجاه … " 58
خطاب مبارك به ملوك آمريكا و رؤساى جمهور :
" اجبروا الكسير بأيادي العدل و كسروا الصحيح الظالم بسياط أوامر ربكم الآمر الحكيم." 59
خطاب مبارك به پاپ پل نهم :
" قد ظهرت الكلمة التي سترها الابن انها قد نزلت على هيكل الانسان في هذا الزمان تبارك الرب الذي هو الأب قد أتى بمجده الأعظم بين الأمم." 60
خطاب مبارك به ملاء رهبان كليساى مسيحى :
" …لا تعتكفوا في الكنائس و المعابد اخرجوا باذني ثم اشتغلوا بما تنتفع به انفسكم و انفس العباد…." 61
چهار ماه بعد از صعود ناگهانى حضرت غصن الله الاطهر، نظر باينكه قشله مورد احتياج عساكر ترك قرار گرفت مقرر گرديد حضرت بهاءالله و جمع اصحاب محل مزبور را ترك نمايند. هيكل اطهر و عائله مباركه را در چندين منزل در هر كدام براى مدت كوتاهى جاى دادند تا اينكه بالاخره به بيت عبود نزول اجلال فرمودند. بر حسب اوامر شاهانه آن حضرت تحت مراقبت بوده و ساكنين آن نواحي در اثر دستورات اكيده نهايت خصومت و عداوت نشان ميدادند.
با مرور زمان مردم عكا به بيگناهي اين گروه از تبعيد شدگان ايرانى پى برده و اوضاع سجن بتدريج تحسين يافت. اكثر اين تغيير و تحول نتيجه مساعي و مجهودات حضرت عبدالبهاء بود كه همواره با ساكنين شهر عكا در تماس بوده و توانستند نواياي صادقه بهائيان و روح تعاليم والد بزرگوار را بمنصه ظهور برسانند. سرانجام حضرت بهاءالله توانستند از شهر عكا بيرون تشريف برده و از اماكن مجاور ديدن فرمايند. پس از مسجونيت بسيار طولانى در درون ديوارهاى مخروبه شهر هم اكنون حضرت بهاءالله مىتوانستند اوقاتي را در خارج مدينه بتنزه و تفرج پردازند و از سرسبزى وزيبائى طبيعت كه بسيار دوست داشتند لذت برند.
سالهاى آخر حيات جمالمبارك در قصر بهجى خارج عكا سپرى شد. اين قصر در ايام سجن مبارك بنا شده بود و مالكش با اهل و عيال بعلت شيوع بيمارى مسرى آن را ترك كرده بود. حضرت عبدالبهاء توانستند اين قصر را بدوا اجاره نمايند و سپس جهت اقامت پدر بزرگوار خريدارى فرمايند.
در آن وقت نه تنها مردم عكا بلكه اهالي مناطق همجوار مانند سوريه و لبنان نيز در رفتار و برخورد خود نسبت به حضرت بهاءالله و ياران بكلي تغيير روش داده بودند. هرچند فرمان شديد و محكم سلطانى هنوز مجرى بود و هيكل مبارك رسما مسجون بودند ولي در حقيقت همانند پادشاهى مورد احترام و تقدير بودند. حتى مصادر امور و مقامات عاليرتبه آن نواحي براي طلب هدايت و راهنمائى مشرف ميشدند. اين است قدرت و عظمت ظهور حضرت بهاءالله كه قلوب را تسخير و تقليب مينمايد.
در ايام عكا و بهجى حضرت بهاءالله صدها جلد الواح نصحيه و ارشادات الهيه بجهت استقرار مدنيتي عظيم و با شكوه در عالم ملك از كلك مبارك نازل فرمودند. از اعظم آثار نازله از قلم مبارك كتاب مستطاب اقدس ام الكتاب اين دور مقدس است كه در بيت عبود در سال 1873 نازل گرديد. حضرت ولى عزيز امرالله در باره آثار منزله حضرت بهاءالله در ارض اقدس اين چنين مىفرمايند :
" چنانچه آثار مقدسه و بيانات مباركه منزله از قلم حضرت بهاءالله در ايام سجن اعظم مورد مطالعه و دقت قرار گيرد معلوم ميشود كه آن صحف قيمه و زبر لميعه ربانيه بسه دسته مشخصه تقسيم ميشود: اول الواحى كه متمم الواح و خطابات صادره در ارض سرّ محسوب و لأجل اعلان امرالله و ابلاغ كلمة الله باهل عالم و رؤساء وزمامداران امم از يراعه سلطان قدم نازل گشته. دوم الواح متضمن احكام و حدود الهيه مخصوص اين ظهور اكرم كه قسمت اعظم آن در كتاب مقدس اقدس، ام الكتاب دور امنع ابدع ابهى، مدون و مسطور است. سوم الواحى كه قسمتى از آن بوضع اصول و مبادى اين امر افخم اختصاص يافته و قسمت ديگر بتشريح و تبيين همان اصول و تعاليم اساسيه تخصيص داده شده است. " 62
توسعه عظيم امر جمالقدم در عالم غرب در دوران حيات عنصري حضرت بهاءالله نبود و به دوران مأموريت حضرت عبدالبهاء راجع ميگردد. اما اصول و تعاليم آن حضرت به ممالك غرب واصل و تعداد قليلي از نفوس از زندانى عكا با خبر بوده و از تأثير آن حضرت بر روي نفوسي كه بملاقات ايشان نائل مىشدند آگاه بودند. در بهار سال 1890 و در اواخر ايام حيات مبارك مستشرق شهير انگليسى ادوارد ج. براون از دارالفنون كامبريج در انگلستان بزيارت هيكل مبارك آمد. فقرات ذيل از شرفيابى تاريخى او مىباشد كه برشته تحرير درآورده است:
"… راهنماى من قدري تأمل كرد تا من كفشهايم را از پا خارج كردم، سپس با يك حركت فوري دست پرده را عقب زده و پس از آنكه من از در وارد شدم پرده را انداخت. من خود را در اطاق بزرگي يافتم كه سرتا سر صدر آن را نيمكت كوتاهي فرا گرفته بود. در قسمت روبروي در دو يا سه صندلى قرار داشت. با آنكه قبلا بطور مبهم ميدانستم كه به كجا ميروم و بزيارت چه كسي نائل خواهم شد ( اطلاع مشخصي در اين باره بمن داده نشده بود ) ولي مهابت و عظمت آن محيط قلبم را به طپش در آورد و يكى دو ثانيه گذشت تا توانستم بخود آيم و متوجه شوم كه در آن اطاق تنها نيستم. در آن گوشه جائي كه نيمكت به ديوار چسپيده بود، هيكلي جليل در نهايت طمأنينه و وقار، در حاليكه تاجي برسم درويشان ( اما بلندتر و با شكل متفاوت ) و بدور آن عمامه أى سفيد و كوچك رأس مباركش را ميپوشانيد، جلوس فرموده بود. دو چشمانم به سيمائي افتاد كه هرگز فراموش نخواهم كرد و از وصف آن عاجزم. آن چشمان نافذ تا اعماق روح انسان نفوذ ميكرد و از آن جبين قدرت و عظمت نمودار بود. خطوط عميق پيشانى حاكي از كبر سن بود ولي انبوه گيسوان و محاسن سياه و پرپشت كه بيكديگر آميخته و تقريبا تا كمر ميرسد، خلاف آن را مينمود. مپرس درحضور چه شخصي ايستادم و به چه منبع تقديس و عشقي سر فرو آوردم كه پادشاهان عالم غبطه ورزند و امپراطورهاي امم حسرت برند. صدائي ملايم و مهيمن امر به جلوس نموده و آنگاه فرمود:
" الحمدلله كه فائز شده ايد … شما بديدار يك مسجون منفى آمده ايد…ما جز اصلاح عالم و سعادت امم مقصدى نداريم معذلك ما را اهل نزاع و فساد شمرده مستحق سجن و نفى ببلاد ميدانند…آيا اگرتمام اقوام وملل درظل يك ديانت در آيند و جميع مردمان مانند برادر شوند روابط محبت و يگانگى ميان ابناء بشر استحكام يابد واختلافات مذهبى از ميان برود و تباين نژادى محو و زائل شود چه عيب و ضررى دارد؟… بلى البته چنين خواهد شد. اين جنگهاى بىثمر و منازعات خانمانسوز منتهي شود و صلح اكبر تحقق يابد… آيا شما در اروپا نيز بهمين محتاج نيستيد؟ و آيا همين نيست كه حضرت مسيح خبر داده … با وجود اين مشاهده مىكنيم كه پادشاهان و زمامداران شما خزائن خود را بعوض آنكه در سبيل سعادت و آسايش عالم انسان صرف كنند خودسرانه در تهيه وسائل دمار و انهدام نوع بشر بكار مىبرند…اين جنگها و كشتارها و اختلافات بايد قطع شود و ابناء بشر مانند يك قوم و يك عائله گردند… ليس الفخر لمن يحب الوطن بل لمن يحب العالم…" 63
كتاب مستطاب اقدس كتاب ضخيمي نيست و شامل فقط 190 فقره ميباشد. اما اين كتاب شامل قوانين و احكام اساسيه مدنيت جهاني آينده است. حضرت ولى عزيز امرالله در اشاره باين كتاب آنرا ام الكتاب دور حضرت بهاءالله و منشور نظم جهان آراى جمالقدم خطاب مىفرمايند. در دوران حيات و در حيني كه سعي خواهيد نمود افكار و رفتار خود را با دستورات الهيه تطبيق دهيد مسلما فقراتى از كتاب مستطاب اقدس را مكررا مورد مطالعه قرار خواهيد داد. هم اكنون پيشنهاد مىشود 5 فقره اول اين كتاب را از حفظ نمائيد :
" إن أول ما كتب الله على العباد عرفان مشرق وحيه ومطلع أمره الّذىكان مقام نفسه فى عالم الأمر و الخلق من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الأعمال. إذا فزتم بهذا المقام الاسنى و الأفق الأعلى ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدى المقصود لانّهما معا لا يقبل أحدهما دون الآخر هذا ما حكم به مطلع الإلهام.
" إن الّذين أوتوا بصائر من الله يرون حدود الله السّبب الأعظم لنظم العالم و حفظ الأمم و الذي غفل انّه من همج رعاع. انّا أمرناكم بكسر حدودات النّفس و الهوى لا ما رقم من القلم الأعلى انّه لروح الحيوان لمن في الإمكان. قد ماجت بحور الحكمة و البيان بما هاجت نسمة الرّحمن اغتنموا يا أولى الألباب. إن الّذين نكثوا عهد الله في أوامره و نكصوا على أعقابهم أولئك من اهل الضّلال لدى الغنيّ المتعال .
" يا ملأ الأرض اعلموا إن أوامري سرج عنايتي بين عبادي و مفاتيح رحمتي لبريتي كذلك نزّل الأمر من سماء مشيّة ربّكم مالك الأديان. لو يجد أحد حلاوة البيان الذي ظهر من فم مشيّة الرّحمن لينفق ما عنده ولو يكون خزائن الأرض كلّها ليثبت أمرا من أوامره المشرقة من افق العناية والألطاف .
" قل من حدودي يمر عرف قميصي وبها تنصب أعلام النصر على القنن و الاتلال. قد تكلم لسان قدرتي فى جبروت عظمتي مخاطبا لبريتي ان اعملوا حدودي حبا لجمالي طوبى لحبيب وجد عرف المحبوب من هذه الكلمة التي فاحت منها نفحات الفضل على شأن لا توصف بالأذكار. لعمري من شرب رحيق الانصاف من أيادي الألطاف انه يطوف حول أوامري المشرقة من افق الإبداع .
" لا تحسبن انا نزلنا لكم الأحكام بل فتحنا ختم الرحيق المختوم بأصابع القدرة و الاقتدار يشهد بذلك ما نزل من قلم الوحي تفكروا يا أولى الأفكار." 64
سرگوني متوالي حضرت بهاءالله هر چند بظاهر بدستور قدرتمندان عالم صورت پذيرفت اما در حقيقت باراده قاطعه الهيه انجام گرفت. قواى روحانيه أي كه در اثر انتقال مظهر امر الهي از محلي بمحل ديگر منبعث گرديد تا اينكه آن حضرت بالاخره به ارض اقدس محلي كه مركز ادارى و روحانى امرش در آن تأسيس گرديد واصل ، بى حد و حصر است . نقشه ذيل خط سير سرگوني مبارك را نشان ميدهد. بايد جزئيات اين خط سير را خوب بخاطر بسپاريد و راهي كه آن حضرت از ايران تا ارض اقدس طي نمودند بايد در ذهن و عقل شما كاملا نقش بندد.
در طي سالهائى كه مظهر امر الهي در بين ناس مشى ميفرمايد، قدرت هاي خارق العاده او در جميع عالم نفوذ و تأثير مينمايد و سبب تغيير و تحول كلي در حقائق كل مخلوقات ميگردد. در اين يوم پر شكوه حضرت بهاءالله كلمه الهيه را براي عالم بشريت در مدت قريب به 40 سال نازل فرمودند و قوا و استعدادهاي نامحدودي در عالم كون بوديعه گذاشتند كه ظهور و بروز آن موجب تأسيس مدنيتي با شكوه و جلال و غير قابل تصور خواهد گرديد. نزول مستمر وحي الهي بمدت 40 سال بالاخره در تاريخ 29 مى 1892بپايان رسيد.
نه ماه قبل از صعود حضرت بهاءالله اظهار فرموده بودند كه ديگر نميخواهم در اين عالم بمانم. و از آن تاريخ ببعد از لحن بيانات مبارك واضح و آشكار بود كه حيات مبارك در اين عالم خاكي قريب بانتها است. در شب 8 مى 1892 تب خفيفى در وجود مبارك نمودار شد و با آنكه روز بعد شدت يافت ولي بزودي قطع شد. لذا به بعضى از احبا و زائرين اذن حضور عنايت فرمودند ولى چيزى نگذشت كه معلوم گرديد صحت مبارك اختلال حاصل نموده، تب مجددا شدت يافت و آثار نقاهت از هر جهت محسوس . مقارن طلوع فجر 29 مى 1892 و در حينى كه از سن مبارك 75 سال ميگذشت آن روح مقدس بعالم بالا صعود فرمود.
شش روز قبل از صعود حضرت بهاءالله جميع اصحاب را كه در قصر بهجى مجتمع بودند احضار فرمودند و اين آخرين شرفيابى احباب بود. در حاليكه هيكل مبارك در بستر به يكي از اغصان تكيه فرموده بودند خطاب بآنان فرمودند :" از جميع شما ها راضيم بسيار خدمت كرديد و زحمت كشيديد هر صبح آمديد و هر شام آمديد همگى مؤيد و موفق باشيد بر اتحاد و ارتفاع امر مالك ايجاد". 65 اشك غم از ديدگان اطرافيان كه حول بالين مبارك گرد آمده بودند جارى گرديد.
خبر صعود مبارك فورا طى تلغرافى كه بكلمات " قد افلت شمس البهاء" مصدّر بود به سلطان عبدالحميد مخابره گرديد و ضمنا باو اطلاع داده شد كه قصد دارند رمس مبارك را در حوالى قصر مقر دهند. بنابر اين حجره كوچكى در قسمت غرب قصر انتخاب گرديد و مراسم استقرار عرش مبارك در همان يوم صعود پس از غروب آفتاب انجام پذيرفت. و آن نقطه مقدسه قبله اهل بهاء گرديد. جناب نبيل شرح آن ايام پر محنت و مصيبت را بدين قرار مينگارد: " انقلاب عالم تراب جميع عوالم رب الارباب را به اضطراب آورد… ديگر لسان حال و قال از بيان حال عاجز … در شورش آن محشر اكبر جميع اهالى عكا و قراى حول آن در صحراهاى حول قصر مبارك گريان و بر سر زنان و وامصيبتا گويان …". 66
پس از صعود مبارك تا مدت يك هفته جم غفيري از اهالي بلد از غني و فقير در اين رزيه كبرى با عائله مقدسه شريك و سهيم بودند. بسياري از اعاظم و اكابر قوم شامل مسلمانان ، نصارى و يهود و شعرا و فضلا و علماء و رجال دولت و عمال حكومت در مقام تعزيت و تسليت بر آمدند و لسان به مدح و ثناي محبوب امكان گشودند و مراتب تأثرات قلبيه خويش را نظما و نثرا تقديم داشتند. حتى از بلاد سائره عرايض شتى بساحت انور حضرت عبدالبهاء كه حال نماينده امر حضرت بهاءالله شناخته ميشدند واصل گرديد. اما اين اظهارات حزن و الم در صعود جمالقدم بفرموده حضرت ولى عزيز امرالله : "… هر چند بنفسه عظيم و خطير و در هيچيك از ادوار سابقه و ظهورات مقدسه ماضيه نظير و عديل نداشته مع الوصف چون با بحور احزان و حرمان بي پايانى كه حدوث اين مصيبت عظمى در قلوب هزاران هزار از محبين و مقبلين و رافعين امر مقدسش در اشطار شاسعه و اقطار وسيعه هندوستان و ايران و عراق و عثمانى و روسيه و فلسطين و مصر و شام ايجاد نموده مقايسه نمائيم معلوم خواهد شد كه چون قطره نسبت به دريا و ذره در مقابل آفتاب است ". 67
بعد از صعود جمالقدم، حضرت عبدالبهاء جناب نبيل را بجمع آورى و تنظيم منتخباتى از آيات كه زيارتنامه روضه مباركه را تشكيل داده مأمور فرمودند . اين لوح مبارك در مقام مقدس حضرت بهاءالله و حضرت رب اعلى و غالبا در جلسات سالگرد صعودشان زيارت ميشود. سالگرد صعود جمالقدم در فجر29 مي برگزار ميشود.
" الثناء الذي ظهر من نفسك الأعلى و البهاء الذي طلع من جمالك الأبهى عليك يا مظهر الكبرياء وسلطان البقاء ومليك من في الأرض والسماء أشهد أن بك ظهرت سلطنة الله واقتداره وعظمة الله وكبرياؤه وبك أشرقت شموس القدم في سماء القضاء وطلع جمال الغيب عن أفق البداء وأشهد أن بحركة من قلمك ظهر حكم الكاف والنون وبرز سر الله المكنون وبدئت الممكنات وبعثت الظهورات وأشهد أن بجمالك ظهر جمال المعبود وبوجهك لاح وجه المقصود وبكلمة من عندك فصل بين الممكنات وصعد المخلصون إلى الذروة العليا والمشركون إلى الدركات السفلى وأشهد بأن من عرفك فقد عرف الله ومن فاز بلقائك فقد فاز بلقاء الله فطوبى لمن آمن بك وبآياتك وخضع بسلطانك وشرف بلقائك وبلغ برضائك وطاف في حولك وحضر تلقاء عرشك فويل لمن ظلمك وأنكرك وكفر بآياتك وجاحد بسلطانك وحارب بنفسك واستكبر لدى وجهك وجادل ببرهانك وفر من حكومتك واقتدارك وكان من المشركين في ألواح القدس من إصبع الأمر مكتوبا. فيا إلهي ومحبوبي فأرسل إلي عن يمين رحمتك وعنايتك نفحات قدس ألطافك لتجذبني عن نفسي وعن الدنيا إلى شطر قربك ولقائك انك أنت المقتدر على ما تشاء وانك كنت على كلشي محيطا. عليك يا جمال الله ثناء الله وذكره و بهاءالله ونوره أشهد بأن ما رأت عين الإبداع مظلوما شبهك كنت في أيامك في غمرات البلايا مرة كنت تحت السلاسل والأغلال ومرة كنت تحت سيوف الأعداء ومع كل ذلك أمرت الناس بما أمرت من لدن عليم حكيم. روحى لضرك الفداء ونفسي لبلائك الفداء أسأل الله بك وبالذين استضاءت وجوههم من أنوار وجهك واتبعوا ما أمروا به حبا لنفسك أن يكشف السبحات التي حالت بينك وبين خلقك ويرزقني خير الدنيا والآخرة انك أنت المقتدر المتعالي العزيز الغفور الرحيم. صل اللهم يا إلهي على السدرة وأوراقها وأغصانها وأفنانها وأصولها وفروعها بدوام أسمائك الحسنى وصفاتك العليا ثم احفظها من شر المعتدين وجنود الظالمين انك أنت المقتدر القدير. صل اللهم يا إلهي على عبادك الفائزين وإمائك الفائزات انك أنت الكريم ذو الفضل العظيم لا اله إلا أنت الغفور الكريم ." 68
مآخذ و مراجع:
1. ترجمه از مجموعه انگليسي خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در آمريكا و كانادا.
2. لوح رئيس ، درياى دانش ، ص 50.
3. لوح رئيس ، درياي دانش ص 50- 51
4. مطالع الانوار ، ص 99.
5. مطالع الأنوار ، ص100.
6. لوح مبارك ابن ذئب ، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص 9.
7. ترجمه از آثار حضرت عبدالبهاء.
8. مطالع الانوار ، ص 76.
9. مطالع الانوار ، ص 84.
10. مطالع الانوار ، ص84.
11. مطالع الانوار ، ص 84.
12. مطالع الانوار ، ص86.
13. مطالع الانوار ، ص 86.
14. مطالع الانوار ، ص86.
15. مطالع الانوار ، ص 86-87
16. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص56
17. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص68
18. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص106
19. مطالع الانوار ، ص 93.
20. مطالع الانوار ، ص 96.
21. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 129، ص 179.
22. ترجمه از مجموعه انگليسي خطابات حضرت عبدالبهاء در آمريكا و اروپا.
23. كتاب قرن بديع ، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ص157-158
24. مطالع الانوار، ص563.
25. لوح طرازات ، مجموعه أي از الواح جمال اقدس أبهى كه بعد از كتاب اقدس نازل شده ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 137 بديع ، ص21
26. لوح دنيا ، مجموعه أي از الواح جمال اقدس أبهى كه بعد از كتاب اقدس نازل شده ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 137 بديع ، ص 55
27. مطالع الانوار، ص577.
28. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص16.
29. مطالع الانوار، ص576 -578
30. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص16.
31. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص17.
32. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص 219.
33. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 29، ص54.
34. ترجمه توقيع صادره از طرف حضرت ولي امرالله 24 جون 1936 خطاب به يكي از ياران نقل شده در مجموعه " بحران و پيروزي "
35. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 135
36. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص232.
37. كتاب مستطاب ايقان ، چاپ 97 بديع ، ص135
38. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص 242-243
39. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص283.
40. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص 17
41. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص296.
42. كتاب مستطاب ايقان، چاپ 97 بديع ، ص2.
43. كلمات مباركه مكنونه .
44. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص301 -302
45. كتاب مستطاب اقدس.
46. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص313-314
47. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 14، ص26-29
48. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص 324-325
49. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص372.
50. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 399
51. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص372
52. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص95
53. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص122
54. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص132
55. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص250
56. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص254
57. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص36
58. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص196
59. كتاب مستطاب اقدس ص 88
60. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص79
61. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص 422
62. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص415.
63. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 474-476
64. كتاب مستطاب اقدس
65. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص445.
66. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص446.
67. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص447.
68. كتاب ادعيه حضرت محبوب ، زيارتنامه مباركه، ص92.
" جمال مبارك، حضرت بهاءالله، از اشراف و اعيان ايران بودند. از دوران كودكى در بين اقوام و دوستان ممتاز و برجسته بودند. آنها ميگفتند ،" اين طفل داراى قدرت فوق العاده است." در حكمت، هوش و ذكاوت و منبع علم و دانش از هم سالان خود و اطرافيان ممتاز بودند. هر كس ايشان را مى شناخت از نبوغ ايشان در شگفت بود. و معمولا ميگفتند كه اين طفل زياد عمر نخواهد كرد زيرا اعتقاد بر اين بود كه اطفال نابغه به سن بلوغ نميرسند.1 (ترجمه )در يكي از الواح حضرت بهاءالله حكايتى از دوران كودكى خود كه در مراسم ازدواج يكى از برادران خود در طهران شركت فرموده بودند نقل مينمايند. در آنزمان در طهران عادت و رسم چنين بود كه هفت شبانه روز جشن ميگرفتند. در روز آخر براى سرگرمى و تفريح ميهمانان برنامه خيمه شب بازى در باره يكى از سلاطين مشهور اجرا گرديد. حضرت بهاءالله در يكى از غرفات فوقانى عمارت مشرف بر حياط جالس و خيمه أي را كه براى نمايش آماده شده بود ملاحظه ميفرمودند .
ايشان حكايت ميكنند كه نمايشنامه با ورود چند عروسك كوچك مه به شكل انسانها درست شده بود آغاز كه ورود شاه را اعلان نمودند. بعد چند عروسك ديگر ظاهر شدند كه براي ورود شاه بعضى جاروب ميزدند و عده أى ديگر آب پاشى ميكردند. بعد جارچى وارد صحنه شد و مردم را اخبار نمود كه براى ملاقات شاه حاضر شوند. سپس جمعى ديگر ظاهر شدند و در جاهاى مناسب خود قرار گرفتند. بالاخره شاه با شكوه و شوكت خود وارد شد. او تاجى بر سر داشت و بكمال جلال و وقار مشى نموده تا بر تخت سلطنت جالس شد . توپها شليك و صداى شيپور بلند شد و خيمه سلطان مملو از دخان گرديد.
وقتي دخان محو شد، ملاحظه شد كه شاه بر تخت خويش نشسته و وزراء و شاهزادگان و مأمورين مملكت در حول او آماده ايستاده اند. در آن حين دزدى را بنزد شاه آوردند و سلطان امر نمود كه گردن او را بزنند و ميرغضب فورا اوامر او را اجرا نمود. بعد از اجراى حكم، شاه با وزراء و مأمورين خويش بمكالمه پرداخت. ناگهان خبر رسيد كه فلان سر حد ياغى شده اند. فورا چند فوج براى خاموش نمودن شورش و طغيان اعزام شدند .بعد از چند دقيقه از وراى خيمه صداى شليك نمودن توپها شنيده شد و اعلان گرديد كه افواج در حال جنگيدن با ياغيان هستند .
بدين گونه نمايش ادامه داشت. حضرت بهاءالله از اين نمايش مبهوت و متحير بودند. بعد از اينكه نمايش تمام و پرده بسته شد ملاحظه فرمودند كه مردى از پشت خيمه بيرون آمد و جعبه أى در زير بغل داشت .حضرت بهاءالله از او پرسيدند كه :" اين جعبه چيست و اين اسباب چه بوده ؟" او جواب داد :" جميع اين اسباب منبسطه و اشياى مشهوده و سلطان و امراء و وزراء و جلال و استجلال و قدرت و اقتدار كه مشاهده فرموديد ، الآن در اين جعبه هست." 2 اين اظهارات تأثير عظيمى بروى حضرت بهاءالله گذاشت و چنين بيان فرمودند :
" … از آن يوم جميع اسباب دنيا بنظر اين غلام مثل آن دستگاه آمده و مىآيد و ابدا بقدر خردلى وقر نداشته و نخواهد داشت … عنقريب جميع اين اشياء ظاهره و خزائن مشهوده و زخارف دنيويه و عساكر مصفوفه و البسه مزينه و نفوس متكبره در جعبه قبر تشريف خواهند برد ، بمثابه همان جعبه . و جميع اين جدال و نزاع و افتخارها در نظر اهل بصيرت مثل لعب صبيان بوده و خواهد بود ." ( 3 )
داستان ديگرى كه مربوط به ايام صباوت حضرت بهاءالله است مربوط بخوابي است كه پدر بزرگوارشان در عالم رؤيا مشاهده نمودند. در اين خواب ديدند كه حضرت بهاءالله :
" … در درياى بيكران به شنا مشغول هستند. نورانيت جسم شريفش بقدرى شديد بود كه تمام دريا را روشن كرده بود. گيسوان سياهش در اطراف سر در روى آب پريشان و هر تارى از موى مباركش را ماهئى بلب گرفته همه آن ماهي ها از نور رخسار حضرتش خيره گشته و بهر طرف كه آن بزرگوار شنا ميفرمودند تمام آن ماهي ها هم كه هر يك تار موئى را گرفته بودند بهمان طرف ميرفتند مع ذلـك ضرر و اذيتى ببدن مباركش نميرسيد و حتى يك موى هم از سرش جدا نشده با كمال آسانى و راحتى بدون هيچ مانع و رادعى شنا ميفرمودند و همه ماهى ها از دنبال حضرتش ميرفتند." 4
والد مبارك بسيار تحت تأثير اين رؤيا قرار گرفتند، لذا معبرّ شهيرى را احضار فرمودند تا رؤيا را تعبير و آن خواب عجيب را تفسير نمايد . شخص معبرّمثل اينكه عظمت آينده حضرت بهاءالله باو الهام شده باشد بجناب وزير گفت:
" درياى بيكرانى كه مشاهده نموديد عالم وجود است پسر شما يك تنه و تنها بر عالم تسلط خواهد يافت و هيچ چيز مانع او نخواهد شد تا بمنظورى كه در نظر دارد نرسد هيچكس را توانائى آن نيست كه او را ممانعت كند . ماهيانى كه مشاهده نموديد امم و اقوامى هستند كه از قيام فرزند شما مضطرب و پريشان ميشوند و دور او جمع شده ولكن حمايت و حفظ الهى فرزند شما را از اضطراب و پريشانى اقوام و امم محافظت خواهد فرمود و گزند و اذيتى باو نخواهد رسيد." 5
مظاهر مقدسه الهيه داراي علم لدني بوده و احتياجى به كسب علم و دانش در مدارس و دانشگاهها نميباشند. آنها مربى هستند و نه دانش آموز. حضرت بهاءالله ميفرمايند :
" اين مظلوم مدارس نرفته مباحث نديده. لعمري اني ما أظهرت نفسي بل الله أظهرني كيف أراد." 6
راجع بعلم و دانش لدني حضرت بهاءالله ، حضرت عبدالبهاء ميفرمايند :
" هيچكس بمحضر مبارك وارد نشد مگر اينكه از قدرت و توانائى آن حضرت مات و متحير گرديد. علماء و دانشمندان كه بحضور مشرف ميشدند از علم و دانش آن حضرت مبهوت ميگشتند با اينكه ايشان هرگز بمدرسه أى وارد نشده و از كسى علمى نياموختند. جميع دوستان و اقرباء بر اين امر شهادت ميدهند. با وجود اين تعاليم مباركه ايشان روح اين عصر است.
نور شمس از خود شمس است و از منبع ديگري نور نميگيرد. مربيان الهى داراي نور ذاتي ميباشند، آنها بر همه اشياء كون مطلع و آگاهند. عالم وجود نور خود را از آنان اقتباس مينمايد و بواسطه آنان علوم و فنون در هر دور و عصر تجديد و احياء ميگردد."7 ( ترجمه)
همچنانكه حضرت بهاءالله بزرگ ميشدند بهمان نسبت عظمت ايشان بيش از پيش ظاهر ميشد. در ايامى كه جوان بودند ، هوش و فراست ، شخصيت ممتاز ، سخاوت و رأفت ايشان معروف همگان بود. ايشان ميتوانستند سخت ترين مشاكل را حل فرموده و سؤالات پيچيده و عميق را جواب دهند. ولى با وجود قواى فوق العاده أى كه دارا بودند هرگز در جستجوى مقام و منصب نبودند. هنگامى كه والدشان صعود فرمودند، از آن حضرت خواسته شد كه از پدر خود پيروي نموده و منصب ايشان را در دربار شاه بعهده گيرند. اما حضرت بهاءالله اين درخواست را رد فرمودند. ايشان علاقه أى به القاب و افتخارات اين دنيا نداشتند. علاقه ايشان در دفاع از فقراء و حفاظت از محتاجين بود. در سن 18 سالگى با آسيه خانم ازدواج فرمودند و بيت مباركشان ملجاء جميع گرديد و هيچكس از مهمان نوازى ايشان محروم و ممنوع نميگرديد.
هنگاميكه در تاريخ 23 مى 1844 حضرت رب اعلى در حضور جناب ملاحسين در شيراز اظهار امر فرمودند حضرت بهاءالله 27 سال داشتند. قريب سه ماه بعد از آن واقعه تاريخى حضرت بهاءالله طوماري از حضرت رب اعلى كه حاوى بعضى از آثار ايشان بود دريافت نمودند و فورا به حقانيت ظهور حضرت باب شهادت داده و براى انتشار تعاليم آن حضرت قيام فرمودند. داستان دريافت اين طومار بقرار ذيل است:
بعد از اينكه حضرت باب پيروان خويش 18 نفر حروف حىّ را انتخاب فرمودند، آنان را بمحضر خود خوانده و بآنها دستور فرمودند كه براى تبليغ امر مباركش منتشر شوند. به هر كدام از آنان وظيفه مخصوصى احاله نمودند. براي بعضى موطن اصليشان را ميدان خدماتشان مقرر فرمودند. و از بين اين 18 نفس مقدس جناب قدوس را براى همراهى سفر خويش بمكه جائي كه قرار بود رسالت خويش را اعلام نمايند انتخاب فرمودند. به اول من آمن جناب ملاحسين چنين خطاب فرمودند: " از اينكه در سفر حجاز و حج بيت با من همراه نيستى محزون مباش عنقريب تو را بشهرى ميفرستم كه حجاز و شيراز در شرافت با او برابرى نتواند." 8 ايشان لوله كاغذي بجناب ملاحسين دادند و فرمودند كه بجانب طهران رهسپار شود . باو فرمودند كه از خدا مسئلت نمايد تا او را قادر بر درك آن رمز عظيم و سرّ مقدسى كه در آن شهر است نموده وبه دخول در محضر محبوب موفق نمايد.
جناب ملاحسين به سوى مأموريت خويش رهسپار گرديد وبعد از عبور از چندين شهر به طهران وارد شد . در آنجا در يكى از حجره هاى مدرسه أى مذهبى منزل اختيار نمود. و اولين اقدام او اعلان امر مبارك به مدرس آن مدرسه بود كه از قبول دعوت حق با تكبر و غرور امتناع ورزيد. اما يكى از شاگردان جوان آن مدرسه كه از دور بمباحثه و مناظره مدرس و ملاحسين گوش داده بود، عميقا تحت تأثير كلمات ملاحسين قرار گرفت و تصميم گرفت كه در نيمه شب بملاقات ايشان رفته و در باره پيامى كه با چنان شور و انجذاب آنرا اعلان مينمايد اطلاعات بيشتري كسب نمايد. جناب ملاحسين آن مرد جوان را پذيرفت و با نهايت ادب و مهربانى با او صحبت نمود و باو فرمودند كه حالا فهميدم كه چرا در اين مكان منزل نمودم. اگر چه مدرس مدرسه در نهايت تحقير و اهانت بر اين پيام اعتراض نمود اما " اميدوارم شاگردانش بر خلاف او بحقيقت امر آشنا شوند." 9
در حين مذاكرات جناب ملاحسين از شاگرد جوان پرسيدند كه از اهل كجاست ؟ او جواب داد كه از خطه نور، در ايالت مازندران ميباشد. ملاحسين پرسيدند: " آيا امروزه از فاميل ميرزا بزرگ نورى كسى هست كه معروف باشد و در شهرت و اخلاق و آداب و علوم قائم مقام او محسوب شود ؟ "10
او در جواب گفت: " آرى در ميان پسران او يكى از همه ممتازتر و در رفتار شبيه به پدر است." ملاحسين پرسيد : " بچه كارى مشغول است ؟" و جوان فرمود: " بيچارگانرا پناه است و گرسنگان را اطعام ميفرمايد ." ملا حسين پرسيد: " چه مقامى و رتبه أى دارد ؟" جوان گفت: "ملجاء مستمندان و پناه غريبان است." ملا حسين پرسيد: " نام مباركش چيست ؟" و جوان جواب داد: "حسينعلى." 11
با هر جواب ملاحسين بيشتر بوجد و سرور ميآمد. بعد سئوال نمود: "اوقات خويش را چگونه ميگذراند ؟" جوان جواب داد: " اوقات خود را اغلب در ميان جنگلهاى زيبا بگردش ميگذراند و بمناظر زيباي طبيعى علاقه تام دارد." "سن مباركش چند سال است ؟" " سن مباركش 28 سال است." ملاحسين باو توجه نموده و با سرور و نشاطى بىاندازه فرمود: " گمان ميكنم زياد بملاقات او نائل ميشوى ؟" گفت: " بلي اغلب بمنزل او ميروم." فرمود: " آيا ميتوانى امانتى از من بايشان برسانى ؟" گفت: "البته با نهايت اطمينان." جناب ملاحسين لوله كاغذيكه ميان قطعه پارچه پيچيده شده بود به او داد ودر خواست نمود كه روز بعد صبح زود آن را تقديم حضرت بهاءالله نمايد، و اضافه نمود كه " هر چه فرمودند براى من نقل كن." 12 جوان لوله كاغذ را گرفته و صبح زود برخاسته تا درخواست ملاحسين را انجام دهد.
چون بمنزل حضرت بهاءالله نزديك شد برادر آن حضرت جناب موسى كليم را ديد كه در آستانه در ايستاده بودند لذا مطلب را بايشان گفت. جناب موسى كليم جوان را بمحضر حضرت بهاءالله راهنمائى نمود و لوله كاغذ را در مقابل حضرت بهاءالله بنهاد. حضرت بهاءالله بآنان اجازه جلوس دادند و لوله كاغذ را باز فرموده و بعضى از فقرات آنرا بصداى بلند خواندند. بعد از قرائت صفحه أى به برادر خود توجه نموده فرمودند: "موسى چه ميگوئى ؟ آيا هر كس بحقيقت قرآن نائل باشد و اين كلمات را از طرف خدا نداند از راه عدالت و انصاف بر كنار نيست ؟ " 13 بعد حضرت بهاءالله جوان را از حضور خود مرخص فرمودند و از او خواستند كه يك كله قند و يك بسته چاى را بعنوان هديه از طرف ايشان بملاحسين بدهد و محبت و مهربانيهاى ايشان را باو ابلاغ نمايد.
جوان در حاليكه سراپا شعف و سرور بود برخاسته نزد ملاحسين برگشت و پيغام و هديه حضرت بهاءالله را بايشان داد. هيچ كلماتى نميتواند سرور و خوشحالى ملاحسين را از دريافت آنها توصيف نمايد. او با سرور بىمنتهائى ايستاده با خضوع تمام هديه را گرفت و بوسيد بعد جوان را در آغوش گرفت، چشمهاى او را بوسه زد و گفت: "رفيق عزيز و محبوب من همانطور كه قلب مرا مسرور كردى خداوند قلب ترا با سرور ابدى مسرور نمايد." 14 جوان از رفتار ملاحسين خيلى متعجب بود و با خود ميگفت چه چيز ممكن است سبب ارتباط اين دو قلب باشد ؟ چه چيز ميتواند سبب دوستى و رفاقت بين آنان باشد ؟ چرا ملاحسين از دريافت هديه أى باين كوچكى از طرف حضرت بهاءالله چنان شادمانى از خود ظاهر نمود ؟ جوان با معمائى مواجه شده بود كه نميتوانست جواب آن را بيابد.
چند روز بعد ملاحسين بطرف خراسان ايالتى در شمال ايران رهسپار شد. و در حين خداحافظى با شاگرد جوان از شهر نور باو گفت: " آنچه ديدى و شنيدى مبادا بكسى اظهار كنى آنها را در قلب خود مستور نگاهدار اسم او را مبادا بكسى بگوئى براى اينكه دشمنان او باذيتش اقدام خواهند كرد و در همه حال دعا كن كه خداوند او را حفظ كند و بواسطه او بر مستضعفين منت گذارد و فقراء و بينوايان را در ظل او عزيز فرمايد حقيقت امر حالا از شما پوشيده است حال بايد نداى امر جديد را بمردم ابلاغ نمائيم و خلق را باين امر مبارك دعوت كنيم . عنقريب جمعى در اين شهر جان خود را در راه اين امر فداء خواهند ساخت و شجره امر الهى بخون آنان آبيارى خواهد شد و مردم در ظل آن شجره در خواهند آمد." 15
حضرت باب حضرت بهاءالله را بخطاب " من يظهره الله " ذكر مينمايند. آثار حضرت باب از جمله كتاب مستطاب بيان شامل بيانات بيشمارى در مدح و ستايش " من يظهره الله " ميباشد. در ذيل نصوصى از آثار نازله از حضرت باب درج گرديده تا لمحه أي از مقام و مرتبت حضرت بهاءالله و ارتباط بين اين دو مظهر امر الهي را نشان دهد.
" … و جنت را معرفت من يظهره الله يقين كن و طاعت او و نار را وجود من لم يسجد له و رضاي او …" 16
" … مثلا سمع خود را طاهر كن از اينكه ذكر دون الله شنوي و عين خود را كه نبيني و فؤاد خود را كه شاهد نشوي و لسان خود را كه ناطق نگردي ديد خود را كه ننويسي و علم خود را كه احاطه ندهي و قلب خود را كه بر او خطور ندهي و همچنين كلّ شئون خود را تا آنكه در صرف جنّت حبّ پرورش كني لعلّ درك كني من يظهره الله را با طهارت محبوب نزد آن كه طاهر باشي از دون من لم يؤمن به و من لم يكن له." 17
" قل ان رضآء من يظهره الله رضآء الله و كره من يظهره الله كره الله." 18
حضرت بهاءالله از لحظه أي كه به حقانيت ظهور حضرت باب شهادت دادند بتبليغ امر مباركش قيام نمودند. اولين سفرى كه آن حضرت براى نشر امر جديد فرمودند به خطه نور در مازندران موطن اصلى ايشان بود. در آنجا بمنزل خانوادگى خود در قريه تاكر تشريف بردند.
خبر ورود ايشان به تاكر بسرعت در سراسر آن ناحيه منتشر شد. نفوس بسيارى از اعيان و اشراف آن ناحيه بحضور مبارك شتافتند تا ورودشان را تهنيت و تبريك گويند و از ايشان اخبار شاه و درباريان را استماع كنند. اما حضرت بهاءالله به پرسشهاى آنان با بى علاقگى پاسخ ميدادند و فورا موضوع را عوض نموده و در نهايت فصاحت پيام حضرت باب را اعلان مينمودند. بيانات و استدلال آن حضرت چنان قانع كننده و محكم بود كه همه تعجب ميكردند كه چرا اين شخص جليل با اين رتبه و مقام وجوانى وكمالى كه دارد بامورى توجه فرموده كه از وظايف علماى دين و پيشوايان روحانى است. وسعت اطلاع و شدت انقطاع و توجه كامل آن بزرگوار بزودى عده بسيارى را بامرجديد جلب نمود از جمله مؤمنين افرادي با نفوذ و بعضي از اعضاء عائله مبارك بودند. هيچكس نبود كه بمحضر ايشان مشرف شود و بتواند بيانات شيرين ايشان را انكار نمايد و يا جرأت معارضه با حقايق اظهارات ايشان نمايد. تنها كسيكه بمعارضه قيام كرد عموى آن حضرت بود.
اين عمو سعي مينمود بهر وسيله بيانات و حقانيت پيامى را كه آن حضرت آورده بودند رد نمايد. اما وقتى كه خود را از انجام هركارى عاجز ديد به نزد يكى ازمجتهدهاى معروف اسلام رفت واز او تقاضاي كمك نمود. او شكايت كرد كه حضرت بهاءالله بنور تشريف آورده اند وبا اينكه مجتهد نيستند اما از امورمذهبى و دينى صحبت ميفرمايند. او مجتهد رابرحذر نمود كه هركس بمحضرايشان وارد ميشود بدام سحر ايشان گرفتار ميگردد و منجذب گفتار فصيح ايشان ميشود. و اضافه نمود " نميدانم چه كار ميكند … يا ساحر و شعبده باز است يا دوائى بچاى مخلوط ميكند كه چون كسى اورا بياشامد فريفته او ميگردد." 19
مجتهد كه يقين داشت هرگز نميتواند بمبارزه با حضرت بهاءالله قيام نمايد لذا درخواست هاى عمو را ناديده گرفت. اما پيام حضرت باب همچون شعله آتش در سراسر آن ناحيه منتشر ميشد. شاگردان مجتهد از اين امر بيم و هراس يافتند و باو فشار آوردند اقدامى در اين باره بنمايد. بالاخره مجتهد تصميم گرفت كه دو نفر از شاگردان مشهور و بارز خود را بحضور مبارك بفرستد تا از حقيقت منظور و اصل دعوت ايشان با خبر شوند. اين است داستان تشرف آن دو نفر نماينده بحضور حضرت بهاءالله :
آن دو نفربجانب تاكر روان شدند پس از وصول شنيدند كه حضرت بهاءالله بقشلاق تشريف برده اند آنها هم رفتند. وقتى بحضور مبارك رسيدند ايشان مشغول تفسير سوره أى از قرآن مجيد بودند. نشستند بيانات مبارك را گوش دادند و تحت تأثير آن عبارات فصيح و گفتار متين و دلائل محكم و براهين متقن قرارگرفتند. يكى از آن دو نفر بى اختيار از جا برخاست و رفت دم در اطاق با كمال خضوع و عبوديت ايستاد و با لرزه و گريه برفيقش گفت: " مىبينى كه من در چه حالى هستم هر سئوالى را كه حاضر كرده بودم از محضر مبارك بپرسم بكلى از نظرم محو شد تو خود ميدانى اگر ميتوانى سئوالى بكنى بكن تا جواب بشنوى آنوقت برو بنزد معلممان و حال مرا خبر بده و از طرف من باو بگو من از اين بزرگوار دست بر نميدارم و ديگر نزد تو نخواهم آمد." اما نفر دوم نيز بينهايت تحت تأثير كلمات حضرت بهاءالله قرار گرفته بود مانند رفيقش اظهار نمود كه " من هم مثل تو هستم مرا با مجتهد كارى نيست با خداى خود عهد كردم كه تا آخر عمر از ملازمت آستان اين بزرگوار منصرف نشوم يگانه مولاى من حضرت بهاءالله است." 20
داستان ايمان اين دو نفر نماينده مجتهد با سرعت عجيبي در قلمرو نور مشهور شد. مردم از هر صنف و رتبه از نفوس عالى مقام ، مأمورين دولت، رهبران دينى، تجار و دهقانان و روستائيان دسته دسته بمحضر حضرت بهاءالله توجه ميكردند. عده زيادى بامر مبارك مؤمن و در ظل رايت دين جديد در آمدند. اما هيچكس بغير از حضرت بهاءالله نميدانست كه بزودى مشقات و بليات احاطه خواهد نمود و بسياري از اين نفوس تازه تصديق و اين نهالهاى جديد را از ريشه برخواهد انداخت.
حضرت بهاءالله از ما ميخواهند همان كاري را كه آن حضرت در خطه نور انجام دادند انجام دهيم. يعني قيام كنيم و تبليغ امرالله نمائيم. حال بيائيد با يكديگر بيانات مباركه ذيل از حضرت بهاءالله را زيارت نموده و در آن تعمق نمائيم، و بياد آريم كه آن حضرت پس از قبول امر حضرت باب اولين اقدامى كه فرمودند قيام و تبليغ صدها و صدها نفوس بامر الهي بود .
" ان يا ايها المسافر الى الله خذ نصيبك من هذا البحر و لا تحرم نفسك عما قدّر فيه و كن من الفائزين و لو يرزقن كل من فى السموات و الارض بقطرة منه ليغنيّن فى انفسهم بغناءالله المقتدر العليم الحكيم. خذ بيد الانقطاع غرفة من هذا البحر الحيوان ثمّ رشح منها على الكائنات ليطّهرهم عن حدودات البشر و يقربّهم بمنظر الله الاكبر هذا المقّر المقدّس المنير.
و ان وجدت نفسك وحيداً لا تحزن فاكف بربّك ثّم استأنس به و كن من الشّاكرين. بلّغ امر مولاك الى كّل من فى السّموات و الأرض ان وجدت مقبلاً فاظهر عليه لئالى حكمة الله ربّك فيما القاك الرّوح و كن من المقبلين و ان وجدت معرضا فاعرض عنه فتوكّل على الله ربّك وربّ العالمين ." 21
ظهور امر الهي تدريجي است. خداوند اراده خود را بوسيله مظاهر ظهور كه با ترقي بشريت از يك مرحله به مرحله ديگر در هر زمان ظاهر ميشوند تدريجا ظاهر و نمايان ميسازد. اين حالت تدريجي در ظاهر شدن ارده الهيه در زمان ظهور هر يك از مظاهر مقدسه صدق مينمايد. همانطور كه درك و فهم پيروان مظهر ظهور ازدياد مىيابد، تعاليم مباركه بتدريج نازل ميشود. در بسياري مواقع حتى مقرب ترين پيروان در بدايت قادر به درك و فهم عظمت ظهور بتمامه نميباشند و به تمسك خود باحكام و قوانين شريعت قبل ادامه ميدهند. فقط با مرور زمان متوجه ميشوند كه مظهر امر جديد بعضى از قوانين ظهور قبل را تغييرميدهد. هدف مظهر الهى آنست كه قوانين جديدي براي مرحله بعدي تكامل عالم بشريت وضع نمايد.
اين وضع در مورد ظهور حضرت باب صدق مينمايد. مسلمانانى كه حضرت باب در بين آنان ظاهر شدند، معتقد بودند كه حتى يك " حرف " از تعاليم حضرت محمد تا يوم آخرت تغيير نمىپذيرد. بنابراين حضرت باب ظهور مبارك خود را تدريجا آشكار ساختند. بدواً مقام رفيع ايشان بعنوان حضرت موعود واضحا اظهار نگرديد. پيروان آن حضرت مأمور بودند به مردم بشارت دهند كه " باب " ظهور موعود گشوده شده است. كم كم، شخص حضرت باب شناخته شدند اما اكثريت مردم هنوز از حقيقت مقام ايشان آگاه نبودند.
در طى سالهاي اوليه رسالت هيچ تغييرى در قوانين اسلام داده نشد. در حقيقت هرگونه تغييري حتى براى نزديكترين پيروان ايشان قابل قبول و درك نميبود. اما همانطور كه ميدانيد در دوران اخير رسالت و هنگاميكه حضرت باب در قلعه ماكو مسجون بودند كتاب بيان فارسى را كه حاوى قوانين جديد مىباشد نازل فرمودند. و زمان آن رسيده بود كه پيروان آن حضرت انفصال كلي با گذشته بوجود آورند و مقام حقيقى ايشان را ظاهر فرمايند. اين اقدام در اجتماع بدشت انجام پذيرفت .
بدشت دهى است در خارج از شهر طهران و در قسمت شمال شرقي كشور مىباشد. اجتماع بدشت در ماه جولاى 1848 منعقد شد. تعداد 81 نفر از مؤمنين حضرت باب كه از نفوس برجسته و عاليرتبه بودند در اين اجتماع مجتمع شدند. شركت كنندگان اصلى در اين اجتماع حضرت بهاءالله ، جناب قدوس و جناب طاهره بودند.
اگر چه در بدايت بنظر نميرسيد كه حضرت بهاءالله داراي مقام و رتبه اي در بين اصحاب حضرت باب داشته باشند، اما نقش ايشان در آن اجتماع قاطع بود. ايشان باغهائي بمنظور انعقاد اين اجتماع اجاره فرمودند و بمدت 22 روز جميع نفوسى كه مجتمع شده بودند از مهمان نوازى آنحضرت محظوظ گرديدند. حضرت بهاءالله هر روز لوحى نازل تا درجمع ياران تلاوت شود. و بهر يك از اصحاب اسم تازه أى عنايت فرمودند. به جناب قدوس وجناب طاهره لقبى را كه درتاريخ بآن معروف ميباشند عنايت فرمودند. لقب طاهره يعنى " خالص و پاك " ، و قدوس يعنى "مقدس". هيكل مبارك بنفسه از آن تاريخ ببعد بنام " بهاء " مشتهر شدند. براي هر يك از ياران بدشت از قلم حضرت اعلى بعدا توقيعي صادر شد و اسم تازه هر يك در صدر توقيع مرقوم شده بود.
يك روز حضرت بهاءالله را نقاهتى دست داد و ملازم بستر شدند و ياران در محضر مبارك حضور يافتند. ناگهان حضرت طاهره كه جوهر عصمت و طهارت بودند بدون حجاب كه از عادات مسلمانان در ايران مىباشد و معتقدند كه خانمها بايد در انظار عموم حجاب بپوشند، وارد مجلس شدند. بعضى از بابيان حاضر در جلسه چنان پنداشتند كه مشاراليها باعث ننگ و شرمسارى براى خود و ديانت جديد است. جناب قدوس غضبناك بودند. اما جناب طاهره ابدا اعتنائى نداشت و با متانت و فرح ياران را مخاطب ساخت و خطابه غرائي ايراد نمود و اصحاب را دعوت نمود كه قيود تقاليد و عادات را بشكنند. باري محاجه و گفتگو كه در نتيجه اين عمل بين حضرت طاهره و جناب قدوس پيش آمده بود با وساطت حضرت بهاءالله زائل شد. هرچند تعدادى از پيروان حضرت باب در اين جريان از امر تبري نمودند ولي اكثريت ثابت و مستقيم ماندند و شور و انجذابي جديد يافتند. حضرت بهاءالله استادانه اين فرصت را غنيمت شمرده و فجر ظهور يوم جديد را جشن گرفتند. اين شجاعت و شهامت جناب طاهره در آنروز بمنزله نفخ صور بود كه در آن نسخ دين قديم گرديد و احكام و قواعد جديد اعلان گشت.
اجتماع بدشت نقطه تحولي براى مرحله أي پر آشوب و اغتشاش در پيشرفت ديانت بابى بشمار ميآيد. بزودى آزار و شكنجه مؤمنين بحضرت باب شدت و وخامت يافت و بسيارى بشهادت رسيدند. مثل اينكه اجتماع بدشت محل وداع بود كه از آنجا اصحاب خارج شدند و اعمال قهرمانانه از خود ظاهر نمودند و تنها در ملكوت ابهى دوباره بدور هم جمع شدند.
پس از خاتمه دوره بدشت ياران بصوب مازندران توجه نمودند و در بين راه كه در يكي از دهات براي استراحت توقف نمودند مورد هجوم ساكنين نادان آنجا قرار گرفتند و مجبور بفرار شدند و هر يك بطرفي پراكنده گشتند. حضرت بهاءالله بسفر خود بطرف نور ادامه دادند.
بزودى اخبار انجمن بدشت بطهران رسيد و شاه و وزيران از وقايعى كه در آنجا بوقوع پيوسته آگاه شدند و از نقش حضرت بهاءالله در آن كنفرانس مطلع گرديدند. شاه كه در اثر بيمارى بسيار رنجور و ضعيف شده بود و نزديك به مرگ بود بنا به توصيه نخست وزير دستور دستگيرى حضرت بهاءالله را صادر نمود. و اين دستور به يكى از مأمورين در مازندران ارسال گرديد تا حضرت بهاءالله را دستگير و بطهران بفرستد. اين مامور يكى از ارادتمندان و طرفداران حضرت بهاءالله بود و از قضاء روزيكه حضرت بهاءالله را بمنزل خود دعوت كرده بود شب قبلش اين حكم باو رسيد. از ديدن اين حكم بسيار بر آشفت و بهيچكس در اين خصوص اظهارى نكرد. روز بعد خبر بمازندران رسيد كه شاه فوت نمود. لذا برگ جلب و دستگيرى ديگر ارزشى نداشت .
واقعه بدشت نشانه گسستن عادات و رسوم قديم و آغاز عهدي جديد بود. فقره ذيل از آثار حضرت عبدالبهاء نشان ميدهد كه چگونه در هر زمان و هر از چندي اديان الهيه بايد تجديد شوند. در پرتو آنچه در باره واقعه بدشت مطالعه نموديد در معني و مفهوم بيان ذيل تفكر و تأمل نمائيد:
" از بذر حقيقت دين رشد و نما مينمايد و درختي پر شاخه و برگ و شكوفه و ثمر ميشود. پس از چندي اين درخت فرسوده و كهنه ميشود. برگ و شكوفه پژمرده و معدوم ميشود و درخت بي ثمر و فائده ميشود. عاقلانه نيست كه انسان باين درخت كهنه متمسك شود و ادعا نمايد كه قواي حيات بخش آن كاسته نشده، اثمار آن مثل و نظير ندارد و وجود آن ابدي است. بذر حقيقت بايد مجددا در قلوب مردم كاشته شود تا درختي تازه بارور شود و از اثمار بديعه الهيه آن عالم تازه و خرم شود. بدين وسيله امم و دول عالم كه در ظل اديان مختلفه ميباشند متحد شوند. تقاليد و اوهام محو شود و دوستي و برادري حقيقي استقرار يابد. جنگ و جدال در بين مردم از بين رود و جميع بندگان خداوند شوند. كل در سايه شجر رحمت الهي مأوى دارند و خدا بجميع مهربان است و جميع را رزق ميدهد. حضرت مسيح فرمود كه باران رحمت پروردگار بر منصف و ظالم هردو ميبارد يعني رحمت پروردگار عمومي است. جميع بشر در ظل لطف و محبت حق ميباشند و او كل را به سبيل هدايت و ترقي دلالت مينمايد." 22 ( ترجمه )
ناصرالدين شاه كه در سال 1848 بر تخت سلطنت نشست از پدر خويش يعنى شاه سابق ظالمتر بود.از بدايت سلطنت وي آزار و شكنجه بابيان بمراتب افزايش يافت. حضرت باب در جولاى 1950 در تبريز شهيد شدند و اصحاب ستمديده و پريشان ايشان كه شاهد و ناظر مرگ فجيع هزاران نفس از همكيشان خود بوده محبوب قلب خود را نيز از دست دادند. بعضى از اصحاب در فكر خود شاه را مقصر اصلي ظلمهاي وارده بر آنان طي چندين سال ميدانستند. اما با وجود اين در همه احوال خير خواه حكومت و ملت بودند و قواي خود را وقف تبليغ و انتشار امر جديد با اعمال حسنه و ارائه حجج و براهين مينمودند. اما در اين ميان گروه كوچكى بودند كه افكار خطرناكى در سر ميپروراندند و در حالت يأس و نااميدى اين نفوس نادان عقيده داشتند كه چنانچه بر ريشه و اساس اين ظلمها هجوم نمايند ميتوانند سرنوشت جامعه بابى را تغيير دهند لذا توطئه بر قتل شاه نمودند.
قصد و نيت اين گروه توسط يكى از رهبرانشان بسمع حضرت بهاءالله رسيد. حضرت بهاءالله با عباراتى صريح و واضح آنانرا از اجراى اين خيال فاسد منع نمودند و از عواقب وخيمه آن تحذير فرمودند كه اين عمل جلب بلاياى تازه نمايد و سبب زحمت بي اندازه گردد. اما توطئه گران آن چنان جگر سوخته و غمگين بودند و قلوبشان آنچنان در آتش كينه و انتقام ميسوخت كه حتى نصائح حضرت بهاءالله مانع از اقدام آنان نگرديد. و بعملي اقدام نمودند كه تا ابد صفحات تاريخ امر بابي را كه به طهارت و پاكي و از خودگذشتگي و اعمال قهرمانانه آراسته و مزين است مانند نقطه أي سياه لكه دار نمود.
در روز 15 آگست 1852 شاه از منزل ييلاقى خود كه نزديك طهران بود براى برنامه اسب سوارى صبحگاهي بيرون رفته بود و نگهبانان وي چند قدمى از پيش ميرفتند. همه جا آرام بود و همه چيز بر وفق مراد اعليحضرت بود. ناگهان در نهايت تعجب جواني كه در كنار جاده منتظر ايستاده بود مانند آنكه بخواهد عرضحالي تقديم شاه نمايد با طپانچه خود بطرف شاه تير اندازى نمود. اين سوء قصد چنان احمقانه و جاهلانه بود كه بجاى استعمال اسلحه مؤثرى كه مقصود را فورا حاصل كند ساچمه استفاده شده بود كه اندك خراشى در جسد شاه توليد كرد. اما در اثر اين واقعه خشم و غضب و آشوب بلند شد و دشمنان فرصت را غنيمت دانسته و مردم را بر اعمال ظالمانه غير قابل تصوري بر ضد بابيان تحريك نمودند.
جوانى كه بشاه تيراندازى نمود فورا كشته شد و جسدش را بدم قاطر بسته و تا طهران بروى زمين كشيدند و در آنجا جسد را دو شقه نموده و در معرض ديد عموم آويختند. همدست او كه حاضر نشد زير شكنجه هاى بيرحمانه لب بازكند و دوستان خود را معرفي كند سرب گداخته در حلقش ريختند. و همدست سوم را برهنه نمودند و او را شمع آجين ساخته در مقابل انظار مردم حركت دادند در حاليكه جمعيت با هياهو و سب و لعن باو حمله نمودند.
وقايعى كه بعد از اين حادثه بوقوع پيوست قابل شرح و وصف نيست. حكومت وعلماء و طرفداران جاهل آنان بر قلع و قمع بابيان قيام نمودند. دروازه شهر را بستند و هيچكس بدون سئوال و جواب اجازه خروج از شهررا نداشت. خانه بخانه بدنبال بابيان گشته آنان را دستگير مينمودند و بنحوي فجيع و ظالمانه بقتل ميرساندند.
قسمتي از نامه افسر اطريشى كه در آن زمان در خدمت شاه بسر مىبرد لمحه أي از فجايع آن ايام را نشان ميدهد. هر چند خواندن اين كلمات سبب حزن و اندوه عميق ميشود اما ما را بياد فداكاريهاى آن قهرمانان مياندازد كه با خون خود امر الله را سقايت و آبياري نمودند.
" دوست عزيز، آنها كه مدعى احساسات و عواطف رقيقه اند بيايند و با من در مشاهده اين صحنه هاى دلخراش شريك شوند و علانية ملاحظه نمايند كه چگونه نفوس بيگناه كه چشمهايشان از حدقه بيرون آمده بايد قطعات گوش خود را كه به تيغ ستم جلادان بريده شده ببلعند و با هيكل آغشته به خون كه از شدت ضربات مجروح و متلاشى گشته در معابر و اسواق حركت نمايند. ابدان اين مظلومان كه به آتش ظلم مشتعل گرديده كوى و برزن را نورانى نموده است. من با چشم خود شاهد وضع موحشى بودم كه بعضى از بابيان را با سلاسل و اغلال در حالى كه سينه و شانه آنها را شكافته و در شكافها فتيله سوزان قرار داده بودند با جماعتى از سرباز در كوچه و بازارعبور ميدادند و فتيله ها پس از تماس با گوشت بمثابه شمعى كه تازه خاموش شده باشد در درون زخم آنان دود مىكرد. اين ستمگران شرقى در اين قساوت و سنگدلى ابتكارى بكار ميبردند كه عقل در حيرت است. ابتدا پوست از كف پاى ملهوفين برداشته سپس در روغن داغ شده ميگذاشتند و آنها را چون سمّ ستوران نعل زده مجبور به طىّ طريق ميكردند. با اين وصف از شخص بابى صداى ضجه و زارى و يا شكوه و بيقرارى بگوش نميرسيد بلكه بكمال استقامت تحمل هر مشقت مينمود تا آنجا كه ديگر جسم نحيف طاقت همقدمى با روح خفيف و لطيف نداشت. در آن حين آن اسير بى تقصير از شدت عذاب بر زمين ميافتاد. حال شايد تصور نمائيد كه حرص و ولع جلادان به اين مقدار سيراب ميشد و آن بدبخت بىپناه با كشيدن خنجر بر حنجر از اين مصيبت عظيم نجات مىيافت. نه چنين بود بلكه آن مظلومان را بضرب تازيانه به حركت ميآوردند و تا لحظه واپسين كه اندك رمقى از حيات در كالبد آنان موجود بود بانواع شكنجه و آزار مبتلا ميساختند تا جان مىسپردند و تازه از جسد بيجان دست بر نميداشتند بلكه آن اجساد مجروح و مشبّك را واژگون به درخت مىبستند و هدف سهام مردم سنگدل قرار ميدادند كه تير اندازى خود را آزمايش نمايند و بيرحمى و شقاوت خويش را نمايش دهند و من خود اجسادى را مشاهده كردم كه با صدها رصاص شرحه شرحه شده بود…. من چون خود به صفحات اين اوراق نظر مىافكنم پيش خود ميگويم لابد هموطنان عزيز من بسختى اين روايات را باور خواهند كرد و آن را خالى از اغراق نخواهند شمرد. أى كاش من هم در قيد حيات نبودم و اين حوادث ناگوار را برأى العين مشاهده نمىنمودم ولى متأسفانه خدمت و وظبفه من ايجاب مينمايد كه غالبا شاهد اينگونه مظالم و فجايع باشم . مع الوصف براى اينكه چشمم حتى الامكان بر اين مناظر هولناك نيفتد اين ايام بيشتر در زاويه حركت ميكنم زيرا روح و روانم از اين اعمال بيزار و جان و وجدانم منزجر و متنفر است و اميدوارم هر چه زودتر ارتباط خود را با عاملين اين حركات رزيله قطع نمايم و راه ديار خويش پيش گيرم." 23
روزى كه سوء قصد به حيات شاه صورت گرفت، حضرت بهاءالله مهمان برادر صدر اعظم در قريه اي نزديك طهران بودند. اخبار اين واقعه بزودى بسمع مبارك رسيد و بايشان پيشنهاد شد كه مدتى در محلى مخفى بسر برند تا اين هياهو و غوغا تسكين يابد. مادر شاه حضرت بهاءالله را محرك اصلى سوء قصد به پسرش ميدانست و دستگيرى ايشان را خواستار بود. اما حضرت بهاءالله پيشنهاد مبنى بر مخفى شدن را قبول نفرمودند و روز ديگر سواره به اردوى شاه تشريف بردند. شاه و رؤساي دربار از ورود حضرت بهاءالله بهراس و تعجب افتادند كه چگونه شخص متهم باينگونه تهمت بزرگى جرأت كرده خود را در معرض انظار قرار دهد. شاه فورا دستور داد تا ايشان را دستگير نمايند. كوشش بعضى از دوستان كه ميخواستند پناهى براى هيكل اطهر در منزل صدر اعظم پيدا نمايند بى نتيجه ماند. حضرت بهاءالله را در شميران كه در 30 كيلومترى پايتخت قرار دارد دستگير و بزنجير كشيدند.
آن حضرت را با سر و پاى برهنه پياده از شميران بطرف طهران بردند در بين راه از شدت حرارت آفتاب تابستان زحمت بسيار بوجود مبارك رسيد. جمعيت مردم كه حضرت بهاءالله را دشمن شاه مىشمردند در طول راه بسب و لعن آن حضرت پرداختند. داستان پيرزنى كه نزديك سياه چال محل حبس مبارك جلو آمد و آرزو داشت بهيكل اطهر سنگ بزند نمونه أي از غضب و ديوانگى جمعيت در آن يوم بود و نشانه أي از عشق و محبتي است كه حضرت بهاءالله در حين سخت ترين بلايا در قلب ميپروراندند.
چون بسياه چال رسيدند پير زنى با چشمانى شرر بار نفرين كنان و لعنت گويان جلو آمده سنگى در دست داشت ميخواست آنرا بصورت حضرت بهاءالله بزند و در حاليكه تمام بدنش از شدت خشم و غضب ميلرزيد دستش را بلند كرده درخواست ميكرد كه " شما را قسم ميدهم كه بگذاريد اين سنگ را بزنم." حضرت بهاءالله به مأمورين فرمودند: " او را ممانعت نكنيد زيرا بخيال خود كار ثوابى را ميخواهد انجام دهد." 24
حضرت بهاءالله در ايام حيات همواره در معرض دشمناني قرار داشتند كه در پى اذيت و آزار آن حضرت بودند. اما هيچگاه سعى در پنهان نمودن خويش ننمودند و هرگز خود را حفظ نكردند. بر عكس همه وقت در مقابل انظار مردمان ظاهر و با صبر و وقار و آرامش حملات معارضين را تحمل ميفرمودند. هر چند كه آنان تصميم داشتند نور او را خاموش نمايند ولي نتوانستند و روز بروز شكوه و جلال آن حضرت درخشنده تر و تابناكتر ميگشت.
" اين مظلوم در آني خود را پنهان ننموده لازال امام وجوه قائم و موجود. انا ما فررنا و لم نهرب بل يهرب منا عباد جاهلون… لله الحمد امر اين مظلوم بمثابه آسمان مرتفع و مانند آفتاب مشرق و لائح ستر را در اين مقام راهي نه و خوف و صمت را مقامي نه." 25
" مظلوم در جميع ايام من غير ستر و حجاب امام وجوه اهل عالم نطق فرمود آنچه را كه مفتاح است از براي ابواب علوم و فنون و دانش و آسايش و ثروت و غنا. ظلم ظالمين قلم اعلى را از صرير بازنداشت و شبهات مريبين و مفسدين او را از اظهار كلمه عليا منع ننمود." 26
سياه چال نام زنداني بود كه حضرت بهاءالله را در آن يوم مصيبت بار در آن حبس نمودند. اين محل اصلا در قديم خزينه يك حمام عمومي در طهران بود كه بزندان تبديل شده بود و دخمه تنگ و تاريكي بود كه درآن بدترين مجرمان را محبوس مينمودند.
براى وصول بزندان مىبايست از يك راهروى بسيار تاريك عبور نمود و سپس از سه سري پله سرازير شد. اين دخمه شديدا تاريك بود و هيچ پنجره و يا راهي بجائي نداشت مگر همان راه ورود بآن. قريب 150 نفر از قطاع طريق و سارقين و قاتلين در آن دخمه تاريك و سرد و مرطوب مسجون بودند. كف زمين با چرك وكثافت پوشيده و مملو ازحشرات موذيه بود، و بيشتر زندانيان لباس يا رو انداز كافى نداشتند. بوى تعفن آن محل خارج از حد تصور بود.
تحت چنين شرائط سخت و ظالمانه اى حضرت بهاءالله و تعدادى از بابيان بدستور شاه زندانى شدند. پاهاى مبارك در كند، و زنجير سنگينى كه حدود 50 كيلوگرم وزن داشت بر گردن مبارك انداخته بودند. در سه روز و سه شب اول بآنان آب و نانى داده نشد. عائله مبارك غذا تهيه نموده و از مأمورين ميخواستند كه بحضور مبارك ببرند. هر چند در بدايت همراهى نمىنمودند ولى بالاخره بتدريج به تقاضاى آنان گوش فرا دادند. اما كسى نميدانست كه آيا غذا را بايشان ميرساندند و يا اصلا ايشان قبول ميفرمودند غذا ميل نمايند در حاليكه هم زندانيان همه گرسنه بودند.
حضرت بهاءالله و همراهان را كه همه در كند و زنجير بودند در يك محل و در دو صف روبروى هم قرار داده بودند، حضرت بهاءالله آيه مخصوصى را بآنان ياد داده كه هر شب با قدرت تكرار مينمودند. صف اول مىگفتند "قل الله يكفى من كل شى " و صف ديگر جواب ميدادند " و على الله فليتوكل المتوكلون". و تا نزديك صبح صداى اذكار مؤمنين و وجد و سرورشان شنيده مىشد. صداي آنان چنان محكم و قوي بود كه بگوش شاه كه قصرش از سياه چال دور نبود ميرسيد. او پرسيد " اين صدا چيست و از كيست ؟" گفتند " اين صداى ذكر بابيان است كه در سياه چال محبوسند".27 شاه سكوت نمود.
هر روز زندانبانان ميآمدند و يكى دو تن از اصحاب را باسم و رسم صدا زده بميدان شهادت ميخواندند. صاحب اسم با شوق و فرح بسيار به صداى آنان پاسخ داده و چون زنجير را از گردن او برميداشتند فورا برخاسته نزد حضرت بهاءالله رفته در آغوش ميگرفت و سپس با ساير اصحاب بترتيب معانقه و وداع مينمود و با فرح و شادماني بميدان فدا ميشتافت. بعد از شهادت هريك از اين ارواح مقدسه جلادان كه مجذوب حضرت بهاءالله گرديده بودند شرح جانبازي هريك را نقل ميكردند كه چقدر مسرور بودند و چگونه تا نفس اخير تحمل مصائب مينمودند.
حضرت بهاءالله در آثار خود وضع هولناك مسجونيت خود و اصحاب در سياهچال را توصيف ميفرمايند. لذا بسيار مهم است كه بيانات مبارك را درباره ايامى كه درآن دخمه مظلم گذراندند بخوانيد و در آن تأمل كنيد. در يك فقره ميفرمايند :
" وچون وارد حبس شديم بعد از ورود ما را داخل دالانى ظلمانى نمودند از آنجا ازسه پله سراشيب گذشتيم و بمقريكه معين نموده بودند رسيديم. اما محل تاريك و معاشر قريب صد و پنجاه نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق بوده. مع اين جمعيت محل منفذ نداشت جز طريقى كه وارد شديم اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنه اش خارج از بيان و آن جمع اكثرى بى لباس و فراش. الله يعلم ما ورد علينا في ذاك المقام الانتن الاظلم." 28
نبيل مورخ جاودان امر بهائي مطالبى را كه خود از حضرت بهاءالله شنيده چنين باز گو مينمايد:
" نفوسيكه در آن سال در آن سامان بشهادت رسيدند با من در سياهچال محبوس بودند هواى آن زندان بى اندازه متعفن و سنگين وزمينش مرطوب و كثيف و مملو از حشرات موذيه و فضايش تاريك و نور آفتاب را بهيچوجه در آن راهى نبود جميع ما را در يك محل محبوس نمودند پاى ما در زنجير و گردن ما در اغلال بود ما در دو صف روبروى هم نشسته بوديم نزديك طلوع فجر در هر شب ذكرى بآنها مىگفتيم كه بصداى بلند ميخواندند صف اول مىگفتند قل الله يكفى من كل شى صف ديگر جواب ميدادند و على الله فليتوكل المتوكلون …..
…هر روز فراشان ميآمدند و يكى دو تن ازاصحاب را باسم ورسم صدا زده بميدان شهادت ميخواندند چون زنجير از گردنشان برميداشتند با نهايت فرح نزد ما ميآمدند ما آنها را بنعماى الهى در عوالم ملكوت مستبشر مىساختيم آنگاه با ساير اصحاب بترتيب معانقه و وداع نموده بميدان فداء مىشتافتند فراشان شرح جانبازى هر يك را براى ما نقل ميكردند همه مسرور بودند و زبان بشكرانه ميگشودند. مصائب زندان هيچيك را از روحانيت باز نميداشت." 29
يكي از مفاهيم عميق و اساسي كه هر دانشجوي تاريخ امر بهائى بايد بداند اينست كه پيشرفت امرالله در اثر يك سلسله از بحرانها و پيروزى ها حاصل ميگردد. قواي جهل و ناداني ، ظلم و بيدادي و قساوت و بيرحمي و تعصبات بر جامعه امر هجوم مينمايد و موجب بحران ميگردد. اما هر بار به اراده مطلقه الهيه نيروهاى ظلمت شكست خورده و فتح و ظفر نصيب ميگردد. و امرالله از بحران به پيروزى و سپس به بحران و مجددا پيروزى حركت مينمايد و هيچ قدرتى بر روي زمين نميتواند از پيشرفت آن جلوگيري نمايد.
رسالت كوتاه حضرت باب نيز بهمين منوال بود. بنظر يك بيننده معمولي شايد غلبه بر اين بحران اخير امكان پذير نبود. حضرت باب شهيد شدند. هزاران تن از پيروان آن حضرت بنحوي فجيع و ظالمانه قتل عام گشتند. فحول اصحاب و نخبه ياران كلا به شهادت رسيده و تنها شخصى كه باعث اميد مى بود دردخمه تنگ و تاريك محبوس بود. اين بحران حقيقتا شديد بود ولي فتح و ظفري كه بدنبال داشت بينهايت پرشكوه و جلال بود.
در زندان سياهچال ، خداوند عظمت و مقام حضرت بهاءالله را آشكار نمود. در آن دخمه تنگ و تاريك و در آن فضاي كثيف و روائح منتنه در حالى كه اقدام مبارك در غل و زنجير بود و سلاسل بر گردن مبارك سنگيني مينمود حضرت بهاءالله اولين آثار نزول وحي الهى را در روح ممرد خويش دريافت فرمودند. در تحت اين شرائط هولناك "روح اعظم الهى " بر ايشان نازل و امر بر قيام و اظهار كلمة الله نمود.
بعضي اوقات احساس مينمودند كه چيزى از أعلاي رأس بر صدر مىريخت مانند رودخانه عظيمى كه از قله كوهى بر أرض بريزد. آن حضرت حوريه الهى را در مقابل خويش معلق در فضا مىديدند كه با ظاهر و باطن ايشان تكلم مينمايد و ايشان را بمحبوب العالمين و جمال الله و مظهر قدرت الهي ندا ميزند و به حضرتش اطمينان ميدهد كه بأو و قلم و نفوسي كه مبعوث خواهند شد أو را نصرت نمايد.
بدين طريق از پشت تاريكى سياهچال شمس حقيقت طلوع نمود. وعده حضرت باب تحقق يافت و امر بهائى متولد شد. اما حضرت بهاءالله هيچكس را از آنچه واقع شده بود مطلع نفرمودند و منتظر زمان معين و مقرر بودند تا رسالت خود را ظاهر فرمايند.
چقدر بشريت خوشوقت است كه اين رويداد عظيم در تاريخ اديان را حضرت بهاءالله بنفسه در كلمات خويش ثبت فرمودند. اولين آثار ظهور وحي الهي را چنين توصيف ميفرمايند:
" در شبى از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين كلمه عليا اصغا شد. انا ننصرك بك و بقلمك لا تحزن عما ورد عليك و لا تخف انك من الآمنين. سوف يبعث الله كنوزالأرض وهم رجال ينصرونك بك وباسمك الذي به أحيا الله أفئدة العارفين." 30
و در بياني ديگر تأثير ظهور وحي الهى را بر وجود خويش چنين توصيف ميفرمايند:
" در ايام توقف در سجن ارض طاء اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود ولكن بعضى از اوقات كه دست ميداد احساس مىشد از جهت اعلاى رأس چيزى بر صدر مىريخت بمثابه رودخانه عظيمى كه از قله جبل باذخ رفيعى بر أرض بريزد و بآن جهت ازجميع اعضاء آثار نار ظاهر. و در آن حين لسان قرائت مينمود آنچه را كه بر اصغاء آن احدي قادر نه." 31
در فقره أى ديگر حضرت بهاءالله حوريه معنوى را كه نشانه " روح اعظم " الهى بوده توصيف ميفرمايند:
" فلما رأيت نفسي على قطب البلاء سمعت الصوت الأبدع الأبهى من فوق رأسي فلما توجهت شاهدت حورية ذكر اسم ربي معلقة في الهواء محاذي الرأس و رأيت انها مستبشرة في نفسها كأن طراز الرضوان يظهر من وجهها و نضرة الرحمن تعلن من خدّها و كانت تنطق بين السموات و الارض بنداء تنجذب منه الأفئدة و العقول و تبشر كل الجوارح من ظاهري و باطني ببشارة استبشرت بها نفسي و استفرحت منها عباد مكرمون و اشارت باصبعها الى رأسي و خاطبت من في السموات و الارض تالله هذا لمحبوب العالمين ولكن انتم لا تفقهون هذا لجمال الله بينكم و سلطانه فيكم ان انتم تعرفون و هذا لسرّالله و كنزه و امرالله و عزّة لمن في ملكوت الامر و الخلق ان انتم تعقلون."32
مفهوم بحران و پيروزى آنچنان قابل اهميت است كه ارزش دارد در اينجا كمي مكث نموده و در قدرت و نفوذ امر الهي تفكر و تأمل نمائيد كه چگونه بر هر مانع و حائلي در طي طريق غلبه مينمايد. براى كمك در اين خصوص پيشنهاد ميشود نصوص ذيل را كه يكى از آثار جمالمبارك و ديگرى قسمتي از رقيمه ارسالي از طرف حضرت شوقى افندى مىباشد قرائت نموده و سپس تمرينات را انجام دهيد:
" چنانچه در اين كور ملاحظه شد كه اين همج رعاع گمان نموده اند كه بقتل و غارت و نفى احباى الهى از بلاد توانند سراج قدرت ربانى را بيفسرند و شمس صمدانى را از نور باز دارند غافل از اينكه جميع اين بلايا بمنزله دهن است براى اشتعال اين مصباح كذلك يبدل الله ما يشاء و انه على كل شي قدير…"33
" امرالله مانند هريك از اديان الهي نميتواند بنحوي مؤثر استقرار يابد مگر آنكه با قواي مقاوم و مهاجم مقابله و مبارزه نمايد و به فتح و ظفر نائل آيد. تاريخ امرمبارك دليلي است كافي و برهاني است واضح. امتحانات و تضييقات و بلايا همواره نصيب برگزيدگان حق بوده و خواهد بود. ولي مؤمنين بايد اين بلايا را مواهب الهيه دانند زيرا موجب تقويت ايمان و استحكام و تطهير آنان خواهد گشت. حضرت بهاءالله اين بلايا و مصائب را بمثابه دهني از براي مصباح امر الهي ميدانند." ( ترجمه ) 34
وقتيكه حضرت بهاءالله در سياهچال تحت سلاسل و اغلال بودند دشمنان سعى مينمودند تا فتواي قتل ايشان را از شاه بگيرند. اما حضرت بهاءالله محبوب همگان از اعالى و ادانى بطور يكسان بودند و قتل ايشان نميتوانست بآسانى انجام پذيرد. دلايلى لازم بود تا اثبات نمايد كه ايشان در توطئه قتل شاه دست داشتند. هر چه دشمنان بيشتركوشش مينمودند تا دلايلى بر عليه ايشان پيدا نمايند بيگناهي ايشان بيشتر واضح و آشكار مىشد. دشمنان ظالم چون نتوانستند دلائلى براى جرم ايشان پيدا نمايند تصميم گرفتند كه در غذاى ايشان سم بريزند. سم چنان قوى بود كه تأثير آن فورا ملاحظه شد و حضرت بهاءالله از تناول غذائى كه براي ايشان آورده بودند خوددارى فرمودند. بالاخره اولياى امور چاره اى جز آزاد نمودن حضرت بهاءالله نيافتند ولي آن را مشروط بآن نمودند كه هيكل مبارك ايران را ترك نموده و تبعيد شوند.
حضرت بهاءالله چهار ماه در زندان تحمل مصائب فرمودند و حال بسيار مريض و خسته بودند. وضع غير انسانى سجن، زنجيرى بوزن تقريبا 50 كيلوگرم بر گردن مبارك و بالاخره مسموميت چنان ايشان را ضعيف و رنجور نموده بود كه در بستر بيمارى و تحت مراقبت شديد قرار گرفتند. حلقه هاى زنجير زخمهاى عميقى بر گردن مبارك ايجاد نموده بود كه هرچند اين زخمها با مرور زمان شفا يافت ولى اثرات آن تا آخر حيات مبارك باقى ماند. در بحبوحه اين مشكلات عائله مبارك ميبايست خود را طي يكماه براي سفر سختي آماده نمايد. به حضرت بهاءالله اين اختيار را داده بودند كه محل سرگونى خويش را انتخاب نمايند. و ايشان بغداد را كه در آن زمان شهرى در امپراطورى عثماني بود و امروزه پايتخت عراق مىباشد انتخاب فرمودند.
اين سفر از 12 ژانويه 1853 تا 8 اپريل همانسال بطول انجاميد. در بحبوحه سرماى زمستان حضرت بهاءالله و عائله مباركه مجبور بودند از راه غرب ايران كه سرماي آن بسيار شديد است سفر نمايند. آذوقه اي كه براى اين سفر تدارك ديده شده بود كافى نبود و ناچار بودند بمقدار كمى غذا قناعت نمايند. اما حافظ اين گروه كوچك از مسافرين خداوند قادر و توانا بود و با تاييدات لاريبيه حق بسلامت به بغداد رسيدند.
كشور ايران خود را از موهبت حضور حضرت بهاءالله محروم ساخت و ايشان را مجبور نمود كه مملكت را ترك نموده و هرگز بموطن اصلى خويش باز نگردند. اما عراق حال منزل و محل ارزنده ترين وجود بر روى كره ارض گرديده بود. يكى از مورخين برجسته ديانت بهائى در باره سرگونى حضرت بهاءالله از ايران چنين مىنويسد:
" با نزديك شدن حضرت بهاءالله به مرز مملكت يك دوره از تاريخ نيز به انتهاي خود نزديك ميشد. آيا مردم ايران بر اهميت آنچه كه از دست ميدادند آگاهي داشتند؟ مردمي كه مستغرق در گرداب جهالت و غوطه ور در درياي تزوير و ريا بودند، مردمي كه تعصب چشمانشان را كور كرده و زمام اختيار خود را بدست گروهي نفع طلب و سودجو سپرده و با خدعه و نيرنگ آنان اغفال شده بودند نصيبي از ديدن و فهميدن نداشتند. باين صورت منجي عالم از ميان آنان رفت. كسيكه زماني مورد علاقه و احترام همه كس از غني و فقير، و عالي و داني، شاهزاده و رعيت بود اكنون مورد طرد و جفاي كساني واقع شده بود كه همواره از بذل و بخشش عدالت و اعانت و محبت او بهره ها برده بودند. ايران وجود ظاهري حضرت بهاءالله را از دست داد ولي آيا هرگز تأثير روحاني آن مطلع نور از اين كشور و يا هر نقطه ديگر عالم منقطع خواهد شد؟ " 35
مناجات ذيل كه از قلم حضرت بهاءالله نازل شده بشما كمك مينمايد تا لمحه أي از مصائب وارده بر آن حضرت در سياهچال و بلاياي متتابعه در چند ماه بعد را تصور نمائيد:
" يا الهى و سيدى و رجائى …خلق فرمودى اين ذره دكّا را بقدرت كامله خود وپروريدى بايادى باسطه خود وبعد مقرر داشتى بر او بلايا ومحن را بحيثيتى كه وصف آن ببيان نيايد ودر صفحات الواح نگنجد… گردنى را كه در ميان پرند و پرنيان تربيت فرمودى آخر درغلهاى محكم بستى و بدنى را كه بلباس حرير و ديبا راحت بخشيدى عاقبت بر ذلت حبس مقرر داشتى. قلدتنى قضائك قلائد لا تحل و طوقتنى اطواقا لا تفك. چند سنه ميگذرد كه ابتلا بمثل باران رحمت تو در جريان است و بلايا از افق قضا ظاهر و تابان … بسا شبها كه از گرانى غل و زنجير آسوده نبودم و چه روزها كه از صدمات ايدي و السن آرام نگرفتم چندى آب و نان كه برحمت واسعه بحيوانات صحرا حلال فرمودى بدين بنده حرام نمودند و آنچه را بر خوارج جائز نبود بر اين عبد جايز داشتند تا آنكه عاقبت حكم قضا نازل شد و امر امضاء بخروج اين بنده از ايران در رسيد با جمعى از عباد ضعيف و اطفال صغير در اين هنگام كه از شدت برودت امكان تكلم ندارد و از كثرت يخ و برف قدرت بر حركت نيست ." 36
حضرت بهاءالله در يكى از محله هاي قديم بغداد بيتى اجاره فرمودند. و در ماههاى متوالى بعد از ورود بر تعداد بابيان كه به بغداد مىآمدند افزوده مىشد. متأسفانه بسياري از آنان به حالت رقت باري در آمده بودند. آنها مضطرب و پريشان بودند و بعضى ها اعمالي مرتكب ميشدند كه در شأن و مرتبت پيروان حضرت باب نبود. حضرت بهاءالله همه تازه واردين را با عشق و محبت قبول ميفرمودند و بآنها كمك مينمودند تا قلبهاي خود را پاك نموده روح تازه يابند. در اثر نفوذ آن حضرت سرنوشت جامعه بابى شروع به تغيير نمود و مجددا اميدوار گشتند. اما افسوس كه بحران جديدى در حال بوجود آمدن بود . اين بار منبع و سرچشمه آن از داخل خود جامعه امر بود. علت اين بدبختي برادر ناتنى حضرت بهاءالله ، يحيى ازل ، بود كه ادعا نمود جانشين حضرت رب اعلى مىباشد.
در حقيقت حضرت رب اعلى احتياجى نديدند كه جانشينى براى خود تعيين نمايند زيرا مىدانستند كه موعود جميع ملل و امم بزودى ظاهر خواهد شد. ايشان به توصيه حضرت بهاءالله و يكى ديگر از ياران، ميرزا يحيى را بعنوان دست نشانده يا رئيس اسمى معرفى نمودند. و اين عمل باعث شد تا جمالمبارك نسبتا براحتى بتوانند در پيشبرد امر الهي بكوشند. يحيى ازل در تمام دوران حيات در ظل عنايت و محبت و پشتيباني حضرت بهاءالله بود اما او هم ترسو و هم جاه طلب بود. شهادت حضرت رب اعلى چنان صدمه و اضطرابى در او بوجود آورد كه تقريبا ايمان خويش را از دست داد. و براى مدتى بعنوان درويش در كوههاى مازندران متوارى بود، و چنان رفتار ناشايسته أى از او سر زد كه عده أى از بابيان آن نواحى را از امر بيرون راند. با لباس مبدل و تغيير شكل بنحو مختلف بالاخره به بغداد آمد و مقدارى وجه از حضرت بهاءالله دريافت نمود تا به تجارت بپردازد و با اسم و رسم جديد در يكي از نواحي شهر ساكن شد.
احترام و عشق وافر اصحاب حضرت باب نسبت به حضرت بهاءالله و علو شأن و مرتبت آن حضرت در بين مأمورين دولتى اثرات وخيمي بر يحيى ازل گذاشت. حسادت او چنان بر انگيخته شد و نار حقد و حسد چنان شعله ور گرديد كه دامن هرگونه شرم و حيا را بسوزاند. او باتفاق يكي ديگر از دوستانش كه بمراتب بي شرم و حيا تر بود بالقاء شبهات و افشاندن بذر شك و ترديد نسبت بمقاصد حضرت بهاءالله در بين اتباع حضرت باب پرداخت. و بار ديگر سحاب ظن و گمان و ترس و اوهام بر جامعه بابى غلبه نمود. دوران كوتاه آرامش و آسودگى سپري گرديد و روز بروز مصائب و بلاياي جمالمبارك شدت مي يافت
در صبح 10 اپريل 1854 وقتيكه اهل بيت مبارك از خواب برخاستند متوجه شدند كه هيكل اطهر رفته اند. ايشان بدون اينكه كسى را از هدف و مقصد خود مطلع فرمايند شهر را ترك نمودند. با ملاحظه اعمال و رفتار يحيى ازل حضرت بهاءالله تصميم گرفتند كه بكوههاى كردستان در شمال شرقي بغداد رفته عزلت اختيار فرمايند .هيكل مبارك در يكي از الواح ميفرمايند :
" … و مقصود جز اين نبود كه محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدى نشوم و علت حزن قلبى نگردم …" 37
حضرت بهاءالله در صحاري نزديك شهر سليمانيه عزلت اختيار نمودند و به راز و نياز با خداوند مشغول بودند و به مقدار كمى غذا قناعت ميفرمودند. بعضي وقتها مقداري شير از چوپانان آن نواحى دريافت ميداشتند و بعضى اوقات براي تأمين ما يحتاج اوليه به شهر تشريف مىبردند. ولي با وجود اين تماسهاي بسيار قليل با مردم آن نواحي عظمت و جلال آن حضرت از اعين مستور نماند. عشق و محبت و حكمت و درايت آن حضرت اهالى سليمانيه را مجذوب نمود و شهرت ايشان در مناطق همجوار منتشر گرديد. حكايت و خبر شخصي فوق العاده حكيم و با فصاحت و بلاغت ساكن در كردستان بالاخره به بغداد رسيد. عائله مبارك متوجه شدند كه اين شخصيت كس ديگرى جز حضرت بهاءالله نميتواند باشد ، لذا شخص امينى را فرستادند تا از هيكل اطهر رجا و تمنا نمايد مراجعت فرمايند. حضرت بهاءالله تقاضاى آنانرا قبول فرموده و به هجرت دو ساله كه باراده خود اختيار فرموده بودند خاتمه دادند.
هر مظهر ظهور با پيروان خود عهدى مىبندد. پيروان حضرت باب نيز با آن حضرت عهد بستند كه بجستجو پرداخته و من يظهره الله را قبول نمايند و دستورات حضرتش را اطاعت كنند. هر چند كه حضرت بهاءالله هنوز علنا اظهار نفرموده بودند كه ايشان موعودي هستند كه حضرت باب اخبار فرموده اما عظمت ايشان روز بروز بيشتر ظاهر و عيان ميگرديد و عده أي حتى به مقام آن حضرت پي بردند. ميرزا يحيى از عظمت و جلال جمالمبارك غافل نبود اما حسادت و جاه طلبى او باعث شد كه مرتكب اعمال قبيحي شود و بالاخره باعث شود كه آشكارا نقض عهد حضرت باب نمايد. حضرت بهاءالله با اشاره به تضييقات و آشوب و اضطرابي كه در پيش بود ياران را چنين انذار ميفرمايند:
" ايام امتحان و افتتان رخ گشوده و بحور اختلاف و آلام بموج آمده و رايات شبهات در هر گوشه و كنار مرتفع و بايجاد فتنه و شقاق و ضلال و نفاق مألوف است … مراقب باشيد جنود نفي در بين شما رخنه ننمايد و بذر ظنون و اوهام نيفشاند مبادا از جوهر حقيقت محروم مانيد و از مطلع احديت ممنوع شويد چه كه در هر دور و عصر اعلام مخالفت افراشته شده و ابواب معاندت مفتوح گرديده حق جل جلاله امرش را ظاهر و نورش را باهر خواهد نمود و يأبى الله ان يتم نوره و لو كره الكافرون. در ايام و ليالي بساحت قدس رحماني ناظر باشيد كل در قبضه قدرتش اسيرند و احدي را مفري نه گمان مبريد امر الهي سهل و آسان و يا ملعبه صبيان است كه هر نفسي باهواء خويش در آن رخنه نمايد. اكنون هياكلي چند در پاره أي از جهات به همسات نفسانيه و القاآت افكيّه مشغول عنقريب كل مقهور و منكوب و چون تراب معدوم و مفقود خواهند گرديد." 38
در ايام غيبت حضرت بهاءالله جامعه بابي در آن شهر به ادنى درجه تنزل و انحطاط در طي تاريخ خود رسيده بود. و همانطور كه انتظار مىرفت ميرزا يحيى حتى نتوانست رهبرى جامعه كوچك بغداد را بعهده گيرد. در اماكن مختلفه عده أى از بابيان باعمال و افعالي مشغول بودند كه براى امر گرانبهاى حضرت باب شرم آور بود. لذا حضرت بهاءالله مجددا احياى جامعه را بعهده گرفتند. ورود ايشان در مارچ 1856 باطلاع جميع ياران رسيد و بيت مبارك بروى طالبان حقيقت مفتوح گرديد. منزل ساده و بىآلايشى كه حضرت بهاءالله و عائله مباركه در آن زندگى ميفرمودند مركز اجتماع طالبان حقيقت و زائرين و مهاجرين گرديد. هر كس كه بمحضر مبارك مشرف ميشد از قوه بيانات شيرين و محبت آميز آن حضرت دگرگون و منقلب مىگشت. نفوسيكه طائف حول مبارك بودند خود را در بهشت احساس مىنمودند. آنها خلق جديد يافتند و از كل شيئ منقطع گرديدند. نبيل مورخ عاليقدر دوره اوليه امر بهائي حالت اين نفوس را چنين توصيف مينمايد:
" اكثر شبها را ده نفر بيك قمرى خرماى زاهدى ميگذرانيدند و معلوم نبود كه كفش و عبا و قبائى كه در آن منازل است صاحبش كيست. هر كس كه در بازار كار داشت كفش باو تعلق داشت و هر كس بحضور مبارك مشرف ميشد عبا و قبا باو تعلق داشت . حتى اسماي خود را فراموش كرده بودند و جز هواى جانان چيزى در دل و جانشان باقى نمانده بود… چه خوش ايامي بود." 39
حضرت بهاءالله پس از مراجعت از سليمانيه بمدت 7 سال در بغداد بسر بردند. در اين مدت مقام حقيقى خويش را بعنوان مظهر ظهور در اين يوم همچنان مخفى و مكنون داشتند. ولى محبت و عشق الهى چنان از آن حضرت منبعث بود كه نفوس مستعده را مفتون و مجذوب ميساخت. نصائح و هدايتهاى ربانيه كه در مكالمات و در آيات و الواح نازله ميفرمودند جامعه بابي را كه چندين سال بى شبان مانده بود تصفيه و تزكيه نمود. در اين دوران بود كه كتاب مستطاب ايقان را نازل فرمودند و در آن مبدأ و منشأ ظهورات الهيه را بنحوي واضح شرح و توصيف فرمودند كه اساس اوهام و خرافات ازمنه ماضيه را در هم شكست. و در همين احيان بود كه در هنگاميكه در كنار رود دجله مشى ميفرمودند و در درياي توجه و تفكر غوطه ور بودند كلمات مباركه مكنونه را كه مايه تسلى و راهنماي هريك از ما در رشد و نمو روحانى است نازل فرمودند. سرعت نزول آيات از قلم مبارك موجب تعجب و شگفت بود. حضرت بهاءالله در باره قواي خارق العاده آن دوران چنين ميفرمايند:
" و بعد از ورود باعانت الهى و فضل و رحمت ربانى آيات بمثل غيث هاطل نازل و باطراف أرض ارسال شد و جميع عباد را مخصوص اين حزب را بمواعظ حكيمانه و نصائح مشفقانه نصيحت نموديم و از فساد و نزاع وجدال ومحاربه منع كرديم تا آنكه از فضل الهى غفلت ونادانى ببرّ و دانائى بدل گشت وسلاح باصلاح…" 40
اين هفت سال دوران اقامت در بغداد مملو از انتصارات عظيمه بود، لذا پيش بينى مىشد كه دير يا زود بحرانهائى بر پاخيزد كه آن نيز بنوبه خود موفقيت هاى عظيمترى را بدنبال خواهد داشت. انتشار صيت و شهرت و بزرگواري حضرت بهاءالله از ديدگاه دشمنان امر پوشيده نبود . فعال ترين شخص از بين دشمنان شيخى بود كه به هر وسيله متوسل شد تا مأمورين دولت عثماني و حكومت ايران و مجتهدين را متقاعد سازد تا بر ضد حضرت بهاءالله قيام نمايند. اما كوششهاى شيخ براي چند سال در اثر حكمت و درايت و اصالت اقوال و اعمال حضرت بهاءالله باطل و عقيم ماند.
براى مثال ، وقتى شيخ مزبور جميع علما و مجتهدين معروف شهر را گرد هم جمع نمود تا موافقت آنها را براي مخالفت با حضرت بهاءالله جلب نمايد و همه آماده و متفق گرديدند كه بر عليه تعداد قليلي از تبعيديان مقيم بغداد حمله نمايند و امرالله را از مركز سطوعش از بين ببرند، بر عكس تصور آنان يكى از والاترين مجتهدين كه مردى زاهد و با تقوى و عادل بود وقتى از مقصد آنان مطلع شد از دادن فتوى عليه بابيان خودداري نمود و اظهار داشت كه تا آنجائيكه او مطلع است از جامعه بابى خطائى ديده نشده كه مستحق چنين جزائى باشد و مجلس را ترك نمود.
وقتى كه نقشه اصلى آنان با شكست روبرو شد، گروه تصميم گرفتند كه شخصى عالم و دانا را بحضور حضرت بهاءالله بفرستند تا از طرف آنان بعضى سؤالات نمايد و بدين ترتيب علم حق را امتحان نمايد. حضرت بهاءالله بجميع سؤالات آن شخص پاسخ عنايت فرمودند و او بالنيابه از طرف علماء و مجتهدين بوسعت و عظمت علم و دانش حضرت بهاءالله اذعان نمود. و ليكن اظهار نمود براي قانع ساختن جميع بر حقانيت رسالت خويش معجزه أى ظاهر فرمايند. حضرت بهاءالله فرمودند " هر چند حق ندارند زيرا حق بايد خلق را امتحان نمايد نه خلق حق را ولى حال اين قول مقبول…"41 و سپس به نماينده فرمودند كه مجتهدين بالاتفاق معجزه أى را انتخاب نمايند و بنويسند كه بعد از اجراى آن ديگر شبهه أى براى آنان باقى نمىماند و كل اعتراف نمايند كه اين حقيقتى مسلم است و اين ورقه را مهر نموده تقديم نمايند.
اين جواب صريح وقاطع نماينده را عميقا تحت تأثير قرار داد لذا فورا برخاست و زانوى مبارك را بوسيد و مراجعت نمود .او پيغام حضرت بهاءالله را به علماء ابلاغ نمود و آنان بمدت سه روز در باره آن بحث و مذاكره نمودند ولى به نتيجه نرسيدند و بالاخره چاره أى نديدند جز اينكه از اين موضوع صرف نظر نمايند.
اما اين دشمنان ظالم و بي باك امر الهي از دسيسه هاي خود بر عليه حضرت بهاءالله دست نكشيدند. و مستمرا در ايجاد آشوب و بد جلوه دادن منويات هيكل مبارك به اولياى امور ادامه دادند تا اينكه بالاخره در بهار 1863 مساعي آنان بثمر رسيد و بحران بعد بوقوع پيوست.
در حين مطالعات خود در آثار مباركه، كتاب مستطاب ايقان را خواهيد خواند و در معانى عميق مواضيع متعدد آن تفكر خواهيد نمود. البته هم اكنون با كلمات مباركه مكنونه آشنا هستيد و اين اثر مهم و عظيم در تمام ايام حيات همراه و مصاحب شما خواهد بود و هدايتهاى الهى كه در آن نهفته است تأثيرات عظيمه أي در ترقي و تعالي روحاني شما خواهد داشت. حال كه در باره دوره حيات حضرت بهاءالله در بغداد كه در آن اين دو اثر عظيم نازل گشته تفكر و تأمل مىنمائيد خوبست كه اولين فقره هريك از اين دو اثر گرانبها را از حفظ نمائيد.كتاب مستطاب ايقان با اين فقره شروع ميشود:
" الباب المذكور في بيان ان العباد لن يصلوا الى شاطى بحر العرفان الا بالانقطاع الصرف عن كل من فى السموات و الارض قدسوا انفسكم يا اهل الارض لعل تصلن الى المقام الذى قدرالله لكم و تدخلن في سرادق جعله الله في سماء البيان مرفوعا ". 42
و در بدايت كلمات مباركه مكنونه چنين مذكور است:
" هو البهى الابهى هذا ما نزل من جبروت العزة بلسان القدرة و القوة على النبيين من قبل و انا اخذنا جواهره و اقمصناه قميص الاختصار فضلا على الاحبار ليوفوا بعهدالله و يؤدوا اماناته في انفسهم و ليكونن بجوهر التقى في ارض الروح من الفائزين ". 43
در ايام اخير اقامت در بغداد حضرت بهاءالله پيوسته در بيانات خود به امتحانات و افتتاناتي كه در پيش است اشاره مىفرمودند. و در آن اوقات هيكل مبارك خوابى ديدند كه چون براى ياران بازگو نمودند موجب اضطراب و تشويش آنان گرديد. در اين باره در يكى از الواح مىفرمايند: " رأيت بان اجتمعت في حولي النبيون و المرسلون و هم قد جلسوا في اطرافي و كلهم ينوحون و يبكون و يصرخون و يضجون و اني تحيرت في نفسي فسئلت عنهم اذا اشتد بكائهم و صريخهم و قالوا لنفسك يا سرّ الاعظم و يا هيكل القدم و بكوا على شأن بكيت ببكائهم و اذا سمعت بكاء اهل ملاء الاعلى و في تلك الحالة خاطبوني و قالوا…سوف ترى بعينك ما رآه احد من معشر النبيين … فصبرا صبرا يا سرّالله المكنون و رمز المخزون … و كنت معهم في تلك الليلة خاطبتهم و خاطبوني الى ان قرب الفجر." 44
در اوائل بهار 1863 حضرت بهاءالله لوح مبارك ملاح القدس را كه در آن بتلويح از حوادث آينده و نفاق و جدائىها اخبار ميفرمايند نازل نمودند. و در تاريخ 26 مارچ اين لوح در جمع ياران تلاوت گرديد و قلوب غريق بحر احزان شد و دريافتند كه بزودي از محضر حضرت بهاءالله ممنوع خواهند گرديد. در همان يوم رسولي از جانب والي بغداد وارد و نامه أى مبني بر درخواست والي بملاقات حضرت بهاءالله تسليم نمود. روز بعد نائب الحكومه نامه صدر اعظم عثماني خطاب به والي بغداد را كه با لحني ملايم و مؤدبانه صادر شده بود بحضور حضرت بهاءالله تقديم نمود. در نامه مذكور از آن حضرت دعوت شده بود به اسلامبول پايتخت عثمانى عزيمت فرمايند ضمنا عده اي سوار براى محافظت آن حضرت مقرر داشته بودند. حضرت بهاءالله با در خواست حكومت نسبت به حركت به اسلامبول في الفور موافقت فرمودند وليكن از پذيرفتن مبلغ تقديمى براي مخارج سفرشان امتناع ورزيدند . در اثر اصرار و الحاح نائب الحكومه و اظهارات وي كه عدم قبول وجه ممكن است موجب كدورت و دلتنگي اولياي امور گردد هيكل مبارك وجه مصروفى را پذيرفته و فورا در بين فقرا و مساكين شهر توزيع فرمودند.
خبر سرگونى حضرت بهاءالله از بغداد جامعه بابى را شديدا مضطرب نمود. ياران دچار احزان شدند و در بدايت احدي قادر به خوابيدن و يا تناول طعام نبود. بتدريج و كم كم در اثر نصائح مشفقانه حضرت بهاءالله قلوب از تلطفات آن حضرت آرام گرفت و به اراده و تقديرات الهيه تسليم شدند و قبول نمودند كه اكثرا از موهبت همراهى آن حضرت در مرحله بعدي از سرگونى محروم خواهند شد. حضرت بهاءالله براى ابراز محبتشان بافتخار هر يك از ياران و طائفين حول از زن و مرد و پير و برنا لوحي بخط مبارك خويش نازل فرمودند.
در نزديكى بغداد باغ زيبائى بود كه مملو از گل رز بود. و گل رز گل مورد علاقه حضرت بهاءالله ميبود. در صبح روز 22 آپريل 1863ايشان شهر را ترك نموده وارد اين باغ شدند. ياران و تعداد كثيري از اهالي بغداد غمگين و محزون بودند. جامعه بابي كه در اثر عنايت و رعايت جمالقدم كاملا احياء شده بود مجددا وارد مرحله بحرانى ديگري ميشد. آينده اين امر نوين كه تنها اميد و پشتيبانش به محلى بسيار دور از اكثريت اتباعش تبعيد شده بود چه خواهد بود ؟ پاسخ حضرت بهاءالله به بابيان دلشكسته أى كه براي خداحافظي جمع شده بودند بسيار عظيم بود. آن حضرت پرده و حجابى كه مقام حقيقي ايشان را از انظار نفوس مخفي نموده بود خرق فرمودند و علنا اعلان فرمودند كه موعود جميع قرون و اعصار مىباشند.
حضرت بهاءالله قبل از عزيمت به اسلامبول در آن باغ كه اكنون به باغ رضوان معروف مىباشد مدت 12 يوم اقامت فرمودند. دشمنان سعي نموده بودند با جدا نمودن آن حضرت از اكثريت يارانش ضربه كشنده و مهلكى بر امر
مباركش وارد نمايند. اما خداوند اين وداع حزين را به فرح و سرور بى اندازه مبدل فرمود. اعلان رسالت حيات تازه اي در نفوس اصحاب دميد. اين همان يوم موعودي بود كه حضرت باب آنها را براي آن آماده نموده بودند. و حضرت بهاءالله بنفسه ميفرمايند كه در آن يوم :" قد انغمست الأشياء في بحر الطهارة". 45
متأسفانه از ايام اظهار امر و بيانات حضرت بهاءالله با سيل زائرينى كه در باغ رضوان بحضور مبارك مشرف ميشدند معلومات مبسوطى در دست نيست. شرحى كه جناب نبيل مؤرخ امر بهائي از آن ايام برشته تحرير در آورده لمحه أي از عظمت و جلال آن ايام است:
" هر روز صبح باغبانها گلهاي زيادي از چهار خيابان باغ مىچيدند و در ميان خيمه مبارك خرمن مينمودند. چنان خرمنى كه اصحاب چون براى چاى صبح در محضر مبارك مىنشستند آن خرمن گل مانع از آن بود كه يكديگر را ببينند و بدست مبارك بجميع نفوسى كه بعد از صرف چاى مرخص مىشدند گل عنايت شده براى اهل حرم و ساير احباب عرب و عجم نيز گل مىفرستادند. شب نهم بنده در رضوان توقف نموده از نفوسى بودم كه حول خيمه مبارك كشيك مىكشيدم قرب سحر جمال ابهى از خيمه بيرون تشريف آوردند و از محلاتى كه بعضى احباب استراحت نموده بودند عبور فرمودند و بعد در خيابانهاى پرگل ، شب مهتاب مشى مىفرمودند و مرغان بوستان و بلبلان گلستان نيز مانند سرو روان در تغنى بودند. در وسط يك خيابان توقف نمودند و فرمودند ملاحظه كنيد اين بلبلها كه محبت باين گلها دارند از سر شب تا صبح از عشق نمىخوابند دائم در تغنى و سوز و گدازند پس چگونه مىشود كه عاشقان معنوي و شيدائيان گل روي محبوب حقيقي در خواب باشند. سه شب كه بنده در حول خيمه مبارك بودم هر وقت نزديك سرير مبارك عبور مىنمودم هيكل قيوم را لا ينام مىديدم و هر روز از صبح تا شام هم از كثرت آمد و شد نفوس از بغداد آنى لسان قدم ساكت و صامت نبود و در اظهار امر پرده و حجابى نه." 46
امروز بهائيان عالم اين 12 روز را از 21 اپريل تا 2 مى بعنوان عيد رضوان بزرگترين و مقدسترين اعياد بهائي جشن مىگيرند.
ذيلا فقراتى از يكى از الواح نازله از كلك مطهر جمالقدم نقل ميگردد. با صداي بلند و با حرارت و اشتياق اين فقرات را بخوانيد و اظهار امر آن حضرت در باغ رضوان را بياد آريد و از جذبه بيانات مباركش به شوق و شعف آئيد.
" يا قلم الأعلى قد أتى ربيع البيان بما تقرب عيد الرحمن قم بين الملاء الإنشاء بالذكر و الثناء على شأن يجدد به قميص الإمكان و لا تكن من الصامتين قد طلع نير الابتهاج من افق سماء اسمنا البهاج بما تزين ملكوت الأسماء باسم ربك فاطرالسماء قم بين الأمم بهذا الاسم الأعظم و لا تكن من الصابرين …
" يا قلم هل ترى اليوم غيري أين الأشياء و ظهوراتها و أين الأسماء و ملكوتها و البواطن و أسرارها و الظواهر و آثارها قد أخذ الفناء من فى الإنشاء و هذا وجهي الباقي المشرق المنير.
" هذا يوم لا يرى فيه إلا الأنوار التى أشرقت و لاحت من افق وجه ربك العزيز الكريم قد قبضنا الأرواح بسلطان القدرة و الاقتدار وشرعنا فى خلق بديع فضلا من عندنا و انا الفضال القديم ….
" قل تلك جنة رقم على أوراق ما غرس فيها من رحيق البيان قد ظهر المكنون بقدرة و سلطان انها لجنة تسمع من حفيف أشجارها يا ملأ الأرض و السماء قد ظهر ما لا ظهر من قبل و أتى من كان غيبا مستورا فى أزل الآزال و من هزيز ارياحها قد أتى المالك و الملك لله و من خرير مائها قد قرت العيون بما كشف الغيب المكنون عن وجه الجمال ستر الجلال.
" و نادت فيها الحوريات من اعلى الغرفات ان ابشروا يا اهل الجنان بما تدق أنامل القدم الناقوس الأعظم فى قطب السماء باسم الأبهى و أدارت أيادي العطاء كوثر البقاء تقربوا ثم اشربوا هنيئا لكم يا مطالع الشوق و مشارق الاشتياق." 47
حضرت بهاءالله و عائله مباركه بهمراه گروه كوچكى از اصحاب فقط 4 ماه در اسلامبول اقامت نمودند. حكومت ايران از دور به آزار و اذيت شخصي كه حال واضحا بعنوان رهبر نهضت بابى شناخته شده بود ادامه مىداد. سفير ايران در دربار سلطان عثمانى برنامه و حمله أي منظم بر عليه حضرت بهاءالله آغاز نمود. در آن زمان سلطان عثماني و وزراء و اطرافيان در محيطي مملو از خيانت، دسيسه و رياكارى زيست مينمودند. و حضرت بهاءالله هيچگونه اعتناء و توجهي باين نفوس بى ارزش نمىنمودند. و اين دوري و كناره گيرى حضرت بهاءالله از درباريان راه را براى سفير ايران هموارتر نمود تا اذهان اولياى امور را با اتهامات و اكاذيب مغشوش نمايد. كوششهاى مستمر او بالاخره مؤثر واقع شد و دستوري مبنى بر سرگونى هيكل مبارك به ادرنه ، شهرى بمراتب دورتر از مرز ايران صادر گرديد.
پاسخ حضرت بهاءالله به دستور صادره فوق العاده شجاعانه بود. آن حضرت فورا لوحي مفصل خطاب به شخص سلطان نازل فرمودند كه در آن سلطان و وزراء او را مورد انتقاد و ملامت شديد قرار داده و عدم بلوغ و لياقت آنان را تصريح فرمودند. لوح مبارك در پاكتي مهر شده تسليم صدر اعظم گرديد. و ذكر شده است كه وقتي وي نامه را باز نمود و شروع بخواندن كرد رنگش پريد و عنوان نمود كه: " لحن اين نامه بمثابه آنست كه پادشاهى مقتدر و قهار خطابى بيكى از چاكران و زيردستان خويش صادر نموده رفتار و كردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد." 48
سفر اسلامبول به ادرنه مدت 12 روز بطول انجاميد و فوق العاده بر حضرت بهاءالله و عائله مباركه كه عازم سومين تبعيدى خود بودند سخت گذشت. اين سفر در ماه دسامبر و در شدت سرماي زمستان انجام گرفت. اكثر تبعيد شدگان لباس و وسائل كافى و لازم كه آنانرا در آن هوا محافظت نمايد نداشتند. حتى براى برداشتن آب از چشمه ميبايستي آتشى بر افروزند تا يخ بتدريج ذوب شود و دست يافتن بآب ميسر گردد.
حضرت بهاءالله در 12 دسامبر 1863 به ادرنه وارد شدند و مدت 4 سال و نيم در آن شهر سكونت فرمودند. اين دوره مجددا يكى از دردناكترين بحرانها و با شكوهترين پيروزيها بود. هر چه نفوذ حضرت بهاءالله بيشتر مىشد آتش حسد در قلب ميرزا يحيى بيشتر شعله ور مىشد و در ضديت و مخالفتش با حضرت بهاءالله جسورتر ميشد بينهايت سعى و كوشش مىنمود تا بابيان را از قبول مظهر ظهور الهى در اين يوم ممانعت نمايد. تأثير مشكلات و زحماتى كه ميرزا يحيى ايجاد نمود نه تنها بر روي جامعه بود بلكه به دشمنان خارج امرالله فرصت و بهانه أي داد تا حملات بيشتر و شديدتري بر ضد حضرت بهاءالله و پيروان آغاز نمايند. تحريكات و دسائس ميرزا يحيى حد و حدودى نداشت. او حتى تصميم گرفت حضرت بهاءالله را مسموم نمايد و به دسيسه و توطئه پرداخت تا بالاخره بهدف خود رسيد. اثر سم بر هيكل مبارك بسيار شديد بود و هر چند كه آن حضرت بهبودى يافتند اما در اثر سم رعشه در دستهاي مبارك تا آخرحيات باقي ماند.
البته دوران ادرنه براى اعمال شرم آور يحيى ازل بياد آورده نمىشود بلكه بخاطر فتوحات و انتصارات عظيمى است كه در آن شهر نصيب حضرت بهاءالله گرديد. در اين مدينه بود كه حضرت بهاءالله اكثر الواح خطاب بملوك و رؤساي عالم را نازل فرمودند و امرالله را به دور و نزديك اعلان داشتند.
اين اعلان عمومى امرالله سومين مرحله در جريان تدريجي ابلاغ رسالت حضرت بهاءالله به جامعه بشرى بود. اولين مرحله در سياهچال طهران صورت پذيرفت وقتى كه روح قدسى الهى بر حضرت بهاءالله نازل و بايشان اعلان نمود كه حامل رسالت خداوند براى اين يوم مىباشند. هرچند تولد اين ظهور براي مدت يك عقد از زمان مستور و پنهان باقى ماند، اما همانند ظهور فجر نفوس خواب را بحركت آورد و بتدريج نفوس مستعده براي شناختن حضرت بهاءالله آماده گشتند. دومين مرحله در باغ رضوان بوقوع پيوست و حضرت بهاءالله رسالت خود را به تعدادي از مؤمنين كه براى وداع با آن حضرت جمع شده بودند اعلان نمودند. و بدين ترتيب تعداد قليلي ازنفوس برگزيده بر مقام و منزلت ايشان آگاه گشتند. سومين مرحله اعلان عمومى رسالت آن حضرت بود كه در اسلامبول آغاز و در ادرنه شدت يافت و در عكا محل بعدي و آخرين منفاي مبارك باوج عظمت و قدرت خود واصل گرديد.
مخالفتهاى علني ميرزا يحيى با جمالقدم در ادرنه سبب آشفتگى و پريشانى ياران گرديد. تعداد كثيري از اين مؤمنين هنوز در بدايت درك لمحه أي از مقام و منزلت حضرت بهاءالله بودند. و اين وضعيت براي دشمنان امر كه از پشتيبانى و نفوذ دو حكومت ايران و عثماني برخوردار بودند فرصت مناسبي بود تا ضربات ديگرى بر پيكر اين آئين جديد الهي وارد آورند. ناگهان يكروز صبح ضباط عسكريه بيت حضرت بهاءالله را محاصره و به آنان اعلام نمودند كه خود را براى حركت آماده و مهيا سازند. تا مدتى هيچكس نمىدانست چه سرنوشتى در انتظارشان خواهد بود. و بزرگترين نگرانى و ترس اكثر ياران اين بود كه از محبوب خويش جدا شوند زيرا شايعاتى منتشر شده بود كه حضرت بهاءالله و عائله مباركه را بطرفى تبعيد خواهند نمود و سايرين بالاجبار متفرق خواهند گرديد. بالاخره واضح و معلوم گرديد كه جمالقدم را به مدينه عكا و ميرزا يحيى را بجزيره قبرس تبعيد خواهند نمود. اكثر تبعيد شدگان كه تعدادشان در حدود هفتاد نفر بود و شامل دو همدست شرير و بد طينت ميرزا يحيى نيز بود به عكا فرستاده شدند و چهار نفر از همراهان حضرت بهاءالله با گروه ميرزا يحيى به قبرس تبعيد شدند.
حضرت بهاءالله و عائله مباركه در تاريخ 12 آگست 1868 ادرنه را ترك نموده و بعد از سفرى دشوار از طريق دريا و خشكى در تاريخ 31 آگست به عكا واصل شدند. اهالى عكا به ورود زندانيان عادت داشتند زيرا عكا شهرى بود كه دولت عثماني آنرا بعنوان منفائى براى مجرمين و آشوبگران استفاده مينمود. اين بار بآنان گفته شده بود كه زندانيان دشمنان دولت و خدا و دين حق مىباشند. سلطان دستور داده بود كه در مورد آنان سجن شديد بعمل آيد و باتفاق وزرايش اظهار اميدواري نموده بود كه خشونت و سختي و ناگواري سجن عكا منجر بفنا و اضمحلال آنان گردد. متن فرمان سلطان در جامع شهر على رؤؤس الاشهاد قرائت گرديد و همه مردم آگاه شدند كه اين ايرانيان محكوم بحبس ابد ميباشند و هر گونه معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.
بعد از پياده شدن در عكا تبعيد شدگان را به قشله عسكريه بردند و در قسمتي اكه مقرر شده بود مسجون نمودند. شب اول جميع را از اكل و شرب محروم نمودند و بعد از آن براى هر يك روزانه سه رغيف نان سياه و شور مخصص نمودند. بزودى جميع باستثناى دو نفر مريض و بستري شدند و سه نفر از آنان در بدو ورود بدرود حيات گفتند. نگهبانان از دفن نمودن آنان بدون پرداخت مخارج لازمه خوددارى نمودند حضرت بهاءالله امر فرمودند سجاده كوچكى كه در زير پاي مبارك بود بفروشند و وجه را به محافظين بدهند تا صرف كفن و دفن نمايند. بعدا معلوم شد كه آنان بر خلاف گفته خويش آنان را بدون تغسيل و تكفين و استقرار در صندوق بخاك سپرده اند در صورتيكه خرج كفن و دفن را مضاعف مبلغ اخذ نموده بودند.
هر چند كه تدريجا وضعيت زندانيان كمي بهبود يافت ولي سنين اوليه عكا براي حضرت بهاءالله مرحله أي بسيار سخت و دشوار بود. آن صدمات و بلياتي كه جمالمبارك درزندان سياهچال طهران متحمل گرديدند صرفا از طرف دشمنان خارجى امرالله بود. مصائب و مشقات ادرنه از طرف دشمنان داخل جامعه بود. اما بحران سالهاى اوليه عكا در نتيجه اعمال و اقدامات دشمنان داخل و خارج هر دو محسوب ميگرديد .جمال اقدس ابهى در بيان شدت و هيبت بلاياى سجن عكا چنين مىفرمايند:
" اعلم ان في ورودنا هذا المقام سميناه بالسجن الأعظم و من قبل كنا في ارض أخرى تحت سلاسل و الأغلال و ما سمىّ بذالك قل تفكروا فيه يا أولى الألباب. " 49
با وجود اوامر سلطانى كه نبايد كسى با حضرت بهاءالله و عائله مبارك معاشرت نمايد، جمعى از دوستان پاى پياده از ايران بعزم زيارت محبوب خويش و باميد اينكه شايد بتوانند بمحضر ايشان حضور بيابند حركت و طى سفر نمودند. بمحض ورود اين نفوس مخلص و با وفا كه از تشرف بساحت انور ممنوع بودند بهمين مقدار مسرور و شكرگذار بودند كه از مسافت بعيد مقابل سجن بايستند و از پشت ميله هاى پنجره سجن محبوب خود را بيك نظاره زيارت كنند. يك حركت و تكان دست مبارك براي زائرينى كه ماهها طى طريق نموده بودند پاداشي كافى بود و اكثرا از اين موهبتى كه نصيبشان شده شكرگويان بموطن خويش برميگشتند.
فجيع ترين مصيبت اين دوره صعود بغتي فرزند جمالقدم جناب ميرزا مهدى ملقب به غصن اطهر بود. هنگام غروب در حالى كه بر فراز بام قشله مشى ميفرمود و در حال تذكر و تنبه و دعا و مناجات بود از روزنه أى كه در سقف بود بزير افتاد و هيكل اطهرش با صندوق چوبى كه در همان حجره بود تصادم نمود و اضلاع واعضاء صدمه شديد يافت. و با وجوديكه دكترى بر بالين وي آوردند ولي نمىشد كارى كرد و پس از 22 ساعت بملكوت ابهى صعود نمود. قبل از صعود جمالمبارك از حضرت غصن اطهر سئوال فرمودند كه چه آرزوئي دارد. ايشان عرض نمود: " آرزو دارم كه اهل بهاء موفق به ورود در محضر شما بشوند". و جمالمبارك فرمودند : " خداوند آرزويت را برآورده خواهد فرمود."50
بايد بخاطر آوريم كه هرچند بلايا و مصائب مبارك در سجن اعظم شديد بود ولي تبعيدي آن حضرت به عكا تحقق وعود و بشارات كتب قبل بود. در عكا بود كه شمس حقيقت در طى 24 سال در اوج شكوه و جلال خود بدرخشيد. و در اين ايام بود كه حضرت بهاءالله كوه كرمل را كه در جوار حيفا مىباشد بقدوم خويش مفتخر ومحلى را كه مىبايست عرش مطهر حضرت رب اعلى بعدا بر روى آن بنا گردد بحضرت عبدالبهاء نشان دادند. و همچنين مقر رمس مطهر هيكل مبارك واقع در حومه عكا محلى است كه مقدسترين نقطه روى زمين ميباشد و قبله اهل بهاء است. و در جوار مقام مقدس حضرت باب است كه مقر بيت العدل اعظم الهى تاسيس ميگردد و دو شهر حيفا و عكا دو مركز ادارى و روحانى مركز جهانى ديانت بهائى خواهند گرديد.هيكل مبارك از قبل در يكى از الواح راجع بسرگونى خويش به عكا اشاره مىفرمايند، قوله العزيز:
" وجدنا قوما استقبلونا بوجوه عزّ درياّ …و كان بأيديهم أعلام النّصر…إذن نادى المناد فسوف يبعث الله من يدخل الناس في ظل هذه الأعلام". 51
در عكا حضرت بهاءالله اعلان عمومى امرالله را ادامه دادند. در ذيل فقراتى از الواح مباركه كه در ادرنه و عكا خطاب بملوك و سلاطين و رؤسا عالم نازل فرمودند ذكر مىگردد:
خطاب مبارك به امپراطور فرانسه ناپلئون سوم :
" يا ملك الباريس نبأ القسيس بان لا يدق النواقيس تالله الحق قد ظهر الناقوس الأفخم على هيكل الاسم الأعظم …" 52
خطاب مبارك به نيكولاويچ الكساندر دوم ، ملك روس :
" قم بين الناس بهذا الأمر المبرم ثم ادع الأمم إلى الله العلي العظيم … " 53
خطاب مبارك به ملكه ويكتوريا ، ملكه انگلستان :
" دعي هواك ثم اقبلي بقلبك إلى مولاك القديم ، انا نذكرك لوجه الله و نحب ان يعلو اسمك بذكر ربك خالق الأرض و السماء …". 54
خطاب مبارك به ويلهلم اول ، ملك آلمان :
" إياك ان يمنعك الغرور عن مطلع الظهور او يحجبك الهوى عن مالك العرش و الثرى.."55
خطاب مبارك به فرانسوا ژوزف ، امپراطور اطريش :
" افتح البصر لتنظر هذا المنظر الكريم و تعرف من تدعوه فى الليالي و الأيام و ترى النور المشرق من هذا الأفق اللميع ." 56
خطاب مبارك به سلطان عبدالعزيز، امپراطور عثمانى در سورة الملوك:
" اتق الله و كن من المتقين. فاجتمع من الوكلاء الذين تجد منهم روائح الايمان و العدل ثم شاورهم في الأمور و خذ أحسنها و كن من المحسنين." 57
خطاب مبارك به ناصرالدين شاه ، پادشاه ايران :
" و اشكر الله على كل الاحوال و نرجو من كرمه تعالى بهذا الحبس يعتق الرقاب من السلاسل و الاطناب و يجعل الوجوه خالصة لوجهه العزيز الوهاب، انه مجيب لمن دعاه و قريب لمن ناجاه … " 58
خطاب مبارك به ملوك آمريكا و رؤساى جمهور :
" اجبروا الكسير بأيادي العدل و كسروا الصحيح الظالم بسياط أوامر ربكم الآمر الحكيم." 59
خطاب مبارك به پاپ پل نهم :
" قد ظهرت الكلمة التي سترها الابن انها قد نزلت على هيكل الانسان في هذا الزمان تبارك الرب الذي هو الأب قد أتى بمجده الأعظم بين الأمم." 60
خطاب مبارك به ملاء رهبان كليساى مسيحى :
" …لا تعتكفوا في الكنائس و المعابد اخرجوا باذني ثم اشتغلوا بما تنتفع به انفسكم و انفس العباد…." 61
چهار ماه بعد از صعود ناگهانى حضرت غصن الله الاطهر، نظر باينكه قشله مورد احتياج عساكر ترك قرار گرفت مقرر گرديد حضرت بهاءالله و جمع اصحاب محل مزبور را ترك نمايند. هيكل اطهر و عائله مباركه را در چندين منزل در هر كدام براى مدت كوتاهى جاى دادند تا اينكه بالاخره به بيت عبود نزول اجلال فرمودند. بر حسب اوامر شاهانه آن حضرت تحت مراقبت بوده و ساكنين آن نواحي در اثر دستورات اكيده نهايت خصومت و عداوت نشان ميدادند.
با مرور زمان مردم عكا به بيگناهي اين گروه از تبعيد شدگان ايرانى پى برده و اوضاع سجن بتدريج تحسين يافت. اكثر اين تغيير و تحول نتيجه مساعي و مجهودات حضرت عبدالبهاء بود كه همواره با ساكنين شهر عكا در تماس بوده و توانستند نواياي صادقه بهائيان و روح تعاليم والد بزرگوار را بمنصه ظهور برسانند. سرانجام حضرت بهاءالله توانستند از شهر عكا بيرون تشريف برده و از اماكن مجاور ديدن فرمايند. پس از مسجونيت بسيار طولانى در درون ديوارهاى مخروبه شهر هم اكنون حضرت بهاءالله مىتوانستند اوقاتي را در خارج مدينه بتنزه و تفرج پردازند و از سرسبزى وزيبائى طبيعت كه بسيار دوست داشتند لذت برند.
سالهاى آخر حيات جمالمبارك در قصر بهجى خارج عكا سپرى شد. اين قصر در ايام سجن مبارك بنا شده بود و مالكش با اهل و عيال بعلت شيوع بيمارى مسرى آن را ترك كرده بود. حضرت عبدالبهاء توانستند اين قصر را بدوا اجاره نمايند و سپس جهت اقامت پدر بزرگوار خريدارى فرمايند.
در آن وقت نه تنها مردم عكا بلكه اهالي مناطق همجوار مانند سوريه و لبنان نيز در رفتار و برخورد خود نسبت به حضرت بهاءالله و ياران بكلي تغيير روش داده بودند. هرچند فرمان شديد و محكم سلطانى هنوز مجرى بود و هيكل مبارك رسما مسجون بودند ولي در حقيقت همانند پادشاهى مورد احترام و تقدير بودند. حتى مصادر امور و مقامات عاليرتبه آن نواحي براي طلب هدايت و راهنمائى مشرف ميشدند. اين است قدرت و عظمت ظهور حضرت بهاءالله كه قلوب را تسخير و تقليب مينمايد.
در ايام عكا و بهجى حضرت بهاءالله صدها جلد الواح نصحيه و ارشادات الهيه بجهت استقرار مدنيتي عظيم و با شكوه در عالم ملك از كلك مبارك نازل فرمودند. از اعظم آثار نازله از قلم مبارك كتاب مستطاب اقدس ام الكتاب اين دور مقدس است كه در بيت عبود در سال 1873 نازل گرديد. حضرت ولى عزيز امرالله در باره آثار منزله حضرت بهاءالله در ارض اقدس اين چنين مىفرمايند :
" چنانچه آثار مقدسه و بيانات مباركه منزله از قلم حضرت بهاءالله در ايام سجن اعظم مورد مطالعه و دقت قرار گيرد معلوم ميشود كه آن صحف قيمه و زبر لميعه ربانيه بسه دسته مشخصه تقسيم ميشود: اول الواحى كه متمم الواح و خطابات صادره در ارض سرّ محسوب و لأجل اعلان امرالله و ابلاغ كلمة الله باهل عالم و رؤساء وزمامداران امم از يراعه سلطان قدم نازل گشته. دوم الواح متضمن احكام و حدود الهيه مخصوص اين ظهور اكرم كه قسمت اعظم آن در كتاب مقدس اقدس، ام الكتاب دور امنع ابدع ابهى، مدون و مسطور است. سوم الواحى كه قسمتى از آن بوضع اصول و مبادى اين امر افخم اختصاص يافته و قسمت ديگر بتشريح و تبيين همان اصول و تعاليم اساسيه تخصيص داده شده است. " 62
توسعه عظيم امر جمالقدم در عالم غرب در دوران حيات عنصري حضرت بهاءالله نبود و به دوران مأموريت حضرت عبدالبهاء راجع ميگردد. اما اصول و تعاليم آن حضرت به ممالك غرب واصل و تعداد قليلي از نفوس از زندانى عكا با خبر بوده و از تأثير آن حضرت بر روي نفوسي كه بملاقات ايشان نائل مىشدند آگاه بودند. در بهار سال 1890 و در اواخر ايام حيات مبارك مستشرق شهير انگليسى ادوارد ج. براون از دارالفنون كامبريج در انگلستان بزيارت هيكل مبارك آمد. فقرات ذيل از شرفيابى تاريخى او مىباشد كه برشته تحرير درآورده است:
"… راهنماى من قدري تأمل كرد تا من كفشهايم را از پا خارج كردم، سپس با يك حركت فوري دست پرده را عقب زده و پس از آنكه من از در وارد شدم پرده را انداخت. من خود را در اطاق بزرگي يافتم كه سرتا سر صدر آن را نيمكت كوتاهي فرا گرفته بود. در قسمت روبروي در دو يا سه صندلى قرار داشت. با آنكه قبلا بطور مبهم ميدانستم كه به كجا ميروم و بزيارت چه كسي نائل خواهم شد ( اطلاع مشخصي در اين باره بمن داده نشده بود ) ولي مهابت و عظمت آن محيط قلبم را به طپش در آورد و يكى دو ثانيه گذشت تا توانستم بخود آيم و متوجه شوم كه در آن اطاق تنها نيستم. در آن گوشه جائي كه نيمكت به ديوار چسپيده بود، هيكلي جليل در نهايت طمأنينه و وقار، در حاليكه تاجي برسم درويشان ( اما بلندتر و با شكل متفاوت ) و بدور آن عمامه أى سفيد و كوچك رأس مباركش را ميپوشانيد، جلوس فرموده بود. دو چشمانم به سيمائي افتاد كه هرگز فراموش نخواهم كرد و از وصف آن عاجزم. آن چشمان نافذ تا اعماق روح انسان نفوذ ميكرد و از آن جبين قدرت و عظمت نمودار بود. خطوط عميق پيشانى حاكي از كبر سن بود ولي انبوه گيسوان و محاسن سياه و پرپشت كه بيكديگر آميخته و تقريبا تا كمر ميرسد، خلاف آن را مينمود. مپرس درحضور چه شخصي ايستادم و به چه منبع تقديس و عشقي سر فرو آوردم كه پادشاهان عالم غبطه ورزند و امپراطورهاي امم حسرت برند. صدائي ملايم و مهيمن امر به جلوس نموده و آنگاه فرمود:
" الحمدلله كه فائز شده ايد … شما بديدار يك مسجون منفى آمده ايد…ما جز اصلاح عالم و سعادت امم مقصدى نداريم معذلك ما را اهل نزاع و فساد شمرده مستحق سجن و نفى ببلاد ميدانند…آيا اگرتمام اقوام وملل درظل يك ديانت در آيند و جميع مردمان مانند برادر شوند روابط محبت و يگانگى ميان ابناء بشر استحكام يابد واختلافات مذهبى از ميان برود و تباين نژادى محو و زائل شود چه عيب و ضررى دارد؟… بلى البته چنين خواهد شد. اين جنگهاى بىثمر و منازعات خانمانسوز منتهي شود و صلح اكبر تحقق يابد… آيا شما در اروپا نيز بهمين محتاج نيستيد؟ و آيا همين نيست كه حضرت مسيح خبر داده … با وجود اين مشاهده مىكنيم كه پادشاهان و زمامداران شما خزائن خود را بعوض آنكه در سبيل سعادت و آسايش عالم انسان صرف كنند خودسرانه در تهيه وسائل دمار و انهدام نوع بشر بكار مىبرند…اين جنگها و كشتارها و اختلافات بايد قطع شود و ابناء بشر مانند يك قوم و يك عائله گردند… ليس الفخر لمن يحب الوطن بل لمن يحب العالم…" 63
كتاب مستطاب اقدس كتاب ضخيمي نيست و شامل فقط 190 فقره ميباشد. اما اين كتاب شامل قوانين و احكام اساسيه مدنيت جهاني آينده است. حضرت ولى عزيز امرالله در اشاره باين كتاب آنرا ام الكتاب دور حضرت بهاءالله و منشور نظم جهان آراى جمالقدم خطاب مىفرمايند. در دوران حيات و در حيني كه سعي خواهيد نمود افكار و رفتار خود را با دستورات الهيه تطبيق دهيد مسلما فقراتى از كتاب مستطاب اقدس را مكررا مورد مطالعه قرار خواهيد داد. هم اكنون پيشنهاد مىشود 5 فقره اول اين كتاب را از حفظ نمائيد :
" إن أول ما كتب الله على العباد عرفان مشرق وحيه ومطلع أمره الّذىكان مقام نفسه فى عالم الأمر و الخلق من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الأعمال. إذا فزتم بهذا المقام الاسنى و الأفق الأعلى ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدى المقصود لانّهما معا لا يقبل أحدهما دون الآخر هذا ما حكم به مطلع الإلهام.
" إن الّذين أوتوا بصائر من الله يرون حدود الله السّبب الأعظم لنظم العالم و حفظ الأمم و الذي غفل انّه من همج رعاع. انّا أمرناكم بكسر حدودات النّفس و الهوى لا ما رقم من القلم الأعلى انّه لروح الحيوان لمن في الإمكان. قد ماجت بحور الحكمة و البيان بما هاجت نسمة الرّحمن اغتنموا يا أولى الألباب. إن الّذين نكثوا عهد الله في أوامره و نكصوا على أعقابهم أولئك من اهل الضّلال لدى الغنيّ المتعال .
" يا ملأ الأرض اعلموا إن أوامري سرج عنايتي بين عبادي و مفاتيح رحمتي لبريتي كذلك نزّل الأمر من سماء مشيّة ربّكم مالك الأديان. لو يجد أحد حلاوة البيان الذي ظهر من فم مشيّة الرّحمن لينفق ما عنده ولو يكون خزائن الأرض كلّها ليثبت أمرا من أوامره المشرقة من افق العناية والألطاف .
" قل من حدودي يمر عرف قميصي وبها تنصب أعلام النصر على القنن و الاتلال. قد تكلم لسان قدرتي فى جبروت عظمتي مخاطبا لبريتي ان اعملوا حدودي حبا لجمالي طوبى لحبيب وجد عرف المحبوب من هذه الكلمة التي فاحت منها نفحات الفضل على شأن لا توصف بالأذكار. لعمري من شرب رحيق الانصاف من أيادي الألطاف انه يطوف حول أوامري المشرقة من افق الإبداع .
" لا تحسبن انا نزلنا لكم الأحكام بل فتحنا ختم الرحيق المختوم بأصابع القدرة و الاقتدار يشهد بذلك ما نزل من قلم الوحي تفكروا يا أولى الأفكار." 64
سرگوني متوالي حضرت بهاءالله هر چند بظاهر بدستور قدرتمندان عالم صورت پذيرفت اما در حقيقت باراده قاطعه الهيه انجام گرفت. قواى روحانيه أي كه در اثر انتقال مظهر امر الهي از محلي بمحل ديگر منبعث گرديد تا اينكه آن حضرت بالاخره به ارض اقدس محلي كه مركز ادارى و روحانى امرش در آن تأسيس گرديد واصل ، بى حد و حصر است . نقشه ذيل خط سير سرگوني مبارك را نشان ميدهد. بايد جزئيات اين خط سير را خوب بخاطر بسپاريد و راهي كه آن حضرت از ايران تا ارض اقدس طي نمودند بايد در ذهن و عقل شما كاملا نقش بندد.
در طي سالهائى كه مظهر امر الهي در بين ناس مشى ميفرمايد، قدرت هاي خارق العاده او در جميع عالم نفوذ و تأثير مينمايد و سبب تغيير و تحول كلي در حقائق كل مخلوقات ميگردد. در اين يوم پر شكوه حضرت بهاءالله كلمه الهيه را براي عالم بشريت در مدت قريب به 40 سال نازل فرمودند و قوا و استعدادهاي نامحدودي در عالم كون بوديعه گذاشتند كه ظهور و بروز آن موجب تأسيس مدنيتي با شكوه و جلال و غير قابل تصور خواهد گرديد. نزول مستمر وحي الهي بمدت 40 سال بالاخره در تاريخ 29 مى 1892بپايان رسيد.
نه ماه قبل از صعود حضرت بهاءالله اظهار فرموده بودند كه ديگر نميخواهم در اين عالم بمانم. و از آن تاريخ ببعد از لحن بيانات مبارك واضح و آشكار بود كه حيات مبارك در اين عالم خاكي قريب بانتها است. در شب 8 مى 1892 تب خفيفى در وجود مبارك نمودار شد و با آنكه روز بعد شدت يافت ولي بزودي قطع شد. لذا به بعضى از احبا و زائرين اذن حضور عنايت فرمودند ولى چيزى نگذشت كه معلوم گرديد صحت مبارك اختلال حاصل نموده، تب مجددا شدت يافت و آثار نقاهت از هر جهت محسوس . مقارن طلوع فجر 29 مى 1892 و در حينى كه از سن مبارك 75 سال ميگذشت آن روح مقدس بعالم بالا صعود فرمود.
شش روز قبل از صعود حضرت بهاءالله جميع اصحاب را كه در قصر بهجى مجتمع بودند احضار فرمودند و اين آخرين شرفيابى احباب بود. در حاليكه هيكل مبارك در بستر به يكي از اغصان تكيه فرموده بودند خطاب بآنان فرمودند :" از جميع شما ها راضيم بسيار خدمت كرديد و زحمت كشيديد هر صبح آمديد و هر شام آمديد همگى مؤيد و موفق باشيد بر اتحاد و ارتفاع امر مالك ايجاد". 65 اشك غم از ديدگان اطرافيان كه حول بالين مبارك گرد آمده بودند جارى گرديد.
خبر صعود مبارك فورا طى تلغرافى كه بكلمات " قد افلت شمس البهاء" مصدّر بود به سلطان عبدالحميد مخابره گرديد و ضمنا باو اطلاع داده شد كه قصد دارند رمس مبارك را در حوالى قصر مقر دهند. بنابر اين حجره كوچكى در قسمت غرب قصر انتخاب گرديد و مراسم استقرار عرش مبارك در همان يوم صعود پس از غروب آفتاب انجام پذيرفت. و آن نقطه مقدسه قبله اهل بهاء گرديد. جناب نبيل شرح آن ايام پر محنت و مصيبت را بدين قرار مينگارد: " انقلاب عالم تراب جميع عوالم رب الارباب را به اضطراب آورد… ديگر لسان حال و قال از بيان حال عاجز … در شورش آن محشر اكبر جميع اهالى عكا و قراى حول آن در صحراهاى حول قصر مبارك گريان و بر سر زنان و وامصيبتا گويان …". 66
پس از صعود مبارك تا مدت يك هفته جم غفيري از اهالي بلد از غني و فقير در اين رزيه كبرى با عائله مقدسه شريك و سهيم بودند. بسياري از اعاظم و اكابر قوم شامل مسلمانان ، نصارى و يهود و شعرا و فضلا و علماء و رجال دولت و عمال حكومت در مقام تعزيت و تسليت بر آمدند و لسان به مدح و ثناي محبوب امكان گشودند و مراتب تأثرات قلبيه خويش را نظما و نثرا تقديم داشتند. حتى از بلاد سائره عرايض شتى بساحت انور حضرت عبدالبهاء كه حال نماينده امر حضرت بهاءالله شناخته ميشدند واصل گرديد. اما اين اظهارات حزن و الم در صعود جمالقدم بفرموده حضرت ولى عزيز امرالله : "… هر چند بنفسه عظيم و خطير و در هيچيك از ادوار سابقه و ظهورات مقدسه ماضيه نظير و عديل نداشته مع الوصف چون با بحور احزان و حرمان بي پايانى كه حدوث اين مصيبت عظمى در قلوب هزاران هزار از محبين و مقبلين و رافعين امر مقدسش در اشطار شاسعه و اقطار وسيعه هندوستان و ايران و عراق و عثمانى و روسيه و فلسطين و مصر و شام ايجاد نموده مقايسه نمائيم معلوم خواهد شد كه چون قطره نسبت به دريا و ذره در مقابل آفتاب است ". 67
بعد از صعود جمالقدم، حضرت عبدالبهاء جناب نبيل را بجمع آورى و تنظيم منتخباتى از آيات كه زيارتنامه روضه مباركه را تشكيل داده مأمور فرمودند . اين لوح مبارك در مقام مقدس حضرت بهاءالله و حضرت رب اعلى و غالبا در جلسات سالگرد صعودشان زيارت ميشود. سالگرد صعود جمالقدم در فجر29 مي برگزار ميشود.
" الثناء الذي ظهر من نفسك الأعلى و البهاء الذي طلع من جمالك الأبهى عليك يا مظهر الكبرياء وسلطان البقاء ومليك من في الأرض والسماء أشهد أن بك ظهرت سلطنة الله واقتداره وعظمة الله وكبرياؤه وبك أشرقت شموس القدم في سماء القضاء وطلع جمال الغيب عن أفق البداء وأشهد أن بحركة من قلمك ظهر حكم الكاف والنون وبرز سر الله المكنون وبدئت الممكنات وبعثت الظهورات وأشهد أن بجمالك ظهر جمال المعبود وبوجهك لاح وجه المقصود وبكلمة من عندك فصل بين الممكنات وصعد المخلصون إلى الذروة العليا والمشركون إلى الدركات السفلى وأشهد بأن من عرفك فقد عرف الله ومن فاز بلقائك فقد فاز بلقاء الله فطوبى لمن آمن بك وبآياتك وخضع بسلطانك وشرف بلقائك وبلغ برضائك وطاف في حولك وحضر تلقاء عرشك فويل لمن ظلمك وأنكرك وكفر بآياتك وجاحد بسلطانك وحارب بنفسك واستكبر لدى وجهك وجادل ببرهانك وفر من حكومتك واقتدارك وكان من المشركين في ألواح القدس من إصبع الأمر مكتوبا. فيا إلهي ومحبوبي فأرسل إلي عن يمين رحمتك وعنايتك نفحات قدس ألطافك لتجذبني عن نفسي وعن الدنيا إلى شطر قربك ولقائك انك أنت المقتدر على ما تشاء وانك كنت على كلشي محيطا. عليك يا جمال الله ثناء الله وذكره و بهاءالله ونوره أشهد بأن ما رأت عين الإبداع مظلوما شبهك كنت في أيامك في غمرات البلايا مرة كنت تحت السلاسل والأغلال ومرة كنت تحت سيوف الأعداء ومع كل ذلك أمرت الناس بما أمرت من لدن عليم حكيم. روحى لضرك الفداء ونفسي لبلائك الفداء أسأل الله بك وبالذين استضاءت وجوههم من أنوار وجهك واتبعوا ما أمروا به حبا لنفسك أن يكشف السبحات التي حالت بينك وبين خلقك ويرزقني خير الدنيا والآخرة انك أنت المقتدر المتعالي العزيز الغفور الرحيم. صل اللهم يا إلهي على السدرة وأوراقها وأغصانها وأفنانها وأصولها وفروعها بدوام أسمائك الحسنى وصفاتك العليا ثم احفظها من شر المعتدين وجنود الظالمين انك أنت المقتدر القدير. صل اللهم يا إلهي على عبادك الفائزين وإمائك الفائزات انك أنت الكريم ذو الفضل العظيم لا اله إلا أنت الغفور الكريم ." 68
مآخذ و مراجع:
1. ترجمه از مجموعه انگليسي خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در آمريكا و كانادا.
2. لوح رئيس ، درياى دانش ، ص 50.
3. لوح رئيس ، درياي دانش ص 50- 51
4. مطالع الانوار ، ص 99.
5. مطالع الأنوار ، ص100.
6. لوح مبارك ابن ذئب ، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص 9.
7. ترجمه از آثار حضرت عبدالبهاء.
8. مطالع الانوار ، ص 76.
9. مطالع الانوار ، ص 84.
10. مطالع الانوار ، ص84.
11. مطالع الانوار ، ص 84.
12. مطالع الانوار ، ص86.
13. مطالع الانوار ، ص 86.
14. مطالع الانوار ، ص86.
15. مطالع الانوار ، ص 86-87
16. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص56
17. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص68
18. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولى، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص106
19. مطالع الانوار ، ص 93.
20. مطالع الانوار ، ص 96.
21. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 129، ص 179.
22. ترجمه از مجموعه انگليسي خطابات حضرت عبدالبهاء در آمريكا و اروپا.
23. كتاب قرن بديع ، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ص157-158
24. مطالع الانوار، ص563.
25. لوح طرازات ، مجموعه أي از الواح جمال اقدس أبهى كه بعد از كتاب اقدس نازل شده ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 137 بديع ، ص21
26. لوح دنيا ، مجموعه أي از الواح جمال اقدس أبهى كه بعد از كتاب اقدس نازل شده ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 137 بديع ، ص 55
27. مطالع الانوار، ص577.
28. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص16.
29. مطالع الانوار، ص576 -578
30. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص16.
31. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص17.
32. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص 219.
33. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله ، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 29، ص54.
34. ترجمه توقيع صادره از طرف حضرت ولي امرالله 24 جون 1936 خطاب به يكي از ياران نقل شده در مجموعه " بحران و پيروزي "
35. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 135
36. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص232.
37. كتاب مستطاب ايقان ، چاپ 97 بديع ، ص135
38. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع ،ص 242-243
39. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص283.
40. لوح ابن ذئب، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ،ص 17
41. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص296.
42. كتاب مستطاب ايقان، چاپ 97 بديع ، ص2.
43. كلمات مباركه مكنونه .
44. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص301 -302
45. كتاب مستطاب اقدس.
46. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص313-314
47. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله، لجنه نشر آثار امري ، آلمان 141 بديع ، شماره 14، ص26-29
48. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص 324-325
49. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص372.
50. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 399
51. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص372
52. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص95
53. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص122
54. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص132
55. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص250
56. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص254
57. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص36
58. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص196
59. كتاب مستطاب اقدس ص 88
60. الواح نازله خطاب بملوك و رؤساي ارض، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 124 بديع ، ص79
61. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص 422
62. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص415.
63. كتاب " بهاءالله شمس حقيقت" بقلم حسن باليوزي ، جورج رونالد – انگلستان ، 1989، ص 474-476
64. كتاب مستطاب اقدس
65. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص445.
66. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص446.
67. كتاب قرن بديع، مؤسسه معارف بهائي ، كانادا 149 بديع، ص447.
68. كتاب ادعيه حضرت محبوب ، زيارتنامه مباركه، ص92.
دیدگاهها
يك هم وطن :
سرور ويشلقي :
افزودن دیدگاه جدید