همه عمرم به زنجیر و
همه مویم سپید آخر
(که جز زخم جفا کاران
به کام ما نمی آید)2
چرا امشب صدا
از گنبد حیفا نمی آید
چرا دیگر در این ایوان
صدای پا نمی آید
به مصر انتظارش
صد هزاران دل زلیخا شد
مگر آن یوسف زندانی عکا نمی آید
چرا آمد ولی افسرده جان
تنها و بیمار است
چنان از غم که اشک
از چشم پالا نمی آید
میان اشک و خون
با خود می گفت
آن شه خوبان
چنین صبر و تحمل
از من تنها نمی آید
به یادش آمد آن حرف
جگرسوزش خداحافظ
نفس تنگ است
ای شوقی من
فردا نمی آید
چرا امشب صدا
از گنبد حیفا نمی آید
چرا دیگر در این ایوان
صدای پا نمی آید
کنون این سینه ی پر خون
ندارد کینه ای از کس
خداحافظ که دیگر
این نفس بالا نمی آید
خدایا جسم و جانم را
غبار راه یاران کن
چنین گفت و همان شد
کز دلش آوا نمی آید
مگر آن بال و پر بشکسته
آهنگ جدایی کرد
که از نای شبستانش
دگر آوا نمی آید
دلش چون لاله پر خون بود و
بر لب داشت لبخندی
دگر داغ جگر سوزی
چنین پیدا نمی آید
کنون خاموش شد شمع وفا
آسوده در خواب است
دگر افسانه ای
زان غنچه ی لب ها نمی آید
ز هر کویی
نوای ضجه و فریاد ماتم ها
چنان بر گوش
کز امواج صد دریا نمی آید
بگو دیگر چه می خواهید
از این ایوب زندانی
جوانی رفت و
ما را
پای بر اعضا نمی آید
همه عمرم به زنجیر و
همه مویم سپید آخر
که جز زخم جفاکاران
به کام ما نمی آید
Loading Video...
دانلود 15_5.mp3
دیدگاهها
Anonymous :
افزودن دیدگاه جدید