گوهر یکتا داستان زندگی حضرت ولی امرالله است که حضرت روحیه خانم آن را نوشته اند و ایادی امرالله جناب فیضی آن را ترجمه کرده اند. این کتاب پر از داستان های قشنگ است که حالا یکی از آن ها را برای شما تعریف می کنم:
حضرت ولی امرالله در دوران کودکی خیلی زرنگ و شاداب و چالاک بودند و همیشه سر دسته بودن ایشان بین کودکان مسلم بود و همه می دانستند که ایشان سردسته همه بچه های زرنگ و بازیکن هستند و هر هنگامه ای که در جمع بچه ها برپا شود به راهنمائی ایشان است. گاهی چنان از پله ها پایین می دویدند که اطرافیان خیلی می ترسیدند خلاصه بسیار پرروح و پرحرارت و شجاع و بانمک و خندان بودند. روزی حضرت عبدالبهاء این جمله را برای ایشان نوشتند: "شوقی افندی مرد معقولی است ولی زیاد می دود".
حضرت ولی امرالله آن وقت پنج ساله بودند و همیشه از پدربزرگ خود یعنی حضرت عبدالبهاء می خواستند که لوحی برایشان بنویسند و در نتیجه پافشاری زیاد این لوح برایشان نازل شد:
"ای شوقی، من فرصت تکلم ندارم. دست از سر ما بردار. گفتی بنویس نوشتم، دیگر چه باید کرد؟ حال وقت خواندن و نوشتن تو نیست. هنگام برجستن و یا الهی مناجات کردن است. مناجات جمال مبارک را حفظ کن و از برای من بخوان تا استماع نمایم والّا فرصت چیز دیگر نه".
بعد از این لوح، حضرت ولی امرالله بیشتر اوقات خود را به حفظ کردن و خواندن مناجات می گذراندند و روزی چندین ساعت به این کار مشغول بودند.
مأخذ: ورقا، دوره اول، شماره اول
دیدگاهها
anooshe :
افزودن دیدگاه جدید