ما از حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء حکایاتی راجع به اطفال شنیده و خوانده ایم ولی از حضرت ولی امرالله کمتر گفته و نوشته اند و من می خواهم برای نمونه حکایتی از ایشان برای شما عزیزان بنویسم.
تقریباً سی و شش سال پیش من برای اولین بار به حضور حضرت ولی امرالله مشرّف شدم. دختری به سن هفت در دسته ما بود. حضرت ولی امرالله با آن همه کار و گرفتاری که داشتند به طوری که خودشان می فرمودند من در شبانه روز بیست ساعت کار و فقط چهار ساعت استراحت می کنم باز هم به این بچه توجه مخصوص داشتند و به او محبت و عنایت بسیار می فرمودند. مثلاً وقتی زائرین در اطاق پذیرائی مشرّف می شدند با تبسمی شیرین به او می فرمودند: بیا پیش، بیا پیش، بیا پهلوی من بنشین. بعد می فرمودند مناجات بخوان. یک روز وقتی باز به آن بچه دستور تلاوت مناجات دادند او مناجاتی فارسی از بر خواند. فرمودند عربی هم بخوان. خوشبختانه مناجات کوچکی به عربی از حفظ داشت که تلاوت کرد. فرمودند باید به اطفال مناجات های عربی هم تعلیم داد. روزی همه زائرین بعد از زیارت آثار مبارکه در مجفظه آثار که در جوار مقام اعلی قرار داشت بالای باغچه های مقام نزدیک به دائره سروهایی که محل خیمه جمال مبارک بوده منتظر تشریف فرمائی حضرت ولی امرالله بودند. ایشان تنها تشریف آوردند و پس از احوالپرسی فرمودند: شما امروز محفظه آثار را زیارت کردید. چشمتان روشن شد. دیدید چقدر آثار تاریخی و متبرک در آن جا جمع شده، من حالا می خواهم به هر کدام از شما گلی بدهم. اسفند ماه بود و هوای حیفا صفای مخصوصی داشت و بوته های گل گلاب غرق گل و غنچه، و عطر آن فضا را پر کرده بود. چون صف زائرین طولانی بود، می دانستیم که حضرت ولی امرالله به بچه ها نهایت محبت را دارند آن دختر بچه را در صف اول جای داده بودیم و از قضا اول کسی که گل از دست مبارک گرفت او بود که می خواست دست مبارک را ببوسد نگذاشتند و فرمودند این کار جائز نیست او هم فوری گل را بوسید.
روز آخر که می خواستند زائرین را مرخص کنند دست به سر و روی آن دختر کشیده نوازشش فرموده با تبسم و مرحمت فوق العاده با او خداحافظی کردند. این بود نمونه ئی از محبت حضرت ولی امرالله نسبت به اطفال خردسال.
نوشته ایادی عزیز امرالله جناب علی اکبر فروتن
مأخذ: ورقا، دوره پنجم، شماره ششم
افزودن دیدگاه جدید