حاج میرزا حیدرعلی مردی بود از اصفهان. او کسی بود که به سفرهای زیادی می رفت و زندگیش را صرف تبلیغ مردم می کرد و به همین دلیل حضرت بهاءالله او را بسیار دوست داشتند.
وقتی که حاج میرزا حیدرعلی به شهر طهران سفر کرده بود برای ملاقات یکی از دوستانش به منزل او رفت. مرد صاحبخانه طفل خیلی کوچکی داشت که تازه حرف زدن یاد گرفته بود. وقتی حاج میرزا حیدرعلی در اتاق نشسته و با صاحبخانه مشغول صحبت بود طفل وارد اتاق شد و با زبان شیرینی الله ابهی گفت. جناب حاجی به قدری از الله ابهی گفتن این طفل خوشحال شد که بی اختیار او را بغل گرفته بوسید. این بچه که اسمش حیّم بود مناجات کوچکی را هم از حفظ داشت و اجازه گرفت که آن را بخواند. دست هایش را روی سینه گذاشت و با لحن شیرینی مناجات خواند. این کار او حاجی میرزا حیدرعلی را خیلی خیلی خوشحال کرد به طوری که وقتی به خانه برگشت عریضه ای حضور مبارک حضرت بهاءالله فرستاد و در آن داستان این طفل و مناجاتی را که خوانده بود نوشت. حضرت بهاءالله در جواب عریضه جناب حاجی لوحی به زبان عربی مرحمت فرمودند که در آن به طفل فرموده بودند خوشا به حال تو که به مقامی رسیدی که مولای مردم تو را ذکر می نماید. خوشا به حال کسی که مناجات تو را شنید.
نوشته فروغیه خدادوست
مأخذ: ورقا، دوره هشتم، شماره چهارم
دیدگاهها
Anonymousفریدون :
ترنم :
افزودن دیدگاه جدید