* بوته آتشی که با حضرت موسی تکلم نمود
* کبوتری که بر حضرت مسیح وارد شد
* معراج حضرت محمد به سموات
* حضرت مسیح و قیام آنحضرت بعد از سه روز از شهادتشان
* شفا بیماران و زنده نمودن اموات توسط حضرت مسیح
* غذا دادن حضرت مسیح به انبوهی از جمعیت
* تجزیه دریای سرخ برای عبور حضرت موسی و پیروان آنحضرت
بعضی را باور بر آن است که چون از نظر علمی قادر به توجیه هیچیک از موارد بالا
نیستیم، سازش علم و دین از محالات است.
دیدگاه دیانت بهائی نقطه مقابل است، یعنی امر بهائی از سازش علم و دین نیز فراتر
رفته و تطابق علم و دین را شعار خود قرار داده است. به بیان دیگر، اگر تعالیم مظاهر
حق متضاد با علم باشد جنبه خرافات و اوهام می یابد و قابل اعتنا نیست.
اگر چنین است؛ موارد بالا را چگونه میتوان از نظر علمی توجیه نمود؟
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات میفرمایند که معلومات انسانی دو قسم است: معلومات
محسوسه و معلومات معقوله و یا به عبارتی دیگر محسوسات و معقولات. محسوسات آن است که
مثلا چشم و یا گوش و یا شامه و یا ذائقه و یا لامسه ادراک نماید. بعبارت دیگر آنچه
انسان ببیند و یا بشنود و یا ببوید و یا بچشد و یا لمس نماید. قسم دیگر معقولات است
یعنی "حقائقی که صورت خارجیه ندارد و مکان ندارد و غیر محسوسه است". مثلا عقل از
معقولات است و یا محبت یا قوه مغناطیس و حتی روح انسانی.یعنی آنچه چشم نبیند گوش
نشنود انسان نبوید نچشد و یا لمس نکند و در این عالم خاکی جز محسوسات نیست.
برای توضیح این مسائل انسان مجبور است به آنها قمیص یا پیراهن محسوسات بپوشاند تا
قادر به درک آنها گردد. مثلا میگوئیم دلم تنگ شد و حال آنکه تنگی و گشایش دل و قلب
حاصل نمیگردد بلکه این کیفیتی است که برای توضیح و ادراک به این صورت بیان شده است.
آیا میتوان چنین تصور کرد که موارد بالا حقائق و یا کیفیات معقوله بوده و مظاهر
الهیه جهت ادراک بشر آنها را با پیراهن محسوسات بیان کرده اند؟ مثلا منظور از شفا
بیماران و زنده نمودن مردگان توسط حضرت مسیح، بیماران و مردگان روحانی بوده است که
بواسطه قبول و ادراک پیام جدید روح تازه یافتند. . یا مثلا قیام حضرت مسیح بعد از
سه روز، قیام جسمانی آنحضرت نبوده است و مقصود کمالات و تعالیم و دیانت آن حضرت است
که بعد از شهادت حضرت مسیح مدت سه روز بدلیل اضطراب و آشفتگی حواریون حکم مفقود
داشت و جسم بی جان شده بود و بعد از سه روز بواسطه قیام حواریون آن کمالات و تعالیم
دوباره جلوه گر شد و جسم بیجان جان تازه یافت. بعبارت دیگر یک حقیقت معقوله جهت
توضیح در پیراهن محسوسات اظهار شده تا قابل درک شود.
بر همین اساس معراج حضرت محمد، بوته آتش حضرت موسی، تغذیه جمعیت انیوه توسط حضرت
مسیح، دو قسمت شدن دریای احمر و حضرت موسی و دهها مطلب دیگر حقائق روحانی و
بالنتیجه حقائق معقوله ای است که برای درک بشر درپیراهن محسوسات بیان شده است.
دین و علم در راستای آسایش و رفاه بشر گام بر میدارند. هر دو مؤسس مدنیت های مختلف
و هر دو مسبب جهش های شگفت انگیز تمدن بشری بوده اند.
Comments
mehdi said:
biyouk varghaei said:
فرزين فردوسيان said:
کیومرث ج said:
فرزاد said:
ضیاءالله صدیق س... replied:
۱.باورها نیز با ظهور دین جدید ،متناسب با رشد عقلی و فکری بشر تغییر می کنند . مثلا در قرآن “ لم یلد و لم یولد” تغییر این باور مسیحیان است که حضرت عیسی مسیح را فرزند ژنتیکی خداوند می دانند نه فرزند روحانی او. یا در آثار بهائی، باور مسلمین به روز قیامت به عنوان روزی که انتهای عالم است و دیگر از پس آن شبی نیست به باور اینکه از لحظه اظهار امر یک پیامبر تا انتهای حیات او روز قیامت محسوب می شود ، تغییر می یابد و برای دنیا انتهایی متصور نیست.
۲. رد پای روح را در هنر و ادبیات و عرفان می توان به وضوح دید و علم از توضیح آن عاجز است چون در حوزه اقتدار علم قرار ندارد . سیستم های عصبی و سیناپس ها در حوزه مادیات حرفی برای گفتن دارند. اما انسان موجود به هم بافته ای از مادیات و روحانیات است.
ماری said:
به نظر من چون حضرت بها خودشان ازین دست معجزات نداشتند اینطوری تعبیر کردند تا خودشان را توجیه کند. وگرنه برای خالق جهان و خالق مسیح از یک زن باکره هیچ کدام ازینها کار نا ممکنی نیست
ضیاءالله صدیق س... replied:
۱. از دیدگاه آیین بهائی معجزه فقط برای کسی که خودش مستقیما آن را مشاهده می کند، حجت محسوب می شود و الّا بت پرست ها نیز برای بت های خود به تفصیل معجزات ذکر کرده اند.
۲. ادعا با مدعا باید متناسب باشد. ادعای پیغمبر، تربیت روحانی انسان ها و از طریق آن ارتقاء سطح مدنیت آنهاست. بنابراین ایجاد و ارتقاء مدنیت تنها معجزه ای است که هم با ادعا مناسب است و هم برای همگان قابل رؤیت است. شفا دادن و مرده زنده کردن ،معجزه یک پزشک می تواند باشد نه یک پیغمبر.
۳. خداوند علاوه بر خالق بودن، ناظم هم هست، بنابراین، انجام معجزه به عنوان بر هم زدن این نظم با ناظمیت خالق مغایر است. بر همین اساس خداوند حتی برای حفظ اولیاء و انبیاء خود از دست ظالمین نظم خود را که مثلا بی اثر کردن صلیب است، به هم نزده است بلکه برعکس همین شهادت با به صلیب کشیده شدن را برای پیشرفت امرش استفاده می کند و همین معجزه است . یعنی فردی به تنهایی نهضتی را شروع کرده است و این نهضت بدون حضور فیزیکی او به رشد و تعالی میرسد .
Add new comment