انديشه ی جهان واحد يا جهان به عنوان سيستم يا منظومه ی واحد و تفکر درباره ی جهانی شدن امور، يعنی Globalization، سابقه ای دراز ندارد واگر هم در آثار قدما سخن از کره ی زمين و بشريت در مفهوم عام رفته باشد، بیگمان ذکری مبهم وگاه تنها شاعرانه بوده است.
باور ندارم که کلمه ی Global به معنی جهان شمول در معنايی که امروز به کار می رود، در گذشته چنين مفهومی را دارا بوده است، چنان که در زبان فرانسه Global به معنی در برگيرنده و جامع و حاوی مجموع عناصر است و در زبان انگليسی به معنی کُروی يا مربوط به کره ی زمين.
اين تازگی انديشه ای که جهان را به عنوان قطعه واحد مطرح می کند، نبايد موجب حيرت ما شود، زيرا اولاً میدانيم که تا اوايل قرن گذشته، يعنی قرن بيستم، قسمتی از کره ی زمين هنوز غير مکشوف باقی مانده بود. قطب شمال در سال ۱۹۰۹ کشف شد و قطب جنوب در سال ۱۹۱۱ کشف گرديد و هنوز در سال ۱۸۶۰ بر روی نقشه جهان، مناطق وسيعی از افريقا، آسيای عليا، عربستان، حول و حوش آمازون به عنوان جاهای ناشناخته توصيف میشدند. در آن زمان بیگمان صحراهای وسيع عالم و جنگلهای انبوه پيموده نشده بودند و عکس برداری هوايی معمول نگرديده بود و مناطق ناشناخته بر روی سطح کره ی ارض فراوان بود. ثانياً فقط در آغاز قرن نوزدهم بود که جمعيت دنيا به حدود يک ميليارد نفوس رسيد. اما اين جمعيت هنوز به حالت پراکنده از هم در پهنه ی وسيع کره ی زمين میزيست و وسايل ارتباط و حمل و نقل آسان و سريع در دست نبود.
در اول قرن بود که کشتی های بادی و بعد بخاری متداول شد و نيروی برق خيلی ديرتر مورد استفاده قرار گرفت و هرچند راه آهن در نيمه ی دوم قرن مذکور پديدار شد، ولی کاربرد اتومبيل به آغاز قرن بيستم برمیگردد و در نتيجه در زمان مورد بحث هنوز مردم با اسب و قاطر و کالسکه و دليجان سفر میکردند. لذا چه بسا پيش می آمد که اهالی يک ده يا شهر از حال مردم ساکن در ده يا شهری واقع در چند فرسنگی خود اطلاعی نداشتند. در نتيجه جهانگردان میتوانستند به دلخواه خويش هر قصه و افسانه ای مايل باشند، درباره ی سرزمين های ديگر بسازند و نقل کنند و کسی را يارای تکذيب آنها نباشد.
ثالثاً در قرن نوزدهم بود که بعد از تحولات سياسی – اجتماعی که طی قرن های متوالی روی داده بود، مفهوم ملت و مليت شناخته و پذيرفته شد و در طی قرن بيستم به کرسی نشست. لذا هنوز در همه جا سخن از حاکميت ملی میرفت و انديشه ی حاکميتی والاتر و دلبستگی گسترده تر از محدوده ی تعلقات وطنی حتی در سال های بعد از جنگ جهانی دوم به ذهنها راه نداشت و يا نفوذ نمیکرد.
کارشناسان امور بين المللی می گويند که از حدود نيمه ی قرن نوزدهم بود که جامعه ی بين المللی رو به شکل گرفتن آورد و نخستين سازمان های بين المللی و کنفرانس های بين المللی برپا شدند مانند اتحاد پستی بين المللی که در برن سويس به سال ۱۸۷۴ به وجود آمد و اولين کنگره ی بين المللی سوسياليستی که در سال ۱۸۸۹ در پاريس تشکيل شد و کنفرانس بين المللی برلن برای حمايت از کارگر که به سال ۱۸۹۰ انعقاد يافت، يا دفتر بينالمللی صلح که در برن به سال ۱۸۹۱ تأسيس شد و کنفرانس صلح در لاهه که در سال ۱۸۹۹ برقرار شد.
اما بايد اذعان کرد که تا وسايل جديد مخابرات و کامپيوتر و ایميل و اينترنت از دهه های آخر قرن بيستم به کار نيافتاد و اقتصاد جهان به سرمايه داری آزاد نوين که نظر مساعدی با موانع مرزی ندارد، روی نياورد و شرکتهای چند مليتی و فوق مليتی به وجود نيامد و بعد مسائلی جهانی چون آلودگی محيط زيست و گرم شدن متزايد جوّ زمين و سرايت بعضی بيماری های صعب العلاج مطرح نگرديد، هنوز مفهوم global يا جهان شمول در اذهان مردم به روشنی جای نگرفته بود.
متخصصان روابط بين المللی سالهای جنگ سرد ميان دو ابر قدرت را سالهای دو قطبی خوانده اند. خروج از دنيای دو قطبی و ورود به دنيای چند قطبی multipolaire که به سال های ۱۹۸۹ – ۱۹۹۱ واقع شد، دنيا را از نظر سياسی وارد مرحله ی تازه ای کرد که آن حرکت به سوی جهانی شدن جامعه ی بين المللی بود. جهانی شدن مسائل سياسی، مسائل محيط زيست، مسائل دفاعی، مسائل مربوط به اقتصاد، مسائل اجتماعی و مسائل فرهنگی موجب شد
که متخصصان من بعد سخن از دنيا به عنوان منظومه ای واحد به ميان آورند Système-monde.
فيليپ مورو دفارژ در کتاب جهانی شدن که هشت سال پيش از اين نشر شده، عوامل عمده ای را که در سير به سوی جهانی شدن امور مؤثر بوده است، چنين برشمرده است: اديان جهانی، وجود امپراطوری ها، گسترش تسلط اروپا بر قارات ديگر، اکتشافات جغرافيايی، برقراری اولين ارتباط های جهانی توسط کشتیهای بادی و بعد بخاری، افزايش سريع جمعيت جهان از آغاز قرن نوزدهم، بسط و انتشار نهضت صنعتی شدن به ممالک مختلف و حتی جنگ های اول و دوم جهانی که زمينه را برای گسترش ابعاد همه ی امور از سياسی و اقتصادی تا اجتماعی و فرهنگی هموار کرد.
آن چه مطمح نظر اين گونه کارشناسان قرار نگرفته است، نقش مشيت الهی در تحول تاريخ بشر است. در گذشته، آئين موسوی در اتحاد قبايل اسرائيل ايفای نقش کرد. بعد آئين مسيحی ميان يهود و اقوام ديگر خصوصاً روميان و يونانيان ارتباط به وجود آورد. اهميت يافتن حب وطن و مليت را به ديانت اسلام مرتبط دانسته اند و اين همه تمهيد مقدمه ای بوده است برای ظهور ديانتی جهانی که همه ی ابناء بشر را زير خيمه ی يکرنگ وحدت درآورد.
با مطالعه ی دقيق کتب مقدسه برای محقق دقيق و تحليلگر، شبهه ای باقی نمی ماند که هم از آغاز آفرينش سير به سوی يک دنيای واحد، يعنی جامعه ای وحدت يافته در پهنه ی سراسر ارض و تمدنی فراگير، در تاريخ آدميان مقدر شده بود. بسياری از انبيای گذشته چنين تصويری را از آينده عرضه داشته بودند. مثلاً اشعيا که بزرگترين انبيای بنی اسرائيل دانسته شده ، در باب دوم کتاب خود میگويد: «و در ايام آخر واقع خواهد شد که کوه خانه ی خداوند بر قله ی کوهها ثابت خواهد شد و فوق تل ها برافراشته خواهد گرديد و جميع امتها سوی آن روان خواهند شد» که خود ذکر جميع امتها شمول جهانی ظهور موعود را میرساند. هم به گفته ی اشعيای نبی به تأثير تعليمات موعود منتظر، منبعد ديگر امتی بر امتی شمشير نخواهد کشيد و مردمان ديگر باره جنگ را نخواهند آموخت که اين عبارات هم جنبه ی جهانی آن ظهور را شهادت میدهد.
حضرت مسيح هنگامی که وعده ی ظهور آينده را میدهند، میفرمايند (انجيل يوحنا، باب ۱۴): «بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت، زيرا که رئيس اين جهان می آيد و در من چيزی ندارد.»
در باب ۲۱ مکاشفات يوحنا که باز سخن از موعود انجيل است، گفته شده که «امت ها در نورش سالک خواهند بود و پادشاهان جهان، جلال و اکرام خود را به آن خواهند آورد» که باز اشاره ای به عموميت پيام موعود در عين رفعت مقام اوست.
موعود اسلام، يعنی مهدی يا قائم آل محمد هم بايد زمين را پر از عدل و داد کند، بنابراين مخاطب وی تنها يک قوم مشخص مثلاً ملت مسلمان نخواهد بود.
از آثار بهائی استنباط میشود که نقطه نظر همه بنياد گذاران اديان الهی توسعه ی دين خود به ورای مرزهای سرزمين مسکونی خود بوده و محتمل است که اگر پيروان اديان قصور نمیکردند و ديانت خود را علیرغم شرايط نامساعد ارتباطات در زمان خود انتشار میدادند، همه ی اديان گذشته نيز شمول جهانی پيدا میکردند، چنان که ديانت مسيح تا حدودی اين موفقيت را به مدد ميسيونرها به دست آورد و به موجب آمارهای موجود آن آئين در همه ی ممالک و سرزمين های عالم انتشار و استقرار حاصل کرده است.
به هر صورت تقدير آن بود که با ظهور حضرت بهاءالله دنيا به سوی اين وحدت کره ی ارض و وحدت جامعه ی بشر حرکت کند و از اين رو تعجب نبايد کرد که از ابتدای نزول آثار آن حضرت، يعنی سال ها پيش از آن که در دهه ی هفتاد و هشتاد قرن نوزدهم، حضرت بهاءالله به تشريع نظام جهان آرای خود و اصول اساسی مدنيت عالمگير آينده بپردازند، به جهان شمولی ندای خود توجه کامل داشته اند و میدانسته اند که پيام آن حضرت مخصوص ايرانيان و محدود به مرزهای سرزمين ما نبوده، بلکه بزودی عموميت جهانی پيدا می کرده است.
نمونه ای از بيانات آن حضرت را در اين جا می آوريم: «اين ندا و اين ذکر مخصوص مملکتی و يا مدينه ای نبوده و نيست. بايد اهل عالم طراً به آن چه نازل شده و ظاهر گشته، تمسک نمايند، تا به آزادی حقيقی فائز شوند.»
و نيز: «بايد کل در اصلاح عالم بکوشند. عالم يک وطن است و عباد يک حزب، لوهم يعرفون. بايد کل به کمال اتحاد و اتفاق به تعمير (تعمير به معنی عمران) آن همت گمارند.»
همچنين: «مظلوم عالم، جميع امم را در کل اوان و احيان به حق دعوت مینمايد و مقصود از اين ظهور آن که سحاب ظلم مرتفع شود و آفتاب عدل از خلف حجاب اشراق نمايد، تا جميع اهل عالم در مهد امن و امان ساکن و مستريح شوند.»
ايضاً فرموده اند: «ای اهل عالم، فضل اين ظهور اعظم، آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است، از کتاب محو نموديم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است، ثبت فرموديم، نعيما للعاملين.»
و نيز: «حق جل جلاله از برای اصلاح عالم آمده، تا جميع من علی الارض به مثابه ی يک نفس مشاهده شوند.»
و در کلمات مکنونه که در زمره ی آثار اوليه آن حضرت است، بيانی به اين مضمون فرموده اند: «در هر لحظه در آفرينش خودتان تفکر کنيد، لذا شايسته است، همان طور که ما شما را از يک گوهر آفريديم، شما هم مانند يک نفس باشيد، به نحوی که با يک پا حرکت کنيد و با يک دهان بخوريد و در زمين واحد سکونت گيريد، تا از وجود و اعمال شما آيات توحيد الهی ظاهر گردد.»
و هم آن حضرت در موضع ديگر فرموده اند: «ای دانايان امم، از بيگانگی چشم برداريد و به يگانگی ناظر باشيد و به اسبابی که سبب راحت و آسايش عموم عالم است، تمسک جوييد. اين شبر عالم يک وطن و مقام است. از افتخار که سبب اختلاف است، بگذريد و به آن چه علت اتفاق است توجه نماييد.[1]»
برای اهل بصيرت و صاحبان انصاف نيازی به بسط اين مقال نيست که علاقه به عالم به عنوان وطن کل بشريت، به هيچ وجه منافی وطن دوستی و مهر به آب و خاک خويش که امری است بس طبيعی، نيست. چنان که بهائيان در هر سرزمينی زيست میکنند، به کشور و دولت خود دلبسته و وفادار هستند. اما اين امر مانع از انسان دوستی آنان به مفهوم عام کلمه نمیشود و دنيای امروز هم مقتضی اين دو دلبستگی است که مکمل يکديگرند و خوشبختانه سوابق اين احترام و علاقه به بشريت و هموطنان، هر دو را در روش پادشاهان هخامنشی چون کوروش و داريوش میتوان بازيافت و هم در تصوف ايرانی که بخش مهمی از فرهنگ بعد از اسلام ايران را تشکيل میدهد.
در همه ی اديان الهی، بشريت به عنوان خانواده ی واحد و از منشأ واحد تلقی شده است و ديانتی وجود ندارد که در آن محبت و نيکی به همنوع توصيه ی مؤکد نشده باشد. در وعظ جبل حضرت عيسی بن مريم با اشاره به احکام توارت میفرمايد[2]: «شنيده ايد که گفته شده است، همسايه ی خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کن، اما من به شما میگويم، که دشمنان خود را محبت نماييد و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبيد و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنيد و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خير کنيد، تا پدر خود را که در آسمان است، پسران شويد، زيرا که آفتاب خود را بر بدان و نيکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میبارد.»
تأکيد در نيکی و محبت به همنوع در قرآن مجيد بيش از آن است که در عباراتی چند بتوان حق آن را ادا کرد. در اين جا به ذکر چند آيه، از جمله آيه ی ۱۳ از سوره ی ۴۹ (حجرات) اکتفا میکنيم: «يا ايها الناس، انا خلقناکم من ذکر وانثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عندالله اتقيکم». مفسران در تفسير اين آيه گويند که مراد اين است که بشر از اصل واحد خلق شده. پس جای تفاخر به اصل و نسب نيست. خدا مرد و زن، هر دو را خلق کرده و مردم را در گروههای مختلف قرار داده و اين همه برای اين که به هم دوستی و معارفه کنند و بعد با تأکيد در اصل مساوات کل بشر، ياد آور میشود که تنها متقيان هستندکه نزد خدا گرامی ترند.
در آيهی ۱۷۷ سورهی بقره چنين آمده است که نيکی در اين نيست که روی خود را به سمت مشرق يا مغرب بگردانيد، يعنی تنها نماز نشانه ی ايمان حقيقی نيست، بلکه خير جامع عبارت از ايمان داشتن به خدا و آخرت و ملائکه و کتب پيامبران است و نيز مال خود را در راه محبت خدا به خويشان و يتيمان و مساکين و ابن سبيل و سائلان و بردگان بخشيدن. اين چنين کسان هستند که در ايمان صادقند و در نزد خدا متقی محسوب میشوند. اگر بخواهيم آيات قرآنی مربوط به احسان و انفاق به مردم را در اين جا نقل کنيم، بی گمان مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
در آثار بهائی همين محبت و نيکی به همنوع به سراسر جامعه ی بشری بدون تبعيض، عموميت داده شده است و از جمله در اين عبارات حضرت بهاءالله که همه از کتاب ‹‹دريای دانش›› مأخوذ است:
: آسايش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نيکخواه همه ی روی زمين نمايد. (ص ۵)
: امروز انسان کسی است که به خدمت جميع من الارض قيام نمايد. (ص ۱۹)
: يا حبيبی در جميع احوال، انسان بايد متشبث شود به اسبابی که سبب و علت امنيت و آسايش عالم است. (ص ۲۵)
: عالَم بين باشيد، نه خودبين. (ص ۸۸)
: بايد به مثابه ی نور روشن باشيد و مانند نار سدره مشتعل. اين نار محبت، احزاب مختلفه را در يک بساط جمع نمايد و نار بغضا سبب و علت تفريق و جدال است. (ص ۹۰)
: اتفاق و اتحاد نزد مالک ايجاد محبوب است. ان اجتمعوا علی شريعة الله و لاتکونن من المختلفين. (ص ۱۰۵)
: ای دوستان، به منزله ی سراج باشيد از برای عالم ظلمانی و به مثابه ی نور باشيد از برای تاريکی. با جميع اهل عالم به کمال محبت رفتار کنيد. (ص ۱۰۸)
چون سخن از جهان به عنوان منظومه يا سيستم واحد در ميان بود، ذکر اين نکته نيز مفيد است که ظاهراً نخست اِکولوژيستها، يعنی کارشناسان محيط زيست، بودند که چون هيدوز، مؤلف کتاب محدوديت توسعه و ديگر اعضای کلوب رم، همبستگی و پيوستگی همه ی اجزا و عناصر طبيعت را درک کردند و علاوه بر اين، به اين که اين سيستم بسته است، يعنی اگر منابع طبيعت از دست رود، نمیتوان از خارج سيستم جايگزينی برای آنها پيدا کرد، پی بردند و البته معنی سيستم همين وجود ارتباط و فعل و انفعال دائم ميان اجزای يک مجموعه است. از جهت ديگر اقتصاددانان، جامعه شناسان و بعد علمای سياست بودند که مفهوم جهان معادل سيستم واحد را بر دنيای اقتصاد و جامعه ی بين المللی، يعنی عالم انسانی، تعميم دادند و تطبيق کردند.
حکايتی کوچک از تجربه ی شخصی خود بگويم ضرر ندارد: در سال ۱۹۷۲ همراه هيئت نمايندگی ايران در کنفرانس بين المللی محيط زيست در استکهلم شرکت جستم. در همان روزهای اول کنفرانس کتابی که يک خانم انگليسی و محققی فرانسوی مشترکاً تأليف کرده بودند، توزيع شد، زير عنوان Only one earth. نمیتوانم شعف خود را از ديدن اين عنوان پنهان کنم، زيرا حدود هشتاد و اندی سال قبل از آن، حضرت بهاءالله در اثری فرموده بودند: «فی الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن[3]»، پيش بينی ای که مانند ساير آثار وحی شده ی حضرتش ضرورتاً میبايست تحقق يابد. به قول شاعر بزرگ عصر اخير، نعيم اصفهانی:
سخنـانـش ز مبصَــر و مسمــوع هرچه گفت و نوشت يافت وقوع
اثــراتـش در انفــس و آفــــاق بـا همـه منـع و رد نشــد ممنــوع
کلمــاتش از انتشـــار و نفـــوذ زين همه قطع وسد نشد مقطــوع
قول وقانون ودين اوجان داشت تا شناســی تو صـانع از مصنــوع
به اصل موضوع بازگرديم. ظهور حضرت بهاءالله نويد آن بوده و هست که عالم انسانی در سير طولانی خود از مرحله ی کلان و قبيله به اتحاد قبايل و بعد تشکل شهرها و اتحاد شهرها و بالأخره جامعه ی ملی اينک به مرحله ی نوينی قدم نهاده که تشکيل يک جامعه ی گسترده ی جهانی، مرکب از همه ی نژادها و اقوام و مذاهب و فرهنگ های گونه گون باشد.
بسياری از مشکلات عصر حاضر، چون تراکم فقر در جهان سوم، گرمای روزافزون جوّ زمين، آلودگی متزايد محيط زيست، انهدام سريع منابع ذیقيمت کره ی ارض، اختلافات خشونت آميز ملل و مسابقه ی تسليحاتی که مجدداً سرگرفته است، مشکل بيست تا سی مليون پناهنده ی بی خانمان در پهنه ی جهان و ده ها و ده ها مسائل کوه پيکر ديگر وجود يک سازمان مديريت جهانی را که به تدابير عالمگير متوسل شود، اقتضا میکند. در عين حال زير بنای چنين نظام جديد جهان آرايی نمیتواند فقط عقل حسابگر باشد که از نابودی جهان در هراس است، بلکه لزوم يک ايمان مشترک، ايمان به خدا، ايمان به مظاهر مقدسه ی الهی، ايمان به مشيت الهی برای اين مرحله از تاريخ بشر و ايمان به توانايی انسان به مدد حق برای تجديد سازمان جهان محرز و مسلم است.
امروز کسی نيست که بتواند در قطعيت سير امور به سوی جهانی شدن شبهه و ترديد کند، حتی کسانی که به مخالفت و مقاومت با اين حرکت تاريخی قيام کرده بودند و در ابتدا خود را antimondialistes، يعنی مخالف جهانی شدن میخواندند، حال ناچار شدهاند که با تأييد واقعيت آن حرکت تاريخی، عنوان altermondialistes را به خود دهند، يعنی کسانی که قائل به جهانی شدن امور هستند، اما میخواهند، به نوعی ديگر غير از آن چه طرفداران اقتصاد ليبرال میخواهند، اين سير قطعی تحقق پذيرد. تقريباً اقتصاددان يا جامعه شناسی نيست که وجود يک منظومه ی جهانی يا جهان به صورت يک سيستم را انکار کند، يا در مطالعات خود از اهميت آن غفلت ورزد، در عين اين که همه غافل از اين حقيقت هستند که اين تحول شگرف را حضرت بهاءالله چندين دهه قبل از وقوع، پيشبينی فرمودند و عالم را برای مواجهه ی صحيح با آن آماده ساختند.
فيليپ مورو دفارژ در کتابی که ذکرش رفت[4] (۱۹۹۷) در پايان چنين مینويسد: «به نظر میرسد که جهانی شدن امور دو امکان در دو قطب مقابل را در برابر بشريت قرار داده است. يکی آن که اين جهانی شدن به آدميان احساس آن را دهد که در نوعی زندان بسته که کره ی زمين باشد، محبوسند. چنين احساسی ممکن است موجب تقويت ترس و وحشت و ايجاد حس حرمان و منشأ جنگ و نزاع شود، زيرا انسان خود را از هرگونه آزادی و از امکان حرکت به سوی لانهايه محروم میبيند. در چنين حالی خواهد بود که نوعی جوّ حاکی از «پايان جهان» بر فضای انديشه ی مردمان مسلط خواهد شد. امکان دوم اين است که از جهانی شدن احساس و هشياری به وحدت و يگانگی بشريت ولادت يابد، در اين صورت بشريت از دوران ماقبل تاريخ که شاخص آن جنگ های درونی عالم بود، رها میشود، تا وارد تاريخ تابناک خود شود و در آن حال خواهد بود که يک حکومت مشترک بر سراسر کره ی زمين فرمانروا خواهد شد.
اما بايد پرسيد، آيا وقتی انسان با انسان آشتی کند، خود را آزادتر و خوشبختتر احساس خواهد کرد؟» پاسخ بنده ی گوينده به اين سؤال مثبت است.
ادگار مورن Morin جامعه شناس بزرگ فرانسوی معاصر، در اين مقوله با صراحت و قاطعيت بيشتر سخن میگويد. وی در کتابی که به سال ۱۹۸۱ تحت عنوان ‹‹برای خارج شدن از قرن بيستم[5]›› نوشته، يادآور میشود که «عصر فراگير جهانی با قرن نوزدهم آغاز شد، يعنی در زمانی که امواج تکنيک (صنعت)، سپاهها و امپراطوری های غربی، سراسر کره ی خاک را زير پوشش خود آوردند. در قرن بيستم، دو جنگ بين المللی در عين حال که کره ی ارض را از هم گسيخت، عامل گسترش وحدت بود. از آن پس نسج پيکر سراسری عالم را عوامل بی حساب از ارتباطات و مخابرات في ما بين گرفته تا وابستگی ها و پيوستگی های اقتصادی، فنی، ايدئولوژيکی، اطلاعاتی، فرهنگی و حتی بيولوژيکی (حياتی) محکم تر و ريز بافت تر کرد و بر اين اساس نوعی هشياری يا وجدان جهانی به ابعاد کل انسانيت پديدار آمد. در نتيجه اينک عملاً آسان است که جامعه ی بشری به صورت يک منظومه ی فدرال متحد گردد و وحدت يابد، بدون آن که تنوع و کثرت درونی خود را از دست بدهد.
بايد متوجه باشيم که پيکر و بدن هر يک از ما مرکب از حدود سی ميليارد سلول است و اين کثرت و تنوع مانع از يکتايی ارگانيسم و هويت ما نبوده، چرا فدراسيون صد و هشتاد يا صد و نود ملت و دولت با حدود ۶ ميليارد جمعيت متفکر نتواند به تنظيم امور داخلی خويش موفق گردد؟ نه فقط منطقی، بلکه حياتی است که چنين اتحادی مورد توجه و هدف مساعی بشر واقع شود. خطر مرگ که مقابله و مجادله ی قدرت های مختلف برای جامعه ی انسانی مطرح میکند، ما را وادار میسازد که در انديشه ی تشکيل کنفدراسيونی از کل بشريت باشيم، کنفدراسيونی که همه ی دولت های ملی را در برگيرد و در عين حال جنبه های اصيل و اختصاصی هر يک را محترم شمرد. چنين نظامی نه فقط قدرت زائد بر حد لزوم دولتها را از ميان خواهد برد، بلکه همه را تابع قانون و ضابطه ی واحد خواهد کرد».
ر.ک. امر و خلق، جلد سوم، ص ۲۲۵[1]
انجيل متی، ۵، آيات ۵ - ۴۴[2]
دريای دانش، ۲۰[3]
La mondialisation [4]
Pour Sortir Du Xxe Siècle [5]
باور ندارم که کلمه ی Global به معنی جهان شمول در معنايی که امروز به کار می رود، در گذشته چنين مفهومی را دارا بوده است، چنان که در زبان فرانسه Global به معنی در برگيرنده و جامع و حاوی مجموع عناصر است و در زبان انگليسی به معنی کُروی يا مربوط به کره ی زمين.
اين تازگی انديشه ای که جهان را به عنوان قطعه واحد مطرح می کند، نبايد موجب حيرت ما شود، زيرا اولاً میدانيم که تا اوايل قرن گذشته، يعنی قرن بيستم، قسمتی از کره ی زمين هنوز غير مکشوف باقی مانده بود. قطب شمال در سال ۱۹۰۹ کشف شد و قطب جنوب در سال ۱۹۱۱ کشف گرديد و هنوز در سال ۱۸۶۰ بر روی نقشه جهان، مناطق وسيعی از افريقا، آسيای عليا، عربستان، حول و حوش آمازون به عنوان جاهای ناشناخته توصيف میشدند. در آن زمان بیگمان صحراهای وسيع عالم و جنگلهای انبوه پيموده نشده بودند و عکس برداری هوايی معمول نگرديده بود و مناطق ناشناخته بر روی سطح کره ی ارض فراوان بود. ثانياً فقط در آغاز قرن نوزدهم بود که جمعيت دنيا به حدود يک ميليارد نفوس رسيد. اما اين جمعيت هنوز به حالت پراکنده از هم در پهنه ی وسيع کره ی زمين میزيست و وسايل ارتباط و حمل و نقل آسان و سريع در دست نبود.
در اول قرن بود که کشتی های بادی و بعد بخاری متداول شد و نيروی برق خيلی ديرتر مورد استفاده قرار گرفت و هرچند راه آهن در نيمه ی دوم قرن مذکور پديدار شد، ولی کاربرد اتومبيل به آغاز قرن بيستم برمیگردد و در نتيجه در زمان مورد بحث هنوز مردم با اسب و قاطر و کالسکه و دليجان سفر میکردند. لذا چه بسا پيش می آمد که اهالی يک ده يا شهر از حال مردم ساکن در ده يا شهری واقع در چند فرسنگی خود اطلاعی نداشتند. در نتيجه جهانگردان میتوانستند به دلخواه خويش هر قصه و افسانه ای مايل باشند، درباره ی سرزمين های ديگر بسازند و نقل کنند و کسی را يارای تکذيب آنها نباشد.
ثالثاً در قرن نوزدهم بود که بعد از تحولات سياسی – اجتماعی که طی قرن های متوالی روی داده بود، مفهوم ملت و مليت شناخته و پذيرفته شد و در طی قرن بيستم به کرسی نشست. لذا هنوز در همه جا سخن از حاکميت ملی میرفت و انديشه ی حاکميتی والاتر و دلبستگی گسترده تر از محدوده ی تعلقات وطنی حتی در سال های بعد از جنگ جهانی دوم به ذهنها راه نداشت و يا نفوذ نمیکرد.
کارشناسان امور بين المللی می گويند که از حدود نيمه ی قرن نوزدهم بود که جامعه ی بين المللی رو به شکل گرفتن آورد و نخستين سازمان های بين المللی و کنفرانس های بين المللی برپا شدند مانند اتحاد پستی بين المللی که در برن سويس به سال ۱۸۷۴ به وجود آمد و اولين کنگره ی بين المللی سوسياليستی که در سال ۱۸۸۹ در پاريس تشکيل شد و کنفرانس بين المللی برلن برای حمايت از کارگر که به سال ۱۸۹۰ انعقاد يافت، يا دفتر بينالمللی صلح که در برن به سال ۱۸۹۱ تأسيس شد و کنفرانس صلح در لاهه که در سال ۱۸۹۹ برقرار شد.
اما بايد اذعان کرد که تا وسايل جديد مخابرات و کامپيوتر و ایميل و اينترنت از دهه های آخر قرن بيستم به کار نيافتاد و اقتصاد جهان به سرمايه داری آزاد نوين که نظر مساعدی با موانع مرزی ندارد، روی نياورد و شرکتهای چند مليتی و فوق مليتی به وجود نيامد و بعد مسائلی جهانی چون آلودگی محيط زيست و گرم شدن متزايد جوّ زمين و سرايت بعضی بيماری های صعب العلاج مطرح نگرديد، هنوز مفهوم global يا جهان شمول در اذهان مردم به روشنی جای نگرفته بود.
متخصصان روابط بين المللی سالهای جنگ سرد ميان دو ابر قدرت را سالهای دو قطبی خوانده اند. خروج از دنيای دو قطبی و ورود به دنيای چند قطبی multipolaire که به سال های ۱۹۸۹ – ۱۹۹۱ واقع شد، دنيا را از نظر سياسی وارد مرحله ی تازه ای کرد که آن حرکت به سوی جهانی شدن جامعه ی بين المللی بود. جهانی شدن مسائل سياسی، مسائل محيط زيست، مسائل دفاعی، مسائل مربوط به اقتصاد، مسائل اجتماعی و مسائل فرهنگی موجب شد
که متخصصان من بعد سخن از دنيا به عنوان منظومه ای واحد به ميان آورند Système-monde.
فيليپ مورو دفارژ در کتاب جهانی شدن که هشت سال پيش از اين نشر شده، عوامل عمده ای را که در سير به سوی جهانی شدن امور مؤثر بوده است، چنين برشمرده است: اديان جهانی، وجود امپراطوری ها، گسترش تسلط اروپا بر قارات ديگر، اکتشافات جغرافيايی، برقراری اولين ارتباط های جهانی توسط کشتیهای بادی و بعد بخاری، افزايش سريع جمعيت جهان از آغاز قرن نوزدهم، بسط و انتشار نهضت صنعتی شدن به ممالک مختلف و حتی جنگ های اول و دوم جهانی که زمينه را برای گسترش ابعاد همه ی امور از سياسی و اقتصادی تا اجتماعی و فرهنگی هموار کرد.
آن چه مطمح نظر اين گونه کارشناسان قرار نگرفته است، نقش مشيت الهی در تحول تاريخ بشر است. در گذشته، آئين موسوی در اتحاد قبايل اسرائيل ايفای نقش کرد. بعد آئين مسيحی ميان يهود و اقوام ديگر خصوصاً روميان و يونانيان ارتباط به وجود آورد. اهميت يافتن حب وطن و مليت را به ديانت اسلام مرتبط دانسته اند و اين همه تمهيد مقدمه ای بوده است برای ظهور ديانتی جهانی که همه ی ابناء بشر را زير خيمه ی يکرنگ وحدت درآورد.
با مطالعه ی دقيق کتب مقدسه برای محقق دقيق و تحليلگر، شبهه ای باقی نمی ماند که هم از آغاز آفرينش سير به سوی يک دنيای واحد، يعنی جامعه ای وحدت يافته در پهنه ی سراسر ارض و تمدنی فراگير، در تاريخ آدميان مقدر شده بود. بسياری از انبيای گذشته چنين تصويری را از آينده عرضه داشته بودند. مثلاً اشعيا که بزرگترين انبيای بنی اسرائيل دانسته شده ، در باب دوم کتاب خود میگويد: «و در ايام آخر واقع خواهد شد که کوه خانه ی خداوند بر قله ی کوهها ثابت خواهد شد و فوق تل ها برافراشته خواهد گرديد و جميع امتها سوی آن روان خواهند شد» که خود ذکر جميع امتها شمول جهانی ظهور موعود را میرساند. هم به گفته ی اشعيای نبی به تأثير تعليمات موعود منتظر، منبعد ديگر امتی بر امتی شمشير نخواهد کشيد و مردمان ديگر باره جنگ را نخواهند آموخت که اين عبارات هم جنبه ی جهانی آن ظهور را شهادت میدهد.
حضرت مسيح هنگامی که وعده ی ظهور آينده را میدهند، میفرمايند (انجيل يوحنا، باب ۱۴): «بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت، زيرا که رئيس اين جهان می آيد و در من چيزی ندارد.»
در باب ۲۱ مکاشفات يوحنا که باز سخن از موعود انجيل است، گفته شده که «امت ها در نورش سالک خواهند بود و پادشاهان جهان، جلال و اکرام خود را به آن خواهند آورد» که باز اشاره ای به عموميت پيام موعود در عين رفعت مقام اوست.
موعود اسلام، يعنی مهدی يا قائم آل محمد هم بايد زمين را پر از عدل و داد کند، بنابراين مخاطب وی تنها يک قوم مشخص مثلاً ملت مسلمان نخواهد بود.
از آثار بهائی استنباط میشود که نقطه نظر همه بنياد گذاران اديان الهی توسعه ی دين خود به ورای مرزهای سرزمين مسکونی خود بوده و محتمل است که اگر پيروان اديان قصور نمیکردند و ديانت خود را علیرغم شرايط نامساعد ارتباطات در زمان خود انتشار میدادند، همه ی اديان گذشته نيز شمول جهانی پيدا میکردند، چنان که ديانت مسيح تا حدودی اين موفقيت را به مدد ميسيونرها به دست آورد و به موجب آمارهای موجود آن آئين در همه ی ممالک و سرزمين های عالم انتشار و استقرار حاصل کرده است.
به هر صورت تقدير آن بود که با ظهور حضرت بهاءالله دنيا به سوی اين وحدت کره ی ارض و وحدت جامعه ی بشر حرکت کند و از اين رو تعجب نبايد کرد که از ابتدای نزول آثار آن حضرت، يعنی سال ها پيش از آن که در دهه ی هفتاد و هشتاد قرن نوزدهم، حضرت بهاءالله به تشريع نظام جهان آرای خود و اصول اساسی مدنيت عالمگير آينده بپردازند، به جهان شمولی ندای خود توجه کامل داشته اند و میدانسته اند که پيام آن حضرت مخصوص ايرانيان و محدود به مرزهای سرزمين ما نبوده، بلکه بزودی عموميت جهانی پيدا می کرده است.
نمونه ای از بيانات آن حضرت را در اين جا می آوريم: «اين ندا و اين ذکر مخصوص مملکتی و يا مدينه ای نبوده و نيست. بايد اهل عالم طراً به آن چه نازل شده و ظاهر گشته، تمسک نمايند، تا به آزادی حقيقی فائز شوند.»
و نيز: «بايد کل در اصلاح عالم بکوشند. عالم يک وطن است و عباد يک حزب، لوهم يعرفون. بايد کل به کمال اتحاد و اتفاق به تعمير (تعمير به معنی عمران) آن همت گمارند.»
همچنين: «مظلوم عالم، جميع امم را در کل اوان و احيان به حق دعوت مینمايد و مقصود از اين ظهور آن که سحاب ظلم مرتفع شود و آفتاب عدل از خلف حجاب اشراق نمايد، تا جميع اهل عالم در مهد امن و امان ساکن و مستريح شوند.»
ايضاً فرموده اند: «ای اهل عالم، فضل اين ظهور اعظم، آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است، از کتاب محو نموديم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است، ثبت فرموديم، نعيما للعاملين.»
و نيز: «حق جل جلاله از برای اصلاح عالم آمده، تا جميع من علی الارض به مثابه ی يک نفس مشاهده شوند.»
و در کلمات مکنونه که در زمره ی آثار اوليه آن حضرت است، بيانی به اين مضمون فرموده اند: «در هر لحظه در آفرينش خودتان تفکر کنيد، لذا شايسته است، همان طور که ما شما را از يک گوهر آفريديم، شما هم مانند يک نفس باشيد، به نحوی که با يک پا حرکت کنيد و با يک دهان بخوريد و در زمين واحد سکونت گيريد، تا از وجود و اعمال شما آيات توحيد الهی ظاهر گردد.»
و هم آن حضرت در موضع ديگر فرموده اند: «ای دانايان امم، از بيگانگی چشم برداريد و به يگانگی ناظر باشيد و به اسبابی که سبب راحت و آسايش عموم عالم است، تمسک جوييد. اين شبر عالم يک وطن و مقام است. از افتخار که سبب اختلاف است، بگذريد و به آن چه علت اتفاق است توجه نماييد.[1]»
برای اهل بصيرت و صاحبان انصاف نيازی به بسط اين مقال نيست که علاقه به عالم به عنوان وطن کل بشريت، به هيچ وجه منافی وطن دوستی و مهر به آب و خاک خويش که امری است بس طبيعی، نيست. چنان که بهائيان در هر سرزمينی زيست میکنند، به کشور و دولت خود دلبسته و وفادار هستند. اما اين امر مانع از انسان دوستی آنان به مفهوم عام کلمه نمیشود و دنيای امروز هم مقتضی اين دو دلبستگی است که مکمل يکديگرند و خوشبختانه سوابق اين احترام و علاقه به بشريت و هموطنان، هر دو را در روش پادشاهان هخامنشی چون کوروش و داريوش میتوان بازيافت و هم در تصوف ايرانی که بخش مهمی از فرهنگ بعد از اسلام ايران را تشکيل میدهد.
در همه ی اديان الهی، بشريت به عنوان خانواده ی واحد و از منشأ واحد تلقی شده است و ديانتی وجود ندارد که در آن محبت و نيکی به همنوع توصيه ی مؤکد نشده باشد. در وعظ جبل حضرت عيسی بن مريم با اشاره به احکام توارت میفرمايد[2]: «شنيده ايد که گفته شده است، همسايه ی خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کن، اما من به شما میگويم، که دشمنان خود را محبت نماييد و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبيد و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنيد و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خير کنيد، تا پدر خود را که در آسمان است، پسران شويد، زيرا که آفتاب خود را بر بدان و نيکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میبارد.»
تأکيد در نيکی و محبت به همنوع در قرآن مجيد بيش از آن است که در عباراتی چند بتوان حق آن را ادا کرد. در اين جا به ذکر چند آيه، از جمله آيه ی ۱۳ از سوره ی ۴۹ (حجرات) اکتفا میکنيم: «يا ايها الناس، انا خلقناکم من ذکر وانثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عندالله اتقيکم». مفسران در تفسير اين آيه گويند که مراد اين است که بشر از اصل واحد خلق شده. پس جای تفاخر به اصل و نسب نيست. خدا مرد و زن، هر دو را خلق کرده و مردم را در گروههای مختلف قرار داده و اين همه برای اين که به هم دوستی و معارفه کنند و بعد با تأکيد در اصل مساوات کل بشر، ياد آور میشود که تنها متقيان هستندکه نزد خدا گرامی ترند.
در آيهی ۱۷۷ سورهی بقره چنين آمده است که نيکی در اين نيست که روی خود را به سمت مشرق يا مغرب بگردانيد، يعنی تنها نماز نشانه ی ايمان حقيقی نيست، بلکه خير جامع عبارت از ايمان داشتن به خدا و آخرت و ملائکه و کتب پيامبران است و نيز مال خود را در راه محبت خدا به خويشان و يتيمان و مساکين و ابن سبيل و سائلان و بردگان بخشيدن. اين چنين کسان هستند که در ايمان صادقند و در نزد خدا متقی محسوب میشوند. اگر بخواهيم آيات قرآنی مربوط به احسان و انفاق به مردم را در اين جا نقل کنيم، بی گمان مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
در آثار بهائی همين محبت و نيکی به همنوع به سراسر جامعه ی بشری بدون تبعيض، عموميت داده شده است و از جمله در اين عبارات حضرت بهاءالله که همه از کتاب ‹‹دريای دانش›› مأخوذ است:
: آسايش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نيکخواه همه ی روی زمين نمايد. (ص ۵)
: امروز انسان کسی است که به خدمت جميع من الارض قيام نمايد. (ص ۱۹)
: يا حبيبی در جميع احوال، انسان بايد متشبث شود به اسبابی که سبب و علت امنيت و آسايش عالم است. (ص ۲۵)
: عالَم بين باشيد، نه خودبين. (ص ۸۸)
: بايد به مثابه ی نور روشن باشيد و مانند نار سدره مشتعل. اين نار محبت، احزاب مختلفه را در يک بساط جمع نمايد و نار بغضا سبب و علت تفريق و جدال است. (ص ۹۰)
: اتفاق و اتحاد نزد مالک ايجاد محبوب است. ان اجتمعوا علی شريعة الله و لاتکونن من المختلفين. (ص ۱۰۵)
: ای دوستان، به منزله ی سراج باشيد از برای عالم ظلمانی و به مثابه ی نور باشيد از برای تاريکی. با جميع اهل عالم به کمال محبت رفتار کنيد. (ص ۱۰۸)
چون سخن از جهان به عنوان منظومه يا سيستم واحد در ميان بود، ذکر اين نکته نيز مفيد است که ظاهراً نخست اِکولوژيستها، يعنی کارشناسان محيط زيست، بودند که چون هيدوز، مؤلف کتاب محدوديت توسعه و ديگر اعضای کلوب رم، همبستگی و پيوستگی همه ی اجزا و عناصر طبيعت را درک کردند و علاوه بر اين، به اين که اين سيستم بسته است، يعنی اگر منابع طبيعت از دست رود، نمیتوان از خارج سيستم جايگزينی برای آنها پيدا کرد، پی بردند و البته معنی سيستم همين وجود ارتباط و فعل و انفعال دائم ميان اجزای يک مجموعه است. از جهت ديگر اقتصاددانان، جامعه شناسان و بعد علمای سياست بودند که مفهوم جهان معادل سيستم واحد را بر دنيای اقتصاد و جامعه ی بين المللی، يعنی عالم انسانی، تعميم دادند و تطبيق کردند.
حکايتی کوچک از تجربه ی شخصی خود بگويم ضرر ندارد: در سال ۱۹۷۲ همراه هيئت نمايندگی ايران در کنفرانس بين المللی محيط زيست در استکهلم شرکت جستم. در همان روزهای اول کنفرانس کتابی که يک خانم انگليسی و محققی فرانسوی مشترکاً تأليف کرده بودند، توزيع شد، زير عنوان Only one earth. نمیتوانم شعف خود را از ديدن اين عنوان پنهان کنم، زيرا حدود هشتاد و اندی سال قبل از آن، حضرت بهاءالله در اثری فرموده بودند: «فی الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن[3]»، پيش بينی ای که مانند ساير آثار وحی شده ی حضرتش ضرورتاً میبايست تحقق يابد. به قول شاعر بزرگ عصر اخير، نعيم اصفهانی:
سخنـانـش ز مبصَــر و مسمــوع هرچه گفت و نوشت يافت وقوع
اثــراتـش در انفــس و آفــــاق بـا همـه منـع و رد نشــد ممنــوع
کلمــاتش از انتشـــار و نفـــوذ زين همه قطع وسد نشد مقطــوع
قول وقانون ودين اوجان داشت تا شناســی تو صـانع از مصنــوع
به اصل موضوع بازگرديم. ظهور حضرت بهاءالله نويد آن بوده و هست که عالم انسانی در سير طولانی خود از مرحله ی کلان و قبيله به اتحاد قبايل و بعد تشکل شهرها و اتحاد شهرها و بالأخره جامعه ی ملی اينک به مرحله ی نوينی قدم نهاده که تشکيل يک جامعه ی گسترده ی جهانی، مرکب از همه ی نژادها و اقوام و مذاهب و فرهنگ های گونه گون باشد.
بسياری از مشکلات عصر حاضر، چون تراکم فقر در جهان سوم، گرمای روزافزون جوّ زمين، آلودگی متزايد محيط زيست، انهدام سريع منابع ذیقيمت کره ی ارض، اختلافات خشونت آميز ملل و مسابقه ی تسليحاتی که مجدداً سرگرفته است، مشکل بيست تا سی مليون پناهنده ی بی خانمان در پهنه ی جهان و ده ها و ده ها مسائل کوه پيکر ديگر وجود يک سازمان مديريت جهانی را که به تدابير عالمگير متوسل شود، اقتضا میکند. در عين حال زير بنای چنين نظام جديد جهان آرايی نمیتواند فقط عقل حسابگر باشد که از نابودی جهان در هراس است، بلکه لزوم يک ايمان مشترک، ايمان به خدا، ايمان به مظاهر مقدسه ی الهی، ايمان به مشيت الهی برای اين مرحله از تاريخ بشر و ايمان به توانايی انسان به مدد حق برای تجديد سازمان جهان محرز و مسلم است.
امروز کسی نيست که بتواند در قطعيت سير امور به سوی جهانی شدن شبهه و ترديد کند، حتی کسانی که به مخالفت و مقاومت با اين حرکت تاريخی قيام کرده بودند و در ابتدا خود را antimondialistes، يعنی مخالف جهانی شدن میخواندند، حال ناچار شدهاند که با تأييد واقعيت آن حرکت تاريخی، عنوان altermondialistes را به خود دهند، يعنی کسانی که قائل به جهانی شدن امور هستند، اما میخواهند، به نوعی ديگر غير از آن چه طرفداران اقتصاد ليبرال میخواهند، اين سير قطعی تحقق پذيرد. تقريباً اقتصاددان يا جامعه شناسی نيست که وجود يک منظومه ی جهانی يا جهان به صورت يک سيستم را انکار کند، يا در مطالعات خود از اهميت آن غفلت ورزد، در عين اين که همه غافل از اين حقيقت هستند که اين تحول شگرف را حضرت بهاءالله چندين دهه قبل از وقوع، پيشبينی فرمودند و عالم را برای مواجهه ی صحيح با آن آماده ساختند.
فيليپ مورو دفارژ در کتابی که ذکرش رفت[4] (۱۹۹۷) در پايان چنين مینويسد: «به نظر میرسد که جهانی شدن امور دو امکان در دو قطب مقابل را در برابر بشريت قرار داده است. يکی آن که اين جهانی شدن به آدميان احساس آن را دهد که در نوعی زندان بسته که کره ی زمين باشد، محبوسند. چنين احساسی ممکن است موجب تقويت ترس و وحشت و ايجاد حس حرمان و منشأ جنگ و نزاع شود، زيرا انسان خود را از هرگونه آزادی و از امکان حرکت به سوی لانهايه محروم میبيند. در چنين حالی خواهد بود که نوعی جوّ حاکی از «پايان جهان» بر فضای انديشه ی مردمان مسلط خواهد شد. امکان دوم اين است که از جهانی شدن احساس و هشياری به وحدت و يگانگی بشريت ولادت يابد، در اين صورت بشريت از دوران ماقبل تاريخ که شاخص آن جنگ های درونی عالم بود، رها میشود، تا وارد تاريخ تابناک خود شود و در آن حال خواهد بود که يک حکومت مشترک بر سراسر کره ی زمين فرمانروا خواهد شد.
اما بايد پرسيد، آيا وقتی انسان با انسان آشتی کند، خود را آزادتر و خوشبختتر احساس خواهد کرد؟» پاسخ بنده ی گوينده به اين سؤال مثبت است.
ادگار مورن Morin جامعه شناس بزرگ فرانسوی معاصر، در اين مقوله با صراحت و قاطعيت بيشتر سخن میگويد. وی در کتابی که به سال ۱۹۸۱ تحت عنوان ‹‹برای خارج شدن از قرن بيستم[5]›› نوشته، يادآور میشود که «عصر فراگير جهانی با قرن نوزدهم آغاز شد، يعنی در زمانی که امواج تکنيک (صنعت)، سپاهها و امپراطوری های غربی، سراسر کره ی خاک را زير پوشش خود آوردند. در قرن بيستم، دو جنگ بين المللی در عين حال که کره ی ارض را از هم گسيخت، عامل گسترش وحدت بود. از آن پس نسج پيکر سراسری عالم را عوامل بی حساب از ارتباطات و مخابرات في ما بين گرفته تا وابستگی ها و پيوستگی های اقتصادی، فنی، ايدئولوژيکی، اطلاعاتی، فرهنگی و حتی بيولوژيکی (حياتی) محکم تر و ريز بافت تر کرد و بر اين اساس نوعی هشياری يا وجدان جهانی به ابعاد کل انسانيت پديدار آمد. در نتيجه اينک عملاً آسان است که جامعه ی بشری به صورت يک منظومه ی فدرال متحد گردد و وحدت يابد، بدون آن که تنوع و کثرت درونی خود را از دست بدهد.
بايد متوجه باشيم که پيکر و بدن هر يک از ما مرکب از حدود سی ميليارد سلول است و اين کثرت و تنوع مانع از يکتايی ارگانيسم و هويت ما نبوده، چرا فدراسيون صد و هشتاد يا صد و نود ملت و دولت با حدود ۶ ميليارد جمعيت متفکر نتواند به تنظيم امور داخلی خويش موفق گردد؟ نه فقط منطقی، بلکه حياتی است که چنين اتحادی مورد توجه و هدف مساعی بشر واقع شود. خطر مرگ که مقابله و مجادله ی قدرت های مختلف برای جامعه ی انسانی مطرح میکند، ما را وادار میسازد که در انديشه ی تشکيل کنفدراسيونی از کل بشريت باشيم، کنفدراسيونی که همه ی دولت های ملی را در برگيرد و در عين حال جنبه های اصيل و اختصاصی هر يک را محترم شمرد. چنين نظامی نه فقط قدرت زائد بر حد لزوم دولتها را از ميان خواهد برد، بلکه همه را تابع قانون و ضابطه ی واحد خواهد کرد».
ر.ک. امر و خلق، جلد سوم، ص ۲۲۵[1]
انجيل متی، ۵، آيات ۵ - ۴۴[2]
دريای دانش، ۲۰[3]
La mondialisation [4]
Pour Sortir Du Xxe Siècle [5]
Comments
Nader Shamseddi... said:
Add new comment