در این مقاله از دو تعليم مهم بهائی سخن گفته می شود که بیترديد منشأ تحولی عظيم و بیسابقه در انديشهی دينی بوده است.
يکی دستور ترک تعصب يا فاناتيسم که معنای آن شدت علاقه به دين نيست، بلکه اعتقاد به انحصار حقيقت و تصلب و تحجر در شريعت است و ديگری دستور ترک تقليد است، يعنی ترک عادت يا سنتی که در بسياری ازجامعههای دينی به چشم میخورد، زيرا در برخی از اديان تشويق افراد به اين که شخصاً به جستجوی حقيقت دينی پردازند، ديده نمیشود و فردی که در خانوادهای يهودی، مسيحی يا مسلمان به دنيا آمده، خواه و ناخواه به همان جامعهی دينی منتسب و متعلق انگاشته میشود.
از آن گذشته، افراد در طول زندگی، بدون تفکر شخصی، چشم بسته از علمای دين پيروی میکنند و نحوهی درک و فهم و تفسير آنان از مطالب دينی را تعبداً میپذيرند. حتی گاه کار بدان جا میرسد که حرام و حلال در امر تغذيه را هم از کارگزاران دين میپرسند، يعنی نه فقط آن چه را که بايد يا نبايد خورد، بلکه فیالمثل چگونگی ذبح حيوان را تا خوردن گوشتش مجاز باشد، از اصحاب شرع سؤال میکنند.
در عالم مسيحيت، اين که کليسا برای روحانيون حق شنيدن اعترافات مردم و بخشودن گناههای آنان را قائل شده است، نمونهی ديگری است از قوت و غلبهی اصل تقليد و تبعيت از يک مرجع دينی.
اگر بخواهيم راز ترقی شگفت جهان غرب را بعد از قرون وسطی بدانيم، بايد به اين دو مفهوم، يعنی ترک تقليد و دفع تعصب، رجوع کنيم زيرا مغرب زمين از آن زمان پای در راه ترقی علمی و فکری و اجتماعی نهاد که سنتهای ديرينه را با همهی احترامی که برای آنها میشد قائل شد، به کنار نهاد و در هر مورد و در هر مسئله تحقيق و پژوهش با روشهای صحيح را دستورالعمل خود قرار داد. در مورد يافتهها و شناختههای قدما نيز اصرار و تعصب نورزيد، بلکه همهی دانستهها را در معرض آزمايش مجدد قرار داد تا با اطمينان خاطر درست را از نادرست تشخيص دهد و تفکيک کند.
بايد از ابتدا به صراحت اعلام کرد که امر بهائی نه موافق تقليد است، نه طرفدار تعصب. در مورد عدم موافقت با تقليد، همين بس که گفته شود که در ديانت بهائی، قشری و طبقهای از جامعه که روحانيت و حکومت شرع و تسلط بر وجدان نفوس را در اختيار داشته باشد، وجود ندارد و فرد، اعم از آن که بهائی زاده باشد يا فرزند آئينی ديگر، مکلف به تحری حقيقت، يعنی پژوهش فردی در امور دينی است و در مورد تعصب، کافی است يادآوری شود که هرچند حضرت بهاءالله تربيت روحانی و اخلاقی را در همان آغاز کارِ تعليم و تربيت کودکان، اساسی و ضروری تشخيص فرمودهاند، اما در عين حال يادآور شدهاند که چنين تربيتی نبايد منتهی به تعصب و حميت جاهلی گردد.
عين بيان حضرت بهاءالله در اين مورد چنين است: «دارالتعليم بايد در ابتدا اولاد را به شرايط دين تعليم دهد، تا وعد و وعيد مذکور در کتب الهی، ايشان را از مناهی منع نمايد و به طراز اوامر مزين دارد، لکن به قدری که به تعصب و حميت جاهليه منجر و منتهی نگردد» .
اين که در ديانت بهائی علما به عنوان مراجع تقليد وجود ندارند، در اين جامعه چنين توجيه میشود که اولاً عصر جديد، عصر سواد عمومی است و کتب مقدسه در دسترس همگان قرار دارد و همه میتوانند بخوانند و از کلام الهی بهرهمند شوند و در نتيجه نياز به قشر خاصی از جامعه که کارش توضيح و تشريح کلام الهی باشد، ديده نمیشود.
ثانياً امر بهائی بر عقل و تفکر عقلانی تأکيد خاص دارد و در نتيجه هر کسی بايد معتقدات، رسوم و آداب و احکام دين را در ترازوی عقل بسنجد و تقليد کورکورانه و اطاعت علی العميا، در حالی که دين حق – فارغ از اضافاتی که در طول زمان بدان الحاق شده - با عقل و منطق موافق است، مورد پيدا نمیکند. خرافات و انديشههای غير منطقی به اصل دين تعلق ندارد، بلکه اين مردم هستند که اين گونه افکار بیاساس را بر اصل شريعت افزودهاند و متأسفانه در مواردی نقش عُمّال دين در ترويج خرافات و موهومات و قول به معجزات و کرامات و نظاير آن بارز و نمايان بوده است.
حکم به ترک تقليد پاسخ قاطعی است بر کسانی که به انتقاد از اديان میپردازند و دين را مانع ترقی علم و مخالف پيشرفت عقل و منطق تصور میکنند. اگر مراجع مسيحی دست از تقاليد و دنبالهگيری افکار سنتی برمیداشتند و به تکفير علمايی چون گاليله روی نمیآوردند، فاصلهی عظيمی که ميان دين و علم در قرون جديد روی داده، اتفاق نمیافتاد.
در مورد تعصب عباراتی از يک بيان حضرت عبدالبهاء میتوان نقل کرد که فرمودهاند: « حضرت بهاءالله ما را از هر تعصبی نجات داد. تعصبات است که عالم را خراب کرده، هر عداوت و نزاعی و هر کدورت و ابتلايی که در عالم واقع شده، يا از تعصب دينی بوده يا از تعصب وطنی يا از تعصب نژادی يا تعصب سياسی. تعصب مذموم و مضر است، هر نوع باشد. وقتی که امر تعصبات از عالم دور شود، آن وقت عالم انسانی نجات يابد.»
البته تعصب را با محبت صادق و صميمی نبايد اشتباه کرد. فاناتيک در تعريف فرنگی کلمه، کسی را گويند که نسبت به يک عقيده يا دين يا يک شخص، ايمان غير قابل بحث و غيرت و حميتی برون از منطق و عاری از بينش دارد. در تعصب، تنها حالت افراط نيست که محبت حقيقی را ضايع میکند، نبود قدرت سنجش نيز در کار است که منشأ هيجانی زايد از اندازه میگردد.
چه راست گفته است، مولانا جلال الدين که: «سختگيری و تعصب خامی است» و چه به جا تقليد را محکوم کرده و فرموده:
خلق را تقليدشان برباد داد / ای دو صد لعنت بر اين تقليد باد
و چه خوب گفته است ملاحسين کاشفی شارح مثنوی و مؤلف کتاب لبّ لباب مثنوی: «سخن مقلد قشری است بیلباب و کلام محقق آيتی است از ام الکتاب. آن لاف بيان میزند و اين سخن از عيان میگويد.»
و مولانا جلال الدين چه در سخناش صادق است، آن جا که گويد:
آن که او از پردهی تقليد جَست / او به نور حق ببيند هر چه هست
جهد کن تا تو محقق دين شوی / تا چو عقل کل باطن بين شـوی
در يکی از آثار حضرت بهاءالله که در آن اشاره به ظهور آن مظهر الهی است، میفرمايند: «آن که پنهان بود، آمده و خوب آمده. بر يک دستش آب زندگانی و بر دست ديگر فرمان آزادی.»
اين فرمان آزادی، معانی متعدد میتواند داشته باشد، از جمله آزادی از اسارت نفس و هوی، آزادی از تقاليد، آزادی از تعصبات جاهلی، آزادی از آن چه موجب کاهش مقام انسانی میشود و به همين قياس.
آزادی از تقاليد را حضرت بهاءالله شرط اصلی جستجوی حقيقت دينی میدانند، چنان که در همان ابتدای کتاب شريف ايقان در شرايط سالکين سبيل ايمان میفرمايند: «سالکين سبيل ايمان و طالبين کئوس ايقان بايد نفوس خود را از جميع شؤونات عرضيه پاک و مقدس نمايند، يعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلق به سبحات جلال و روح را از تعلق به اسباب ظاهره و چشم را از ملاحظهی کلمات فانيه».
همين مضمون را در قسمت دوم همان کتاب نفيس در ارتباط با موضوع شرايط مجاهد میپرورند، آن جا که میفرمايند: «شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبيل معرفت سلطان قِدم گذارد، بايد در بدايت امر قلب را که محل ظهور و بروز تجلی اسرار غيبی الهی است، از جميع غبارات تيرهی علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شيطانی پاک و منزه نمايد...». در همان کتاب مستطاب، بعد از ذکر مثالهايی از ظهورات گذشته که هميشه مواجه با اعراض و اعتراض خلق شدند، میفرمايند که بايد در علت اين غفلت مردم تحقيق کرد و نتيجه میگيرند که: «نيست اين امورات محدثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت مینمايند و در صحراهای بُعد سير مینمايند و به ظنونات خود هرچه از علمای خود شنيدهاند، همان را تأسی مینمايند. لهذا غير از اعراض، امری ندارند و جز اغماض، حاصلی نخواهند».
و سرانجام به اين حقيقت متذکر میشوند که: «در همهی اوقات سبب سد عباد و منع ايشان از شاطی بحر احديه، علمای عصر بودند که زمام آن مردم در کف کفايت ايشان بود و ايشان، بعضی نظر به حب رياست و بعضی از عدم علم و معرفت، ناس را منع مینمودند».
کافی است که به امثال قيافا به هنگام ظهور حضرت مسيح و ابوالجهل در زمان رسالت پيغمبر اکرم حضرت محمد اشاره شود که علَم مخالفت با مظهر ظهور را آنان بلند کردند و در نتيجه بسياری را به گمراهی انداختند.
شک نيست که در مورد همهی علمای دين به يک گونه قضاوت نبايد کرد. فراوان بودهاند در ميان اين عالمان افرادی دلآگاه و دارای تقوای الهی که به هنگام ظهور جديد، آمنّا و صدّقنا، گفتند و در ادوار بعد هم در تعليم اخلاق و تنوير افکار نقشی مؤثر و درخور ستايش ايفا کردند و به همين مناسبت در آثار بهائی از آن گونه نفوس به شايستگی تجليل شده است. در وصف چنين علمايی است که حضرت بهاءالله فرمودهاند:
«اما علمايی که فیالحقيقه به طراز علم و اخلاق مزيناند، ايشان به مثابه رأسند از برای هيکل عالم و مانند بصرند از برای امم».
«اما دانايان پاکدل، پاک جانند. هريک رحمت يزدانند و موهبت رحمن، سماء هدايتاند و سراج عنايت... مربی نفوسند و مبشر قلوب، هادی امماند و منادی حق بين بنی آدم».
به هنگام ظهور جديد بسياری از علمای زمان به اندک تفرس و غور و تعمقی، طوق ايمان را برگردن نهادند و حتی در طريق وفا به عقيدهی جديد، جان خود را فدا کردند که فهرست نامهای آنان در ديانت بابی – بهائی بسيار مفصل است و اين گفتار کوتاه را مجال ذکر اسامی آنان نيست. از سيد دارابی که به دستور محمد شاه برای تحقيق امر باب نزد آن حضرت رفت و به موهبت شناسايی حقيقت نائل شد تا علمای طراز اولی که بعضی در صف مجتهدان معتبر عالم اسلام بودند، چون محمد نبيل اکبر قاينی و ابوالفضل گلپايگانی و برخی هم در عالم يهود و يا در ميان زردشتيان، در شمار دانشمندان محسوب میشدند و همه با شناسايی امر جديد، دل بدان بستند و از قيود گذشته، خويش را رها کردند.
ممکن است اين نکته به خاطر رسد که دشواری و پيچيدگی بعضی از مراسم و مناسک دينی در گذشته، حضور عُمّال مذهبی را ايجاب میکرده است، چون اقامهی نماز جماعت در اسلام و اجرای رسومی چون توزيع نان و شراب مقدس در کليسا يا زنده نگاه داشتن آتش در معبد زردشتيان. اما در اين مورد هم بايد گفت که حضرت بهاءالله با کاهش و تسهيل مراسم و آداب مذهبی، امکان آن را به وجود آوردهاند که هر فردی بتواند به دور از جامعهی مخصوص متوليان دين، آن مراسم و آداب را انجام دهد.
امر بهائی فاقد نماز جماعت است، غسل تعميد و تقسيم شراب و نان مقدس ندارد. ازدواج بهائيان را نمايندهی تشکيلات بهائی – هر که باشد – میتواند برگذار کند. نماز ميت و مراسم کفن و دفن را هم همه کس میتواند انجام دهد. معابد بهائی را که اينک در همهی قارات وجود دارند، هيچ قشر مخصوص مذهبی اداره نمیکند، مسئول ادارهی آنها تشکيلات بهائی است و بر روی اصحاب همهی اديان گشوده هستند. به اين ترتيب کاری نيست که فقط فرد مخصوصی در کسوت روحانيان بتواند از عهدهی آن برآيد. اين است که در آثار حضرت بهاءالله خطاب به علما و اصحاب دير و صومعه، ملاحظه میکنيم که آنان را دعوت میکنند که از انزوا به فضا روی آرند و به کاری پردازند که مفيد به عموم باشد.
در تاريخ امر بابی و بهائی بسيار روحانيون بودند که پس از ايمان به امر جديد دست از کسوت و شغل مذهبی برداشته و زندگی خود را وقف خدمت به همنوع عالم انسانی کردهاند.
نعيم اصفهانی چه هشيارانه زاهدان يا دقيقتر گفته شود، عالمان زاهدنما را از عاشقان حقيقت جدا کرده و در حقشان چنين سروده است:
عاشقــان را بــه زاهـــدان مشمـــار / کاين غم خويش دارد، آن غـم يار
آن به خون چهره شويد اين از آب / سَــر دهــد آن و اين بــرَد دستــار
آن ره جـــان سپـــرد، ايـن ره نـان / آن درِ ديـن زد و ايـن درِ دينــــار
میســراينــد هـر دو نکتـهی عشـق/ اين بــه بـالای منبــر، آن ســرِ دار
زاهــــد از بهــــر زر کنــــد زاری / عاشـــق از مال و جــان بـود بيـزار
از پس سيــم آن بـــه نغمـــهی زير / وز غـــم يــار آن بـــه نالــهی زار
چون سخن از آئين حضرت بهاءالله بود، اشارهای به مبشر آن حضرت، يعنی حضرت باب، مناسب مقال خواهد بود.
در تحقيق ممتّعی که دوست ارجمندم، دکتر نادر سعيدی، دربارهی تجدد در آئين حضرت باب کرده، چون عقلانيت يکی از ارکان عمدهی تجدد است، يادآور میشود که حضرت باب صور گونه گون عقلانيت را در نظر داشتهاند و تنها به عقلانيت ابزاری و تکنيکی که مورد توجه متجددان غرب است و همان است که موجب ترقی علم و فن شده، اکتفا نکردهاند. عقلانيت اخلاقی نيز که به قول هابرماس جامعه شناس معاصر آلمانی در رابطهی انسان با انسان مطرح میشود، مطمح نظر آن حضرت بوده و احترام به سايرين و احتراز از وارد کردن حزن در قلب آنها و اجابت نيازهای مردم نيز مورد تأکيد آن حضرت بوده است و يکی از جلوههای اين احترام به انسانها و عزيز و مقدس شمردن مقام و مرتبت انسانی، نسخ احکامی بوده که در اديان سابقه اجازهی تسلط فردی را بر ديگر افراد میداده.
علاوه بر اين دو نوع عقلانيت، حضرت باب کاربرد عقل را در حوزهی حقايق روحانی نيز ضرور شمرده و به عبارت ديگر تحری شخصی حقيقت را در اين زمينه لازم دانستهاند و حال آن که هم در زمينههای سنتپرستی شرق و هم در فرهنگ تجدد غرب، اصل تقليد پذيرفته شده است.
به زبان ديگر گوييم، امر حضرت باب که زمينه ساز ديانت بهائی است، يکی از مهمترين پايههای تجدد را که کاربرد عقل باشد، از دايرهی تنگ امور مادی – اقتصادی و يا علوم و فنون بيرون آورده و گسترش داده و به زمينههای انسانی – اجتماعی و روحانی نيز شمول بخشيده است. در چنين تعبيری از عقلانيت، نه جايی برای تقليد هست و نه محملی برای تعصب میتوان بست.
تعصب که بلای خانمان سوز عالم بشری است و بسياری از جنگها و مصيبات عالم از آن برخاسته، میتواند ريشههای متعدد داشته باشد. در درجهی اول تعصب با اين اعتقاد قرين است که دين من، يا دين شما انحصار حقيقت را داراست، در حالی که حقيقت، حتی حقيقت دينی امری است که متدرجاً با پيشرفت و توسعهی فکر بشر مکشوف میشود، به عبارت ديگر، امری است نسبی و نه مطلق. البته علم حق مطلق است، اما آن چه از طريق دين خدا دستگير هر يک از ما میشود، محدود است به درجهی فهم و نوع فرهنگ ما و شرايط زمان و مکان که البته از فردی به فرد ديگر فرق میکند.
در درجهی دوم، يک ريشهی مهم ديگر تعصب، فقدان هشياری به قانون تحول و تطور است، يعنی غفلت از اين حقيقت که هيچ چيز در جهان ثابت نمیماند و همه چيز در حال تغيير است و بنابراين فلان حکم دينی يا قانون مدنی که ديروز از اعتبار کامل برخوردار بود، ممکن است با مقتضيات امروز يا فردا نخواند. البته اصول بنيادی روحانی – اخلاقی اديان پايدار و دائم است. اما سخن ما اين جا از حدود و احکام اجرايی است که ناچار عنصر زمان در آن کمال اهميت را دارد، چنان که بسياری از مجازاتهای سخت آئين يهود و شريعت اسلام که مناسب شرايط دنيای قديم بوده، در حال حاضر مطلقاً غير قابل اجراست. از حکم دندان در برابر دندان يا چشم در برابر چشم گرفته، تا بريدن دست دزد و سنگسار کردن زانی و زانيه و نظاير آن که با دانش امروزی از ريشههای حقيقی جرم و جنايت و طرق صحيح مجازات هيچ گونه توافق ندارد. متأسفانه اين ديد سکونی از امور جهان بر فلسفهی اکثر اديان حاکم است و علت عمدهی تحجر و تأخر آنهاست.
يک ريشهی تعصب اين است که مردم دين خدا را با ملک شخصی اشتباه میکنند و هويت شخصی خود را با دين مخلوط میسازند و وقتی دين همانند يک ايدئولوژی ملی – قومی تکيهگاه هويت فرد شد، آن فرد از جان و دل به حفظ و دفاع مدرکات خود از دين اهتمام میکند و هيجانات غير عادی را به جای تعقل و سنجش به ياری خويش میطلبد.
دين، هدف زندگی و رفتار آدمی بايد باشد و نه وسيلهای برای تحقق مقاصد شخصی، چون هويت سازی برای خود يا کسب منفعت و فايدت فردی، خصوصاً اگر جنبهی دنيوی داشته باشد.
ديانت حضرت بهاءالله چنان که گفته آمد، نه جايی برای تقليد از فرد ديگر و پيروی از درک و استنباط دينی دگران بازمیگذارد و نه مجالی برای مرشديت و گوروبازی ايجاد میکند و نه عشق و محبت به خدا و دين و مظهر الهی را از اعتدال و صميميت و صفا و عقلانيت به سوی هيجانزدگی و تعصب جاهلی سوق میدهد.
در دنيای مادی امروز که بیخدايی و لامذهبی در آن متأسفانه روی در افزايش و گسترش دارد، تعليم بهائی به ترک تقليد و تعصب، يکی از بزرگترين اعتراضات ماديون را بر اديان الهی از دست آنان میگيرد و بیاثر میکند و نيز کاربرد عقل و منطق که منشأ اين همه ترقی در عالم علم شده، در عرصهی دين نيز بیگمان برکات و نتايج گرانبهايی به بار خواهد آورد که شکاف ميان علم و دين را که امروزه يکی از اعظم مسائل جهان است، از ميان برخواهد داشت. از اين روی گزاف نيست، اگر بگوييم که ترک تقليد و تعصب، نويد بزرگی برای آيندهی بشريت است.
از يادآوری اين نکته در پايان کلام نمیتوانم چشم پوشم که از علل عمدهی پيش افتادن ممالک راقيهی جهان، اهميتی است که به تحقيقات علمی و فنی و تحقيق در همهی رشتههای معارف بشری میدهند. امريکا حدود ۳،۵ در صد توليد ناخالص ملی خود را صرف تحقيق و توسعه، يعنی کاربرد نتايج تحقيق میکند. ژاپون در برنامهی دراز مدتی که اخيراً طراحی کرده، میخواهد به اين حد بالای سرمايه گذاری برسد. اروپا اندکی بيش از ۲،۵ در صد توليد ناخالص ملی خود را مصروف تحقيق میکند و نارضايی بسياری از محققان اروپايی و گريز مغزها به امريکا نتيجهی چنين نابرابری است و البته شرط نخستين پيشرفت تحقيق، آمادگی برای ترک تقاليد گذشته و دست برداری از اصرار تعصبآميز در شناسايیهای کنونی است . هيچ علمی حد يقف ندارد و ای بسا کشفيات تازه، تئوریهای نوينی را مطرح کند که بر اثر قبول آنها مبانی شناختهای ديرين دگرگون شود. چنان که در تحول از فيزيک مکانيک نيوتنی به فيزيک کوانتا، اين تجديد نظر در مبانی علم مذکور را میتوان به انگشت نمود.
مسک ختام عرايضم، کلامی از حضرت عبدالبهاست که به اصل آن دسترس حاصل نشد و ترجمهی مضمون آن چنين است: جميع مواهب اساساً الهی است، ولی هيچ موهبتی با قوهی فکر و تمعن و تفرس که عطيهای است جاودانی و آثار آن سبب مسرت ابدی است، برابری ننمايد... لذا بايد سعی بليغ در کسب علوم و فنون نماييد. هرچه بيشتر در اين خصوص ترقی نماييد، به مراتب عالیتر به درک مقصد و منظور الهی واصل گرديد... فیالحقيقه علم به مثابهی آينه است که در آن اشکال و تصاوير نامتناهی از اشيای موجود، منعکس و ظاهر گردد و پايه و بنيان هر تقدم و پيشرفت فردی و ملی است و بدون قوهی تفکر و تفحص، ترقی و تعالی غير ممکن و محال است.
منابع و مآخذ:1- از کلمات فردوسيه، ورق هشتم
2- پيام ملکوت، ص ۹۹
3- ياران پارسی، ص ۱۸
4- پيام آسمانی، جلد دوم، ص ۲۳۷
يکی دستور ترک تعصب يا فاناتيسم که معنای آن شدت علاقه به دين نيست، بلکه اعتقاد به انحصار حقيقت و تصلب و تحجر در شريعت است و ديگری دستور ترک تقليد است، يعنی ترک عادت يا سنتی که در بسياری ازجامعههای دينی به چشم میخورد، زيرا در برخی از اديان تشويق افراد به اين که شخصاً به جستجوی حقيقت دينی پردازند، ديده نمیشود و فردی که در خانوادهای يهودی، مسيحی يا مسلمان به دنيا آمده، خواه و ناخواه به همان جامعهی دينی منتسب و متعلق انگاشته میشود.
از آن گذشته، افراد در طول زندگی، بدون تفکر شخصی، چشم بسته از علمای دين پيروی میکنند و نحوهی درک و فهم و تفسير آنان از مطالب دينی را تعبداً میپذيرند. حتی گاه کار بدان جا میرسد که حرام و حلال در امر تغذيه را هم از کارگزاران دين میپرسند، يعنی نه فقط آن چه را که بايد يا نبايد خورد، بلکه فیالمثل چگونگی ذبح حيوان را تا خوردن گوشتش مجاز باشد، از اصحاب شرع سؤال میکنند.
در عالم مسيحيت، اين که کليسا برای روحانيون حق شنيدن اعترافات مردم و بخشودن گناههای آنان را قائل شده است، نمونهی ديگری است از قوت و غلبهی اصل تقليد و تبعيت از يک مرجع دينی.
اگر بخواهيم راز ترقی شگفت جهان غرب را بعد از قرون وسطی بدانيم، بايد به اين دو مفهوم، يعنی ترک تقليد و دفع تعصب، رجوع کنيم زيرا مغرب زمين از آن زمان پای در راه ترقی علمی و فکری و اجتماعی نهاد که سنتهای ديرينه را با همهی احترامی که برای آنها میشد قائل شد، به کنار نهاد و در هر مورد و در هر مسئله تحقيق و پژوهش با روشهای صحيح را دستورالعمل خود قرار داد. در مورد يافتهها و شناختههای قدما نيز اصرار و تعصب نورزيد، بلکه همهی دانستهها را در معرض آزمايش مجدد قرار داد تا با اطمينان خاطر درست را از نادرست تشخيص دهد و تفکيک کند.
بايد از ابتدا به صراحت اعلام کرد که امر بهائی نه موافق تقليد است، نه طرفدار تعصب. در مورد عدم موافقت با تقليد، همين بس که گفته شود که در ديانت بهائی، قشری و طبقهای از جامعه که روحانيت و حکومت شرع و تسلط بر وجدان نفوس را در اختيار داشته باشد، وجود ندارد و فرد، اعم از آن که بهائی زاده باشد يا فرزند آئينی ديگر، مکلف به تحری حقيقت، يعنی پژوهش فردی در امور دينی است و در مورد تعصب، کافی است يادآوری شود که هرچند حضرت بهاءالله تربيت روحانی و اخلاقی را در همان آغاز کارِ تعليم و تربيت کودکان، اساسی و ضروری تشخيص فرمودهاند، اما در عين حال يادآور شدهاند که چنين تربيتی نبايد منتهی به تعصب و حميت جاهلی گردد.
عين بيان حضرت بهاءالله در اين مورد چنين است: «دارالتعليم بايد در ابتدا اولاد را به شرايط دين تعليم دهد، تا وعد و وعيد مذکور در کتب الهی، ايشان را از مناهی منع نمايد و به طراز اوامر مزين دارد، لکن به قدری که به تعصب و حميت جاهليه منجر و منتهی نگردد» .
اين که در ديانت بهائی علما به عنوان مراجع تقليد وجود ندارند، در اين جامعه چنين توجيه میشود که اولاً عصر جديد، عصر سواد عمومی است و کتب مقدسه در دسترس همگان قرار دارد و همه میتوانند بخوانند و از کلام الهی بهرهمند شوند و در نتيجه نياز به قشر خاصی از جامعه که کارش توضيح و تشريح کلام الهی باشد، ديده نمیشود.
ثانياً امر بهائی بر عقل و تفکر عقلانی تأکيد خاص دارد و در نتيجه هر کسی بايد معتقدات، رسوم و آداب و احکام دين را در ترازوی عقل بسنجد و تقليد کورکورانه و اطاعت علی العميا، در حالی که دين حق – فارغ از اضافاتی که در طول زمان بدان الحاق شده - با عقل و منطق موافق است، مورد پيدا نمیکند. خرافات و انديشههای غير منطقی به اصل دين تعلق ندارد، بلکه اين مردم هستند که اين گونه افکار بیاساس را بر اصل شريعت افزودهاند و متأسفانه در مواردی نقش عُمّال دين در ترويج خرافات و موهومات و قول به معجزات و کرامات و نظاير آن بارز و نمايان بوده است.
حکم به ترک تقليد پاسخ قاطعی است بر کسانی که به انتقاد از اديان میپردازند و دين را مانع ترقی علم و مخالف پيشرفت عقل و منطق تصور میکنند. اگر مراجع مسيحی دست از تقاليد و دنبالهگيری افکار سنتی برمیداشتند و به تکفير علمايی چون گاليله روی نمیآوردند، فاصلهی عظيمی که ميان دين و علم در قرون جديد روی داده، اتفاق نمیافتاد.
در مورد تعصب عباراتی از يک بيان حضرت عبدالبهاء میتوان نقل کرد که فرمودهاند: « حضرت بهاءالله ما را از هر تعصبی نجات داد. تعصبات است که عالم را خراب کرده، هر عداوت و نزاعی و هر کدورت و ابتلايی که در عالم واقع شده، يا از تعصب دينی بوده يا از تعصب وطنی يا از تعصب نژادی يا تعصب سياسی. تعصب مذموم و مضر است، هر نوع باشد. وقتی که امر تعصبات از عالم دور شود، آن وقت عالم انسانی نجات يابد.»
البته تعصب را با محبت صادق و صميمی نبايد اشتباه کرد. فاناتيک در تعريف فرنگی کلمه، کسی را گويند که نسبت به يک عقيده يا دين يا يک شخص، ايمان غير قابل بحث و غيرت و حميتی برون از منطق و عاری از بينش دارد. در تعصب، تنها حالت افراط نيست که محبت حقيقی را ضايع میکند، نبود قدرت سنجش نيز در کار است که منشأ هيجانی زايد از اندازه میگردد.
چه راست گفته است، مولانا جلال الدين که: «سختگيری و تعصب خامی است» و چه به جا تقليد را محکوم کرده و فرموده:
خلق را تقليدشان برباد داد / ای دو صد لعنت بر اين تقليد باد
و چه خوب گفته است ملاحسين کاشفی شارح مثنوی و مؤلف کتاب لبّ لباب مثنوی: «سخن مقلد قشری است بیلباب و کلام محقق آيتی است از ام الکتاب. آن لاف بيان میزند و اين سخن از عيان میگويد.»
و مولانا جلال الدين چه در سخناش صادق است، آن جا که گويد:
آن که او از پردهی تقليد جَست / او به نور حق ببيند هر چه هست
جهد کن تا تو محقق دين شوی / تا چو عقل کل باطن بين شـوی
در يکی از آثار حضرت بهاءالله که در آن اشاره به ظهور آن مظهر الهی است، میفرمايند: «آن که پنهان بود، آمده و خوب آمده. بر يک دستش آب زندگانی و بر دست ديگر فرمان آزادی.»
اين فرمان آزادی، معانی متعدد میتواند داشته باشد، از جمله آزادی از اسارت نفس و هوی، آزادی از تقاليد، آزادی از تعصبات جاهلی، آزادی از آن چه موجب کاهش مقام انسانی میشود و به همين قياس.
آزادی از تقاليد را حضرت بهاءالله شرط اصلی جستجوی حقيقت دينی میدانند، چنان که در همان ابتدای کتاب شريف ايقان در شرايط سالکين سبيل ايمان میفرمايند: «سالکين سبيل ايمان و طالبين کئوس ايقان بايد نفوس خود را از جميع شؤونات عرضيه پاک و مقدس نمايند، يعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلق به سبحات جلال و روح را از تعلق به اسباب ظاهره و چشم را از ملاحظهی کلمات فانيه».
همين مضمون را در قسمت دوم همان کتاب نفيس در ارتباط با موضوع شرايط مجاهد میپرورند، آن جا که میفرمايند: «شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبيل معرفت سلطان قِدم گذارد، بايد در بدايت امر قلب را که محل ظهور و بروز تجلی اسرار غيبی الهی است، از جميع غبارات تيرهی علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شيطانی پاک و منزه نمايد...». در همان کتاب مستطاب، بعد از ذکر مثالهايی از ظهورات گذشته که هميشه مواجه با اعراض و اعتراض خلق شدند، میفرمايند که بايد در علت اين غفلت مردم تحقيق کرد و نتيجه میگيرند که: «نيست اين امورات محدثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت مینمايند و در صحراهای بُعد سير مینمايند و به ظنونات خود هرچه از علمای خود شنيدهاند، همان را تأسی مینمايند. لهذا غير از اعراض، امری ندارند و جز اغماض، حاصلی نخواهند».
و سرانجام به اين حقيقت متذکر میشوند که: «در همهی اوقات سبب سد عباد و منع ايشان از شاطی بحر احديه، علمای عصر بودند که زمام آن مردم در کف کفايت ايشان بود و ايشان، بعضی نظر به حب رياست و بعضی از عدم علم و معرفت، ناس را منع مینمودند».
کافی است که به امثال قيافا به هنگام ظهور حضرت مسيح و ابوالجهل در زمان رسالت پيغمبر اکرم حضرت محمد اشاره شود که علَم مخالفت با مظهر ظهور را آنان بلند کردند و در نتيجه بسياری را به گمراهی انداختند.
شک نيست که در مورد همهی علمای دين به يک گونه قضاوت نبايد کرد. فراوان بودهاند در ميان اين عالمان افرادی دلآگاه و دارای تقوای الهی که به هنگام ظهور جديد، آمنّا و صدّقنا، گفتند و در ادوار بعد هم در تعليم اخلاق و تنوير افکار نقشی مؤثر و درخور ستايش ايفا کردند و به همين مناسبت در آثار بهائی از آن گونه نفوس به شايستگی تجليل شده است. در وصف چنين علمايی است که حضرت بهاءالله فرمودهاند:
«اما علمايی که فیالحقيقه به طراز علم و اخلاق مزيناند، ايشان به مثابه رأسند از برای هيکل عالم و مانند بصرند از برای امم».
«اما دانايان پاکدل، پاک جانند. هريک رحمت يزدانند و موهبت رحمن، سماء هدايتاند و سراج عنايت... مربی نفوسند و مبشر قلوب، هادی امماند و منادی حق بين بنی آدم».
به هنگام ظهور جديد بسياری از علمای زمان به اندک تفرس و غور و تعمقی، طوق ايمان را برگردن نهادند و حتی در طريق وفا به عقيدهی جديد، جان خود را فدا کردند که فهرست نامهای آنان در ديانت بابی – بهائی بسيار مفصل است و اين گفتار کوتاه را مجال ذکر اسامی آنان نيست. از سيد دارابی که به دستور محمد شاه برای تحقيق امر باب نزد آن حضرت رفت و به موهبت شناسايی حقيقت نائل شد تا علمای طراز اولی که بعضی در صف مجتهدان معتبر عالم اسلام بودند، چون محمد نبيل اکبر قاينی و ابوالفضل گلپايگانی و برخی هم در عالم يهود و يا در ميان زردشتيان، در شمار دانشمندان محسوب میشدند و همه با شناسايی امر جديد، دل بدان بستند و از قيود گذشته، خويش را رها کردند.
ممکن است اين نکته به خاطر رسد که دشواری و پيچيدگی بعضی از مراسم و مناسک دينی در گذشته، حضور عُمّال مذهبی را ايجاب میکرده است، چون اقامهی نماز جماعت در اسلام و اجرای رسومی چون توزيع نان و شراب مقدس در کليسا يا زنده نگاه داشتن آتش در معبد زردشتيان. اما در اين مورد هم بايد گفت که حضرت بهاءالله با کاهش و تسهيل مراسم و آداب مذهبی، امکان آن را به وجود آوردهاند که هر فردی بتواند به دور از جامعهی مخصوص متوليان دين، آن مراسم و آداب را انجام دهد.
امر بهائی فاقد نماز جماعت است، غسل تعميد و تقسيم شراب و نان مقدس ندارد. ازدواج بهائيان را نمايندهی تشکيلات بهائی – هر که باشد – میتواند برگذار کند. نماز ميت و مراسم کفن و دفن را هم همه کس میتواند انجام دهد. معابد بهائی را که اينک در همهی قارات وجود دارند، هيچ قشر مخصوص مذهبی اداره نمیکند، مسئول ادارهی آنها تشکيلات بهائی است و بر روی اصحاب همهی اديان گشوده هستند. به اين ترتيب کاری نيست که فقط فرد مخصوصی در کسوت روحانيان بتواند از عهدهی آن برآيد. اين است که در آثار حضرت بهاءالله خطاب به علما و اصحاب دير و صومعه، ملاحظه میکنيم که آنان را دعوت میکنند که از انزوا به فضا روی آرند و به کاری پردازند که مفيد به عموم باشد.
در تاريخ امر بابی و بهائی بسيار روحانيون بودند که پس از ايمان به امر جديد دست از کسوت و شغل مذهبی برداشته و زندگی خود را وقف خدمت به همنوع عالم انسانی کردهاند.
نعيم اصفهانی چه هشيارانه زاهدان يا دقيقتر گفته شود، عالمان زاهدنما را از عاشقان حقيقت جدا کرده و در حقشان چنين سروده است:
عاشقــان را بــه زاهـــدان مشمـــار / کاين غم خويش دارد، آن غـم يار
آن به خون چهره شويد اين از آب / سَــر دهــد آن و اين بــرَد دستــار
آن ره جـــان سپـــرد، ايـن ره نـان / آن درِ ديـن زد و ايـن درِ دينــــار
میســراينــد هـر دو نکتـهی عشـق/ اين بــه بـالای منبــر، آن ســرِ دار
زاهــــد از بهــــر زر کنــــد زاری / عاشـــق از مال و جــان بـود بيـزار
از پس سيــم آن بـــه نغمـــهی زير / وز غـــم يــار آن بـــه نالــهی زار
چون سخن از آئين حضرت بهاءالله بود، اشارهای به مبشر آن حضرت، يعنی حضرت باب، مناسب مقال خواهد بود.
در تحقيق ممتّعی که دوست ارجمندم، دکتر نادر سعيدی، دربارهی تجدد در آئين حضرت باب کرده، چون عقلانيت يکی از ارکان عمدهی تجدد است، يادآور میشود که حضرت باب صور گونه گون عقلانيت را در نظر داشتهاند و تنها به عقلانيت ابزاری و تکنيکی که مورد توجه متجددان غرب است و همان است که موجب ترقی علم و فن شده، اکتفا نکردهاند. عقلانيت اخلاقی نيز که به قول هابرماس جامعه شناس معاصر آلمانی در رابطهی انسان با انسان مطرح میشود، مطمح نظر آن حضرت بوده و احترام به سايرين و احتراز از وارد کردن حزن در قلب آنها و اجابت نيازهای مردم نيز مورد تأکيد آن حضرت بوده است و يکی از جلوههای اين احترام به انسانها و عزيز و مقدس شمردن مقام و مرتبت انسانی، نسخ احکامی بوده که در اديان سابقه اجازهی تسلط فردی را بر ديگر افراد میداده.
علاوه بر اين دو نوع عقلانيت، حضرت باب کاربرد عقل را در حوزهی حقايق روحانی نيز ضرور شمرده و به عبارت ديگر تحری شخصی حقيقت را در اين زمينه لازم دانستهاند و حال آن که هم در زمينههای سنتپرستی شرق و هم در فرهنگ تجدد غرب، اصل تقليد پذيرفته شده است.
به زبان ديگر گوييم، امر حضرت باب که زمينه ساز ديانت بهائی است، يکی از مهمترين پايههای تجدد را که کاربرد عقل باشد، از دايرهی تنگ امور مادی – اقتصادی و يا علوم و فنون بيرون آورده و گسترش داده و به زمينههای انسانی – اجتماعی و روحانی نيز شمول بخشيده است. در چنين تعبيری از عقلانيت، نه جايی برای تقليد هست و نه محملی برای تعصب میتوان بست.
تعصب که بلای خانمان سوز عالم بشری است و بسياری از جنگها و مصيبات عالم از آن برخاسته، میتواند ريشههای متعدد داشته باشد. در درجهی اول تعصب با اين اعتقاد قرين است که دين من، يا دين شما انحصار حقيقت را داراست، در حالی که حقيقت، حتی حقيقت دينی امری است که متدرجاً با پيشرفت و توسعهی فکر بشر مکشوف میشود، به عبارت ديگر، امری است نسبی و نه مطلق. البته علم حق مطلق است، اما آن چه از طريق دين خدا دستگير هر يک از ما میشود، محدود است به درجهی فهم و نوع فرهنگ ما و شرايط زمان و مکان که البته از فردی به فرد ديگر فرق میکند.
در درجهی دوم، يک ريشهی مهم ديگر تعصب، فقدان هشياری به قانون تحول و تطور است، يعنی غفلت از اين حقيقت که هيچ چيز در جهان ثابت نمیماند و همه چيز در حال تغيير است و بنابراين فلان حکم دينی يا قانون مدنی که ديروز از اعتبار کامل برخوردار بود، ممکن است با مقتضيات امروز يا فردا نخواند. البته اصول بنيادی روحانی – اخلاقی اديان پايدار و دائم است. اما سخن ما اين جا از حدود و احکام اجرايی است که ناچار عنصر زمان در آن کمال اهميت را دارد، چنان که بسياری از مجازاتهای سخت آئين يهود و شريعت اسلام که مناسب شرايط دنيای قديم بوده، در حال حاضر مطلقاً غير قابل اجراست. از حکم دندان در برابر دندان يا چشم در برابر چشم گرفته، تا بريدن دست دزد و سنگسار کردن زانی و زانيه و نظاير آن که با دانش امروزی از ريشههای حقيقی جرم و جنايت و طرق صحيح مجازات هيچ گونه توافق ندارد. متأسفانه اين ديد سکونی از امور جهان بر فلسفهی اکثر اديان حاکم است و علت عمدهی تحجر و تأخر آنهاست.
يک ريشهی تعصب اين است که مردم دين خدا را با ملک شخصی اشتباه میکنند و هويت شخصی خود را با دين مخلوط میسازند و وقتی دين همانند يک ايدئولوژی ملی – قومی تکيهگاه هويت فرد شد، آن فرد از جان و دل به حفظ و دفاع مدرکات خود از دين اهتمام میکند و هيجانات غير عادی را به جای تعقل و سنجش به ياری خويش میطلبد.
دين، هدف زندگی و رفتار آدمی بايد باشد و نه وسيلهای برای تحقق مقاصد شخصی، چون هويت سازی برای خود يا کسب منفعت و فايدت فردی، خصوصاً اگر جنبهی دنيوی داشته باشد.
ديانت حضرت بهاءالله چنان که گفته آمد، نه جايی برای تقليد از فرد ديگر و پيروی از درک و استنباط دينی دگران بازمیگذارد و نه مجالی برای مرشديت و گوروبازی ايجاد میکند و نه عشق و محبت به خدا و دين و مظهر الهی را از اعتدال و صميميت و صفا و عقلانيت به سوی هيجانزدگی و تعصب جاهلی سوق میدهد.
در دنيای مادی امروز که بیخدايی و لامذهبی در آن متأسفانه روی در افزايش و گسترش دارد، تعليم بهائی به ترک تقليد و تعصب، يکی از بزرگترين اعتراضات ماديون را بر اديان الهی از دست آنان میگيرد و بیاثر میکند و نيز کاربرد عقل و منطق که منشأ اين همه ترقی در عالم علم شده، در عرصهی دين نيز بیگمان برکات و نتايج گرانبهايی به بار خواهد آورد که شکاف ميان علم و دين را که امروزه يکی از اعظم مسائل جهان است، از ميان برخواهد داشت. از اين روی گزاف نيست، اگر بگوييم که ترک تقليد و تعصب، نويد بزرگی برای آيندهی بشريت است.
از يادآوری اين نکته در پايان کلام نمیتوانم چشم پوشم که از علل عمدهی پيش افتادن ممالک راقيهی جهان، اهميتی است که به تحقيقات علمی و فنی و تحقيق در همهی رشتههای معارف بشری میدهند. امريکا حدود ۳،۵ در صد توليد ناخالص ملی خود را صرف تحقيق و توسعه، يعنی کاربرد نتايج تحقيق میکند. ژاپون در برنامهی دراز مدتی که اخيراً طراحی کرده، میخواهد به اين حد بالای سرمايه گذاری برسد. اروپا اندکی بيش از ۲،۵ در صد توليد ناخالص ملی خود را مصروف تحقيق میکند و نارضايی بسياری از محققان اروپايی و گريز مغزها به امريکا نتيجهی چنين نابرابری است و البته شرط نخستين پيشرفت تحقيق، آمادگی برای ترک تقاليد گذشته و دست برداری از اصرار تعصبآميز در شناسايیهای کنونی است . هيچ علمی حد يقف ندارد و ای بسا کشفيات تازه، تئوریهای نوينی را مطرح کند که بر اثر قبول آنها مبانی شناختهای ديرين دگرگون شود. چنان که در تحول از فيزيک مکانيک نيوتنی به فيزيک کوانتا، اين تجديد نظر در مبانی علم مذکور را میتوان به انگشت نمود.
مسک ختام عرايضم، کلامی از حضرت عبدالبهاست که به اصل آن دسترس حاصل نشد و ترجمهی مضمون آن چنين است: جميع مواهب اساساً الهی است، ولی هيچ موهبتی با قوهی فکر و تمعن و تفرس که عطيهای است جاودانی و آثار آن سبب مسرت ابدی است، برابری ننمايد... لذا بايد سعی بليغ در کسب علوم و فنون نماييد. هرچه بيشتر در اين خصوص ترقی نماييد، به مراتب عالیتر به درک مقصد و منظور الهی واصل گرديد... فیالحقيقه علم به مثابهی آينه است که در آن اشکال و تصاوير نامتناهی از اشيای موجود، منعکس و ظاهر گردد و پايه و بنيان هر تقدم و پيشرفت فردی و ملی است و بدون قوهی تفکر و تفحص، ترقی و تعالی غير ممکن و محال است.
منابع و مآخذ:1- از کلمات فردوسيه، ورق هشتم
2- پيام ملکوت، ص ۹۹
3- ياران پارسی، ص ۱۸
4- پيام آسمانی، جلد دوم، ص ۲۳۷
Comments
malihe said:
mohsen said:
Add new comment