بینداز ثوب تکبر زتن
اگر خواهی ای دل فریبا شدن ز تن مردن و جان زیبا شدن
زکبروزنخوت،جدائی طلب زگرداب ذلت،رهائی طلب
بینداز ثوب تکبر زتن بگیر این لباس غرور،از بدن
بیندیش یک لحظه در کار خویش که شاید درآئی زپندار خویش
غرور توای بنده دانی ز چیست؟ اگرنیست ازخاک فانی،زچیست؟
گرازثروت است،اینهمه فروجاه بودجمله ارزانی از خاک راه!
اگر روی زیباست این کبریا بیک لحظه گردد،تن و رو فنا!
زیک پرده کز این جمال اوفتاد همه رنگ و رو از جلال اوفتاد
اگرعلم آرد بجانت غرور بینداز هر دانشی را بدور
همه آنچه دانند،دانندگان بود از دل ذره ای از جهان
چو در خلقت اندیشی هوشمند درافتد دل و جان پاکت به بند
اگریک دم از فیض بی انتها شود عالم جان و انسان جدا
نماند در این دیر ویرانه کس نه این خانه ماند،نه در خانه کس
نه مصری بماند،نه سلطان آن نه فرعون بماند،نه فرعونیان
پس ای خفته،بیدار باید شدن چوخاک ره یار باید شدن
اگر میرد اندر تن خویش کس کند مرده را زنده فریاد رس
به تن روح پایندگی آیدش شب و روز،فرخندگی زایدش
بتابد چو خورشید برملک خاک برآرد ندا تا بفردوس پاک
که محبوب دلها ی پاکان بهاست
شه لامکان،نوریزدان بهاست
فایل ضمیمه
Attachment | Size |
---|---|
بینداز ثوب تکبر ز تن.pdf | 61.42 KB |
Add new comment