هُو اللّه
ای خدای پر عطای ذوالمنن واقف جان و دل و اسرار من در سحر ها مونس جانم توئی مطّلع بر سوز و حرمانم توئی هر دلی پيوست با ذکرت دمی جز غم تو می نجويد محرمی خون شود آن دل که بريان تو نيست کور به چشمی که گريان تو نيست در شبان تيره و تار ای قدير ياد تو در دل چو مصباح منير از عناياتت به دل روحی بدم تا عدم گردد ز لطف تو قدم در لياقت منگر و در قدر ها بنگر اندر فضل خود ای ذوالعطا اين طيور بال و پر اشکسته را از کرم بال و پری احسان نما . ع ع
هُو الأبهی الأبهی
پروردگارا آمرزگارا چگونه زبان بستايشت گشايم و پرستش و نيايش نمايم تقرير عين تقصير است و تحرير دليل نادانی در اين امر عسير زبان
آلتی است مُرکّب از عناصر صوت و بيان عرضی است از عوارض به آلت عنصری و صوت عارضی چگونه توان نعت و ستايش حضرت بيچون گفت
آنچه گويم و جويم از مدرکات عالم انسانی است و در تحت احاطه عالم بشری نتائج فکريّه چگونه بمعارج الهيّه رسد و عنکبوت اوهام چگونه به لعاب ظنون و افهام بر رفرف تقديس تند جز بيان عجز چاره ای نه و بغير از اعتراف به قصور بهانه ای نيست تو غنيّ متعالی و مقدّس از ادراک عقول اهل کمال ... ع ع
Add new comment