خیال تو
جزخیال تو کسی با من و دل همدم نیست
با خیالت چه توان کرد که کاری کم نیست
شمع را کشته ام امشب که توئی در نظرم
هیچکس غیر تو در دیدهء ما محرم نیست
به نگاهم بنگر حرف غم عشق بخوان
حرف دلدادگی و عشق و جنون مبهم نیست
نقش آشفتگی خویش به زلف تو زدم
ورنه افسانهء ز زلف تو چنان درهم نیست
آنچنان تیر نگاه تو درافکنده مرا
که دگر حاجت گیسوی خم اندر خم نیست
رشته زلف تو بسته است سراپای مرا
به خدا رشتهء زنجیر چنان محکم نیست
لب جام و لب ما و لب میگون نگار
خوشترازاین دو سه لب در همهء عالم نیست
دل ما سوخت ولی دیدهءما اشک نریخت
دیدهء ما پی تسکین دل ما هم نیست
سخن مفت مگو مفتی سجاده به دوش
که زفتوای تو رسوای چو ما را غم نیست
دامن آدم خاکی به گنه آلودست
آنکسی راکه گنه نیست یقین آدم نیست
با جراحات درون خوکن و با درد بساز
سرکشا سینهءمجروح ترا مرهم نیست
فایل ضمیمه
Attachment | Size |
---|---|
تو.pdf | 59.17 KB |
Add new comment