منتشر شده در مجله مطالعات بهائی، جلد 5، شماره 4 (1994)
ویلیام هاچر
مترجم: پیمان روحانی
چکیده
از سیستم های مختلفی که در این جهان مشاهده می کنیم، برخی (مانند حرکت ذرات معلق در هوا) کاملا تصادفی به نظر می آیند، در صورتی که بعضی دیگر (مانند رشد گیاهان) حد زیادی از نظم و ساختار را نشان می دهند. در هر زمان که دانشمندان به پدیده ای بر می خورند که سیر قابل توجهی به سمت نظم دارد، بدون آنکه هیچ دلیل قابل مشاهده ای برای آن وجود داشته باشد، علت آن را وجود نیرویی خارجی و نامرئی تلقی می کنند (مانند نیروی نامرئی گرانش که اجسام آزاد را در مجاورت با یک جسم بزرگ، مانند زمین دائما به سمت پایین می کشاند). ازهمین طریق، فیزیک نوین حداقل وجود چهار نیروی اصلی را تایید کرده است (گرانش، نیروی هستهای ضعیف، نیروی هستهای قوی و نیروی الکترومغناطیس) و همچنان در پی بررسی نیروهای کشف نشده ای است که ممکن است وجود داشته باشند. در سال 1921، حضرت عبدالبهاء یک برهان علمی قانع کننده برای وجود یک نیروی خارجی نامرئی، به عنوان تنها توضیح منطقی برای پدیده زيست شناختى تکامل، ارائه فرمودند. از زمانی که اثبات آن حضرت برای اولین بار منتشر شده، اکتشافات علمی نشان داده است که پدیده تکامل به راستی حرکتی مداوم از بی نظمی به سوی نظم را نشان می دهد و این کشف جدید قویا به وجود یک نیروی غیر قابل مشاهده اشاره می کند که ماهیت آن با تمام نیروهایی که تاکنون کشف شده است متفاوت می باشد. در این مقاله، ما یک فرمول بندى تازه و مفصل از برهان حضرت عبدالبهاء را بر طبق زبان علمی نوین ارائه خواهیم داد که در زمان آن حضرت موجود نبود.
پیش گفتار
بر طبق فرموده حضرت عبدالبهاء افرادی که در جستجوی خداوند هستند باید توجه کنند که براهین عقلانی نقاط شروع ضروری و مفیدی برای رسیدن به خدا هستند، اما شناخت عمیق و مناسب خداوند بسیار فراتر از برهان است و ذاتا معنوی است. ایشان تاکید فرموده اند که مطالعه براهین عقلانی قلوب را به سمت حق متوجه می کند و بنابراین این گونه اثبات های منطقی برای وجود خدا به خودی خود هدف نبوده و تنها وسیله هایی هستند برای شناخت عمیق تر خداوند.
همانگونه که ادیان و فلاسفه بزرگ به اثبات وجود خدا پرداخته اند، حضرت عبدالبهاء نیز در آثار خویش براهین فلسفی مختلفی را (مانند برهان علیت ارسطو) بیان فرموده اند. اما ایشان در لوحی که در سال 1921 خطاب به دانشمند سوئیسی، آگوست فورل مرقوم فرمودند، یک اثبات جدید از وجود خدا را ارائه نمودند که مبتنی بر اصول موجود در پدیده تکامل زیست شناختی بود. ایشان استدلال می فرمایند که علت ترکیب (و تجزیه) موجودات زنده ضرورتا یک نیروی موجود غیر قابل مشاهده و دارای اراده است (که بنابراین این نیروی هوشمند خارج از فرآیند تکامل است و جزئی از آن نیست). از آنجا که این نیرو انسان را به وجود آورده، باید اعظم از انسان باشد و بنابراین آن جوهر دارای قابلیت های فرا بشری است. به احتمال بسیار بالا این اثبات اولین بار توسط حضرت عبدالبهاء ارائه شده است زیرا نظریه علمی تکامل در قرن نوزدهم به منصه ظهور رسیده است. به علاوه، اکثر دانشمندانی که تکامل را پذیرفته بودند فلاسفه مادی گرا بودند که به اعتقاد آنان نظریه تکامل وجود خدا را انکار می کرد. با این وجود، براهینی نظیر اثبات حضرت عبدالبهاء در متون علمی معاصر به چشم می خورد، اما تاکنون اثباتی همزمان یا قبل از این اثبات بدین شکل مشاهده نشده است.
این اثبات از ایده های پیچیده علمی بهره می برد و برای کسی که با اصول اساسی ترمودینامیک آشنایی ندارد ممکن است ساده یا ضعیف به نظر برسد. بنابراین در این مقاله سعی شده است که آن اثبات به زبان علمی جدید بیان شود تا قدرتش بیش از پیش نمایان گردد، هر چند که قوای مکنونه در برهان حضرت عبدالبهاء کماینبغی درک نخواهد شد.
ماهیت اثبات علمی
از آنجا که اثبات ما علمی خواهد بود، نیاز به تعریف ماهیت علم و اثبات علمی احساس می شود زیرا بسیاری باورهای رایج غلط در این مورد وجود دارد.
علم از دو جنبه اساسی تشکیل شده است. یک جنبه به بُعد محسوس و قابل مشاهده می پردازد: ما ملاحظات خود را از یک پدیده ثبت می کنیم که بیانگر دانش ما از حقایق مشاهده شده در مورد یک پدیده است. جنبه دیگر به بُعد نظری یا انتزاعی می پردازد: بعد از جمع آوری تعداد مشخصی مشاهدات در مورد یک پدیده، ما به دنبال توضیحی برای آنها می گردیم تا بفهمیم که چگونه این حقایق مختلف در مورد آن پدیده به یکدیگر مرتبط می شوند. به عبارت دیگر، سعی می کنیم بفهمیم که چگونه و چرا آن پدیده رخ می دهد و چگونه عمل می کند. این کوشش ما را به تنظیم یک فرضیه یا نظریه سوق می دهد که درک ذهنی ما را از واکنش های آن پدیده شرح می دهد.
برای اثبات مشاهدات موجود در به بُعد محسوس علم، ما به بررسی مشاهدات و اندازه گیری های دقیق تر می پردازیم. اما به علت محدودیت های ذاتی در سیستم عصبی و احساسی انسان، صرف نظر از اینکه دقت اندازه گیری ما چقدر باشد، هرگز نمی توانیم خطا را به طور کامل از مشاهدات خود از یک پدیده حذف کنیم. این مسئله به خصوص در مورد پدیده های بسیار کوچک یا پدیده های بسیار دور مصداق دارد، هر چند در پدیده های معمول روزمره نیز صادق است. بنابراین درستی هر مشاهده همیشه نسبی است و این عقیده که حقایق علمی مطلق یا غیر قابل تغییر هستند یک تصور غلط است.
بررسی درستی مسائل نظری به مراتب مشکل تر است. ما با به دست آوردن مشاهدات جدید، به عنوان نتایج منطقی آن نظریه، شروع می کنیم و سپس هر کدام از این مشاهدات را از طریق معمول بررسی می کنیم. مشاهدات جدید که از یک نظریه منتج شده اند پیش بینی های یک نظریه محسوب می شوند و اگر بتوانیم آنها را با تجربه تایید کنیم، می توانیم بگوییم که آن نظریه معتبر است، بدین معنا که از طریق مشاهده تایید یا تصدیق شده است. بنابراین درستی یک نظریه علمی نیز نسبی است. حتی اگر تمام پیش بینی های آن از طریق مشاهده تایید شده باشند، این احتمال که در آینده پیش بینی های جدیدی آن را تکذیب کند وجود دارد. حتی ممکن است آزمایش های جدید پیش بینی های فعلی را نیز تکذیب کنند. در نتیجه هر نظریه ذاتا غیر قطعی است.
بر طبق آنچه گفته شد، جمع آوری حقایق در مورد یک پدیده و نظریه پردازی مستقل از یکدیگرند. علی رغم اینکه جمع آوری حقایق در مورد یک پدیده آهسته و تدریجی است، نظریه پردازی شامل یک جهش خلاقانه است. هنگام جمع آوری حقایق ما می خواهیم بفهمیم مسائل چگونه هستند و در زمان نظریه پردازی ما تصور می کنیم که مسائل چگونه می توانند باشند.
بنابراین این عقیده که مطلق بودن و دقیق بودن از خصائص ضروری علم است، یک توهم است. در واقع وقتی می گوییم که نظریه ای به طور علمی اثبات شده است که آن نظریه بیش از تمام حالت های دیگر آن درست به نظر برسد. پس اثبات علمی وجود خدا بدین معنی است که ما می توانیم نشان دهیم که وجود خدا بیش از تمام حالت های شناخته شده دیگر (مانند عدم وجود خدا) درست به نظر می رسد. به عبارت دیگر، می خواهیم اثبات کنیم که با همان قطعیت که نیروی هسته ای قوی وجود دارد، خدا نیز وجود دارد.
واقعيت مرئی و نامرئی
ما ابتدا به اثبات وجود یک دنیای نامرئی، یعنی قسمتی از واقعیت که خارج از ذهن انسان و غیر قابل مشاهده است می پردازیم. به عبارت دیگر، نیروها و موجوداتی هستند که ما نمی توانیم مستقیما مشاهده کنیم اما در حقیقت (یعنی مستقل از ادراک انسان) وجود دارند. بیایید با یک مثال خیلی ساده شروع کنیم. تصور کنید که ما جسم کوچکی مانند یک مداد را بین شصت و انگشت اشاره قرار داده و رها می کنیم. ما مشاهده می کنیم که مداد به زمین می افتد و می گوییم که نیروی گرانش باعث شد که آن مداد بیفتد. اما بیایید نگاهی دوباره بیندازیم. آیا ما واقعا نیرویی از سمت پایین که به مداد اعمال شود را مشاهده کردیم؟ واضحا خیر. ما نیروی گرانش را مطلقا مشاهده نکردیم، بلکه نتیجه گرفتیم که یک نیروی نامرئی وجود دارد که بر اجسام آزاد اثر می کند و این نتیجه را برای توضیح این پدیده ذکر کردیم.
حال بیایید نگاهی دقیق تر به حالت اولیه مداد بیندازیم و این سوال را بپرسیم: وقتی که مداد رها می شود، چه جهت هایی منطقا وجود دارند که مداد می تواند به سمت آنها رود؟ جواب مشخصا این است که مداد منطقا می تواند به هر جهتی برود. ما چیزی را که مانع رفتن مداد به هر جهتی شود مشاهده نمی کنیم و چیزی که مداد را به سمت خاصی بکشاند نیز نمی بینیم. با این حال، چیزی که مشاهده می کنیم این است که صرف نظر از اینکه چند بار این آزمایش را تکرار کنیم، جهت پایین همیشه ترجیح داده می شود. بنابراین چیزی که مشاهده می کنیم یک حالت دائم و قابل توجه دور از تصادف و شانس است.
در علم، وقتی که تمام احتمال های منطقی با تعدادی نسبتا مساوی اتفاق بیفتند، می گوییم که آن رفتار بیانگر یک پدیده تصادفی است. به عبارت دیگر، اگر رفتار یک جسم آزاد مانند مداد هنگامی که رها می شود تصادفی بود، ما انتظار داشتیم هر دفعه مداد به یک سمت کشیده شود. اما آنچه مشاهده می کنیم نه تنها آن است که احتمالات دیگر با نسبتی مساوی اتفاق نمی افتند، بلکه یک جهت به طور بی همتایی همیشه ترجیح داده می شود. بنابراین این رفتار بسیار دور از تصاوف و شانس است. این رفتار غیر تصادفی بدون دیدن علتی مشهود برای آن، ما را بر آن وا می دارد که به وجود یک نیروی نامرئی به عنوان عامل این رفتار غیر تصادفی معتقد شویم.
این مثال در مورد گرانش یک قاعده کلی روش علمی را به نمایش می کشد: هر گاه ما پدیده ای قابل مشاهده می بینیم که دلیل قابل مشاهده ای ندارد و به وضوح رفتاری غیر تصادفی دارد، ما منطقا به این نتیجه می رسیم که این رفتار قابل مشاهده غیر تصادفی به علت اعمال یک نیرو یا شیء غیر قابل مشاهده است. اگر اینگونه فرض نکنیم، ما غیر منطقی و غیر علمی رفتار کرده ایم. وجود چهار نیروی اصلی فیزیک (گرانش، نیروی هستهای ضعیف، نیروی هستهای قوی و نیروی الکترومغناطیس) از همین طریق اثبات شده است. بنابراین اگر این اصل را رد کنیم کل فیزیک زیر سوال می رود.
با وجود این، باید متذکر شویم که ما کاملا ثابت نکردیم که گرانش وجود دارد. از لحاظ منطقی، ممکن است (هر چند بسیار دور از ذهن است) که تمام رفتارهای مشاهده شده از عملکرد نیروی گرانش، از ابتدای تاریخ ثبت شده تا کنون، چیزی جز یک تصادف باور نکردنی نبوده است! یک فرد شکگرا (اسکپتیک) ممکن است بگوید: "متوجه ام که چرا به وجود گرانش معتقدی، اما من ترجیح می دهم که بگویم چنین نیروی غیر قابل مشاهده ای وجود ندارد". ممکن است که یک شکگرا بگوید فردا که از خواب بیدار می شویم شاید همه چیز در بی نظمی و آشوب باشد و اشیای آزاد در همه جهات معلق باشند و آنگاه ما می فهمیم که تمام آنچه برای هزاران سال تجربه کرده بودیم تنها یک دنباله از اتفاقات تصادفی فوق العاده بوده است!
از بحث فوق در مورد روش علمی می توان فهمید که ما نمی توانیم به طور کامل چنین فرد شکگرایی را تکذیب کنیم. اما البته ما می توانیم اشاره کنیم که احتمال آنچه او می گوید بی نهایت کم است، ولی به هر حال آن شکگرا در انتخاب اعتقاد غیر محتمل خود آزاد است. با این وجود، آن فرد شکگرا نمی تواند گرانش را تکذیب کند و همچنان ادعا کند که به طور علمی و منطقی رفتار کرده است. ما ثابت کردیم که وجود نیروی نامرئی گرانش تا کنون از تمام حالت های دیگر معقول تر است و هر کس که حالتی را با احتمال پایین تر برگزیند، طبق تعریف، غیر علمی و غیر منطقی است.
حال اگر به مثال سقوط اجسام آزاد برگردیم، متوجه می شویم که ما چیزی فراتر از وجود یک نیروی نامرئی را نشان دادیم. ما نشان دادیم که معلول های قابل مشاهده می توانند علل غیر قابل مشاهده داشته باشند. ما نشان دادیم که بسیاری از رفتار های مشهود را نمی توان با مشاهده توضیح داد. به بیان فلسفی تر، ما نشان دادیم که دنیای قابل مشاهده خودکفا نیست و دلیلی کافی برای خودش ندارد: پدیده های مرئی توسط واقعیت نامرئی ایجاد شده اند.
حال بیایید این حقیقت را با یک مثال ساده توضیح دهیم. تصور کنید که در ساحل یک اقیانوس پهناور ایستاده اید. اقیانوس و اعماق پنهان آن بیانگر وسعت واقعیت غیر مرئی هستند. هر از چندی، یک ماهی از اقیانوس به هوا می جهد و بعد به آن باز می گردد. زمان کوتاهی که ماهی خارج از آب است بیانگر واقعیت مرئی است. این مثال نظرگاه واقعیت فیزیکی را که از فیزیک جدید مشتق شده به خوبی شرح می دهد: اشیا بزرگ در واقعیت مرئی در واقع اجسامی متشکل از میلیاردها میلیارد بسته های کوچک انرژی به نام ذرات بنیادی هستند که در تعادل نسبی، موقت و دائما در حرکت می باشند. این ذرات از واقعیت نامرئی (انرژی مطلق) بر می خیزند و هنگامی که حالت تعادل آن ها به هم خورد به واقعیت نامرئی باز می گردند.
پدیده های تصادفی و غیر تصادفی در علم
در بحث فوق الذکر، ما این اصل را در علم ثابت کردیم: هر گاه یک پدیده رفتاری قابل مشاهده، مداوم و به طور قابل توجه دور از تصادف نشان دهد، بدون آنکه هیچ دلیل قابل مشاهده ای برای آن وجود داشته باشد، ما به وجود یک نیروی نامرئی اعتراف می کنیم. حال بیایید قدمی فراتر بنهیم و بپرسیم که آیا اصلی در علم وجود دارد که بگوید چه چیز محتمل و چه چیز غیر محتمل است؟ پدیده های محتمل آنهایی هستند که عمدتا تصادفی هستند، در صورتی که پدیده های غیر محتمل آنهایی هستند که به احتمال زیاد از یک نیروی نامرئی نشات می گیرند (البته وقتی که هیچ عامل قابل مشاهده ای وجود ندارد).
در واقع، چنین اصلی وجود دارد: قانون دوم ترمودینامیک (یا اصل آنتروپی) که توسط مهدنس فرانسوی، کارنو و فیزیکدان آلمانی، کلاسیوس ارائه شد به بیان همین مورد می پردازد. ما دو عبارت از این قانون را در نظر می گیریم، یکی غیر رسمی و ذهنی و دیگری دقیق تر و رسمی تر. به هر حال، هر دو فرمول بندی از لحاظ علمی صحیح است.
اولین عبارت این است: بی نظمی محتمل است و نظم غیر محتمل می باشد. یا کمی دقیق تر بگوییم: نظم، ساختار و پیچیدگی غیر محتمل هستند در حالی که بی نظمی، سادگی و یکنواختی محتمل هستند. به راحتی می توان فهمید که چرا این مسئله صحیح است: نظم شامل تعدادی آرایش خاص است، در صورتی که هر آرایش ممکن دیگر نشان دهنده بی نظمی است. بیاید این نکته را کمی بشکافیم.
فرض کنید می خواهیم یک کپه آجر را با یک خانه خوش ساخت مقایسه کنیم. کپه آجر نشان دهنده بی نظمی و خانه آجری نشان دهنده نظم است. اگر بخواهیم یک خانه آجری را، آجر به آجر، به یک کپه آجر تبدیل کنیم، این کار را می توان به هر طریق ممکن انجام داد. مثلا می توان یک آجر دلخواه را به عنوان اولین آجر و یکی دیگر را به عنوان دومین آجر و همین طور تا آخر انتخاب کرد. تمام حالات نهایتا به یک کپه آجر منجر می شود. اما اگر بخواهیم یک کپه آجر را به یک خانه آجری تبدیل کنیم، نمی توان این کار را به هر طریق دلخواه انجام داد. مثلا نمی توانیم آجر بالایی را قبل از آنکه تعدادی آجر در زیر قرار گرفته باشند بگذاریم. بنابراین، تبدیل یک خانه آجری به یک کپه آجر فرآیندی را نشان دهد که از نظم به بی نظمی یا از غیر محتمل به محتمل می رسد. و تبدیل یک کپه آجر به یک خانه خوش ساخت آجری فرآیندی را نشان می دهد که از بی نظمی به نظم یا از محتمل به غیر محتمل می رسد.
بنابراین، اگر ما یک خانه آجری را در جنگل ساخته و آن را در دست نیروهای طبیعت برای پنجاه سال رها کنیم، تعجب نمی کنیم اگر ببینیم آن خانه به یک کپه آجر تبدیل شده است. اما اگر یک کپه آجر را در شرایط یکسان برای پنجاه سال رها کنیم، بسیار شگفت زده خواهیم شد اگر ببینیم که به جای آن، یک خانه زیبا ساخته شده است! این شگفت زدگی بیانگر بصیرت ذاتی ما از حقیقت قانون دوم ترمودینامیک است.
حال به بیان عبارت دوم و رسمی تر این قانون می پردازیم. با چند تعریف ساده شروع می کنیم. مراد از یک سیستم فیزیکی یک شیء یا مجموعه ای از اشیاء فیزیکی است. اشیائی که یک سیستم فیزیکی را تشکیل می دهند اجزای آن محسوب می شوند و هر مجموعه از این اجزاء تشکیل یک زیرسیستم را می دهند. یک سیستم فیزیکی بسته یا ایزوله سیستمی است که هیچ انرژی ای از خارج سیستم دریافت نمی کند. بعد از این تعاریف قانون دوم ترمودینامیک را بیان می کنیم: در هر سیستم فیزیکی ایزوله، بی نظمی افزایش می یابد. به علاوه، اگر سیستم ایزوله بماند ،این بی نظمی به حالتی می رسد که آن را بيشترين آنتروپی یا بی نظمی کامل می نامیم. این یک حالت پایدار است که وقتی سیستمی به آن رسید، دیگر تغییری نمی کند (به حال خود رها می شود) مگر آنکه یک انرژی به طور مناسب از بیرون به داخل سیستم شود اعمال شود.
این فرمول بندی از قانون دوم ترمودینامیک طبعا ما را به سمت این سوال سوق می دهد که آیا واقعا سیستم فیزیکی ایزوله ای وجود دارد؟ تا آنجا که می دانیم، همچین سیستمی وجود ندارد. مثلا، بیشتر انرژی منظومه شمسی از خورشید تامین می شود، اما انرژی های دیگری نیز از خارج از منظومه به داخل آن وارد می شوند. با این وجود، بسیاری از سیستم های نسبتا ایزوله وجود دارند و در آنها قانون دوم ترمودینامیک همیشه صادق بوده است. در واقع، این قانون یکی از معتبرترین قوانین علمی در تمام جهان آفرینش است.
یک نکته ی بسیار مهم باید در اینجا تاکید شود. قانون دوم ترمودینامیک بیان می کند که هر سیستم ایزوله ای به ناچار به سمت بی نظمی می رود، اما همزمان این احتمال را تکذیب نمی کند که سیستم های غیر ایزوله نیز ممکن است به سمت بی نظمی حرکت کنند. برای جلوگیری از تباهی به سمت بی نظمی، معمولا کافی نیست که فقط انرژی خالص را به سیستم اعمال کنیم. انرژی باید به گونه ای اعمال شود که سیستم بتواند مقداری از آن را به نظم تبدیل کند (یا از انرژی برای پیچیده کردن ساختارش استفاده کند). اینکه چگونه چنین اتفاقی می افتد بستگی به ماهیت خود سیستم (روابط بین اجزای آن)، نحوه ای که تکامل پیدا می کند و طریقی که با بیرون در تعامل است، دارد.
بیایید دو مثال بزنیم. حرکت براونی مولکول های هوا در یک اتاق بسته به نظر کاملا تصادفی می آید. فرض کنید یک بطری حاوی مقداری عطر بسیار تبخیر پذیر را بدون درپوش در اتاقی قرار دهیم. آرایش اولیه هنگامی که تمام عطر در بطری قرار دارد بیانگر نظم است. وقتی که عطر رها شده و شروع به تبخیر شدن کند، حرکت براونی مولکول های هوا، عطر را به سرعت پخش می کنند تا زمانی که عطر به طور یکنواخت در فضای اتاق منتشر شود. این یک تباهی طبیعی به سمت بی نظمی است که کاملا با ماهیت تصادفی حرکت براونی قابل توضیح است. حال فرض کنید که از بیرون به داخل اتاق گرمای تشعشعی اعمال کنیم. افزاش دما در اتاق تنها سرعت حرکت براونی را زیاد می کند و بنابراین به پخش شدن سریع تر عطر کمک می کند. در این صورت، انرژی وارد شده از بیرون سیستم، به تکامل به سمت نظم منتج نشد.
به عنوان مثال دوم، رشد سیستم گیاهی (پیچیده شدن ساختار) را در نظر بگیرید. این رشد به فرآیند فتوسنتز که درون زیرسیستم برگ گیاه صورت می گیرد بستگی دارد. فتوسنتز نور مستقیم خورشید را به عنوان یک منبع انرژی خارجی استفاده می کند. اگر آفتاب با یک منبع انرژی دیگر مانند گرما تعویض شود، رشد گیاه اتفاق نمی افتد. بنابراین، ساختار درونی گیاه به آن اجازه می دهد که از یک فرم خاص انرژی خارجی برای پیچیدگی خود بهره ببرد و به سمت نظم تکامل پیدا کند. اما انواع دیگر انرژی چنین فایده ای را برای او نداشته و حتی به آن صدمه می زنند.
جهان قابل مشاهده (واقعیت مرئی) از سیستم های فیزیکی تشکیل شده است. برخی از حالت کم احتمال به سمت حالت پر احتمال پیش می روند، برخی پایدارند، و برخی از حالت پر احتمال به حالت کم احتمال تکامل پیدا می کنند. سیستم های نوع اول نتیجه یک فرآیند تصادفی هستند. سیستم های پایدار یا به بی نظمی کامل رسیده اند یا به طور مداوم از منابع خارجی انرژی دریافت می کنند تا در حالت خود ثابت بمانند. آنهایی که تکامل از حالت پر احتمال به کم احتمال را نشان می دهند نمی توانند نتیجه یک فرآیند تصادفی باشند. علت چنین تکاملی فقط می تواند یک انرژی قابل مشاهده یا غیر قابل مشاهده از بیرون باشد. تمرکز ما بر روی نیروی غیر قابل مشاهده خواهد بود.
خدا وجود دارد
حال بیایید در مورد تمام سیستم های فیزیکی که در جهان قابل مشاهده وجود دارند تفکر کنیم و ببینیم کدام یک از همه پیچیده تر و منظم تر است. پاسخ واضح و غیر مبهم است: انسان و به خصوص مغز انسان و سیستم اعصاب مرکزی او پیچیده ترین سیستم شناخته شده در جهان است.
هم اکنون می توان اولین نتیجه را گرفت: از آنجا که انسان منظم ترین ساختار شناخته شده در جهان قابل مشاهده است، او غیر محتمل ترین سیستم فیزیکی است و بنابراین بسیار بعید است که توسط یک فرآیند تصادفی ساخته شده باشد. بنابراین بیایید به فرآیندی که انسان را ساخت نگاهی بندازیم. این پدیده تکامل نام دارد.
ابتدا باید به اثبات حقایق فرآیند تکامل بپردازیم. موارد قابل مشاهده پدیده تکامل در اصل فسیل هایی هستند که در لایه های مختلف زمین و در مکان های مختلف کشف شده اند. اگر تناقض یا ابهامی در این فسیل ها وجود داشت ما با یک مشکل جدی در تفسیر این اطلاعات مواجه می شدیم. اما این اتفاق نیفتاده است. همه ی این لایه های رسوبی یک آرایش اصلی را نشان می دهند و آن این است که فرم های پیچیده تر بعد از فرم های ساده تر قرار دارند. به عبارت دیگر، فرآیند تکامل یک فرآیند پیچیده سازی است و حرکتی از سادگی و بی نظمی نسبی به سمت پیچیدگی و نظم می باشد. بنابراین، این فرآیند حرکتی از آرایش های پر احتمال به سمت حالات کم احتمال است.
هرچند ممکن است در مورد عمر جهان و منظومه شمسی یا آنکه شرایط زندگی در زمین چقدر قبل از پیدایش زندگی در آن به وجود آمده به اتفاق نظر نرسیم، اما یک الگوی اساسی واضح است. کره زمین میلیارد های سال است که وجود دارد. اولین و ابتدایی ترین نوع زندگی به جلبگ های سبزآبی (سیانوباکتر) که دو میلیارد سال پیش ظاهر شده اند مربوط می شود. بعد از پیدایش آنها، حدود یک میلیارد سال زندگی دیگری به وجود نیامد. بعد از آنکه جلبک ها فراوان شدند، اولین نمونه های حیات گیاهی نمایان شد.
از طریق عمریابی رادیواکتیوی یا راه های دیگر، با احتمال بسیار بالا ثابت شده است که اولین نمونه های زندگی حیوانی (بی مهرگان) نمی تواند زود تر از 600 میلیون سال پیش به وجود آمده باشد. بنابراین، فرآیند تکامل از حیوانات تک سلولی تا ظهور انسان بالغ (حدود 50 هزار سال پیش) چیزی بیشتر از 600 میلیون سال طول نکشیده و این مدت از نظرگاه زمین شناسی بسیار کوتاه است. این مسئله نشان می دهد که هیچ زمان نامحدودی برای توجیه تکامل وجود ندارد. به علاوه، تخمین زده شده که حدود هزار گونه جانوری بین ارگانیسم های تک سلولی تا انسان بالغ وجود داشته است. در این صورت تغییر از یک گونه به گونه ای دیگر فرآیندی بوده که از یک آرایش پر احتمال به سمت یک آرایش کم احتمال حرکت کرده است. همچنین، اسنادی که از فسیل ها به دست آمده نشان می دهد که تکامل، یک فرآیند روان و تدریجی نبوده است. بلکه زمان هایی بوده که هیچ تغییری رخ نداده، اما تغییرات سریع تری را به سوی پیچیدگی در مدت زمان کمتر در پی داشته است.
بنابراین، تکامل واضحا نمونه ای از فرآیندی است که از تصادف به طور قابل توجهی به دور است. در یک مدت زمان محدود و مشخص، تکامل حرکتی مکرر و مداوم از آرایش پر احتمال به آرایش کم احتمال بوده است. پس غیر علمی و غیر منطقی است اگر این فرآیند را شانسی بدانیم. در واقع تنها تغییر از یک گونه به گونه ای دیگر اگر وابسته به شانس باشد به اندازه عمر کره زمین می توانست طول بکشد و برای توجیه کل فرآیند تکامل باید این عدد را در هزار ضرب کنیم که مقداری بسیار بیشتر از عمر کل جهان (از ابتدا تا کنون) خواهد شد!
در پرتو این توضیحات، ما از لحاظ علمی این حق را داریم که نتیجه بگیریم فرآیند تکامل در نتیجه عمل یک نیروی غیر قابل مشاهده است. ما انسان ها به خصوص محصول نهایی تکامل هستیم و هستی خود را مدیون این نیرو هستیم. به نظر منطقی می رسد که این نیرو را خدا بنامیم، اما هر کس که با این نام مشکل دارد می تواند آن را نیروی تکاملی (یا دقیق تر بگوییم، نیرویی که تکامل را ایجاد کرد و در نتیجه انسان را به وجود آورد) بنامد. به علاوه، کاملا منطقی به نظر می رسد که نیروی تکامل را متفاوت از تمام نیروهای کشف شده بدانیم، زیرا بر طبق دانش فعلی ما، هیچ نیروی دیگری نمی تواند پدیده تکامل را به وجود آورده باشد.
دقیقا مانند گرانش، یک شک گرا می تواند از قبول وجود نیروی تکاملی امتناع ورزد و بگوید که تکامل یک فرآیند تصادفی است و مجموعه ای از تصادفات بسیار بعید است. اما در انتخاب چنین اعتقادی، آن فرد شک گرا نمی تواند ادعا کند که علمی و منطقی عمل کرده است. از نقطه نظر روش علمی، ما همیشه باید محتمل ترین حالت را از میان حالات دیگر انتخاب کنیم. هرچند که منطقا ممکن است که تکامل یک فرآیند تصادفی باشد، اما مسلما این محتمل ترین حالت نیست. چنین شک گرایی به خصوص اگر دانشمند باشد باید توضیح دهد که چرا از روش علمی در مقاطع دیگر پیروی می کند اما برای تکامل استثنا قائل می شود. اگر کسی در اعتقاد به نیروی گرانش یا نیروی هسته ای قوی مشکلی ندارد، با وجود مدارکی مشابه برای نیروی تکامل، چرا باید با وجود چنین نیرویی مخالفت کند؟
مقصود ما از ارائه اثبات علمی وجود خدا در اینجا به اتمام رسید. ما نشان دادیم که برای یک پدیده قابل مشاهده (به وجود آمدن انسان)، وجود یک علت غیر قابل مشاهده از تمام احتمالات دیگر بیشتر منطقی به نظر می رسد. با این حال، ممکن است کسی بپرسد: ما تا چه حد قانع شده ایم که نیروی تکامل را خدا بنامیم؟ چرا ما گرانش یا نیروی هسته ای قوی را خدا نمی نامیم؟ در بخش بعد به این مسئله خواهیم پرداخت.
ماهیت خداوند
برای ادامه بحث بیایید بپذیریم که به وجود یک نیروی نامرئی به عنوان عامل فرآیند تکامل و ایجاد انسان به عنوان محصول نهایی آن معتقد هستیم. ممکن است در ابتدا به نظر برسد که ارتباط این نیرو با خدا بیخود بوده است. اما کمی تامل خلاف آن را نشان خواهد داد.
ما می دانیم که این نیرو می تواند چیزی را بسازد که تمام قابلیت های انسان را دارا است. ما گرانش یا نیروی هسته ای قوی را خدا نمی نامیم زیرا اثراتی که این نیروها ایجاد می کنند در مقایسه با نیروی تکامل چندان قابل ملاحظه نیستند. آیا منطقی نیست که فرض کنیم چنین نیرویی که آثاری مانند انسان را ایجاد می کند حداقل به اندازه خود انسان هوشمند است؟ این نظریه بیشتر از بقیه احتمالات منطقی به نظر می رسد.
در واقع ما مطمئنا می دانیم که این نیرو حداقال قادر به انجام کاری است که ما هرگز نمی توانیم آن را انجام دهیم، یعنی ایجاد نژاد انسان. جالب تر آن است که نژاد انسان حتی در تمام مدتی که این نیرو تکامل را به پیش می برده وجود نداشته است و بنابراین این نیرو قبل از انسان نیز موجود بوده است. ما نتیجه ی اعمال این نیرو هستیم و وجود خود را به آن مدیونیم. او ما را ساخته است!
ما قبلا در بحث واقعیت مرئی و نامرئی ذکر کردیم که از نقطه نظر فیزیک نوین، واقعیت نامرئی، واقعیت مرئی را می سازد و در واقع از حقیقت مرئی فراتر است و به آن محیط است. پس می توان گفت که علت نامرئی تکامل و انسان نیز از انسان فراتر است و به آن محیط است. به همچنین ما از تجربه شخصی آموخته ایم که دارای هوش و اراده هستیم. بنابراین غیر منطقی نیست اگر بگوییم نیرویی که ما را به وجود آورده نیز دارای هوش و اراده ای بسیار فراتر از ما است. تنها حالت دیگر این است که بگوییم یک نیروی کور و ناهشيار، فاقد از هرگونه هوش و شعور، توانسته موجودی را ایجاد کند که دارای هوش و شعور است! این حالت مسلما غیر علمی و غیر منطقی است.
Comments
محمد said:
الله ابهی
به اعتقاد من جزء نمیتواند کل را درک کند و تلاش برای اثبات خداوند کاری بیهوده است زیرا کسانی که به وجود خداوند بی مانند اعتقاد دارند با خدا ارتباط قلبی دارند و خدا را ابدی و بینهایت که نه زاده شده و نه میزاید او شریک ندارد و بی همتاست او یگانه و واحد است پنداشته . و لذا این افراد نمی توانند از علم و دانش و یا هر چیز دیگری که از تفسیر این عالم مادی حاصل میشود برای اثبات خداوند یکتا استفاده نمایند. چون دیگران این سئوالات را مطرح میکنند که این نیروی باهوشتر و منظمتر و با شعوتر که خالق انسانها و تمام عالم است خود او را چه کسی خلق کرده چرا فناناپذیر نباشد و چرا شریک نداشته باشد و ....الی آخر . لذا بهتر است انرژی و وقت خود را به دنبال اثبات وجود خدا برای منکران او نگذاریم و با گشودن دریچه های قلب خود به روی پرتو نور او که از مظهر ظهور او بازتایش میکند بر ایمان و یقین خود بیفزاییم و برای اثبات خداوند تبلیغ آثار و آیات نازل شده و کلام وحی پیام آور او کفایت میکند و دیگران ایمان می آورند اگر در جستجوی حقیقت باشند .چون خداوند برای اثبات خود از زبان انبیاء همین کلمات را بیان میکند. جزء هرگز نمیتواند ویژگیها و خصوصیات و تواناییها و عظمت و اقتدار و حدود و ابعاد کل را درک کند. امروزه اکثریت انسانها به خدا اعتقاد دارند اما به دلیل سوءاستفاده از اعتقادات و گرفتارشدن در چنبره احکام نمایندگان خداوند و برای خلاصی از بندگی و بردگی برای جانشینان او ناگزیر به تکدیب پروردگار هستند.
ناشناس said:
عالی
Add new comment