فردا تو می آیی
فردا تو با قدی برافراشته پر از غرور و افتخار با دستانی پر از گلهای عشق و صلح با پاهایی پر از نیروی محبت و ایثار با قلبی آکنده از سرور و اطمینان و با چشمانی پر از ستاره های شعف و شادی که برقشان عالمی را روشن خواهد کرد خواهی امد...
و یکایک ما
از جان و دل و با محبت خالصانه و سرور قلوبمان را برای قدومت آذین میبندیم..
تو خواهی امد
در حالی که رنج ها دیدی و اشک ها ریختی ولی قلبا مسرور و مطمئن بودی... و این را سالها پیش از زبانت شنیدم وقتی اولین بار از سجن سه ماهه ازاد شدی
و قدم به منزلمان گذاشتی
در جواب سوالم که پرسیدم خیلی سخت گذشت؟
با لبخندی صمیمی گفتی :
سخت گذشت اما خوش گذشت..
ومن از آن پس سعی کردم در سختیهای زندگی متوکل باشم و مسرور و خوش بگذرانم.!
تو فردا با افتخار خواهی امد و عالمی را مسرور خواهی کرد و خدا میداند که درتمااام این مدت روزی نبود که اولین دعایم برای تو و همبندانت و خانواده های صبورتان نبوده باشد...
تو فردا با افتخارخواهی امد
و خدا میداند که درتمااام این سالها دفعه ای نبود که از طبیعت سبز عبور کنم و بیادت نباشم و بجایت نبینم ...
به چشمانم میگفتم عوض فریبا خانم هم ببین
تو خواهی آمد
و خدا میداند که هر وقت بمناسبتی به قلعه سبزه میدان یا تاکر رفتم اول از همه برای تو و دوستانت دعا خواندم
و از جمال مبارک خواستم که مرا هم غبارا فی ممر احبا کند.
نمیدانی چقدرررر همه ما مسرور و خوشحالیم که در محفل خانواده خوبت خواهی بود و با نفس گرمت بی هوشان را هوشی میبخشی و غمدیدگان را سروری..
از تو درسها اموختم
درسهایی که در هر محفلی نقلش کردم و باعث شادی روحانی جمع شدم..
ای کاش بتوانم
چون قبل شاگردیت رابکنم و از استادم بیاموزم..
ای کاش..
از جان و دل ورودت را شادباش میگویم و برای دیدارت لحظه شماری میکنم هرچند که کمی صبر میکنم تا زمان بگذرد و دیدارها سبکتر شود..
چه خوبست که میایی.
Add new comment