سایت پژوهشنامه - نگارنده: محمّد افنان
استخراج از سایت پژوهشنامهرابطه دين و سياست يکى از حادّترين مسائل مورد بحث در جهان امروز است. برخى قائل
بلزوم تفکيک کامل اين دو از همديگرند چنانکه در اکثر ممالک راقيّهٴ امروز جهان عمل
ميشود و برخى طرفدار حکومت مذهبى سنّتى تئوکراسى هستند و نظر به ولايت فقيه در
جمهورى اسلامى ايران. پارهاى نيز ميگويند در عين انفکاک، سياست و حکومت ميتواند بر
ارزشهاى اخلاقى والاى اديان تکيه زند و از آنها الهام گيرد. در قالب چنين گفتگوئى
است که مقاله جناب دکتر افنان را ذيلاً عرضه ميداريم.
١ مفهوم سياست
"از ملکوت بيان مقصود عالميان نازل شد آنچه که سبب حيات عالم و نجات امم است"(١)
لفظ سياست از دير باز در زبان فارسى و عربى بمفهوم روش حکومت واداره نظام اجتماعى
معمول و متداول بوده است. دهخدا در فرهنگ معروف لغتنامه آنرا بمعنى حکم راندن بر
رعيّت (غياث اللّغات - قرن ١٣ هجرى قمرى)، حکومت و رياست و داورى ( فرهنگ ناظم
الاطبّاء- قرن ١٣) آورده و از شواهد آثار ادبى فارسى اصطلاح سياست رعيّت" ( کليله و
دمنه) "سياست ولايت و رياست امّت" (عقدالعلی) را شاهد گرفته است. از کلمات قصار
متداول در فارسى دو نمونه زير مؤيد همين مطلب است که سياست و حکومت در زبان فارسى
همواره مترادف بودهاند " مال بى تجارت و علم بى بحث و ملک بى سياست نپايد" (سعدى)
و " امارت بى عدل و سياست ممکن نگردد" ( کليله و دمنه) (٢)
اساساً لفظ سياست مصدر عربى است و در تعريف آن در کتب لغت آمده "السيّاسة استصلاح
الخلق بارشادهم الی الطّريق المنجىّ فى العاجل و الآجل و هى من الانبياء علىٰ
الخاصّة و العامه فى ظاهرهم و باطنهم و من السّلاطين و الملوک علىٰ کلّ منهم فى
ظاهرهم لاغير و من العلماء ورثة الانبياء علیالخاصّه فى باطنهم لاغير ( محيط
المحيط - قرن سيزدهم هجرى قمرى) (٣) ريشه مطلب را بايد در آثار فلاسفه متقدّمين
جستجو کرد. افلاطون الهى کتابى در باره ضروريّات و خصوصيّات جامعهٴ انسانى دارد که
نام اصلی آن Politea بزبان يونانى است و بعداً بنام جمهوريّت يا Republique
بهزبانهاى ديگر ترجمه و مشهور شده است. ارسطو معلّم اوّل نيز کتابى در همين زمينه
بنام Politica پرداخته است و لازم بتوضيح نيست که اين دو لفظ که ريشهاى واحد دارند
مفهوم سياست و حکومت را در خود پروراندهاند. (٤)
علماء و حکماء اسلام که در مسائل حکمت و فلسفه روش افلاطون و ارسطو را ادامه
دادهاند نيز سياست را بهمين مفهوم معرّفى نمودهاند. بنا بر نظر خواجه نصير الدّين
طوسى " بضرورت نوعى از تدبير بايد کرد که هر يکى (ازمردمان) را بمنزلتى که مستحق آن
باشد قانع گرداند و بحق خويش برساند و دست هر يکى از تعدّى و تصرّف در حقوق ديگران
کوتاه کند و بشغلی که متکفّل آن باشد از امورتعاون مشغول شود. و اين تدبير را سياست
خواند. پس اگر اين تدبير بروفق وجوب و قاعدهٴ حکمت اتّفاق افتد و مؤّدى بود بکمالی
که در نوع و اشخاص بقوّه است آنرا سياست الهى گويند و الاّ بچيزى ديگر که سبب آن
سياست بود اضاف کنند ( اخلاق ناصرى - مقالت سوم در سياست مدن) (٥)
با توجّه کلّى بمطلب ميتوان دريافت که بدون استقرار سياست و سپس حکومت سعادت و
آسايش جامعه صورت نبندد و سياست و حکومتى که بر اساس عدالت و انصاف نباشد نشايد و
نپايد. نکتهٴ جالب اينست که در اوّلين سندى که در اين مبحث توسّط افلاطون در زمينه
علوم فلسفى تنظيم شده بحث عدالت سرآغاز مطلب است. البتّه اساس مطلب مربوط و منسوب
به سقراط است. بىشک اصل حسن ادارهٴ اجتماع و اعمال اصول سياست ريشهٴ روحانى و الهى
دارد. اگرچه اصول اخلاق و آدابى که لازمهٴ حفظ و نظم اجتماع انسانى است در فطرت
بشرى وديعه الهى است اما تربيت و هدايت فطرت انسانى محتاج به نفثات روح قدسى است و
بهمين مناسبت است که حضرت عبدالبهاء پس از بيان اين حقيقت که " دين عبارت از روابط
ضروريّهٴ منبعث از حقايق اشياء است" تصريح ميفرمايند که نفوس مقدّسه مظاهر الهيّه
بقوّهٴ وحى بر اين روابط علم و اطّلاع دارند و بآن قوّهٴ قدسى عالم انسانى را هدايت
و تربيت ميفرمايند. (٦)
اساس سياست که وسيلهٴ ادارهٴ جامعهٴ انسانى و ايجاد نظم و آسايش در عالم است مبتنى
بر عدالت و اداء حقّ و حقوق افراد است اين هدف جليل يعنى عدل و داد در اديان پايهٴ
قوانين و اصول است اما اصل اصيل ديگرى نيز در تعاليم الهى وجود دارد که در حقيقت
مايهٴ تکميل و تکامل اجتماع است و آن اصل محبّت است که در مقابل عدالت وبلکه بسى
مهمتر و مؤثّرتر است. متقدّمين نيز اين نکته را دريافته بودند. خواجهنصيرالدّين
طوسى در اخلاق ناصرى چنين آورده "فضيلت محبّت بر عدالت مقرراست ...احتياج بعدالت
که اکمل فضائل انسانى است در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبّت است چه اگر
محبّت ميان اشخاص حاصل بودى بانصاف و انتصاف احتياج نيفتادى ... تنصيف از لواحق
تکبّر باشد و محبّت از اسباب اتّحاد. پس بدين وجود فضيلت محبّت بر عدالت معلوم شد."
(مقالهٴ سوم در سياست مدن) بنابر اين مقدّّّمات سياست بشرى در صورت کمالی خود مبتنى
بر عدالت و مساوات است و اگرچه جامعه از آن همواره بهرهور خواهد بود امّا هنوز تا
کمال حقيقى و مقصد واقعى وجود انسانى راهى دراز در پيش است. امّا سياستى که بر
مبناى تعاليم روحانى و الهى بنياد گيرد عدالت و مساوات و محبّت و مواسات هر دو را
يکسان مىپرورد و از وجود افراد متمدّن اشخاص ملکوتى مىآفريند. به اين مفهوم و
مقصد در کتب مقدّسه از قبل و بعد همواره اشاره شده . در قرآن کريم بيان "
انّماالمؤمنون اخوة "(٧) و " يوثرون علىٰ انفسهم ولو کان بهم خصاصة" (٨) مؤيد مطلب
است.
اساس سياست در امر بهائى در بيانات زير خلاصه شده است:
" انشاءالله نفوس عالم موفّق شوند و سرج بيانات مشفقانه را بمصابيح حکمت حفظ
نمايند اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقى که اسّ اساس سياست عالم است مزيّن گردند."
(٩) " از بيگانگى چشم برداريد و بهيگانگى ناظر باشيد و باسبابى که سبب راحت و
آسايش عموم است تمسّک جوئيد. اين يک شبر عالم يک وطن و يک مقام است از افتخار که
سبب اختلاف است بگذريد و به آنچه علّت اتّفاق است توجّه نمائيد." (١٠) " سراج عباد
داد است او را ببادهاى مخالف ظلم و اعتساف خاموش منمائيد و مقصود از آن ظهور اتّحاد
است بين عباد."(١١) " اين مقام اندازه و مقدار است و مقام اعطاء کلّ ذيحقّ حقّه است
طوبىٰ لمن عرف و فاز و يا حسرة للغافلين. آثار طبيعت بنفسها بر اين شاهد و گواه و
هر حکيم بينائى بر آنچه عرض شد مطّلع و آگاه " (١٢) " اعتساف شأن انسان نبوده و
نيست. در کلّ احوال بايد بهانصاف ناظر باشد و بطراز عدل مزيّن"(١٣) " آنچه در اين
روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و بآسايش رساند همان راه راست بوده و خواهد
بود."(١٤) " قل اوّل الحکمة و اصلها هو الاقرار بما بينهالله لأنّ به استحکم بنيان
السّياسة الّتى کان درعاً لحفظ بدن العالم تفکّروا لتعرفوا مانطق به قلمى الاعلىٰ
فى هذا اللوح البديع. قل کلّ امر سياسى انتم تتکلمون به کان تحت کلمةٍ مِن الکلمات
الّتى نزلت من جبروت بيانه العزيز المنيع. "(١٥)
بيان اخير فصل الخطاب است و اساس سعادت و آسايش عالم در آن خلاصه شده است. آرزوى
متقدّمان بمنظور ايجاد مدينهٴ فاضله يا آرمانشهر است که در آن سياست و حکومت سپرده
بدست حکيمان حقيقى پيشبينى شده است.
٢- سياست و حکومت
" امور ملّت معلّق است برجال بيت عدل الهى ايشانند امناء الله بين عباده و مطالع
الامر فى بلاده... امور سياسيُّه کلّ راجع است به بيت عدل ... "(١٦)
حکومت با سياست ملازمهٴ مستقيم دارد. متقدّمان از جمله افلاطون و ارسطو حکومتها را
بانواع مختلف طبقه بندى کردهاند و اگرچه در طول تاريخ راجع بانواع حکومت نظرات
متنوّعى ابراز شده اما اصول آنها همان است که در تعاريف متقدّمان آمده است.
سياستهائى که انواع حکومتها بر آنها استوار است عموماً مبتنى بر تقسيم مردم به حاکم
و محکوم يا دولت و ملّت است و بجز در رويّهٴ دموکراسى که بعنوان ظاهر حکومت ملّت بر
ملّت است دولت و ملّت دو گروه متمايزند که بر اساس کسب قدرت يکى حاکم و ديگرى محکوم
است و در هر زمانى ممکن است يکى جاى ديگرى را بگيرد، حاکم محکوم شود و يکى از
گروههاى محکوم ديگران را تحت حکم آورد و حکومت را بقهر و زور با کمک تسلّط بر
منابع حياتى مردم بدست آرد.
دموکراسى نيز که بنا بر تعريف حکومت مردم بر مردم است بر اساس احراز حکومت بوسيله
قدرت اکثريّت استقرار مىيابد و سياستى نا پايدار دارد زيرا آرمانها و اهداف آن
همواره متناسب آنال و برنامههاى کسانى است که اکثريّت را احراز مينمايند و اگرچه
بظاهر خير و مصلحت عمومى را مدّعى است ولی تضمينى براى اين هدف که همواره ممکن است
در عمل به مفاهيم گوناگونى تعبير شود وجود ندارد. اکثريّت بمدد وعدههاى تبليغاتى
بالقوّه آماده است که حکومت را بدست گيرد و بالفعل هنگامى که بمقصود رسيد عقائد و
افکار خود را که نه ضرورتاً با اقليّت يا اقليّتها کليّات مشترکى دارد و نه هميشه
بر مبناى عدل و انصاف است به عموم تحميل مينمايد.
بنا براين دموکراسى در عين خوبى محتاج تربيت و هدايت روحانى است و گرنه نوعى
بىسامانى و عدم نظم حقيقى را که طبيِعتاً مبتنى بر عدم شناسائى حقوق ديگران و حاصل
فقدان عدالت است در عين نظم ظاهرى بنياد مينهد. سلاح اصلی دموکراسى بهتبليغات است
و عامّهٴ مردم، اگر رهبران اجتماع بىايمان شوند و پاىبند اصول نباشند بدون توجّه
پيرو فساد و مبتلاى بآن خواهند شد.
مقصود از ايمان تقيّد و پايبندى باصول و حقائق روحانى و انسانى است که مشترک در
همهٴ اديان است و جنبههاى مادّى فرهنگ بشر را که دستآورد علوم تجربى است بمدد
روحانيّات حقيقى و عواطف انسانى و اخلاقى که در همهٴ اديان يکى است تکميل مينمايد
اصول و مبانى سياست و حکومت در امر بهائى جامع، مانع و بسيط است. شواهد زير از آثار
مبارکه اساس مطالب را مشخّص کرده است.
" يا حزب الله مربّّى عالم عدل است. چه که داراى دو رکن است مجازات و مکافات و اين
دو رکن دو چشمهاند از براى حيات عالم. چونکه هر روز را امرى و هر حين را حکمى
مقتضى. لذا امور به بيت عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند معمول دارند. نفوسى که
لوجهالله بر خدمت امر قيام نمايند ايشان ملهمند به الهامات غيبى الهى. برکلّ اطاعت
لازم." (١٧)
در اصول و مبانى سياست ميفرمايد:
"آسمان حکمت الهى به دو نيّّر روشن و منير مشورت و شفقت و خيمه نظم عالم به دو
ستون قائم و بر پا مجازات و مکافات " (١٨)
" آسمان حکمت الهي بدو نيّر روشن ومنير مشورت و شفقت. در جميع اموربمشورت متمسّک
شويد چه که اوست سراج هدايت، راه نمايد و آگاهى عطا کند."(١٩)
" اسّ اعظم که اداره خلق بهآن مربوط و منوط آنکه؛ اوّل بايد وزراى بيت عدل صلح
اکبر را اجرا نمايند تا عالم از مصاريف باهظه فارغ و آزاد شود. اين فقره لازم و
واجب چه که محاربه و مجادله اسّ زحمت و مشقّت است. دوّم بايد لغات منحصر بلغت واحده
گردد و در مدارس عالم بهآن تعليم دهند. سوّم بايد باسبابى که سبب الفت و محبّت و
اتّحاد است تشبّث جويند. چهارم جميع رجال و نساء آنچه را که از اقتراف و زراعت و
امور ديگر تحصيل نمايند جزئى از آن را از براى تربيت و تعليم اطفال نزد امينى وديعه
گذارند و به اطّلاع امناى بيت عدل صرف تربيت ايشان شود. پنجم توجّه کامل است در امر
زراعت، اين فقره اگرچه در پنجم ذکر شد ولکن فيالحقيقه داراى مقام اوّل است."(٢٠)
وظيفه ارباب سياست و حکومت و مسئولان آن
" آسمان سياست به نيّر اين کلمه مبارکه که از مشرق اراده اشراق نموده منير و روشن
است. ينبغى لکلّ آمر أن يزن نفسه في کلّ يوم بميزان القسط و العدل ثمّ يحکم بين
النّاس و يأمرهم بما يهديهم الىٰ صراط الحکمة و العقل (٢١) " ينبغى لهم بأن يکونوا
امناء بين العباد و يرون انفسهم وکلاء لمن علىٰالارض کلّها هذا ما وعظوا به في
اللّوح من لدن مدبّر حکيم" (٢٢)
وظيفه رهبران جامعه
" اگر حکماء و عرفاى مشفق ناس را آگاه نمايند جميع عالم قطعهٴ واحده مشاهده گردد.
هذا حقٌ لاريب فيه يسأل الخادم همّة من کلّ ذىهمّة ليقوم علىٰ اصلاح البلاد و
احياء الاموات بماء الحکمة و البيان حباًلله الفرد الواحد العزيز المنّّان" (٢٣)
" حکيم دانا و عالمبينا دو بصرند از براى هيکل عالم. انشاءالله ارض از اين دو
عطيّهٴ کبرىٰ محروم نماند و ممنوع نشود." (٢٤) " طوبىٰ لمن اصبح قائماً علىٰ خدمُّة
الامم" (٢٥)
وظيفه عموم مردم
" اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقى که اساس سياست عالم است مزيّن گردند." (٢٦) "
از حق جلّ جلاله سائل و آمل که ابصار عالم را بنور حکمت منوّر فرمايد تا کلّ ادراک
نمايند آنچه را که اليوم لازم است. امروز انسان کسى است که بخدمت جميع من علىٰ
الارض قيام نمايد. " (٢٧) " آسمان خرد بدو آفتاب روشن؛ بردبارى و پرهيزکارى." (٢٨)
" در کلّ احوال بايد بانصاف ناظر باشد و بطراز عدل مزيّن." (٢٩) " برترى و بهترى که
بميان آمد عالم خراب شد و ويران مشاهده گشت ... خود را اعلم و ارجح و افضل و
اتقىٰ و ارفع ديدن خطائى است کبير." (٣٠)
صفات مختصّه لازمه سياستمداران
" در جميع امور بايد رؤسا باعتدال ناظر باشند چو هر امرى که از اعتدال تجاوز نمايد
از طراز اثر محروم مشاهده شود. " (٣١) " بيان و کلمه بايد مؤثّر باشد و همچنين نافذ
و باين دو طراز در صورتى مزيّن که لله گفته شود و بمقتضيات اوقات و نفوس ناظر باشد.
" (٣٢) " إنّ البيان جوهر يطلب النّفوذ و الاعتدال ؛ امّا النّفوذ معلّّق
بااللّطافة و اللّطافة منوطة بالقلوب الفارغة الصّّافية و امّا الاعتدال امتزاجه
بالحکمة الّتى نزّلناها في الزّبر والألواح يا اسمى بيان نفوذ مى طلبد چه اگر نافذ
نباشد مؤثّر نخواهد بود و نفوذ آن معلّق بانفاس طيّبه و قلوب صافيه بوده و همچنين
اعتدال مىطلبد چه اگر اعتدال نباشد سامع متحمّل نخواهد شد و در اوّل بر اعراض قيام
نمايد و اعتدال امتزاج بيان است به حکمتهائى که در زبر و الواح نازل شده و چون جوهر
داراى اين دو شئى شد اوست جوهر فاعل که علّت و سبب کليّه است از براى تقليب وجود و
اينست مقام نصرت کليّه و غلبه الهيّه. هر نفسى بآن فائز شد قادر بر تبليغ امرالله و
غالب بر افئده و عقول عباد خواهد بود. " (٣٣) اگرچه بيان فوق در بارهٴ تبليغ امر
نازل شده اما اگر به نتيجهٴ مطلب توجّه شود که ميفرمايد " هر نفسى بآن فائز شد
... غالب بر افئده و عقول عباد خواهد بود" در مىيابيم که اشارهٴ بيان مبارک شامل
اهل سياست و ارباب حلّ و عقد امور تواند بود زيرا در رويّهٴ دموکراسى و جمهوريّت که
در آثار مبارکهٴ بهائى منقول واقع شده وسيلهٴ اعظم و اهمّ در احراز حکومت راضى
داشتن و خوشحال ساختن اکثريّت است. امّا اگر اين موقعيّت از اصول و مبانى مذکور در
بيان فوق الذّکر و برکات و هدايت روحانى و الهي محروم ماند جز عوام فريبى نخواهد
بود. و در اين حال جز با اجبار و اضطهاد يا وعده و فريب اکثريّت بآن تمکين نخواهد
کرد و لذا حکومت پايدار نخواهد ماند و اگر پايدار ماند تنها بمدد شدّت عمل و ارعاب
و تجاوز به حقوق مردم دوام خواهد يافت.
اصول سياست و حکومت بنابر شواهد فوق مبتنى بر تعاليم حضرت بهاءالله و سلاطين و
نامداران مجرى اصول و مبانى مذکور در امر بهائى ميباشند.
٣- سياست و عدالت
"مربى عالم عدل است" (٣٤) "سراج عباد داد است ...و مقصود از آن ظهور اتّحاد
است بين عباد" (٣٥)
سياست چنانکه معلوم شد مجموعهٴ اصول و موازينى است که ادارهٴ جامعه انسانى را تعهّد
نمايد. مطلب اينجا تمام نميشود بلکه سر آغاز کار است که اداره جامعه و حکومت چگونه
بايد باشد تا قوام و دوام جامعه پايدار بماند و اين همان حقيقت است که از آن به
اجراى عدالت تعبير ميشود. سياست صحيح مبتنى بر عدالت است زيرا تبعيّت از قانون
طبيعى است که الهي است. مقصود از طبيعت در اين مقام يعنى سرشت و فطرت انسانى که
ذاتاًً مفطور بخير است و آنچه را بر خود نمىپسندد براى ديگران هم نمى خواهد. مقصود
از مفطور بخير آنست که انسان نوعاًً متمايل بالفت و محبّت و انس و استيناس است يا
بعبارت متداول انسان مدنىّالطّبع آفريده شده است. در انسان نهاد و صفات حيوانى نيز
همعنان سرشت و صفات انسانى موجود است ولی بعلّت دارا بودن خصيصهٴ تشخيص و اختيار
اين دو نهاد دائماًً درحال جنگ و گريزند و بهمينجهت تربيت وهدايت در اديان الهي
اهميّت مخصوصحاصلنموده واصل "برکس مپسندآنچه تورا نيست پسند" بعنوان اصلی
بديهى شعار همه اديان و مربّيان جامعه بشرى بوده است.
آزادى لازمهٴ اختيار و تشخيص است و از نعمتهاى خدا دادى است. امّا مانند بسيارى از
مواهب ديگر که خاصّ نوع انسان است تابع اصل اعتدال و نسبت بهامور مختلف و باعتبار
شرايط گوناگون موارد استفادهٴ بىنهايت دارد. منطق و عقل قبول اصل آزادى براى افراد
در هر مرتبه و مقامى را تأئيد مينمايد. امّا آزادى حقيقى در پرتو اصول و سنن الهى
که عمومى و جهانشمول است حاصل ميگردد چه که اين اصول و موازين ناظر بمصالح و
روابط عموم نوع بشر در گذشته و حال و آينده است. بيان مبارک در کتاب اقدس که " إنّ
الحرّيّه تنتهي عواقبها الیالفتنة الّتى لاتخمد نارها کذٰلک يخبرکم المحصى
العليم فاعلّموا إنّ مطالع الحرّيّه و مظاهرها هي الحيوان و للانسان ينبغى ان يکون
تحت سنن تحفظه عن جهل نفسه و ضرّ الماکرين انّ الحرّيّه تخرج الانسان عن شئون
الادب و الوقار و تجعله من الارذلين... قل الحرّيّه في اتّباع اوامرى لو انتم من
العارفين ... (٣٦) سر فصل روابط و ضوابط سياستى است که حدود و مفاهيم حقوق انسانى
را مشخّص ميسازد. درک اين حقيقت که آزادى انسان بمعنى رفع مسئوليّت و عدم تعهّد
اخلاقى نيست ضرورت وجود اجراى عدالت را نخست در ضمير افراد جايگزين ميسازد و تا
مفهوم عدالت و انصاف در فهم و فکر ما مفهوم صحيح را که مبتنى بر بيان مبارک فوق است
حاصل نکند مفهوم عدالت اجتماعى که جزء جدائى ناپذير سياست عمومى است در عالم تحقق
نخواهد پذيرفت زيرا طبيعت حيوانى که در انسان موجود است راضى بحقّ عادلانهٴ خود
نيست، همه چيز را براى خود ميخواهد و بمساوات و عدالت تمکين نميکند.
مقتضاى عدالت احقاق حقّ است و سياستى که مبتنى بر اين اصل است کسانى را که فطرت و
سرشت ايشان مفطور به خير است راضى و ممنون خواهد ساخت. اگر عدالت اجرا شود اثر
سازنده و برکتبخش آن باعث جذب اکثريّت مردم خواهد بود و به بروز و ظهور فطرت
انسانى که شائق و مايل بخير است کمک خواهد کرد و خود بنفسه در تربيت جامعه و توسعهٴ
دامنهٴ اصلاح اجتماعى مؤثّر خواهد بود. امّا عدم عدالت بعدم رضايت مىانجامد و
گروهها و احزاب مختلف بوجود ميآيد و هريک بنحوى براى احقاق حقّ خود بر مىخيزد و
مفهوم عدالت با انتقام اشتباه ميشود. از اختلاف و تنوّع سياستها کار به تجاوز از
حدود و حقوق طبيعى و حقيقى مىانجامد. عدالت صفت پسنديدهاى است که همه بايد بآن
متّصف باشند امّا دامنهٴ مطلب وسيعتر از آنست که با اين گفته تمام شود بلکه جا
دارد مفاهيم و موارد عدالت نيز مورد توجّه قرار گيرد. بعبارتى عدالت داراى دو مرحله
است يکى عدالت نسبت بموارد امور اشياء و ديگر عدالت نسبت به افراد و اشخاص. عدالت
نسبت بموارد و مسائل ممکن است در باره حقّ و اداء حقّ باشد و يا در مورد قضاوت
باعمال و رفتار افراد بکار رود امّا عدالت در باره افراد گاهى در باره ديگران است و
زمانى نسبت بخود و دوستان و بستگان و در همه حال احساس وابستگى يا عدم تعلّق و
دلبستگى ميتواند آنرا مخدوش سازد. گرچه اين تقسيم و توضيح در حقيقت مصنوعى است زيرا
در بسيارى از موارد ممکن است مطلب را بتناسب روش طرح آن از زواياى مختلف بررسى کرد.
امّا مقصد آنست که موضوع عدالت از ديدگاههاى متعدّد شايسته بحث و توجّه است.
قضاوت بعدل و اجراى عدل اگرچه دو مطلب متمايزند ولی در اين بحث مقصود تفکيک آن نيست
زيرا بحث در کليّات و مبادى نظرى است. امّا اوّلين شرط عدالت بطور کلّى و در موارد
برى بودن از مصالح و منافع شخصى يا جمعى است و فقط رعايت منافع عمومى و بدون تمايل
و تبعيض است که اهميّت دارد زيرا هدف آن بنا به بيان مبارک جمال اقدس ابهىٰ " ظهور
اتّحاد است بين عباد" و بجز معدودى از افراد که بصفت انقطاع حقيقى آراستهاند
ديگران بدون آنکه بخواهند و بدانند قضاوتشان به تبعيض و تفاوت مىانجامد و تشخيص
عدالت واقعى مشگل ميشود.
لازمه مواردى که انسان با حقوق و يا اعمال خود سر و کار دارد انصاف است يعنى ضمن
حفظ منافع شخصى حقوق ديگران را نيز بشناسد. اين مطلب در گرو تربيت اخلاقى و تقيّد
باصول روحانى و ايمان وجدانى است که از تعاليم الهي که عمومى است و همه را يکسان
مىبيند سرچشمه ميگيرد. اگر اجراى عدالت و احقاق حق به تشخيص افراد واگذار شود در
اغلب موارد تجاوز از حقّ به مقابله بمثل و انتقام مىانجامد. گاهى اين عکسالعمل
جزئى و خفيف است و بصورت تبعيض و تفاوت تظاهر مينمايد و در جامعه گروهها يا افرادى
از آن رنج ميبرند، همچنانکه قوانين بسيارى از ممالک که با افکار مليّت پرستى مفرط
يا تمايلات نژادى و يا اعتقادات مذهبى خاصّ تدوين شده اين تبعيض را در لفاف توجيهات
غير انسانى گاهى به تلويح و زمانى به صراحت ابراز ميدارد اينست که در نتيجه اين
بىعدالتى که در لباس اساس حکومت و قانون عرضه شده با قيام و اقدام نفوس محروم و
مظلوم روبرو ميشود و کار بانتقام ميکشد که نه مقبول اهل منطق و انصاف است و نه اثر
جبران بخش دارد بلکه روزبروز احساس انتقام و مقابله در طرفين اوج و شدّت بيشترى
مييابد. بخوبى ميتوان دريافت که استقرار عدالت پاينده و واقعى تنها بمدد تربيت نفوس
انسانى ممکن تواند بود زيرا بنا به بيان مظهر الهي " تا نفس بمشتهيّاتش باقى جرم و
خطا موجود" (٣٧) است و نفوسى که بخواستهها و مشتهيّات مشغول و بجرم و خطا مأنوس
البته از عدالت روگردان و گريزان خواهند بود مؤثّرترين عامل در تکوين و ايجاد صفات
و ملکات در افراد انسانى روابط و آداب اجتماعى است. انسان از ابتداى طفوليّت تا سن
کمال همواره متأثّر از روش و آداب خانواده، اخلاق و عمل همسالان و همدرسان و
بالاخره معاملات و روابط محيط اجتماع است از اين رو در جوامعى که اساس روابط بر
مقابله بمثل نهاده شده عدالت راهى و جائى ندارد بلکه انتقام مستقرّ ميشود. لازمه
انتقام شدّت و زياده روى است و در چنين محيطى خواه در خانواده، يک شهر يا بين ممالک
و اقوام و نژادها و ملّتها و مذهبها حسّ مقابله و انتقام همواره با مقياس غلبه و
شدّت عمل بيشتر توسعه و تقويت ميشود و پايانى جز نابودى عدهاى مظلوم ندارد.
دواى درد عالم امروز که تشنه عدالت است محبّت و عفو و چشم پوشى از خطاست که
بدينوسيله افراد جامعه انسانى احساس وحدت و يگانگى نمايند. امّا عدالت در شأن حکومت
است که امور جامعه انسانى بآن مقام سپرده شده. " امور ملّت معلّق است برجال بيت عدل
الهى ايشانند امناءالله بين عباده و مطالع الامر في بلاده يا حزب الله مربى عالم
عدل است چه داراى دو رکن است مجازات و مکافات ... چونکه هر روز را امرى و هر حين
حکمى را مقتضى لذا امور بوزراى بيت عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند معمول
دارند... يا اهل بها شما مشارق محبّت و مطالع عنايت الهي بوده و هستيد لسان را به
سبّ و لعن احدى ميالائيد و چشم را از آنچه لايق نيست حفظ نمائيد آنچه را دارائيد
بنمائيد اگر مقبول افتاد مقصود حاصل و الاّ تعرّض باطل... سبب حزن مشويد تا چه
رسد بفساد و نزاع...(٣٨) سلطانى که غرور اقتدار و اختيار او را از عدل منع
ننمايد و نعمت و ثروت و عزّت و صفوف و الوف او را از تجليّات نيّر انصاف محروم
نسازد او در ملأ اعلىٰ داراى مقام اعلىٰ و رتبهٴ علياست بر کلّ اعانت و محبّت آن
وجود مبارک لازم ..."(٣٩) دو بيان مبارک فوق تفکيکاًً وظائف افراد و مراجع اختيار
را تعين فرموده و سهم هر يک را در استقرار عدالت در جامعه تبيين و تشريح فرموده
است.
٤- سياست و وحدت عالم انسانى
"مقصود اين مظلوم از حمل شدائد و بلايا و ابراز آيات و اظهار بيّنات اخماد نار
ضغينه و بغضا بوده که شايد آفاق أفئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و بآسايش
حقيقى فائز." (٤٠)
وحدت عالم انسانى هدف ديانت بهائى است. اين هدف عالی حقيقتى است که حتّىٰ تصوّر آن
در يکى دو قرن قبل از فکر کسى نميگذشت. امّا امروز بمدد وسائل ارتباط جمعى و تحوّل
تفکّرات اجتماعى از ضروريّات عالم بشرى بحساب مىآيد. اين کيفيّت دو علّت دارد يکى
سير و تحوّل روحانى عالم انسانى که حقّ جلّجلاله يا باصطلاح حکماى الهي علّت العلل
چنين مقرّر فرموده و در طول تاريخ حيات بشر وسيلهٴ آنرا مهيّا داشته و متدرّجاًً
بکمک تعاليم روحانى و ديانتى استعدادات فکرى و علمى و روحى انسان را يجانب آن هدايت
فرموده است. ديگر پيشرفت و توسعهٴ تدريجى علوم و صنايع که اگرچه مخلوق ذهن و فکر
انسان است با اينهمه اگر خوب تفکّر شود آن نيز حاصل اراده و تقدير الهى است که چنين
استعدادى را در وجود بشر بوديعه نهاده است. وحدت عالم انسانى بنا بر تعاليم بهائى
کيفيّت اجرائى و تحقّق هدفى است که بر سه اصل وحدت ذات الهي، وحدت اديان و وحدت نوع
انسان متّکى است. اين سه اصل بر اساس منطق سليم و تفکّر علمى مقبول اهل انصاف است.
وحدت عالم انسانى را از دو ديدگاه بايد بررسى کرد؛
نخست از جنبهٴ نظرى که چون نوع انسان از لحاظ معنوى و روحانى واحد و يکسان است
جامعهٴ انسانى از لحاظ کلّى و عمومى حائز حقوق يکسانى است و دليلی ندارد که بين
ملّتها، نژادها و افراد بشرى از لحاظ حقوق انسانى تفاوت و امتيازى قائل شويم. منطق
و انصاف بر اين نکته گواه است. مطلب ديگر تحقّق عملی و اجراى هدف وحدت جامعهٴ
انسانى است که دير زمانى بعلّت عدم توجّه بمبانى روحانى و انسانى در جامعهٴ بشرى از
آن غفلت شده است. گو اينکه در ابتداى دورهٴ هر ظهورى از ظهورات الهيّه اين هدف بمدد
تعليم عملی و آداب و اخلاق مظهر ظهور و برگزيدگان ثابت و خالص که درک تربيت از منبع
رسالت و هدايت مينمودند معمول و متداول بوده است. شاهد صادق بر اين حقيقت وحدت و
اخوّت پيروان اوليّهٴ حضرت مسيح و پيغمبر اکرم در صدر مسيحيّت و اسلام است.
انصاف بايد داد که وحدت نوع انسان بديهى هر عقل سليم است و اگر اين اصل بديهى
بآسانى پذيرفته شد بىشکّ تصوير جهان صورتى ديگر داشت. امّا امروز با اينکه ما
بعلّت توسعهٴ جوانب مختلفه علم از جمله وسائل جديد ارتباطى تا حدّى بمفهوم وحدت
حقيقت وجود انسانى متوجّه شدهايم معذلک هنوز به ضروريات و پى آمدهاى آن آگاه
نيستيم. نخستين پى آمد آن قبول وجود حقوق مشابه و متساوى و متعاقب آن ضرورت قبول
ايجاد موازين و مقرّراتى است که اين حقوق مسلّمه را حفظ نمايد و تعادل آنرا تأمين
کند. اين حقوق بايد بر موازينى مبتنى بر اصول جهانى تأسيس شود يا بعبارتى ديگر
متّکى بر اساس جاودانى باشد که زمانها و مکانها و سياستهاى گذران بشرى در آن رخنه و
نفوذ نتواند. اين چنين کيفيّتى که بايد جاودانى و ابدى باشد در فرهنگ تعاريف بهائى
کيفيّتى الهي و ماوراء بشرى است. متأسّفانه مفهوم الهي بطور کلّى و عمومى بغلط
تعريف و تفسير شده و هر گروه وابسته بهر مذهب و شريعتى تعبير خود را مبتنى بر الهى
بودن بر اساس معيارها و قرار دادهاى خود تعريف مينمايند و آنرا متّکى بر کتاب و
آثار نازله بر شارع ديانت مورد اعتقاد معرّفى مينمايد. امّا اگر اين اصل معقول و
مسلّم را بپذيريم که خداى واحد که همهٴٰ اديان باو اعتقاد و انتساب دارند همهٴ
افراد و اشخاص را يکسان به چشم عطوفت و عنايت مينگرد و اين اصل يعنى شمول همگانى
عنايت حقّ، که اصلی از اصول الهي است و مبناى عدالت عمومى نيز بر اين اصل پايدار
گشته است مفهوم و برداشت مطلب با آنچه امروز در جامعهٴ بشرى متداول است کلاً عوض
ميشود.
حضرت بهاءالله اساس سياست را که با اصل وحدت عالم انسانى مناسبت و ارتباط دارد خطاب
بسلطان ايران چنين تبيين و توضيح فرمودهاند: " ملک عادل ظلّ الله است در ارض بايد
کلّ در سايه عدلش مأوىٰ گيرند و در ظلّ فضلش بياسايند. اين مقام تخصيص و تحديد نيست
که مخصوص بعضى دون بعضى شود چه که ظلّ از مظلّ حاکى است. حقّجلّذکره خود را ربّ
العالمين فرموده زيرا که کلّ را تربيت فرموده و ميفرمايد."
با آنکه وحدت نوع انسان ممکن است بر مبناى خصوصيّات ژنتيکى و بيولوژيکى مورد بحث و
عدم قبول علوم تجربى قرار گيرد امّا از لحاظ روحانى و معنوى کليّهٴ شواهد و دلائل
مؤيّد اصالت و اعتبار اين حقيقت است که آنچه افراد انسانى را از لحاظ روحى و عاطفى
و اخلاقى و معنوى از ساير موجودات متمايز ميسازد در همهٴ نژادها، قبائل و ملّتها
يکى است.
آيات زير از قلم جمال قدم در خصوص وحدت و اتّحاد نازل شده است:
"اى دانايان امم از بيگانگى چشم برداريد و به يگانگى ناظر باشيد و باسبابى که سبب
راحت و آسايش عموم اهل عالم است تمسّک جوئيد. اين يک شبر عالم يک وطن و يک مقام است
از افتخار که سبب اختلاف است بگذريد و بآنچه علّت اتّفاق است توجّه نمائيد." (٤١)
"اى قوم بقوّت ملکوتى بر نصرت خود قيام نمائيد که شايد ارض از اصنام ظنون و اوهام
که فىالحقيقه سبب و علّت خسارت و ذلّت عباد بيچارهاند پاک گردد." (٤٢)
"... نار محبّت احزاب مختلفه را در يک بساط جمع نمايد و نار بغضا سبب و علّت
تفريق و جدال است. نسئلالله ان يحفظ عباده من شرّ اعدائه انّه علىٰ کلّ شىء
قدير... اميد آنکه اخيار بروشنى کردار گيتى را روشن نمايند. " (٤٣)
"اشراق ششم اتّحادواتّفاقعباداست لازال باتّفاق آفاق عالم بنور امر منوّر."
/(٤٤)
" اگر علماى عصر بگذارند و من علیالارض رائحه محبّت را بيابند در آن حين نفوس
عارفه بر حريّت حقيقى آگاه شوند راحت اندر راحت مشاهده نمايندو اسايش اندر آسايش.
"% (٤٥)" $آثار نفاق در آفاق موجود و مشهود معآنکه کلّ از براى اتّحاد و اتّفاق
خلق شدهاند." (٤٦)
مفهوم کلام آنست که اصلاح عالم در گرو اتّحاد و اتّفاق است و اساس آن ازاله اختلاف
و جدائى بين ملل و اقوام و وسيله آن ترک افکار و اوهام و تعصّبات است که منشأ آن
افتخارات واهى و تصوّرات و ادّعاهاى بىپايه است که در حقيقت اصنام و الٰههاى
دروغيناند که ساختهٴ افکار بشرى و محروم از روح الهي است و رهبران و پيشوايان آن
علماى عصرند که دين الهى را در هر دور بهمذاهب و فرق تجزيه و تقسيم نمودند و از
وحدت و اتّحاد مانع شدند.
٥- سياست ودين
"خيمهٴامرالهىعظيماستجميعاحزاب عالم را فرا گرفته و خواهد گرفت. "(٤٧)
مفهوم سياست و ارتباط آن با مسائل و پديدههائى چون عدالت و حکومت تا حدّى که ميسّر
بود طرح و بحث شد امّا ارتباط آن با دين که خود مجموعهٴ مکمّلی از مسائل فکرى و
عملی و اجتماعى است کيفيّتى ديگر دارد. دين بنفسه روش و سياست خاصّ خود را دارد و
همواره در طول تاريخ تمدّن بشرى سياست مبتنى بر دين را تأسيس و إعمال کرده است.
سياست دينى تا زمانى که متکّى بر اصول تعاليم آسمانى يعنى مبتنى بر هدايت کتب
مقدّسه بوده همواره مورد قبول و تبعيّت مردم و مؤثّر در حيات اجتماع شده امّا زمانى
که به تعبيرات پيشوايان دينى از مجراى اصلی منحرف گشته و به مذاهب متفاوت تجزيه شده
از اصل وحدت کلمه دور مانده است و به خرابى و دمار انجاميده است.
تعريف مفهوم حقيقى دين اهميّت اساسى دارد زيرا تعريفات متداول بين مذاهب و اديان
عموماًً نارساست. تعريف دين و خصوصيّات آن بر مبناى اصولی که در امر بهائى در خصوص
دين الهي ذکر شده متضمّن اين نکات است:
١- دين مجموعهاى از مسائل نظرى مبتنى بر علوم تحقّقى در باره عالم وجود، معانى
اعتقادى در باره مقام انسان و هدف حيات انسانى است. اصول عملی در باره موازين
اخلاقى، مجموعهٴ احکام و عبادات براى تربيت فرد و بالاخره نظام اجرائى است که
متضمّن حفظ سياست براى نظم اجتماعى است.
٢- انسان بعلّت قوّه تفکّر که مؤثّر در اشياء و روابط طبيعت است از ديگر موجودات
ممتاز و در نتيجه محتاج عوامل و سوائقى است که او را به خير و سعادت رهنما گردد و
از هرچه مايه نابودى و فساد است جلوگيرى نمايد، خلاصه آنکه فکر و فهم او را به خوب
و بد آشنا سازد و اين کار جز بمدد دانستن سوابق و عواقب امور ميسّر نخواهد بود
اينستکه حضرت عبدالبهاء در تعريف ٰدين ميفرمايند" $شريعت روابط ضروريّه اىاست که
منبعث از حقائق کائنات است و مظاهر الهيّه چون مطلع بهاسرار کائناتند لهذا واقف
بآن روابط ضروريّه و آنرا شريعةالله قرار دادهاند." (٤٨)
٣- با توجّه بهسرشت فکرى انسان که همواره در حال تحوّل و ترقّى و تکامل است دين
نيز بايد تحوّل پذيرد و باصطلاح پويا باشد تا بتواند احتياجات روحى و اجتماعى انسان
را تأمين نمايد و سياست صحيح را هدايت کند.
٤- دين بنابر مفهوم بهائى يکى بيش نيست و اديان مختلف که در ادوار متوالی ظاهر
شدهاند همه تجلّى حقيقت واحد بوده و هستند. ابتدائى براى آنها نبوده و نيست و
انتهائى هم براى تجلّى اديان در آتيه نبوده و نخواهد بود. اساس آنها همه الفت و
محبّت، ايجاد وحدت بر اساس اعتقاد به وحدت مبداء وجود يعنى ذات الهي، تربيت و هدايت
به اتّحاد و همبستگى و تأسيس اخلاق و آدابى که راهنماى بشر به اتّحاد و ايثار و
مواسات است.
٥- از آنجاکه حقيقت دين واحد است تشعّب و انشعاب را بر مىنتابد. مذاهب و فرق در
حقيقت انحراف از اصل دين است زيرا اساس عهد الهي نهى از تفرقه و حفظ وحدت کلمه است.
(٤٩) جناب ابوالفضائل در اين زمينه تحقيقى عالمانه فرموده و ميفرمايد که دين و مذهب
با يکديگر تفاوت بنيادى و اصولی دارد زيرا دين هادى به وحدت کلمه است و مذهب مشروط
به تأئيد اعتقادات و افکارى است که سايرين با آن توافق ندارند و قبول آن اعتقادات
مستلزم ردّ آنان و افتراق از ديگران است.
بنابر آنچه ذکر شد و بر اساس تعاليم بهائى دين الهي واحد و ازلی و ابدى است داراى
دو پايگاه ميباشد:
نخست اصول و مبانى که اساس اعتقادات، فلسفه حيات و اصول اخلاق را در بر ميگيرد و
ديگر قوانين و اعمالی که در هر دور و زمان متناسب فکر و فرهنگ و احتياج انسانها
تشريع ميشود و معذلک از اصول اوّليّه تأثّر مىپذيرد و اگرچه ظواهر آن مختلف و
متفاوتست هدف و مقصد آن يکى است و دوره تکاملی و تدريجى را طى مينمايد. بر اصحاب
خرد البتّه اين نکته واضح است که اختلاف اديان در طول تاريخ در امور ثانوى بوده و
همواره با ميزان درک و دريافت عقول و علوم بشرى تناسب داشته است.
منشأ اديان کلمةالله است که تأثير خلاّقهٴ آن با موازين تجربى و اجتماعى نيز قابل
سنجش و بررسى است. اگر چه کلام الهي بظاهر با ساير مطالب و نظرات صاحبنظران تفاوت
محسوس که همگان آنرا دريابند نشان نميدهد امّا قدرت خلاّقه آن که در روح و جان مردم
تأثير مينمايد، شمول و احاطه آن که نسلهاى متعدد را جلب و جذب ميکند، نبوات و آينده
نگرىهاى آن که گذشته و آتيه را بهم پيوند ميدهد و بالاخره روح ايمان و اطمينانى که
در افراد مختلف طبقات اجتماع انسانى مىآفريند همه مختصّاتى هستند که هيچ کلام و
فرهنگ يا نظام ديگرى از علمى و اجتماعى قادر بر تأمين آن نيست زيرا لازمهٴ استقرار
نفوذ و تأثير معمولاً قدرت، ثروت يا جمعيّت است و در مورد اديان و مظاهر آن که خود
را مظهر الهي و متّکى بتأئيدات غير مادّى ميدانند هيچيک از اين امکانات لااقل در
ابتداى ظهور آنان وجود ندارد. قدرت دين در تأثير کلمه شارع و مؤسسّ آن است و
همچنانکه متابعت از اصل کلمةالله قدرت وحدت بخش آن يکتا و بىنظير است در هنگام
اختلاف و افتراق نيز قدرت مخرّب و نابود کننده آن بعلّت اينکه ريشه در اعتقادات و
ايمان افراد دارد بمراتب شديدتر است.
بر اساس آنچه در تعريف دين و مختصّات آن ذکر شد ميتوان دريافت که تنها نظامى که همه
مشخّصات لازم بمنظور اشتمال بر کليّهٴ جهات روح و فکر و جسم بشر را دارد دين است که
مجموعهٴ مکمّلی از روحانيّات، مسائل اجتماعى و احتياجات حيات جسمانى است. زيرا
انسان اساساًً در طلب تحققّ اصول و موازينى است که روحاًً و جسماًً او را آرامش
بخشد و آسايش مادّى را با تسکين احساسات عاطفى و اخلاقى همراه با جواب مسائل ذهنى و
معنوى ميسّر سازد و مهمتر از همه او را بهآزادى معقول فکرى و اجتماعى برساند. چنين
نظامى که ايدهآل همه مردمان معتدل و منصف است در حقيقت همان مدينه فاضله يا حکومت
عادلهاى است که همه در طلب آن ميکوشند. اگر افراد بهاصل تساوى حقوق انسانى و
عدالت متذکّر باشند خود بخود مقدّمات تأسيس چنين حکومت و سياستى در جامعه پا خواهد
گرفت. ايجاد چنين نظامى محتاج آگاهى و تذکّر افراد به شرافت نوع انسانى است که تنها
در ظلً تعاليم اديان و تربيت روحانى سر ميتواند گرفت. امّا بمنظور ايجاد مرکزيّت و
مرجعيّت براى چنين نظامى حکومتها بايد بر اساس سياست مبتنى بر دين تأسيس شوند و در
ظلّ تعاليم دينى که شمول عمومى دارد عمل نمايند.
نظم و آرامشى که بر ميناى حکومت قانون بدون مواهب روحانى دين در زندگانى مادّى و
اجتماعى انسان بوجود مىآيد قرار دادى و مکانيکى است و بهمين جهت بدون پويائى و
تحرّک روحانى نمىتواند آسايش و سعادت جامعه را تأمين نمايد زيرا انسان مجموعهاى
از عواطف و احساسات است که هم تظاهرات جسمانى دارد و هم جلوههاى روحانى و معنوى و
جمع و تناسب اين هر دو است که سعادت و آرامش را بانسان هديه مينمايد.
اصول و حقائقى مانند اعتقاد به واجب الوجود و قبول اصل علّيّت در عالم خلقت يعنى
قبول وجود هدف در عالم وجود و اصل جاذبه محبّت روح مشتاق انسان را با مفهوم حقيقى
عالم وجود مرتبط ميسازد و مسائلی از قبيل کيفيّت ارتباط انسان با مبداء روح انسانى
و نحوه درک تکامل تدريجى موجودات و درک موازين هدف حيات انسان آرامش روحى و معنوى
بانسان مىبخشد. بحث و فحص در اين مسائل که از کلام الهي مايه ميگيرد باعث بارورى و
شکوفائى فلسفه و هنر و علوم و ساير شعب فرهنگ انسانى ميشود و اگر علوم عصرى با آن
سنجيده شود هم درک و فهم کلام و معارف اديان آسان ميشود و هم علوم و دانش بشرى
ترقّى و تکامل بيشترى حاصل مينمايد. زيرا همهٴ اصول متغيّر و متحوّل فرهنگ انسانى
از مبانى اوّليّهٴ لايتغيّر معارف روحانى و دينى سرچشمه مىگيرند. اصول و مبانى
اوّليّه اگرچه ثابتاند امّا اصول چون وجود هدف در خلقت و اصل محبّت و وحدت که همان
جاذبه بمفهوم کلّى و عمومى است حامل نوعى سعهٴ نظر در جهان بينى است ک همواره
درتمام شرايط متغيّر بتناسب با آن شرايط عمل مينمايد. سياستى نيز که بر اساس تعاليم
و اصول دين بنياد شود از برکات اين موازين و اصول بهره ور خواهد بود و گرنه محدود و
متحجّر و نارسا خواهد گشت. اينجاست که بايد باين نکته توجّه داشت که سياست دينى را
نبايد با سياست مذاهب و فرق اديان يکى دانست و اشتباه کرد. شکّى نيست که دين حقيقى
را نبايد با آنچه باسم دين در بين مردم جهان از ديرباز شايع است يکى دانست. در حال
حاضر دينها همه مذاهبى هستند که از دين واحد اصيل نخستين منشعب شدهاند. اگرچه
ديگران را مردود ميشمارند ولی هيچيک نميتواند ادّعا کند که من حقيقت ديانت بودائى،
مسيحى يا اسلام هستم. امّا با آنکه هيچ سند و دليلی در دست ندارند خود را حقّ و
باقى شعب ديانت را که در اصول ايمان با آن مشترک است منحرف از حقيقت ميداند.
اساساًً دين مبتنى بر حقائق مصرّحه در کتب و اديان الهي است و مذاهب حاصل تنوّع و
اختلاف تعبيرات و تفسيرات علماى دين از متون و حقائق کتاب آسمانى و تنها چاره اين
ضايعهٴ روحانى و دينى تمسّک به عهد و ميثاق است که متأسّفانه در اديان گذشته سرسرى
شمرده شده و عوارض آن بصورت اختلاف و تفرقه و تشعّب بلائى دامنگير گشته است.
نکته اساسى در نقش حيات بخش دين مسئله فهم خشيةالله و خدا ترسى است که در آثار
مبارکه بآن توجّه خاصّ مبذول فرمودهاند. خشيةالله در حقيقت علامت و اثر عرفان
حقيقى و محبّتالله است. نخستين ظهور و بروز خشيةالله حقيقى محبّت و عطوفت نسبت
بهمه مردمان از آشنا و بيگانه است ودر حدّ فردى و شخصى با گذشت و آشتى با همگان
تظاهر مينمايد. انتقام با خشيةالله هزاران فرسنگ فاصله دارد. اگر چه در حدّ
اجتماعى و عمومى براى نظام جامعه قصاص و تنبيه جائز است امّا آنهم به دولتمداران
عادل و سياستمردان کامل سپرده و در ظلّ حکومت عدل و ايمان جاى دارد. حکومت بايد در
ظلّ ديانت باشد زيرا تنها ديانت حقيقى است که تمام شئون حيات انسانى را نظارت و
هدايت مينمايد. سياستى که در ظلّ چنين حکومتى تأسيس شود بر مبناى محبّت و وحدت است
که اصل اديان الهي است و نه تنها استقرار نظم در جامعه منوط بآن است بلکه تربيت
جامعه براى ترقّى و تکامل اجتماعى را نيز تعهّد مينمايد. اساساًً عدالت به تنهائى
براى تربيت جامعه کافى نيست بلکه همراه آن بايد محبّت و گذشت و عفو و اغماض نيز جزء
ملکات عمومى شود و خانواده بشرى تأسيس گردد. زيرا همچنانکه در واحد خانواده صلح و
صفا وگذشت و وفا مايه استقرار و بهم بستگى خانواده است همين احساسات رقيقه باعث
اتّحاد عموم بشر و بالنّتيجه سعادت عالم انسانى نيز خواهد بود و بکمک عمل و آداب
اخلاقى خطا و تجاوز و خشونت جاى خود را بهآداب و اعمال انسانى و روحانى خواهد داد.
دو نکته در آخر اين بحث اهميّت دارد:
نخست آنکه دين امرى شخصى است. اساس آنرا بايد از ايّام کودکى تعليم داد. امّا نبايد
مردم را بآن امتحان کرد. تفتيش عقائد و افکار و ارزيابى روش و اعمال جا ندارد و کسى
مؤدّى و مدّعى ديگرى نيست. تجاوز از اصول و مبانى انسانى باتّکاء و بهانه دانش و
تحقيق مخالف عهد و ميثاق الهي و مردود است.
دوم اينکه سياست حاضر که در سراسر جهان معمول و مقبول است مخالف سياست الهي است که
در امر بهائى بآن توجّه و تأکيد شده زيرا سياست روحانى ناظر بهوحدت و بمنظور
استقرار وحدت در ظلّ تعاليم الهي است و عموم افراد انسانى در آن شريکند و اصول و
قواعد آن در نظم ادارى بهائى تشريح شده است. امّا سياست حاضرکه در نظر امر يهائى
مردود است سياست مخالف رودرروئى احزاب و نهايتاًً ايجاد اکثريّت و اقلّيّتهاى
حزبى و سياسى است و نا گفته پيداست که با وحدت عالم انسانى که حقيقت هدف وجود بشرى
است سازگار نيست اينستکه تفکيک دين و حکومت و عدم مداخله در سياست بعنوان دو اصل
مهم شناخته شده است. امّا اين دو اصل مربوط باين زمان است که دين بصورت مذاهب
مختلفه در آمده و هر مذهبى بنا بر توجيه و تفسير خود از ايمان مردم در ميدان سياست
بنفع خود استفاده مينمايد. تفکيک دين و حکومت با امر بهائى رابطه مستقيمى ندارد و
فقط قدمى در راه رفع مشکلات حاضر جهانى است که بعلّت ورود دين در صحنه سياست و
حکومت مشکلات عالم وسعت و شدّت بيشترى پيدا کرده است. امّا اصل عدم مداخله در امور
سياسى يعنى سياست کنونى که در امر بهائى مردو شمرده شده باعتبار اين است که با اصل
وحدت بشر که اساس تعاليم بهائى است منافات دارد زيرا سياستها در عصر ما محدود
بمنافع شخصى و گروهى و فرق و احزاب است.
دورنماى آتيه عالم در آينه فکر و اعتقاد بهائى تصويرى از دنيائى متّحد در ظلّ اصول
وحدت عالم انسانى است که دين و حکومت و اجتماع در کيفيّتى همآهنگ بر اساس سياست
مبتنى بر حق و عدالت در خدمت سعادت عالم بشرى ميکوشد و حکومتها جزئى از نظام دينى
است که حقوق همه افراد را پاس ميدارد و روابط عمومى اجتماع را سامان ميدهد و افراد
در سايه تربيت صحيح اخلاقى و دينى در طريق کمال انسانى سير مينمايد.
شواهد زير از آثار مبارکه حضرت بهاءالله مؤيد مطالبى است که ذکر شد.
"در اصول احکام که از قبل در کتاب اقدس و ساير الواح نازل امور راجع به سلاطين و
رؤساى عادل و امناى بيت عدل شده ومنصفينو متبصّرين بعد از تفکّر اشراق نيّر عدل
را بعين ظاهر و باطن در آنچه ذکر شده مشاهده نمايند."- (٥٠)
"رجال بيت عدل الهي بايد در ليالی و ايّّّام بهآنچه از افق سماء قلم اعلىٰ در
تربيت عباد و تعمير بلاد و حفظ نفوس و صيانت ناموس اشراق نموده ناظر باشند." (٥١)
-"جنود منصوره در اين ظهور اعمال و اخلاق پسنديده است و قائد و سردار اين جنود
تقوىالله بوده اوست داراى کل و حاکم بر کل ." (٥٢)
سبب اعظم و علّت کبرىٰ از براى ظهور و اشراق نيّّر اتّحاد دين الهي و شريعهٴ ربانى
بوده و نموّ عالم و تربيت امم و اطمينان عباد و راحت من فىالبلاد از اصول و احکام
الهي." (٥٣)
"قل اوّل الحکمة و اصلها هوالاقرار بما بيّنهالله لانّ به استحکم بنيان السّياسة
الّتى کانت درعاًً لحفظ مدن العالم. " (٥٤)
"اگر نفسى در کتب منزله از سماء احديّه بديدهٴ بصيرت مشاهده نمايد و تفکّر کند
ادراک مينمايد که مقصود آنست جميع نفوس نفس واحد مشاهده شوند... اگر علماى عصر
بگذارند و من علیالارض رائحهٴ محبّت و اتّحاد را بيابند درآن حين نفوس عارفه بر
حريّت حقيقى آگاه شوند راحت اندر راحت مشاهده نمايند آسايش اندر آسايش. " (٥٥)
"اى پسران انسان دينالله و مذهبالله از براى حفظ واتّحاد و اتّفاق و محبّت و الفت
عالم است او را سبب و علّت نفاق و اختلاف و ضغينه و بغضا منمائيد. اينست راه مستقيم
و اسّ محکم متين. آنچه براين اساس گذاشته شود حوادث دنيا او را حرکت ندهد و طول
زمان او را از هم نريزاند."(٥٦)
"بايد اوّل هر امرى آخر آن مشاهده شود و از علوم و فنون آنچه سبب منفعت و ترقّى و
ارتفاع مقام انسان است اطفال بهآن مشغول گردندتا رائحه فساد از عالم قطع شود و
کلّ بهمّت اولياى دولت و ملّت در مهد امان مستريح مشاهده شوند., "(٥٧)
"اگر انسان به قدر و مقام خود عارف شود جز اخلاق حسنه و اعمال طيّبهٴ راضيهٴ مرضيّه
از او ظاهر نشود." (٥٨)
"در اصول و قوانين بابى در قصاص که سبب صيانت و حفظ عباد است مذکور ولکن خوف از آن
ناس را در ظاهر از اعمال شنيعهٴ نالايقه منع مينمايد امّا امرى که در ظاهر و باطن
سبب حفظ و منع است خشيةالله بوده و هست اوست حارس حقيقى و حافظ معنوى بايد به آنچه
سبب ظهور اين موهبت کبرىٰ است تمسّک جست و تشبّث نمود. " (٥٩)
"دين نورىاست مبين و حصنى است متين از براى حفظ و آسايش اهل عالم چه که خشيةالله
ناس را بمعروف امر و از منکر نهى نمايد اگر سراج دين مستور ماند هرج و مرج راه يابد
نيّر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمينان از نور باز ماند." (٦٠)
"اصل الحکمة هى خشية عن الله عزّ ذکره و المخافة من سطوته و سياطه و الوجَلٌ من
مظاهر عدله و قضائه . " (٦١)
مآخذ
١- کتاب عهد مجموعهاى از الواح جمال اقدس ابهىٰ که بعد از کتاب اقدس نازا شده،
آلمان ١٣٧ بديع. ص ٣٧
٢- دهخدا علی اکبر لغت نامه، حرف س ذيل کلمه سياست
٣- البستانى بطرس محيطالمحيط، ذيل ساس يسوس
٤- تحقيق در شکل و ترکيب اصلی اين دو کتاب از اين بحث خارج است خصوص آنکه نويسنده
نه يونانى ميداند نه لاتين. امّا نقل اين اسم آنچنانکه محققين مانند محمدعلی فروغى
در "سير حکمت در اروپا" و فوأد روحانى در مقدّمهٴ ترجمه "جمهوريّت افلاطون" بکار
بردهاند براى ارجاع مطلب کافى بنظر ميرسد.
٥- اخلاق ناصرى مقالت سوم در سياست مدن
٦- رساله سيّاسيّه
٧- قرآن مجيد الحجرات (٤٩) آيه ١٠
٨- قرآن مجيد الحسنر (٥٩) آيه ٩
٩- لوح مقصود مجموعه از الواح ... بعد ازکتاب اقدس... ص١٠٠
١٠- کلمات فردوسيّه مأخذ بالا ص٣٧
١١- کلمات فردوسيّه مأخذ بالا ص٣٦
١٢- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠١
١٣- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠٤
١٤- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٥
١٥- لوح حکمت مأخذ بالا ص٩٠
١٦- بشارات و اشراقات مأخذ بالا ص١٤و ص٧٥
١٧- بشارات و اشراقات مأخذ بالا ص١٤ و ص٧٥
١٨- اشراقات(اشراق سيّم) مأخذ بالا ص٧٤
١٩- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠٢
٢٠- لوح دنيا مأخذ بالاصص٥١-٥٠
٢١- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٠
٢٢- لوح ملکه آثار قلم اعلی، کتاب مبين. چاپ کانادا ١٥٣ بديع ص ٥٦
٢٣- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٥
٢٤- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٤
٢٥- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠١
٢٦- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٠
٢٧- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠١
٢٨- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٣
٢٩- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٤
٣٠- لوح اتّحاد ادعيّه حضرت محبوب. چاپ مصر ٧٦ بديع صص ٧-٣٩٦
٣١- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٣
٣٢- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٦
٣٣- لوح سيّد مهدى دهجى مأخذ بالا صص ٣-١٢٢
٣٤- اشراقات(اشراق هشتم) مأخذ بالا ص ٧٥
٣٥- کلمات فردوسيّه( ورق ششم) مأخذ بالا ص ٣٦
٣٦- کتاب اقدس آيات شمارههاى ١٢٣و ١٢٥
٣٧- کلماتفردوسيّه (ورقنهم) مجموعهاى از الواح...بعداز کتاب اقدس ص٣٩
٣٨- بشارات(بشارت سيزدهم) مأخذ بالا ص ١٤
٣٩- کلمات فردوسيّه( ورقچهارم) مأخذ بالا صص ٣٦-٣٥
٤٠- کتاب عهدى مأخذ بالا ص ١٣٤
٤١- کلماتفردوسيّه(ورقهفتم) مأخذ بالا ص ٣٧
٤٢- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٤٨
٤٣- لوح دنيا مأخذ بالا صص ٥١-٥٠-٤٩
٤٤- اشراقات(اشراق ششم) مأخذ بالا ص ٧٤
٤٥- لوح مقصود مأخذ بالا ص ٩٦
٤٦- لوح مقصود مأخذ بالا ص ٩٧
٤٧- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٤٦
٤٨- مفاوضات چاپ هلند ١٩٠٨ ميلادى ص ١٢٠
٤٩- تأکيد در باره وحدت کلمه در آثار الهيّه مکررّ است حضرت بهاءالله در لوح اتّحاد
ميفرمايند؛
" انّه انزلالدٍّليل و اظهر السّبيل ايّاکم ان تخحتلفوا فيما نزلّ من سماء مشية
ربّکم المقتدر القدير. "( لوح اتّحاد ادعيّه حضرت محبوب. چاپ مصر ص ٣٩٤)
از حضرت نقطه در قيّوم الاسماء " يا اهل الکتاب لاتفرّقوا الدّين لانفسکم بعد ما قد
جاء الکتاب من عندالله بالحقّ." ( سوره بيست و سوم) و در قرآن مجيد نيز نازل "
واعتصموا بحبلالله جميعاًً و لاتفرقوا. "( سوره آل عمران"٣"- آيه ١٠٣)
٥٠- لوح دنيا مجموعهاى از الواح ... بعد از کتاب اقدس ص ٥٣
٥١- اشراقات مأخذ بالا ص ٧٣
٥٢- اشراقات( اشراق چهارم) مأخذ بالا ص ٧٤
٥٣- اشراقات(اشراق نهم) مأخذ بالا ص ٧٦
٥٤- لوح حکمت مأخذبالا ص ٩٠
٥٥- لوح مقصود مأخذبالا ص ٩٦
٥٦- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٢
٥٧- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٢
٥٨- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٥
٥٩- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٥٣
٦٠- اشراقات(اشراق اوّل) مأخذ بالا ص ٧٣
٦١- اصل کلّالخير مأخذ بالا ص ٩٢
Comments
رضوانیه said:
مهین said:
peyman said:
حدیث عشق said:
حدیث عشق said:
کمال said:
به نظرم مقاله قوی ای نبود. حتی نمی توانم آن را متوسط بدانم. از هر دری سخن گفته است به غیر از فلسفه سیاسی که باید موضوع اصلی مقاله اش باشد. در انتهای مقاله باز هم مشخص نمی شود که رابطه دیانت بهائی و سیاست چیست. از مراجع و کارهای تحقیقاتی ای که در این زمینه شده است استفاده نکرده است و حتی یک رفرنس هم در متن به این کارها نداده است. و از همه بدتر، متاسفانه خواننده در انتها تصوری پیدا می کند که اصلا و به هیچ وجه با تصویر اصلی سیاست در آئین بهائی همخوانی ندارد. اگر برخی از پیام های بیت العدل که در رابطه با "حکومت بهائی" و "تئکراسی بهائی" است را قرار می دادید می بنید که جمع بندی (؟) آقای افنان اصلا شباهتی با آن هدایتها ندارد.
از این به بعد امیدوارم در گزینش مقالات تحقیقی توجه بیشتری به عمل آورید. لازم نیست هر چه که یک فرد معروف می نویسد درج کنید. آقای افنان با سواد بودند، اما در زمینه آثار حضرت باب. نه در رابطه با موضوعی که اساسا باید فلسفه سیاسی دانست تا درباره اش اظهار نظر کرد.
کمال said:
اصلا مقاله مناسبی نیست. لحن غیر علمی دارد و به هیچ کدام از سوالاتی که امروزه در محافل آکادمیک و حتی روشنفکری است پاسخ نمی دهد. ادبیات نامناسب و غیرتخصصی دارد.
عارف حدادیان said:
بهائیان به هیچ وجه تمایل ندارند سیاسیون از آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت استفاده نمایند و مراقبند تا تحت تأثیر تبلیغات آنها قرار نگیرند و اجازه ندهند هیجانهای ناشی از شعارها و آرمانهایی که به دنبال درمان مقطعی (و نه ریشهای) مشکلاتاند، آنها را وادار به واکنشهایی هیجانی کند، خصوصاً اینکه معمولاً مردم از اتفاقات پشتپرده و مذاکرات مخفیانه رؤسای ممالک و احزاب سیاسی بیاطلاعند و اغلب اوقات، جانبداری یا مخالفت خود را نه از روی آگاهی، بلکه تحت تأثیر تبلیغات گسترده
آنها نشان میدهند. حضرت عبدالبهاء در همین زمینه میفرمایند: امیدواریم که از برای ایران اسبابی فراهم آید که سبب راحت و اطمینان عموم گردد عدل و انصاف بمیان آید جور و اعتساف نماند. ما را در امور سیاسی مدخلی نه، خیر عموم خواهیم و ترقی جمهور و بعالم آداب و اخلاق ایران خدمت میکنیم. شب و روز میکوشیم که خدا یک روح جدیدی در جسم ایران بدمد تا یک قوه ای خارق العاده در بنیه ایران و ایرانیان جلوه نماید.
Add new comment