شهید مجید، جناب هوشنگ محمودی نحوه ی ارسال لوح سلطان را توسط جناب بدیع، به صورت قطعه شعری سروده اند که به صورت زير است:
نامه ای از جانب پروردگار
صادر از کلک بهاء در ارض سّر
نام نامه-لوح سلطان- متن نامه
دعوت شاه قجر سوی خدا
سالها این نامه ماند
لوح سلطان – نامه ای عادی نبود
تا به دیناری و تمبری قاصدی آنرا برد
لوح سلطان، لوح بود ، صادر از کلک بهاء
قیمت تمبرش بهای خون پیک
قیمت خون بدیع
سالها این نامه ماند
تا که حق از راه لطف
از وجودی بی ثمر
از دلی خالی ز مهر حق و پر از کین دوست
خلقتی نو آفرید
تا ز نور حضرت ابهي دلش تابنده شد
قلبش از عشق بهاء آکنده شد
دل به دیدار رخش شد بی قرار
قلب پر شد ز آرزوی وصل دوست
زین سبب، بی درنگ، پای در راهش نهاد
راهی کوی خدای عشق شد
کعبه ی مقصود ، قبله ی آمال ، منزل محبوب ، خانه ی ابهی
عاقبت سر بر قدمهایش نهاد
عقده ی دل باز کرد
نزد محبوب بهاء ، راز دل آغاز کرد
حضرت ابهی به او فرمود
ای پیک امین آمدی؟ انتظارت می کشیدم سالها
من ز تو خلق بدیعی ساختم ، آفریدم من تو را
من گرفتم مشتی از خاک و دمیدم روح امر خود در آن
من بدینسان خلقتی نو از تو آوردم پدید
تا که تو با دست خود این نامه را در دست ناصر دین نهی
ای بدیع آگاه باش
تو در این ره جان خود را می دهی
گر پذیری اینک این میدان، این چوگان ، این نامه، این تو
بی درنگ عازم کوی فدا شو
در جواب
خنده ای کرد آن خداوند وفا ، آن خدای استقامت. آن خلق بدیع
بعد، سجده کرد
سجده شکر و سپاس از حضرت محبوب خویش
زان سپس در بین ایشان آن چه رفت هیچ کس آگاه نشد
بعد، از کوی دوست مستقیماً عازم کوی فدا گردید و
با دستان خود نامه را در دست ناصر شه نهاد
گفت ناصر شه که این نامه ز کیست؟ وز کجاست
گفت نامه از سوی خداست
صادر از کلک بهاست ، من ز عکّا آمدم
گفت بر گو نام یارانت به ما
گفت هر که می بینی که هست ، یار منست. دوست است
دشمن ندارم در جهان.گر که نام پیروان حضرت محبوب ابهی را تو
می خواهی زمن .راست می گویم .نمی دانم
گفت ناصر شه به کاظم خان ترک . گر که آزارش دهید
عاقبت نام و نشان دوستان گوید به ما. گر نگفت . زجرش دهید،
داغش کنید ، گر نگفت جانش بگیرید.
آنکه در عشق و وفا همتا نداشت . آرزویی جز شهادت در ره ابهی
نداشت. خنده کرد . چون نسیم ، چون بهار ، چون بهشت
این نسیم چون تندباد . آتش میر غضب را تیز کرد
ابتدا بر حسب امر خان ترک . پیکر پیک امین را زیر شلاق ستم
آنقدر بر کوفتند . تا که در فراشها یارا نماند
آنکه جز تقدیم جان در راه دوست . آرزویی در دل و جانش نبود
خنده کرد . گفت کاظم خان که می خندی چرا؟ گفت شکر دوست می آرم
به جا. گفت کاظم خان ترک . گر بگویی نام یارانت به من . من
نجاتت می دهم. تو جوانی – آنچه خواهی من همانت می دهم . ور نگویی
نام یارانت به من داغت کنم – سینه ات سوزم – طاقتت گیرم ، باز
خندید آن خداوند وفا آن خدای صبر و طاقت آن خدای عشق و طاعت.
خنده اش چون تند باد ، آتش میر غضب را تیز کرد، طاقتش لبریز کرد
گفت آوردند آتش تا به جان او زنند
سینه بی کینه خلق بدیع. سوخت اندر آتش ميرغضب
آتش کین و عناد آتش جهل و فساد – لیک
آتش نمرودی شاه قجر شد گلستان بر بدیع
باز خندیدند لبهای بدیع . زیر آتش چون گل سرخ بهار، چون شقایق،
چون بنفشه در میان جویبار
گفت کاظم خان ترک. رحم کن بر خود جوان
دست من با خون خود رنگین مکن
گر نگویی نام یارانت به من . لا اقل جای نامه گو عریضه، جای نامه گو عریضه تا ببخشاید ترا
جای نامه گو عریضه، گو عريضه تا ببخشاید ترا
گفت آن فخر شهیدان جمال اقدس ابهی خموش مرد.
این لوح است. این عریضه نیست نامه از سوی خداست
صادر از کلک بهاست . شرم کن. گر که خواهی جان من گیری بگیر
بی درنگ. این تمام آرزوهای من است
تا دهم جان در ره عشق بهاء
بعد سر به سوی آسمان ها کرد و گفت
یا بهاء یا بهاء . واقف جان و دل و اسرار من
مطلع بر ظاهر و پنهان من . مالک جسم و دل و ایمان من
آنچه با فضلت عنایت کرده ای، با عدل خود از من مگیر
وعده فرمودی پذیری جان من ، چون هدیه موری بدربار سلیمان جاه
خود اینک این من، اینک این من یا رب الوعده وفا
چونکه کاظم خان بدینسان دید وضع
گفت تخماق آورند
زان سپس تهدید خود را تکرار کرد
جای نامه گو عریضه . ای جوان . جای نامه گو عریضه
گر نگویی بی درنگ . کوبم این گرز گران بر مغز تو
باز خندید ، باز خندید آن خداوند وفا
چون بهشت ، چون گل سرخ بهار ، چون بنفشه در كنار جویبار
ناگهان فریاد زد میر غضب کوبید ، کوبید، کوفتند بر رأس
آن فخر شهیدان بهاء گرز گران لیک باز هم بر گوشه ی لعل
لبش یک خنده بود چون بهار . چون بهشت. چون بدیع
چون بدیع
منحصر قربانی راه بهاء
گو به میل حضرت محبوب ابهی شد شهید.
Loading Video...
Download kouhesoltan.mp3
Comments
ladan said:
حمید said:
[جمشيد طاهرشمس said:
krisrez@msn.com said:
Ramez said:
Anonymous said:
Add new comment