از علمای ممتاز و بنام زمان و مورد احترام مردم و دربار، عالمی متبحر و فصیح و در علم و فلسفه کم نظیر بود -- از جانب حضرت بهاءالله به" وحید عصر و فرید زمان" ملقب شد. ایشان بر معارف اسلامی و حقایق قرآن احاطه ای عمیق داشت و بمدد قوت حافظه قویش بیش از سى هزار از احاديث اسلامى را از بر داشت. بعلت همین فضل و دانش وقتی ندای حضرت باب بلند گردید محمد شاه وی را انتخاب کرد که به شیراز رود و در امر حضرت باب تحقیق بعمل آورد. محمد شاه در مکتوبی به حسین خان، حاکم فارس، در خصوص سید یحیی مینویسد: رتبه سید یحیی بسیار عالی و درجه او متعالی است، زیرا از خاندان نبوت و دارای علم و کمال و فضل و اطلاعات کامله ایست. انتهی
باری، اثر و نفوذ پیام حضرت باب در مردم ایران چنان عظیم و خطیر بود که اندکی پس از مراجعت آن حضرت از مکه تمامی مملکت از تأثیر آن بحرکت و هیجان آمده بود؛ استدلال پیروان حضرت باب و تبیین علامات ظهور و تفسیر آیات که برای مردم بیان می کردند سبب حیرت نفوس می گشت و وضیع و شریف را در پایتخت ایران و سایر نقاط آن مملکت بجستجوی و بحث وادار می نمود. حتی سلطان ایران محمد شاه نیز از استماع قیام باب و اصحاب متوجه اهمیت مطلب شد و در صدد تحقیق بر آمد. برای اینمنظور سید یحیی دارابی را که مورد اعتماد خویش بود و از دانشمندان زمان و دارای فصاحت بیان بود بشیراز فرستاد تا از حقیقت حال دعوت باب اطلاع یابد و نتیجه را بدرگاه سلطنت بنویسد. باری، شهرت سید یحیی در بین عموم باندازه ای بود و احترامش بدرجه ای که چون در مجلسی ورود می فرمود و لب بسخن می گشود احدی را یارای تکلم نبود.
شرح ملاقات وحيد با حضرت باب در شیراز از این قرار می باشد:
وقتی سید یحیی به شیراز رسید ملا شیخ علی عظیم، که از روحانیون عالم و رفقای خراسان او بود ملاقات نمود و راجع به ادعای حضرت باب از او پرسید. عظیم در جواب گفت: " باید خودت بشخصه بروی و بحضور باب مشرف شوی و این مسئله را شخصا رسیدگی و تحقیق نمائی. دوستانه نصیحت بتو میکنم در نظر داشته باش که در اثناء محاورات جنبه احترام را همیشه مراعات کنی و گرنه در آخر کار پشیمان خواهی شد".
سید دارابی در منزل جناب حاج میرزا سید علی خال بحضور مبارک مشرف شد و بر حسب سفارش ملا شیخ علی عظیم نهایت احترام را مراعات نمود. جلسه اول دو ساعت در محضر مبارک مشرف بود و سؤالاتی را که در نظر داشت یکایک بحضور مبارک عرض می کرد حضرت باب بیانات او را کاملا استماع می فرمودند و در مقابل هر سؤالی جواب مقنع مختصری از لسان مبارکش جاری می شد که سید دارابی را دچار تعجب و حیرت می کرد. متدرجا بضعف خود و قدرت باطنی حضرت باب پی برد. وقتیکه می خواست مرخص شود عرض کرد انشاءالله در جلسه دیگر بقیه سؤالات خودم را عرض خواهم کرد و بحث را بپایان خواهم برد. وقتیکه از منزل جناب خال بیرون آمد به ملاقات شیخ عظیم رفت و جریان حال را برای او نقل کرد و گفت من هر چه در قوه داشتم بمعرض عمل گذاشتم ولی آن بزرگوار با بیانی ساده و مختصر تمام سؤالات مرا جواب فرمودند و مشکلات مرا حل نمودند، چون چنین دیدم خود را در محضرش ذلیل و بیمقدار مشاهده کردم و همین مسئله سبب شد که زودتر از حضور مبارک مرخص شدم.
چون جلسه دوم سید دارابی بحضور مبارک رسید از کثرت دهشت جمیع مسائلی را که میخواست از حضرتش سؤال نماید فراموش کرد ناچار مسائلی دیگر را که مربوط به موضوع جاری نبود مطرح کرد، دید که حضرت باب در نهایت فصاحت و رعایت اختصار سؤالاتی را که فراموش کرده بود یکایک جواب می فرمایند و مسائل فراموش شده پس از استماع جواب و بیان آن حضرت یکایک یادش می آمد. بعدا برای بعضی حکایت کرده بود که از مشاهده این مطلب عجیب حالت غریبی در خود احساس کردم حس مىکردم که در خواب سنگينى فرو رفتهام و جواب هر مسئلهای را که از آن مسائل فراموش شده مىشنيدم مرا از خواب بيدار مىکرد -- از طرفى متعجّب بودم از طرف ديگر فکر مىکردم که شايد اين مطلب از راه تصادف باشد. خيلی پريشان بودم ديگر نتوانستم بنشينم بىاختيار برخاستم و اجازه مرخصى خواستم. پس از خروج شيخ عظيم را ديدم چون بر حال من وقوف يافت و گفتار مرا راجع بتصادف شنيد بىمحابا ابرو در هم کشيد و گفت ايکاش آن مدرسههائيکه من و تو در آنها درس خوانديم خراب مىشد و ايکاش من و تو هرگز بمدرسه نمىرفتيم تا امروز بواسطه ضعف عقل و غرور جاهلانهايکه از آن مدرسهها بما رسيده از فضل الهى محروم نميمانديم. بهتر آنستکه بخدا پناه ببرى و قلباً از او بخواهى تا انقطاع و توجّهى بتو عطا کند و بفضل و رحمت خود ترا از اين شکّ و حيرت برهاند.
سید یحیی در خصوص ملاقات جلسه سوم چنین نقل میکند: وقتیکه بحضور مبارک رفتم تصميم گرفتم که قلباً رجا کنم از قلم مبارک تفسيرى بر سوره کوثر مرقوم فرمايند و در نظر گرفتم که اين سؤال را قلباً بخواهم و شفاهاً چيزى در اين خصوص بمحضر مبارک عرض نکنم اگر از نيّت قلبى من مطّلع شدند و تفسير مزبور را مرقوم فرمودند بطوريکه بيانات مبارکه در تفسير سوره مزبوره با ساير کتب تفسير فرق داشته باشد بىدرنگ صحّت رسالتش را تصديق نمايم و بامر مبارک اذعان کنم وگرنه راه خود پيش گيرم و خاطر از تشويش بپردازم. چون بمحضر مبارک رسيدم خوفى عجيب و ترسى شديد سراپاى مرا فرو گرفت که سبب آنرا ندانستم با اينکه چند مرتبه بحضور مبارک مشرّف شده بودم هيچ اين حالت براى من دست نداده بود ولی اين مرتبه سرتاپا مي لرزيدم بطورى که نمىتوانستم بايستم. حضرت باب چون مرا بآن حالت ديدند از جاى خود برخاستند دست مرا گرفتند و پهلوى خود نشانده فرمودند: هرچه مىخواهى بخواه هرچه دلت مىخواهد بپرس تا جواب بدهم. من مثل طفلی که قادر بر تکلّم نباشد و چيزى نفهمد حيرت زده و بيحرکت نشسته بودم حضرت باب تبسّمى فرمودند و بصورت من نظر انداخته گفتند اگر سوره کوثر را براى تو تفسير کنم ديگر نخواهى گفت سحر است و بصحّت رسالت من اعتراف خواهى کرد؟
از شنيدن اين مطلب گريه شديدى بمن دست داد هرچه خواستم چيزى بگويم نشد فقط اين آيه قرآن را خواندم:
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين
حضرت باب قبل از وقت عصر از جناب خال کاغذ و قلم خواستند و بتفسير سوره کوثر مشغول شدند من هيچوقت آن منظره عجيب را فراموش نمىکنم سيل آيات از نوک قلمش با سرعت حيرتآورى جارى بود با صوتى لطيف و آوازى ظريف آيات مبارکه را تغنّى مىفرمود يکسره تا غروب آفتاب اين حال استمرار داشت و بدون تأنّى و سکون قلم آيات نازل مىشد. در هنگام غروب تفسير سوره کوثر تمام شد آنگاه قلم را بر زمين گذاشته و فرمودند چاى بياورند بعد شروع بتلاوت آيات نازله نمودند و با صوت مؤثّرى مشغول تلاوت شدند. قلب من بشدّت مىطپيد مثل ديوانه بودم ظرافت لحن مبارک سوز و گدازى در وجود من ايجاد کرده بود که نمىتوانم بيان کنم از بلندى مطالب و تابندگى جواهر ثمينهايکه در مخزن آن آيات بود نزديک بود ديوانه شوم سه مرتبه مىخواستم بيهوش شوم باب گلاب بصورت من پاشيد قواى من تجديد شد و توانستم تا آخر بآياتيکه تلاوت مىفرمودند گوش بدهم.
پس از اينکه تلاوت تفسير کوثر تمام شد هيکل مبارک برخاستند و تشريف بردند و بجناب خال فرمودند جناب سيّد يحيى و ملاّعبدالکريم قزوينى ( از کبار تلامیذ ملا عبد الکریم ایروانی، از اعاظم علمای قزوین، بود. ملاّعبدالکريم قزوينى در شرف اخذ اجازه اجتهاد از ملا عبد الکریم ایروانی بود که بدلیل تحولات روحانی که برایش پیش می آید عازم کربلا میشود) مهمان شما هستند از آنها پذيرائى کنيد تا تفسير سوره کوثر را که اکنون نازل شد استنساخ کنند و بعد با کمال دقّت با اصل نسخه مقابله نمايند. حاج سيّد يحيى مىگويد من و ملاّعبدالکريم سه شبانه روز طول کشيد تا آنرا استنساخ کرديم و مقابله نموديم مخصوصاً در باره احاديثى که در اين تفسير از قلم مبارک ذکر شده تحقيق کامل بعمل آورديم و تمام آنها را در نهايت درجه متانت يافتيم. من از مشاهده اين مطلب بدرجه اطمينان رسيدم بطورى که اگر جميع قواى عالم جمع مىشدند ممکن نبود ايمان و اطمينان مرا سلب کنند يا تقليل دهند.
گیلبرت رمان نویس فرانسوی در مجله آسیائی ( La Journal Asiatique ) که به سال 1873 در مارسی چاپ شده مینویسد: " ... تعجب فوق العاده پادشاه هنگامی روی داد که شنید که این مأمور عالی او که برای در هم شکستن اصول عقاید باب اعزام شده بود در سلک پیروان مخلص و جانفشان او در آمده است ...".
جناب وحيد داستان مفصّل ملاقات خود را با حضرت باب به ميرزالطفعلی پيشکار شاه نوشت تابحضورشاه تقديم کند. مىگويند وقتى شاه از اقبال وحيد بامر حضرت باب مطّلع شد به حاج میرزا آقاسی چنين گفته بود: بطورى که اخيراً اطّلاع يافتهايم سيّديحيى دارابى بامر باب مؤمن شدهاست اگر اين خبر درست باشد امر سید باب خالی اهمیت نیست، باید شخصا در ادعای او تحقیق کنیم. جناب وحيد نامهاى نيز خطاب به اهل يزد مرقوم و آنان را از حقيقت امر حضرت باب باخبر نمود -- سپس به یزد سفر نموده و پس از ورودشان به یزد، در مصلاّى صفدرخان، در حضور هزاران نفر ظهور موعود اسلام را اعلان کرد و در همان جا گروه زيادى از مستمعين بامر حضرت باب پيوستند؛ در ميان اين نفوس شخصيّتهاى مهمّى وجود داشتند مانند ملاّمحمّد رضا معروف به رضىّالرّوح و سه برادرانش که بعداً در منشاد بشهادت رسيدند حاجى ملاّمهدى عطرى، پدر ورقا از شهداى بنام امرالله، ميرزاجعفر يزدى ... از همراهان حضرت بهاءالله در سفر بغداد به عکّا و سيّدجعفر يزدى از علماى بنام که بهمراهى وحيد به نيريز رفت. اين رجال نامدار با جمعى ديگر از نفوس فداکار ارکان امر الهى در شهر يزد شدند و با مساعى تبليغى و اخلاص و جانفشانى خويش سبب شکوفائى امر الهى در آن مدينه گشتند.
عرفان سید یحیی بمقام حضرت باب قلبى و کامل بود؛ وى از لحظهاى که از حضور حضرت باب مرخص شد تا آخرين دقايق حيات پرحادثهاش وجود خويش را وقف خدمت بامر مبارکش نمود و با چنان شور و شوقى بانتشار امر حضرت باب قيام کرد که فىالحقيقه نمونه و در نهايت کمال بود. وحيد در سراسر مملکت سفر کرد و امر بديع را بطور علنى در ميان توده مردم تبليغ نمود. جناب وحيد سرانجام بدست دشمنانش از يزد اخراج شد و از آنجا به نيريز رفت و در آن محلّ با جرأت و شهامت و صبر و متانت به ابلاغ امرالله قيام نمود و عاقبت جان خويش را در سبيل اعلاى امر مولايش نثار کرد.
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سر دار است
Comments
mohammadeslami said:
آزاده said:
Anonymous said:
Add new comment