به اعتقاد بهائی عالم انسانی دوران كودكی خودراپشت سرگذاشته ودر آستانهء ورود به مرحلهء جدیدی از تاریخ خویش است، وآن مرحلهء ایجاد یك تمدن جهانی باشكوه ورسیدن به دوران بلوغ جامعهءانسانی می باشد كه در آن جنبههای مادی و معنوی زندگی انسان به تعادل و تكامل خواهد رسید. به همین دلیل خداوند مهربان كه هرگز بشر را تنها نمیگذارد و همواره او را در مسیر ترقی و تكامل یاری میكند، با فرستادن دیانتی جدید در این مرحلهء تحول بنیادی نیز او را یاری نمود. دیانت بهائی برای کمک به ایجادتمدن جهانی ظاهرشده است وبه این منظورمی خواهد جلوهء جدیدی ازشخصیت ومقام انسان راآشکار فرماید تا درجامعهء جدید متشکل ازچنین انسان هائی، نظم نوینی راكه هرسه جنبهء روحانی-انسانی-جسمانی بشررابه شكلی متعادل وارگانیك داراست، بر جهان حاكم گرداند.
حضرت بهاءالله میفرمایند: «این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده، چنانچه در بیان از قلم رحمن جاری، بلكه لِاَجْلِ ظهورات كمالیه در انفُس انسانیه و ارتقاء ارواحهم الی المقامات الباقیه و ما یصدقه عقولهم ظاهر و مُشرق شده تا آنكه كل فوق ملك و ملكوت مشی نمایند.»
به منظور رسیدن به این هدف، دیانت بهائی خواستار تحقق وحدت عالم انسانی است، چنانكه به فرمودهء حضرت ولیامرالله: «هدف یك فرد بهائی در زندگی آن است كه وحدت عالم انسانی را ممكن سازد. زندگی ما بستگی به زندگی نوع انسان دارد. ما در پی رستگاری فردی نیستیم، بلكه خواهان رستگاری نوع انسان میباشیم... مقصد تشكیل یك مدنیت جهانی است تا در صفات فردی مؤثر واقع گردد. به عبارت دیگر این هدف معكوس هدف دیانت مسیحی است كه از فرد آغاز شده به جمعیت منتهی میگردد.» (ترجمه)
برای درك بهتر هدف دیانت بهائی و راهی كه برای رسیدن به آن در پیش گرفته است قبل از هرچیز آشنایی بابعضی اصول اعتقادی هائی ضروری به نظر میرسد.
در آئین بهائی نیز، مانند همهء ادیان آسمانی، اعتقاد به خداوند اساس عقاید است. خداوند مبدأ وجود است؛ كمال مطلق است؛ ثبات مطلق است؛ وحدت مطلق است. او نقطهء آغاز عالم است؛ عالم وجود از او صادر شده است، همچنان كه نور از خورشید ساطع میگردد، پس نباید به خلقت عالم مثل ساختن یك شیء توسط یك انسان نگاه كنیم كه برای رفع نیاز خود چیزی را میگیرد و تغییراتی در آن میدهد، بلكه وجود از اوست. از سوی دیگر نباید تصور كرد كه با خلق عالم چیزی از خدا جدا میشود و در خلق حلول میكند، زیرا این تصور با كمال و ثبات خدا تناقض دارد؛ خداوند در كمال تنزیه و تقدیس خود قرار دارد و فیض اوست كه به عالم میرسد.
چون خدا كمال مطلق است و انسان موجودی ناقص است، چون خدا وحدت محض است و انسان موجودی متكثر است، چون خدا خالق است انسان مخلوق، و خالق در رتبهای بالاتر از مخلوق قرار دارد، پس انسان نمیتواند خدا را درك كند و بشناسد. اگرچه وجودش وابسته به اوست، هر لحظه غرق در دریای الطاف اوست، فطرتاً مایل به شناسایی اوست و به سوی او جذب میشود، اما هرگز نمیتواند او را بشناسد، زیرا تفاوت مراتب مانع از ادراك است. به فرمودة حضرت عبدالبهاء: «تفاوت مراتب در عالم خلق مانع از عرفانست. مثلاً این جماد چون در رتبه جمادیست آنچه صعود کند ممکن نیست که ادراک قوّه نامیه تواند نباتات اشجار آنچه ترقّی کند تصوّر قوّه باصره نتواند و همچنین ادراک قوای حسّاسه سائره ننماید و حیوان تصوّر رتبه انسان یعنی قوای معنویه نتواند تفاوت مراتب مانع از عرفانست هر رتبه مادون ادراک رتبه ما فوق نتواند. پس حقیقت حادثه چگونه ادراک حقیقت قدیمه تواند؟»
امّااز سوی دیگر خداوند انسان را برای معرفت و محبت خود خلق كرده است: «مقصود از آفرینش عرفان حق و لقای او بوده و خواهد بود، چنانچه در جمیع كتب الهیه و صحف متقنهء ربانیه منغیر حجاب این مطلب احلی و مقصد اعلی مذكور و واضح است» پس خداوند برای كمك به انسان در رسیدن به این هدف پیامبران الهی را میفرستد.حضرت بهاء الله در این باره میفرمایند: «سبیل كل به ذات قِدَم مسدود بوده و طریق كل مقطوع خواهد بود و محض فضل و عنایت شموس مشرقه از افق احدیه را بین ناس ظاهر فرمود و عرفان این انفس مقدسه را عرفان خود قرار فرموده.»
پیامبران به اعتقاد بهائی مظهر ظهور الهی هستند، یعنی كاملترین تجلی صفات الهی مانند علم و قدرت و محبت وغیره در ایشان ظاهر میشود. اگر خداوند را به آفتاب تشبیه كنیم، همهء موجودات عالم از پرتو این آفتاب بهرهمندند، اما تنها در آینهء صیقلی است كه آفتاب را بتمامه میتوان دید. اگرچه خورشیدی كه در آینه دیده میشود با خورشید واقعی تفاوت بسیار دارد، آن در آسمان است و این در زمین، آن پرتو میبخشد و این پرتو را منعكس میسازد، آن هزاران برابر كرهء زمین است و این در دست جا میگیرد، با این وجود با نگاه كردن به این خورشید میتوان شناخت مختصری از آن خورشید پیدا كرد.با این توضیح، پیامبران واسطهء معرفت هستند واین حقیقت نباید تداعی ِنوعی مقام الوهیت برای ایشان نماید.
از سوی دیگر پیامبران الهی مربی عالم انسانی هستند. همانطور كه یك بوتهء گل رنگ و بو و طراوت فطری دارد، اما اگر تحت تربیت باغبان قرار گیرد بر زیبایی و لطافت و بوی خوش آن افزوده میشود، انسان نیز با وجود تمام استعدادهای فطری خود به تربیت مربی نیازمند است، چنانكه حضرت عبدالبهاء میفرمایند: «واضح و مشهود است که انسان محتاج به مربّی است. این مربّی بی شک و شبهه باید در جمیع مراتب کامل و ممتاز از جمیع بشر باشد، چه که اگر مثل سائر بشر باشد مربّی نمیشود، علیالخصوص که باید هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی»
دیانت بهائی تأكید دارد كه چون پیامبران مربیان آسمانی هستند و همه از جانب خداوند یكتا برای هدایت بشر به سوی هدف واحدی كه او برای نوع انسان در نظر دارد مبعوث شدهاند، نباید تفاوتهایی كه با هم دارند و ناشی از زمان و مكان و شرایط متفاوت ظهورشان است دلیل اختلاف و تفاوت ذاتی آنها محسوب گردد، بلكه همهء آنها منشأ واحد و هدف واحد و تعالیم اساسی واحدی دارند. چنانكه حضرت بهاءالله میفرمایند: «جمیع انبیاء هیاکل امراللّه هستند كه در قمائص مختلفه ظاهر شدند. و اگر به نظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امرآمر. این است اتّحاد آن جواهر وجود و شموس غیرمحدود ومعدود.» به همین دلیل در آثار مقدسهء همهء ادیان ملاحظه میكنیم كه همهء پیامبران الهی
پیامبران قبل از خود را نهایت ستایش و احترام نمودهاند و به ظهور پیامبر بعد از خود بشارت دادهاند. در قرآن كریم نیز این اصل وحدت اساس ادیان مورد تأكید قرار گرفته است، ازجمله میفرماید: «لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِنْهُم»
پس دین الهی یكی بیش نیست وآنچه ما ادیان مختلف مینامیم چیزی جز مراحل مختلف آن دین واحد نیست، اما این دین واحد به همراه توسعهء فكری و عقلی بشر و پیشرفت علوم و فنون و صنایع و ارتباطات و دیگر شرایط زمانی و مكانی تجدید میگردد تا جوابگوی نیازهای بشر در شرایط جدید گردد. به علاوه، دخل و تصرف پیروان ادیان در دین خود و آلوده شدن اصل دیانت به اوهام و خرافات و اغراض نفسانی دلیل دیگری برای تجدید ادیان است. بنابر این دیانت بهائی معتقد به استمرار ظهورات الهیه است، یعنی دین بهائی را آخرین دین نمیداند و بر این باور است كه انسان همواره محتاج هدایت الهی بوده و هست و خواهد بود، و خداوند هرگز این فیض را از بشر دریغ نخواهد كرد. این ادعای ادیان كه هریك خود را آخرین دین الهی میدانند یكی از انحرافات و اوهامی است كه رهبران
مذهبی ادیان برای تداوم قدرت و رهبری خود در دین الهی ایجاد كردهاند.
از طریق این دین واحد الهی است كه انسان میتواند به هدف از خلقت خود، كه شناسایی خداوند و دوست داشتن اوست، نائل شود.
حضرت بهاءالله می فرمایند، «علتِ آفرینش ممكنات، حُبّ بوده...لهذابایدجمیعْ، برشریعتِ حُبّ ِالهی مجتمع شوند.» (ادعیهءمحبوب، ص391) انسانی كه به این مقام وهدف برسد اشرف مخلوقات است. اما كسی كه خدا را بشناسد و دوست بدارد همهء مخلوقات او رانیز دوست خواهد داشت: «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست» و كسی كه مخلوقات او را دوست بدارد بر خدمت آنها قیام خواهد كرد، این است كه حضرت بهاءالله میفرمایند: «امروز انسان كسی است كه به خدمت جمیع مَن عَلی الارض قیام نماید.» پس از نظر دیانت بهائی انسان در صورتی به مقام اصلی خود كه اشرف مخلوقات است نائل میشود كه به علت عشقی كه به خداوند دارد به خدمت عالم انسانی قیام كند.
خداوند كه انسان را برای شناسایی و دوستی خود خلق فرموده است البته وسائل و نیروهای لازم را نیز برای این منظور در اختیار او قرار داده است. همین قواست كه به او امكان میدهد از عالم حیوانی فراتر رود. پس در انسان، علاوه بر جسم، حقیقتی معنوی به نام روح انسانی وجود دارد كه اصل و حقیقت وجود انسان است و منبع قوایی است كه انسان را از حیوان ممتاز میكند. زندگی انسان در این عالم از ارتباط روح و جسد شكل میگیرد. از زمان انعقاد نطفه در رحم روح به آن تعلق میگیرد، مثل پرتو نوری كه در آینه منعكس میشود، و این روح در دوران زندگی فرد تكامل مییابد و پس ازمرگ و نابودی جسم نیز در عوالم بیپایان الهی به ترقی و پیشرفت خود ادامه خواهد داد، اما دوران زندگی در این عالم خاكی كه آغاز این تكامل روحانی است از اهمیت خاصی برخوردار است.
حضرت عبدالبهاء در این مورد چنین میفرمایند: «در بدایت حیاتش انسان در عالم رحم بود و در عالم رحم استعداد و لیاقت و ترقّی باین عالم حاصل کرد و قوائی که در این عالم لازم بود در آن عالم تحصیل نمود. چشم لازم داشت در این عالم، در عالم رحم حاصل نمود. گوش لازم داشت در این عالم، در عالم رحم پیدا کرد. جمیع قوائی که در این عالم لازم بود در عالم رحم تحصیل کرد. در عالم رحم مهیای این عالم شد. و به این عالم که آمد دید که جمیع قوای لازمه مهیا است؛ جمیع اعضا و اجزائی که از برای این عالم حیات لازم دارد در آن عالم حاصل نموده. پس در این عالم نیز باید تهیه و تدارک عالم بعد را دید و آنچه در عالم ملکوت محتاج باید تهیه و تدارک آن در اینجا بیند همچنانکه در عالم رحم قوائی که در این عالم محتاج به آن است پیدا نمود همچنین لازم است که آنچه در عالم ملکوت لازم یعنی جمیع قوای ملکوتی را در این عالم تحصیل بکند. در عالم ملکوت بعد از انتقال از این عالم به آن عالم، محتاج به چه چیز است و محتاج به چه قوائی است؟ چون آن عالم عالم تقدیس است عالم نورانیت است لهذا لازم است که در این عالم تحصیل تقدیس و نورانیت کنیم و آن نورانیت را باید در این عالم حاصل کنیم و در آن عالم روحانیت لازم آن روحانیت را باید در این عالم تحصیل نمائیم در آن عالم ایمان و ایقان و معرفت اللّه و محبّت اللّه لازم جمیع را باید در این عالم تحصیل کرد تا بعد از صعود از این عالم به آن عالم باقی انسان ببیند جمیع آنچه لازم آن حیات ابدی است حاصل نموده است. واضح است که آن عالم عالم انوار است لهذا نورانیت لازم است آن عالم عالم محبّت اللّه است لهذا محبّت اللّه لازم است آن عالم عالم کمالات است لهذا باید در این عالم تحصیل کمالات کرد آن عالم عالم نفثات روح القدس است در این عالم باید درک نفثات روح القدس نمود آن عالم عالم حیات ابدی است در این عالم باید حیات ابدی حاصل نمود. انسان بتمام همّت باید این مواهب را تحصیل نماید و این قوای رحمانی را به اعلی درجه کمال باید بدست آورد و آن این است اوّل معرفت اللّه ثانی محبّت اللّه ثالث ایمان رابع اعمال خیریه خامس جانفشانی سادس انقطاع سابع طهارت و تقدیس و تا این قوی را پیدا نکند و این امور را حاصل ننماید البتّه از حیات ابدیه محروم است.»
وسائلی كه خداوند برای كسب این كمالات و رسیدن به هدف از خلقت در اختیار انسان قرار داده است، مانند عقل و قلب و علم و دین، همه شریفند و انسان باید از همهء آنها به درستی استفاده كند. حضرت بهاءالله در مورد اهمیت عقل و خرد میفرمایند: «زبان خرد میگوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم.» بنابراین، دین نه تنها با عقل تناقضی ندارد بلكه باید با آن مطابقت داشته باشد، زیرا در خلق الهی تناقضی نیست. «ماتَرَی فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُتٍ» بنابراین هرچه در كتب مقدسهء ادیان مخالف علم و عقل
باشد، مثل خلق عالم در شش روز یا فروریختن ستارگان بر روی زمین، از نظر دیانت بهائی جنبهء تمثیلی دارد و نیازمند تفسیر است و به همین دلیل قسمت زیادی از آثار بهائی به تفسیر كتب مقدسهء قبل اختصاص یافته است.
یكی دیگر از ویژگیهای انسان كه در رسیدن او به هدف از خلقت خویش نقشی اساسی دارد اختیار اوست. اگر انسان مختار نبود و مجبور به شناسایی و دوستی خداوند میشد، این شناسایی و دوستی هیچ ارزشی نداشت. حضرت بهاءالله میفرمایند: «...
و بعد از خلق كل ممكنات و ایجاد موجودات به تجلی اسم یا مختار انسان را از بین امم و خلایق برای معرفت و محبت خود كه علت غائی و سبب خلقت كائنات بود اختیار نمود...» اگر خداوند میخواست همه اجباراً او را بشناسند و یكسان او را عبادت نمایند و یكسان عمل كنند، امكان انتخاب راههای مختلف را به آنها نمیداد. پس انسان باید در جستجوی حقیقت و انتخاب دین آزاد باشد. در عین حال، پس از شناخت حقیقت، خودش باید خود را به حدود دستورات الهی مقید و محدود كند تا بتواند به كمالاتی كه فوقاً مذكور شد نائل گردد، زیرا تعالیم و احكام الهی راه رسیدن به این كمالات را برای انسان مشخص میكند.
چگونگی كسب این كمالات در دیانت بهائی، و در همهء ادیان الهی، توضیح داده شده است. از جمله، حضرت شوقی افندی در این باره میفرمایند: «هنگامی كه شخصی بهائی میشود عملاً آنچه اتفاق میافتد این است كه بذر روح ایمانی در دل و جان او شروع به رشد و نمو میكند. این بذر باید به فیوضات روحالقدس سقایه گردد. چنین مواهب روحانیهای به واسطهء دعا و مناجات، تفكر و تعمق، زیارت آثار و بیانات مباركه و خدمت به امر الهی حاصل میشود. حقیقت موضوع این است كه خدمت امرالله مانند خیشی است كه وقتی بذر افشانده میشود خاك را با آن شخم میزنند. برای پربارتر شدن خاك و رشد سریعتر دانه شخم ضروری است. دقیقاً به همین صورت تكامل روح آدمی نیز به واسطهء شخم زدن ارض فؤاد تحقق میپذیرد تا تجلیات روحالقدس را مستمراً منعكس سازد. به
این طریق روح انسانی به سرعت رشد و توسعه خواهد یافت.»
پس به اعتقاد بهائی تكامل روحانی با انزوا و گوشهنشینی تحقق نخواهد یافت؛ روحانیت تنها با دعا و تفكر، اگرچه بسیار مهمند، حاصل نمیشود. یك زندگی فعال توأم با خدمت به انسانها، در عین دعا و تفكر دربارهء آثار الهیه است كه سبب تكامل روحانی میگردد. از دیدگاه بهائی هیچ تناقضی میان امور روحانی و انسانی و جسمانی وجود ندارد، مگر اینكه خود انسان با عدم رعایت اعتدال و پرداختن بیش از حد به یكی از آنها این تناقض را برای خود به وجود آورد.
در آثار بهائی تأكید شده است كه انسان به روح انسان است؛ انسان به جسم انسان نیست، چون در این جسم با حیوان شریك است. انسانها در اصل و حقیقت وجود كه روح است با یكدیگر وحدت دارند، زیرا همهء آنچه باعث اختلاف و جدایی انسانهاست، یعنی تعصبات نژادی و قومی و وطنی و غیره یا منافع متضاد، ناشی از تأكید بر جنبههای جسمانی بشر است كه نسبت به روح جنبهء فرعی و ثانوی دارد. بنابر این بهائیان معتقد به وحدت عالم انسانی هستند، یعنی همهء انسانها از منشأ واحدی به وجود آمدهاند و هدف واحدی دارند و به كمك یكدیگر است كه میتوانند به این هدف دست یابند. این دیدگاه كاملاً بر خلاف دیدگاه كسانی مانند هابز است كه انسان را گرگ انسان میدانند و یا به تنازع بقا در عالم انسانی معتقدند.
همین بینش اساس اخلاق بهائی است، یعنی میتوان گفت هرچیزی كه باعث وحدت و محبت و همكاری میان انسانها باشد پسندیده است و هرچیزی كه باعث اختلاف و دشمنی و نزاع گردد ناپسند است. پس بدترین اخلاق انسان غیبت و عیبجویی است و بهترین اخلاق انسانی گذشت و بخشش. حضرت عبدالبهاء معیاری برای اخلاق بهائی تعیین میفرمایند: «الیوم مقرّب درگاه کبریا نفسی است که جام وفا بخشد و اعدا را درّ عطا مبذول دارد حتّی ستمگر بیچاره را دستگیر شود و هر خصم لدود را یار ودود.» یعنی اگرچه ازنظرحقوق اجتماعی وبه حكم عدالت، مسؤولین ادارهءجامعه، مأموربه اعمال مجازات ومكافات قانونی می باشند، اما ازنظرشخصی، دشمنی حتی با دشمنان نیز روا نیست.(كتاب مفاوضات، قسمتِ «مجرم مستحق عقوبت است یاعفو؟»).
پس به طور خلاصه میتوان گفت كه درحقیقت، اصول اساسی اعتقادی بهائی، كه درفوق به بعضی ازآنها اشاره شد، همه متكی بروحدت می باشند: وحدت در عالم حق، وحدت در عالم امر، و وحدت در عالم خلق؛ یا به عبارت دیگر توحید الهی، وحدت اساس ادیان الهی، و وحدت عالم انسانی.حضرت شوقی ربانی، ولی امربهائی، می فرمایند: «دیانت بهائی منادی ِوحدانیت الهیه است، ووحدت پیغمبران رااذعان دارد، واصل ِوحدت وجامعیتِ كلیهءنوع ِ بشرراتعلیم می دهدوضرورت وحتمیتِ اتحادِ نوع ِانسان راكه به تدریج به آن نزدیك می شوداعلام می دارد، وادعا می كندكه هیچ امری جزنَفَثاتِ روح القُدُس كه به واسطهء نمایندهء مبعوث ِاو (یعنی حضرت بهاءالله) دراین زمان ظاهرشده به تحقّق ِ این آمال توفیق نیابد.» (جزوهء دیانت بهائی یك آئین جهانی، ص6).
منابع و مأخذ:
1- آیات الهی ج1، ص189
2- مفهوم حیات روحای، ویلیام هاچر، به نقل ازانتشارات جامعهء بهائیان کانادا
3- مفاوضات، ص167
4- منتخبات آثارخضرت بهاءالله، شمارهء29
5- همان، شمارهء21
6- مفاوضات، ص6
7- ایقان، ص162
8- سورهءبقره، آیهء136. یعنی هیچ فرقی بین آنهانمی گذاریم.
9- منتخبات آثارحضرت بهاءالله، شمارهء117
10- خطابات ج2، ص170
11- دریای دانش، ص7
12- سورهء67، آیهء 3، یعنی درآفرینش الهی تفاوتی نمی بینی.
13- منتخبات آثارحضرت بهاءالله، شمارهء27
14- انوارهدایت، شمارهء247
15- مکاتیب ج3، ص119
حضرت بهاءالله میفرمایند: «این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده، چنانچه در بیان از قلم رحمن جاری، بلكه لِاَجْلِ ظهورات كمالیه در انفُس انسانیه و ارتقاء ارواحهم الی المقامات الباقیه و ما یصدقه عقولهم ظاهر و مُشرق شده تا آنكه كل فوق ملك و ملكوت مشی نمایند.»
به منظور رسیدن به این هدف، دیانت بهائی خواستار تحقق وحدت عالم انسانی است، چنانكه به فرمودهء حضرت ولیامرالله: «هدف یك فرد بهائی در زندگی آن است كه وحدت عالم انسانی را ممكن سازد. زندگی ما بستگی به زندگی نوع انسان دارد. ما در پی رستگاری فردی نیستیم، بلكه خواهان رستگاری نوع انسان میباشیم... مقصد تشكیل یك مدنیت جهانی است تا در صفات فردی مؤثر واقع گردد. به عبارت دیگر این هدف معكوس هدف دیانت مسیحی است كه از فرد آغاز شده به جمعیت منتهی میگردد.» (ترجمه)
برای درك بهتر هدف دیانت بهائی و راهی كه برای رسیدن به آن در پیش گرفته است قبل از هرچیز آشنایی بابعضی اصول اعتقادی هائی ضروری به نظر میرسد.
در آئین بهائی نیز، مانند همهء ادیان آسمانی، اعتقاد به خداوند اساس عقاید است. خداوند مبدأ وجود است؛ كمال مطلق است؛ ثبات مطلق است؛ وحدت مطلق است. او نقطهء آغاز عالم است؛ عالم وجود از او صادر شده است، همچنان كه نور از خورشید ساطع میگردد، پس نباید به خلقت عالم مثل ساختن یك شیء توسط یك انسان نگاه كنیم كه برای رفع نیاز خود چیزی را میگیرد و تغییراتی در آن میدهد، بلكه وجود از اوست. از سوی دیگر نباید تصور كرد كه با خلق عالم چیزی از خدا جدا میشود و در خلق حلول میكند، زیرا این تصور با كمال و ثبات خدا تناقض دارد؛ خداوند در كمال تنزیه و تقدیس خود قرار دارد و فیض اوست كه به عالم میرسد.
چون خدا كمال مطلق است و انسان موجودی ناقص است، چون خدا وحدت محض است و انسان موجودی متكثر است، چون خدا خالق است انسان مخلوق، و خالق در رتبهای بالاتر از مخلوق قرار دارد، پس انسان نمیتواند خدا را درك كند و بشناسد. اگرچه وجودش وابسته به اوست، هر لحظه غرق در دریای الطاف اوست، فطرتاً مایل به شناسایی اوست و به سوی او جذب میشود، اما هرگز نمیتواند او را بشناسد، زیرا تفاوت مراتب مانع از ادراك است. به فرمودة حضرت عبدالبهاء: «تفاوت مراتب در عالم خلق مانع از عرفانست. مثلاً این جماد چون در رتبه جمادیست آنچه صعود کند ممکن نیست که ادراک قوّه نامیه تواند نباتات اشجار آنچه ترقّی کند تصوّر قوّه باصره نتواند و همچنین ادراک قوای حسّاسه سائره ننماید و حیوان تصوّر رتبه انسان یعنی قوای معنویه نتواند تفاوت مراتب مانع از عرفانست هر رتبه مادون ادراک رتبه ما فوق نتواند. پس حقیقت حادثه چگونه ادراک حقیقت قدیمه تواند؟»
امّااز سوی دیگر خداوند انسان را برای معرفت و محبت خود خلق كرده است: «مقصود از آفرینش عرفان حق و لقای او بوده و خواهد بود، چنانچه در جمیع كتب الهیه و صحف متقنهء ربانیه منغیر حجاب این مطلب احلی و مقصد اعلی مذكور و واضح است» پس خداوند برای كمك به انسان در رسیدن به این هدف پیامبران الهی را میفرستد.حضرت بهاء الله در این باره میفرمایند: «سبیل كل به ذات قِدَم مسدود بوده و طریق كل مقطوع خواهد بود و محض فضل و عنایت شموس مشرقه از افق احدیه را بین ناس ظاهر فرمود و عرفان این انفس مقدسه را عرفان خود قرار فرموده.»
پیامبران به اعتقاد بهائی مظهر ظهور الهی هستند، یعنی كاملترین تجلی صفات الهی مانند علم و قدرت و محبت وغیره در ایشان ظاهر میشود. اگر خداوند را به آفتاب تشبیه كنیم، همهء موجودات عالم از پرتو این آفتاب بهرهمندند، اما تنها در آینهء صیقلی است كه آفتاب را بتمامه میتوان دید. اگرچه خورشیدی كه در آینه دیده میشود با خورشید واقعی تفاوت بسیار دارد، آن در آسمان است و این در زمین، آن پرتو میبخشد و این پرتو را منعكس میسازد، آن هزاران برابر كرهء زمین است و این در دست جا میگیرد، با این وجود با نگاه كردن به این خورشید میتوان شناخت مختصری از آن خورشید پیدا كرد.با این توضیح، پیامبران واسطهء معرفت هستند واین حقیقت نباید تداعی ِنوعی مقام الوهیت برای ایشان نماید.
از سوی دیگر پیامبران الهی مربی عالم انسانی هستند. همانطور كه یك بوتهء گل رنگ و بو و طراوت فطری دارد، اما اگر تحت تربیت باغبان قرار گیرد بر زیبایی و لطافت و بوی خوش آن افزوده میشود، انسان نیز با وجود تمام استعدادهای فطری خود به تربیت مربی نیازمند است، چنانكه حضرت عبدالبهاء میفرمایند: «واضح و مشهود است که انسان محتاج به مربّی است. این مربّی بی شک و شبهه باید در جمیع مراتب کامل و ممتاز از جمیع بشر باشد، چه که اگر مثل سائر بشر باشد مربّی نمیشود، علیالخصوص که باید هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی»
دیانت بهائی تأكید دارد كه چون پیامبران مربیان آسمانی هستند و همه از جانب خداوند یكتا برای هدایت بشر به سوی هدف واحدی كه او برای نوع انسان در نظر دارد مبعوث شدهاند، نباید تفاوتهایی كه با هم دارند و ناشی از زمان و مكان و شرایط متفاوت ظهورشان است دلیل اختلاف و تفاوت ذاتی آنها محسوب گردد، بلكه همهء آنها منشأ واحد و هدف واحد و تعالیم اساسی واحدی دارند. چنانكه حضرت بهاءالله میفرمایند: «جمیع انبیاء هیاکل امراللّه هستند كه در قمائص مختلفه ظاهر شدند. و اگر به نظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امرآمر. این است اتّحاد آن جواهر وجود و شموس غیرمحدود ومعدود.» به همین دلیل در آثار مقدسهء همهء ادیان ملاحظه میكنیم كه همهء پیامبران الهی
پیامبران قبل از خود را نهایت ستایش و احترام نمودهاند و به ظهور پیامبر بعد از خود بشارت دادهاند. در قرآن كریم نیز این اصل وحدت اساس ادیان مورد تأكید قرار گرفته است، ازجمله میفرماید: «لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِنْهُم»
پس دین الهی یكی بیش نیست وآنچه ما ادیان مختلف مینامیم چیزی جز مراحل مختلف آن دین واحد نیست، اما این دین واحد به همراه توسعهء فكری و عقلی بشر و پیشرفت علوم و فنون و صنایع و ارتباطات و دیگر شرایط زمانی و مكانی تجدید میگردد تا جوابگوی نیازهای بشر در شرایط جدید گردد. به علاوه، دخل و تصرف پیروان ادیان در دین خود و آلوده شدن اصل دیانت به اوهام و خرافات و اغراض نفسانی دلیل دیگری برای تجدید ادیان است. بنابر این دیانت بهائی معتقد به استمرار ظهورات الهیه است، یعنی دین بهائی را آخرین دین نمیداند و بر این باور است كه انسان همواره محتاج هدایت الهی بوده و هست و خواهد بود، و خداوند هرگز این فیض را از بشر دریغ نخواهد كرد. این ادعای ادیان كه هریك خود را آخرین دین الهی میدانند یكی از انحرافات و اوهامی است كه رهبران
مذهبی ادیان برای تداوم قدرت و رهبری خود در دین الهی ایجاد كردهاند.
از طریق این دین واحد الهی است كه انسان میتواند به هدف از خلقت خود، كه شناسایی خداوند و دوست داشتن اوست، نائل شود.
حضرت بهاءالله می فرمایند، «علتِ آفرینش ممكنات، حُبّ بوده...لهذابایدجمیعْ، برشریعتِ حُبّ ِالهی مجتمع شوند.» (ادعیهءمحبوب، ص391) انسانی كه به این مقام وهدف برسد اشرف مخلوقات است. اما كسی كه خدا را بشناسد و دوست بدارد همهء مخلوقات او رانیز دوست خواهد داشت: «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست» و كسی كه مخلوقات او را دوست بدارد بر خدمت آنها قیام خواهد كرد، این است كه حضرت بهاءالله میفرمایند: «امروز انسان كسی است كه به خدمت جمیع مَن عَلی الارض قیام نماید.» پس از نظر دیانت بهائی انسان در صورتی به مقام اصلی خود كه اشرف مخلوقات است نائل میشود كه به علت عشقی كه به خداوند دارد به خدمت عالم انسانی قیام كند.
خداوند كه انسان را برای شناسایی و دوستی خود خلق فرموده است البته وسائل و نیروهای لازم را نیز برای این منظور در اختیار او قرار داده است. همین قواست كه به او امكان میدهد از عالم حیوانی فراتر رود. پس در انسان، علاوه بر جسم، حقیقتی معنوی به نام روح انسانی وجود دارد كه اصل و حقیقت وجود انسان است و منبع قوایی است كه انسان را از حیوان ممتاز میكند. زندگی انسان در این عالم از ارتباط روح و جسد شكل میگیرد. از زمان انعقاد نطفه در رحم روح به آن تعلق میگیرد، مثل پرتو نوری كه در آینه منعكس میشود، و این روح در دوران زندگی فرد تكامل مییابد و پس ازمرگ و نابودی جسم نیز در عوالم بیپایان الهی به ترقی و پیشرفت خود ادامه خواهد داد، اما دوران زندگی در این عالم خاكی كه آغاز این تكامل روحانی است از اهمیت خاصی برخوردار است.
حضرت عبدالبهاء در این مورد چنین میفرمایند: «در بدایت حیاتش انسان در عالم رحم بود و در عالم رحم استعداد و لیاقت و ترقّی باین عالم حاصل کرد و قوائی که در این عالم لازم بود در آن عالم تحصیل نمود. چشم لازم داشت در این عالم، در عالم رحم حاصل نمود. گوش لازم داشت در این عالم، در عالم رحم پیدا کرد. جمیع قوائی که در این عالم لازم بود در عالم رحم تحصیل کرد. در عالم رحم مهیای این عالم شد. و به این عالم که آمد دید که جمیع قوای لازمه مهیا است؛ جمیع اعضا و اجزائی که از برای این عالم حیات لازم دارد در آن عالم حاصل نموده. پس در این عالم نیز باید تهیه و تدارک عالم بعد را دید و آنچه در عالم ملکوت محتاج باید تهیه و تدارک آن در اینجا بیند همچنانکه در عالم رحم قوائی که در این عالم محتاج به آن است پیدا نمود همچنین لازم است که آنچه در عالم ملکوت لازم یعنی جمیع قوای ملکوتی را در این عالم تحصیل بکند. در عالم ملکوت بعد از انتقال از این عالم به آن عالم، محتاج به چه چیز است و محتاج به چه قوائی است؟ چون آن عالم عالم تقدیس است عالم نورانیت است لهذا لازم است که در این عالم تحصیل تقدیس و نورانیت کنیم و آن نورانیت را باید در این عالم حاصل کنیم و در آن عالم روحانیت لازم آن روحانیت را باید در این عالم تحصیل نمائیم در آن عالم ایمان و ایقان و معرفت اللّه و محبّت اللّه لازم جمیع را باید در این عالم تحصیل کرد تا بعد از صعود از این عالم به آن عالم باقی انسان ببیند جمیع آنچه لازم آن حیات ابدی است حاصل نموده است. واضح است که آن عالم عالم انوار است لهذا نورانیت لازم است آن عالم عالم محبّت اللّه است لهذا محبّت اللّه لازم است آن عالم عالم کمالات است لهذا باید در این عالم تحصیل کمالات کرد آن عالم عالم نفثات روح القدس است در این عالم باید درک نفثات روح القدس نمود آن عالم عالم حیات ابدی است در این عالم باید حیات ابدی حاصل نمود. انسان بتمام همّت باید این مواهب را تحصیل نماید و این قوای رحمانی را به اعلی درجه کمال باید بدست آورد و آن این است اوّل معرفت اللّه ثانی محبّت اللّه ثالث ایمان رابع اعمال خیریه خامس جانفشانی سادس انقطاع سابع طهارت و تقدیس و تا این قوی را پیدا نکند و این امور را حاصل ننماید البتّه از حیات ابدیه محروم است.»
وسائلی كه خداوند برای كسب این كمالات و رسیدن به هدف از خلقت در اختیار انسان قرار داده است، مانند عقل و قلب و علم و دین، همه شریفند و انسان باید از همهء آنها به درستی استفاده كند. حضرت بهاءالله در مورد اهمیت عقل و خرد میفرمایند: «زبان خرد میگوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم.» بنابراین، دین نه تنها با عقل تناقضی ندارد بلكه باید با آن مطابقت داشته باشد، زیرا در خلق الهی تناقضی نیست. «ماتَرَی فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُتٍ» بنابراین هرچه در كتب مقدسهء ادیان مخالف علم و عقل
باشد، مثل خلق عالم در شش روز یا فروریختن ستارگان بر روی زمین، از نظر دیانت بهائی جنبهء تمثیلی دارد و نیازمند تفسیر است و به همین دلیل قسمت زیادی از آثار بهائی به تفسیر كتب مقدسهء قبل اختصاص یافته است.
یكی دیگر از ویژگیهای انسان كه در رسیدن او به هدف از خلقت خویش نقشی اساسی دارد اختیار اوست. اگر انسان مختار نبود و مجبور به شناسایی و دوستی خداوند میشد، این شناسایی و دوستی هیچ ارزشی نداشت. حضرت بهاءالله میفرمایند: «...
و بعد از خلق كل ممكنات و ایجاد موجودات به تجلی اسم یا مختار انسان را از بین امم و خلایق برای معرفت و محبت خود كه علت غائی و سبب خلقت كائنات بود اختیار نمود...» اگر خداوند میخواست همه اجباراً او را بشناسند و یكسان او را عبادت نمایند و یكسان عمل كنند، امكان انتخاب راههای مختلف را به آنها نمیداد. پس انسان باید در جستجوی حقیقت و انتخاب دین آزاد باشد. در عین حال، پس از شناخت حقیقت، خودش باید خود را به حدود دستورات الهی مقید و محدود كند تا بتواند به كمالاتی كه فوقاً مذكور شد نائل گردد، زیرا تعالیم و احكام الهی راه رسیدن به این كمالات را برای انسان مشخص میكند.
چگونگی كسب این كمالات در دیانت بهائی، و در همهء ادیان الهی، توضیح داده شده است. از جمله، حضرت شوقی افندی در این باره میفرمایند: «هنگامی كه شخصی بهائی میشود عملاً آنچه اتفاق میافتد این است كه بذر روح ایمانی در دل و جان او شروع به رشد و نمو میكند. این بذر باید به فیوضات روحالقدس سقایه گردد. چنین مواهب روحانیهای به واسطهء دعا و مناجات، تفكر و تعمق، زیارت آثار و بیانات مباركه و خدمت به امر الهی حاصل میشود. حقیقت موضوع این است كه خدمت امرالله مانند خیشی است كه وقتی بذر افشانده میشود خاك را با آن شخم میزنند. برای پربارتر شدن خاك و رشد سریعتر دانه شخم ضروری است. دقیقاً به همین صورت تكامل روح آدمی نیز به واسطهء شخم زدن ارض فؤاد تحقق میپذیرد تا تجلیات روحالقدس را مستمراً منعكس سازد. به
این طریق روح انسانی به سرعت رشد و توسعه خواهد یافت.»
پس به اعتقاد بهائی تكامل روحانی با انزوا و گوشهنشینی تحقق نخواهد یافت؛ روحانیت تنها با دعا و تفكر، اگرچه بسیار مهمند، حاصل نمیشود. یك زندگی فعال توأم با خدمت به انسانها، در عین دعا و تفكر دربارهء آثار الهیه است كه سبب تكامل روحانی میگردد. از دیدگاه بهائی هیچ تناقضی میان امور روحانی و انسانی و جسمانی وجود ندارد، مگر اینكه خود انسان با عدم رعایت اعتدال و پرداختن بیش از حد به یكی از آنها این تناقض را برای خود به وجود آورد.
در آثار بهائی تأكید شده است كه انسان به روح انسان است؛ انسان به جسم انسان نیست، چون در این جسم با حیوان شریك است. انسانها در اصل و حقیقت وجود كه روح است با یكدیگر وحدت دارند، زیرا همهء آنچه باعث اختلاف و جدایی انسانهاست، یعنی تعصبات نژادی و قومی و وطنی و غیره یا منافع متضاد، ناشی از تأكید بر جنبههای جسمانی بشر است كه نسبت به روح جنبهء فرعی و ثانوی دارد. بنابر این بهائیان معتقد به وحدت عالم انسانی هستند، یعنی همهء انسانها از منشأ واحدی به وجود آمدهاند و هدف واحدی دارند و به كمك یكدیگر است كه میتوانند به این هدف دست یابند. این دیدگاه كاملاً بر خلاف دیدگاه كسانی مانند هابز است كه انسان را گرگ انسان میدانند و یا به تنازع بقا در عالم انسانی معتقدند.
همین بینش اساس اخلاق بهائی است، یعنی میتوان گفت هرچیزی كه باعث وحدت و محبت و همكاری میان انسانها باشد پسندیده است و هرچیزی كه باعث اختلاف و دشمنی و نزاع گردد ناپسند است. پس بدترین اخلاق انسان غیبت و عیبجویی است و بهترین اخلاق انسانی گذشت و بخشش. حضرت عبدالبهاء معیاری برای اخلاق بهائی تعیین میفرمایند: «الیوم مقرّب درگاه کبریا نفسی است که جام وفا بخشد و اعدا را درّ عطا مبذول دارد حتّی ستمگر بیچاره را دستگیر شود و هر خصم لدود را یار ودود.» یعنی اگرچه ازنظرحقوق اجتماعی وبه حكم عدالت، مسؤولین ادارهءجامعه، مأموربه اعمال مجازات ومكافات قانونی می باشند، اما ازنظرشخصی، دشمنی حتی با دشمنان نیز روا نیست.(كتاب مفاوضات، قسمتِ «مجرم مستحق عقوبت است یاعفو؟»).
پس به طور خلاصه میتوان گفت كه درحقیقت، اصول اساسی اعتقادی بهائی، كه درفوق به بعضی ازآنها اشاره شد، همه متكی بروحدت می باشند: وحدت در عالم حق، وحدت در عالم امر، و وحدت در عالم خلق؛ یا به عبارت دیگر توحید الهی، وحدت اساس ادیان الهی، و وحدت عالم انسانی.حضرت شوقی ربانی، ولی امربهائی، می فرمایند: «دیانت بهائی منادی ِوحدانیت الهیه است، ووحدت پیغمبران رااذعان دارد، واصل ِوحدت وجامعیتِ كلیهءنوع ِ بشرراتعلیم می دهدوضرورت وحتمیتِ اتحادِ نوع ِانسان راكه به تدریج به آن نزدیك می شوداعلام می دارد، وادعا می كندكه هیچ امری جزنَفَثاتِ روح القُدُس كه به واسطهء نمایندهء مبعوث ِاو (یعنی حضرت بهاءالله) دراین زمان ظاهرشده به تحقّق ِ این آمال توفیق نیابد.» (جزوهء دیانت بهائی یك آئین جهانی، ص6).
منابع و مأخذ:
1- آیات الهی ج1، ص189
2- مفهوم حیات روحای، ویلیام هاچر، به نقل ازانتشارات جامعهء بهائیان کانادا
3- مفاوضات، ص167
4- منتخبات آثارخضرت بهاءالله، شمارهء29
5- همان، شمارهء21
6- مفاوضات، ص6
7- ایقان، ص162
8- سورهءبقره، آیهء136. یعنی هیچ فرقی بین آنهانمی گذاریم.
9- منتخبات آثارحضرت بهاءالله، شمارهء117
10- خطابات ج2، ص170
11- دریای دانش، ص7
12- سورهء67، آیهء 3، یعنی درآفرینش الهی تفاوتی نمی بینی.
13- منتخبات آثارحضرت بهاءالله، شمارهء27
14- انوارهدایت، شمارهء247
15- مکاتیب ج3، ص119
Comments
بهروز said:
سردبیر said:
گل ياس said:
behnaz said:
گل ياس said:
matrix said:
pooriya said:
pooriya said:
سردبیر said:
رضا said:
s.ali said:
سردبیر said:
سردبیر said:
mohsen said:
...... said:
شهاب said:
نوشین احمدی said:
مهدي said:
نوشین said:
noura replied:
Anonymous replied:
محمد replied:
رضا replied:
دوست من ، از آنجائیکه در خوب وبد نداریم ، پس تعریف و تمجید دانستن در خصوص وقایع بی معناست ، تاریخ آئینه تمام قدی است که نشانگر تمام معانی و تعریف هاست ، اگر روش یا نظری به ما کمک کند تا در راه بهتر زیستن موفق تر باشیم ، چرا نباید از آن پیروی کنیم ، چرا تحجر کلمه فقط باید سد پیشرفت گردد ، علوم هر لحظه در پیشرفت است و انسان در توسعه قلمرو ذهنی . پس بیائیم بهتر ببینیم و اندیشه کنیم تا محکوم .
آرش said:
Anonymous replied:
سردبیر replied:
حسن replied:
Mohammad said:
گلها replied:
عاشق امام زمان (عج) replied:
آرش said:
سردبیر replied:
shiva replied:
مسلمان said:
Ramsey replied:
ناشناس replied:
عربستان که وهابیه
ahmad replied:
ساموئل said:
Ramsey replied:
niusha said:
Anonymous said:
سردبیر replied:
korosh said:
سروش said:
Anonymous said:
ayhan said:
Anonymous said:
Anonymous replied:
احمد نورمحمدی said:
سردبیر replied:
Add new comment