باورم کن ، باورم کن ، باورم کن ...
بدنم بی جان ، در پیچ و تابم
درد جانسوزی ، در سینه دارم
قطره قطره ، باران میزند
بر گونه هایت ، غلتان میشود
آذرخشی زد ، آسمان لرزید
بر عرصه ی گیتی ، نوری درخشید
گفتم با خود ، این هم سراب است
در این خرابه ، نور را چه جای است
باورم کن ، باورم کن
امروز روز حق ، روز فریاد است
روز شمشیر ، روز ایمان است
روز طوفان ، روز مردان ، روز ایثار
از دشت ها گذشتیم ، بر کوه ها بتاختیم
فریاد زنم ، گویم ، باورم کن ، باورم کن
سلسله ی موی دوست ، حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ ، در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر ، صد چو منش خون بهاست
باورم کن ، باورم کن
مرا به یاد داری؟ آن روز که نورت تابید؟
آن روز که باران بارید ، من چون جوانه ای رمز گیاه بودن ، تجربه کردم
رمز زنده بودن ، رمز رشد ، مرا به یاد داری؟
خسته بودم ، و درد ، در سراسر این کالبد
تو مرا تسکین دادی ، و آن روز ، مهرت بر دلم نشست
آن روز به سویت قدم برداشتم ، رنج ها کشیدم ، ناله ها شنیدم
خون ها دیدم ، و پیکر هایی سرد و بی جان
مدفن صد ها گلوله و پوشش هزاران خنجر
با سرنوشت جنگیدم و بر خود تاختم
میدانی آنگاه به چه می اندیشیدم؟
که آیا مرا به یاد داری؟
وقتی سرنوشت مرا اسیر خود کرد ، درد ها کشیدم
فریاد ها در سینه کشتم ، تنها به تو اندیشیدم
مگر مرا به یاد آری ، من قربانی این تاریخ زخم خورده
من حقیقت نهان زمانم ، من نهال برون آمده از این خاکم
خاموش ، پنهان و چشم بسته
مرا به یاد آر و باورم کن ، باورم کن
بدنم بی جان ، در پیچ و تابم
درد جانسوزی ، در سینه دارم
قطره قطره ، باران میزند
بر گونه هایت ، غلتان میشود
آذرخشی زد ، آسمان لرزید
بر عرصه ی گیتی ، نوری درخشید
گفتم با خود ، این هم سراب است
در این خرابه ، نور را چه جای است
باورم کن ، باورم کن
امروز روز حق ، روز فریاد است
روز شمشیر ، روز ایمان است
روز طوفان ، روز مردان ، روز ایثار
از دشت ها گذشتیم ، بر کوه ها بتاختیم
فریاد زنم ، گویم ، باورم کن ، باورم کن
سلسله ی موی دوست ، حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ ، در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر ، صد چو منش خون بهاست
باورم کن ، باورم کن
مرا به یاد داری؟ آن روز که نورت تابید؟
آن روز که باران بارید ، من چون جوانه ای رمز گیاه بودن ، تجربه کردم
رمز زنده بودن ، رمز رشد ، مرا به یاد داری؟
خسته بودم ، و درد ، در سراسر این کالبد
تو مرا تسکین دادی ، و آن روز ، مهرت بر دلم نشست
آن روز به سویت قدم برداشتم ، رنج ها کشیدم ، ناله ها شنیدم
خون ها دیدم ، و پیکر هایی سرد و بی جان
مدفن صد ها گلوله و پوشش هزاران خنجر
با سرنوشت جنگیدم و بر خود تاختم
میدانی آنگاه به چه می اندیشیدم؟
که آیا مرا به یاد داری؟
وقتی سرنوشت مرا اسیر خود کرد ، درد ها کشیدم
فریاد ها در سینه کشتم ، تنها به تو اندیشیدم
مگر مرا به یاد آری ، من قربانی این تاریخ زخم خورده
من حقیقت نهان زمانم ، من نهال برون آمده از این خاکم
خاموش ، پنهان و چشم بسته
مرا به یاد آر و باورم کن ، باورم کن
Loading Video...
Download mara_beyad_dari.mp3
Comments
مجتبی said:
Add new comment