يکی از بزرگترين بشارتهايی که در نيمه ی دوم قرن نوزدهم توسط ظهور حضرت بهاءالله به عالم انسانی داده شد، عقيده و اطمينان به امکان و ضرورت تلفيق و سازگار کردن تمدن پيشرفته ی مادی با فرهنگ روحانی و معنوی بود، عقيده و ايمانی که نهضتهای فکری عظيم آن دوران، يعنی پوزيتيويسم اگوست کنت، مارکسيسم کارل مارکس و فلسفه ی تکاملی چارلز داروين متزلزل و حتی ويران کرده بودند. پوزيتيويسم که با ردّ دين و متافيزيک، علم را تنها وسيله ی شناخت حقيقت میدانست، مارکسيسم که ماديت يا ماترياليسم را نه فقط به دنيا و طبيعت، بلکه به ذهن انسان و جامعه ی بشر و تاريخ تعميم داده بود و بالأخره مکتب نشو و ارتقاء يا تکامل که انسان را از مرتبهی مرکزی و محوری در عالم آفرينش فرود آورده و مانند جهان حيوان اسير تنازع بقا و بقای انسب و ساير قوانين طبيعی کرده بود.
در زمانی که اين گونه مباحثات شورانگيز و آشوبگر در محافل غرب جريان داشت، در شرق و لااقل در شرق اسلامی، علما که به عقب ماندگی شديد جوامع خود نسبت به تمدن راقی غرب هشيار شده بودند – به جز مواردی استثنايی چون سيد جمال الدين اسدآبادی معروف به افغانی که ضمن تأکيد در لزوم اخذ و اقتباس علم و فن غرب با فلسفه های طبيعی غربيان درافتاده بود - غالباً در لاک شريعت خود بيشتر فرو رفتند و با رجعت به مراحل نخستين دين خود، راه نجات را منحصر در همان ديانت جستند و بسياری هم از باب حسد يا بغض يا جهل، تمدن غرب و فراوردههای آن را مردود شمردند و ای بسا کسان که مانند متفکرين يا متفکر نمايان معاصر ايران، ايرانيان را از غرب زدگی يا تشبه به فرهنگ غرب پرهيز دادند و به بازگشت به ميراث اسلامی – ايرانی دعوت کردند و همان را برای حفظ و ترقی جامعهی خود کافی و وافی پنداشتند. حتی ندا برآوردند که: «از خود بطلب، هرآن چه خواهی که تويی!»، انديشمندان يا انديشه سازانی که همان انتقادات بعضی متفکران غرب مانند رنه گنون و اشپنگلر و هايدگر و سايرين را به نام خود به خورد هموطنان خويش داده و میدهند.
بنابراين اشاره ی حضرت بهاءالله و فرزند ارجمندشان، حضرت عبدالبهاء، به جواز اخذ علم و فن که فیالحقيقه ميراث جهانی بوده و هست و اختصاص و انحصار به هيچ جامعه ای يا منطقه ای خاص ندارد، ضمن تأکيد در حفظ و تقويت ارزشهای اخلاقی و اعتقادات روحانی که تعديل کننده ی افراط در تمدن مادی است، میتواند به عنوان نويد بزرگی برای جامعه ی بشريت تلقی شود.
در حالی که مظاهر الهی در ظهورات قبل غالباً درباره ی فرهنگ و تمدن محيط خود تنها به ديده ی نقد می نگريستند، چنان که قرآن در موارد متعدد به نکوهش افکار و رسوم عهد جاهليت عرب پرداخته، اما در اين ظهور، مظهر الهی محسنات تمدن غرب را مسکوت ننهاده و از جمله حضرت بهاءالله انديشه ی آزادی و حقوق بشر و حکومت پارلمانی و الغای حکم بردگی انسان و اتخاذ عقل و عدل و ترويج علوم و فنون را در حدی که مفيد به عالم بشری باشد و از حد اعتدال درنگذرد، تأييد و تصديق و حتی تحسين کرده اند و حضرت عبدالبهاء در اثر معروف خود ‹‹دو ندای فلاح و نجاح›› مدنيت مادی و ديانت را مکمل يکديگر شمرده و هر دو را منشأ سعادت و ترقی عالم انسانی محسوب داشته اند.
جامعه شناسان سترگی چون پيتيريم سوروکين Pitirim Sorokin که آثار متعددش در نيمه ی قرن بيستم معروف خاص و عام گرديد، به دنبال اسوالد اشپنگلر به زوال قطعی تمدن حسی و مادی معاصر هشيار بودهاند، اما به خلاف بدبينانی که پرتو اميدی در افق آينده نمیديدند، سوروکين در دو اثر معروفش يکی ‹‹بحران عصر ما›› و ديگری ‹‹تحقيق در پويايی های اجتماعی و فرهنگی›› به اين نتيجه می رسد که تمدن آينده لزوماً تلفيقی از حس و عقل و شهود خواهد بود و به زبان روشن تر ماديت و معنويت را به هم تلفيق خواهد کرد، انديشه ای که به عبارات ديگر در آثار مورخ بزرگ معاصر انگليسی ارنولد توينبی منعکس شده و او هم اميدوار به احيای روحانی بشريت بعد از بحران شديد معاصر است.
به آثار و اشارات حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء درباره ی تمدن و لزوم تعديل تمدن غرب با معنويت و اخلاق به منظور تصحيح و تکميل آن بازگرديم. در همان زمان که اکثر روحانيون در شرق مردم را از اقتباس تمدن غربی و حتی علم و تکنولوژی پرهيز و گريز میدادند، حضرت بهاءالله با کمال صراحت فرمودند: «امروز آفتاب صنعت از افق آسمان غرب نمودار و نهر هنر از بحر آن جهت جاری. بايد به انصاف تکلم نمود و قدر نعمت را دانست.» (طرازات)
و ضمناً يادآور شدند که علم، يعنی: «دانايی از نعمتهای بزرگ الهی است، تحصيل آن بر کل لازم.» (طرازات)
و در عين حال هشدار دادند که: «هر امری از امور اعتدالش محبوب، چون تجاوز نمايد، سبب ضر گردد. در تمدن اهل غرب ملاحظه نماييد که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده است. آلت جهنميه به ميان آمده و در قتل وجود شقاوتی ظاهر شده که شبه آن را چشم عالم و آذان اُمم نديده و نشنيده.» (کلمات فردوسيه)
و بالأخره رهبران عالم را در همهی زمينهها به اعتدال دعوت کرده و فرموده اند: «در جميع امور بايد رؤسا به اعتدال ناظر باشند، چون هر امری که از اعتدال تجاوز نمايد، از طراز اثر محروم مشاهده شود، مثلاً حريت و تمدن و امثال آن مع آن که به قبول اهل معرفت فائز است، اگر از حد اعتدال تجاوز نمايد، سبب و علت ضر گردد.» (لوح مقصود)
حضرت بهاءالله در موضع ديگر گرايش شديد اهل غرب را به مصرف کالاها يا به اصطلاح امروز Consumérisme مورد سرزنش قرار داده اند و در همه ی آثار خود اعتلای اخلاقی و انقطاع از زخارف دنيوی و دلبستگی به اهداف و آمال معنوی، چون خدمت به عموم بشريت را توصيه کرده اند.
حضرت عبدالبهاء نيز در اثر معروف خود ‹‹رساله ی مدنيه›› (۱۸۷۵) ضمن تشويق به اخذ و تسخير علوم و فنون جديد، کل را به ضرورت کاربرد آنها در راه رفاه و ترقی و صلح ابنای انسان دعوت فرموده اند. عبارتی چند از اين رساله شارح مقصود ماست: «به ديده ی بصيرت ملاحظه نماييد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکَم و علوم و صنايع مختلفه ی متنوعه کل از فيوضات عقل و دانش است. هر طايفه و قبيله ای که در اين بحر بی پايان بيشتر تعمق نمودند، از ساير قبايل و ملل پيشترند. عزت و سعادت هر ملتی در آن است که از افق معارف چون شمس مشرق گردند... و شرافت و مفخرت انسان در آن است که بين ملأ امکان منشأ خيری گردد. در عالم وجود آيا نعمتی اعظم از آن متصور است که انسان چون در خود نگرد، مشاهده کند که به توفيقات الهيه سبب آسايش و راحت و سعادت و منفعت هيئت بشريه است؟ لا والله! بلکه لذت و سعادتی اتمّ و اکبر از اين نه»، که عبارت آخرين آن بيان مبارک، اين کلمات حضرت بهاءالله را در لوح مقصود به خاطر میآورد: «يا حبيبی، در جميع احوال انسان بايد متشبث شود به اسبابی که سبب و علت امنيت و آسايش عالم است» و يا اين عبارت همان لوح را که: «امروز انسان کسی است که به خدمت جميع من علی الارض قيام نمايد... طوبی لمن اصبح قائماً علی خدمة الامم».
و هم از حضرت عبدالبهاء در رساله ی مدنيه است که: «مقصد اصلی و مطلب کلی از بسط قوانين اعظم و وضع اصول و اساس اقوم جميع شؤون تمدن، سعادت بشريه است و سعادت بشريه در تقرب درگاه کبريا و راحت و آسايش اعلی و ادنی از افراد هيئت عموميه است و وسايل عظيمه ی اين دو مقصد، اخلاق حسنه انسانيت است و تمدن صوری بی تمدن اخلاقی حکم اضغاث احلام داشته... زيرا نتيجه که رضايت باری و راحت و آسايش عمومی است، از تمدن ظاهر صوری به تمامه حاصل نشود». به زبان ديگر، سعادت بشر تنها از رفاه مادی حاصل نشود، بلکه ارتباط با مبدأ الهی و عوالم روحانی هم برای کمال سعادت ضرور است.
بايد ياد آور شد که به دنبال اين عبارات حضرت عبدالبهاء به انتقاد از ملل اروپايی میپردازند که شب و روز در تدارک حرب میکوشند و مردم بيچاره بايد اکثر آن چه را به عرق جبين به دست میآورند، در راه تسليحات دول خرج کنند و به هدر دهند (ص ۷۲-۷۱) و اندکی دورتر از اين عبارات، حضرت عبدالبهاء حصول تمدن حقيقی را مشروط به استقرار صلح عمومی و خلع يا تقليل اسلحه و صرف منابع در آسايش و بهبود زندگی جهانيان میدانند (ص ۷۸-۷۶)
نارسايی تمدن غرب امری نيست که فقط توجه فلاسفه را جلب کرده باشد. مورخی چون توينبی، هرچند ستايشگر تمدن غرب است و آن را به خلاف اشپنگلر محکوم به انحطاط و زوال نمیداند، ولی به هيچ روی از تهديدها و چالشهای عظيمی که در برابر تماميت و سلامت تمدن غربی هست، غافل نيست. به قول توينبی کثرت جنگ ها، تباهی محيط زيست، دوام مليتگرايی در يک دنيای همه فراگير، نابرابریهای فاحش طبقاتی و اجتماعی، انواع تضاد ها و تعارض ها از جمله ميان عقل و قلب و ميان علم و دين، نشانه های بحران اين تمدن هستند. توينبی همچنين متذکر به خطر بيگانگی از خود است که بعضی افراد در جوامع شرق که هويت خود را در برابر سيطره ی غرب باخته اند، بدان گرفتار هستند.
ساموئل هانتيگتون S. Huntington، عالم سياسی که اثر معروفش «برخورد تمدنها»، چنان که میدانيم، غوغايی برپا کرده است، ضمن تصديق توانمندی و برتری غرب، علائم و قراين انحطاط اين تمدن را ناگفته نمیگذارد، نشانههايی که بيشتر به حيات اقتصادی مربوط میشود؛ اما جهات اخلاقی چون فساد در دستگاه اداری و تجاری نيز در آن ميانه ناديده گرفته نشده است و البته همين که سخن از فساد مطرح میشود، موضوع تباهی اخلاقی جامعه ی غرب و حرص و بیبند و باری در زندگی مادی به ميان میآيد که چاره ی آن را تنها در قانون گذاری يا تشديد مجازات ها، يعنی تدابير صوری نمیتوان جست.
بايد گفت، اين جا همان تحليل اشپنگلر در کتاب «انحطاط غرب» صدق میکند که گفته است، در اين تمدن روحيه ی فاوستی که زيادت طلبی بی حد و مرز است، جلب نظر میکند، درحالی که مثلاً در فرهنگ يونانی که غرب ريشه و منشأ تمدن خود را در آن میجويد، روحيه ی آپولونی که جمع عقل و اعتدال بوده، جلوه گری داشته است.
نقد از ماديت و کميت گرايی و سود طلبی و تأکيد افراطی در فرديت و خودکامگی و نيز زيادت جويی و حرص و آزمندی به جای علاقه به کيفيت و غنای هستی در تمدن غربی محدود و محصور به انديشمندانی که نام برديم، نبوده و نيست. متفکرانی چون هانری برگسون، رنه گنون، اريش فروم، روژه گارودی و بسياری ديگر، هريک به شيوهی خود به انتقاد از چنين تمدنی پرداخته اند و راه تحولی را برای آن پيشنهاد کرده اند.
به عنوان نمونه از متفکر اخير، گارودی، ياد کنيم که سالها پيرو عقايد افراطی چپ بود و بعد به اسلام گرويد. به عقيده او روابط انسان با طبيعت، روابط انسان با جامعه، روابط انسان با امر خدايی، بايد به کلی دگرگون شود و اين درسی است که با مطالعه ی فرهنگهای روحانی، معنوی و دينی شرق، از آئين زردشت و هندوی و بودايی و تائوئيسم گرفته تا اديان يهود و مسيحيت و اسلام، دستگير ما میشود.
انسان به جای آن که به روش دکارت و به شيوه تفکر فاوستی طبيعت را ملک خود و بازيچه ی اهوای خويش انگارد، بايد خود را جزئی از طبيعت بداند و آن وحدت اصلی را که بين انسان و طبيعت بوده، احيا کند. انسان به جای آن که خود يا نفس اماره ی خويش را محور جهان پندارد، بايد هويت برتری در خويش جويد، يعنی انعکاس خدا را در روح و فؤاد جويا شود و با چنين نظری در مورد خويش، با ديگران و جامعه بستگی و مهری تازه پيدا کند و بالأخره با هشياری نسبت به حضور خدا در وجود انسان است که آدمی موجودی در عين حال مسئول و خلاق خواهد شد.
اريش فروم هم متذکر آن بود که شوق بيشتر داشتن ميل بهتر زيستن را از خاطر معاصران برده است. به قول اريش فروم، آيندهی بشريت وابسته به انتخاب ميان يکی از آن دو راه خواهد بود: يکی حرص و شهوت و ميل به داشتن هرچه بيشتر که در تحصيل مال و قدرت و تعدی به سايرين و خشونت منعکس میشود و ديگری ميل حفظ و نگاهداری که احترام به هستی است و مبتنی بر عشق، شوق تحقق روحانی خود و ذوق تقسيم و تسهيم با ديگران.
اگر مردم از راه نخست بازنگردند، عواقب روانی و اکولوژيکی آن برای بشريت بسيار خطير خواهد بود. پس تجديد نظری در مبانی تمدن غرب ضرور است.
آثار بهائی به نقد تمدن غرب بدون آن که راه درستتری را ارائه کند، اکتفا نمی نمايد، بلکه در عين ارج دادن به موفقيتهايی که در تسهيل زندگی و رفاه آدميان حاصل آمده، طالب سازش ميان ماديت و روحانيت است.
وقتی حضرت عبدالبهاء در سال های ۱۹۱۱ – ۱۹۱۳ به اروپا و امريکا سفر کردند، يکی از مطالب مورد تأکيدشان لزوم تلفيق مدنيت مادی غرب با فرهنگ روحانی بود که از شرق برخاسته بود. عباراتی چند از خطابه های آن حضرت در اين مورد در خور نقل و يادآوری است. در نيويورک، در روز چهارم آپريل ۱۹۱۲ در کليسای Ascension فرموده اند: «من چون به اين بلاد آمدم، ديدم مدنيت جسمانيه در نهايت ترقی است، تجارت در نهايت درجه ی توسيع است، صناعت و زراعت و مدنيت ماديه در منتهی درجهی کمال است، ولکن مدنيت روحانيه تأخير افتاده، حال آن که مدنيت جسمانيه به منزلهی زجاج است و مدنيت روحانيه به منزله ی سراج. اگر اين مدنيت جسمانيه با آن مدنيت روحانيه توأم شود، آن وقت کامل است.»
در نطق ديگر در پاريس به تاريخ ۳۱ اکتبر چنين فرمودند: «به مدنيت ماديه تنها، مقصد [يعنی سعادت عالم انسانی] حاصل نشود. لهذا ملاحظه نماييد، با وجودی که در اين عصر عالم مدنيت ماديه کمال ترقی حاصل نموده، همه جنگ و جدال است و حرب و قتال... اينها جميعاً از نتايج مدنيت حاليه است. پس ثابت شد که از ترقی مدنيت ماديه، عالم انسانی سعادت صحيحه نمی يابد. اگر مدنيت جسمانی منضم به مدنيت روحانيه شود، سعادت حقيقيه حاصل گردد. هم چنان که اسباب ترقی و راحت اجسام فراهم است، اسباب ترقی عالم اخلاق به نورانيت آسمانی ترويج شود.»
مؤسس مدنيت روحانی، انبيای الهی هستند. چنان که حضرت عبدالبهاء در همان نيويورک فرموده اند: «جميع انبيا به جهت اين آمدند که ترويج فيوضات الهيه نمايند، مدنيت روحانيه تأسيس کنند، اخلاق رحمانی تعليم نمايند. پس ما بايد به جميع قوا بکوشيم تا قوای روحانيه غلبه نمايد، زيرا قوه ی ماديه غلبه کرده، عالم بشر غرق ماديات شده» و البته در اين عصر امر بهائی است که بنياد اين مدنيت روحانی نوين را نهاده است. حضرت عبدالبهاء در پاريس به تاريخ ۳۱ اکتبر ۱۹۱۱ در اين مورد فرموده اند: «حضرت بهاءالله در اين عالم فانی تأسيسی ملکوتی فرمود، شمع آسمانی روشن کرد، ابواب ملکوت باز نمود، شمس حقيقت درخشيد تا مدنيت روحانيه تأسيس شود و نورانيت آسمانی بدرخشد و حيات ابدی حاصل گردد و نفثات روح القدس در قلوب بدمد تا انسان از هر دو جهت بزرگوار شود و هم مدنيت جسمانيه و هم مدنيت روحانيه، هر دو را حاصل نمايد.»
اين که مدنيت صوری و مادی که حضرت عبدالبهاء از آن به صفت جسمانيه تعبير فرموده اند، بايد پيوند اخلاقی پيدا کند، امری است که امروزه متفقٌ عليه همه ی متفکران ژرف بين است. در زمينه های متعددی چون پزشکی، بيولوژی و تکنوبيولوژی کميته های نظارت اخلاقی با ابتکار دولتها يا انجمن های تخصصی عالمان و کارشناسان در ممالک غرب تشکيل شده، تا در زمينه هايی چون بارور کردن مصنوعی يا قبول اوتانازی، يعنی مرگ اختياری بيماران غير قابل علاج، بررسی کنند و توصيه هايی به مقامات مسئول بدهند. مدخليت امور اخلاقی در زمينه ی سياست و اقتصاد موجب تشکيل کنفرانسهای بينالمللی متعدد برای مبارزه با فساد Corruption شده است. علاوه بر اين، در بسياری از مدارس عالی اقتصاد و تجارت از چند سال قبل درس خاصی در مورد اخلاق افزوده شده که نسلهای تازه را در حد امکان به سوی امانت و صداقت حرفهای رهنمون گردد.
به خاطر دارم که وقتی در اول شورای محيط زيست که يونسکو تحت عنوان ‹‹انسان و بيوسفر››، يعنی انسان و فضای حياتی او، ترتيب داد، شرکت کردم، در آن جا برای نخستين بار مفهوم و ايده ی ‹‹اخلاق مربوط به محيط زيست›› عنوان شد. بعد همين فکر در کنفرانس جهانی محيط زيست در ريودوژانيرو به سال ۱۹۹۲ منعکس گرديد که آدمی در برابر محيط سکونی خود بايد پایبند به برخی اصول و قواعد اخلاقی باشد. چون حفظ محيط زيست از آلودگی و عدم اسراف در مصرف منابع کمياب و رعايت و حرمت داشتن تنوع موجودات زنده و نظاير آن که در اعلاميه ريو و ميثاق نامه های ناشی از آن منعکس شده است.
از اين موافقت نامهها و اقدامات به خوبی برمیآيد که تمدن مادی نمیتواند بدون اتکاء به اصول اخلاقی تداوم يابد، در عين حال متدرجاً بايد جامعه ی بشری به اين حقيقت پی برَد که اصول اخلاقی اگر صرفاً بر عقلانيت و حساب سود و زيان متکی باشد، استحکامی نخواهد داشت و ناچار بايد پايه ی آن اصول بر معتقدات روحانی چون ايمان مطلق به خدا و آفرينش و مظاهر مقدسه ی الهی و کرامت و شرافت انسان به عنوان خليفه ی خدا بر روی زمين (به قول عارفان) و تصديق روح و بقای آن و قبول اصل مجازات و مکافات وجدانی يا به قول عامهی مردم «اخروی» باشد تا از نسبيت و تزلزل برهد و در اعماق وجود آدميان نفوذ کند و تثبيت شود.
متأسفانه وضع اديان بزرگ با مسائل و بحرانهای درونی آنها چنان است که بازگشت به دين و روحانيت در دنيای حاضر به دشواری صورت میپذيرد. جامعه ی بشری هرچند نياز به دين را احساس میکند، اما خواستار دينی است عميقاً روحانی، عاری از وسوسه ی کسب قدرت سياسی و مادی، موافق و سازگار با شرايط و مقتضيات دنيای امروز که عصر گشايش قلبها، ذهنها و مرزهاست، يعنی دينی جهان گرا و عاری از تعصب و همراه و هماهنگ با پيشرفت علم و عقل و به دور از سلسلهی مراتب غليظ کليسايی و مشوق مشارکت همه ی مردم در تمشيت امور خويش و فارغ از سلطهی يک قشر يا طبقه ی خاص. آيا چنين دين و آئينی را کجا میتوان يافت؟
بر گوينده ی اين عرايض نيست که پاسخ اين سؤال را به زعم خود عرضه دارد، بلکه برعهده ی هر شنونده ی متفکری است که خود به جستجوی حقيقت پردازد و به دنبال نوع روحانيتی برآيد که تلفيق ميان تمدن مادی و فرهنگ اخلاقی را در عصر حاضر از عهده برآيد.
آندره مالرو که وقتی وزير فرهنگ ژنرال دوگل بود و آثار ادبی او شهرت دارد، در مصاحبه ای با يک روزنامهی دانمارکی گفته بود: «از پنجاه سال پيش به اين طرف، روانشناسی باز ديو و اهريمن را به درون وجود انسان برده است. اگر بخواهيم به طور جدی ترازنامه ی پسيکاناليز را عرضه کنيم، به همين تصديق و حکم خواهيم رسيد. به اعتقاد من قرن آينده، يعنی قرن بيست و يکم ناچار در برابر مهيب ترين تهديد که تا کنون در مقابل انسانيت قرار گرفته، خدايان را بار ديگر به صحنه ی زندگی آدميان باز خواهد گرداند» و اين عبارت معروف هم از اوست که قرن بيست و يکم يا مذهبی خواهد بود، يا وجودش استمرار نخواهد يافت. مالرو بر اين بود که قضيهی دين در قرن بيست و يکم به کلی متفاوت از گذشته مطرح خواهد شد. انتظار او اين بود که يک حادثه ی روحانی عظيم در قرن مذکور روی دهد که آدمی را از مهلکه ای که در قرن بيستم در آن غوطه ور شده، بيرون آورد. (ر. ک. سرمقاله ی مجله ی جهان اديان، سپتامبر – اکتبر ۲۰۰۵). پس میتوان گفت که نزد مالرو هم انتظار آن است که قرن جديد شاهد به هم آميختگی دو تمدن مادی و دينی گردد.
ادگار مورن Morin جامعه شناس بنام فرانسه، با آن که سالها سنگ سوسياليسم را به سينه میزده و به اصلاح جامعه از راه توزيع بهتر ثروت اميدوار بوده است، اما امروز قضاوت ديگری درباره ی تمدن غرب و متضمنات و مقارنات آن، اعم از عقل گرايی و نقادی و فرديت و دموکراسی و مانند آن دارد. به قول او همان عقل گرايي است که فلسفه ی نيست انگاری را به وجود آورد و به اردوگاه های مرگ نازی و گولاک شوروی منتهی شد و همان فرديت است که به خودکامگی و گسستگی افراد از يکديگر انجاميد؛ همان دموکراسی است که ناتوانی خود را از حل و فصل مسائل بنيادی انسان نشان داد. به گفته ی مورن، امروز جامعه ی بشريت از اين دنيای فن آلوده و مادی و اقتصادگرا و خودخواه غربی دل زده شده و روحی آزرده و قلبی افسرده دارد . پس وقت آن رسيده است که انسان اعتقاد را با شک، عشق و ذوق را با عقل سازش دهد و به عبارت ديگر دين و روحانيت را با علم و مدنيت مادی سازگار و همراه کند.
از آقای مورن که شخصاً اعتقادی مذهبی ندارد میتوان پرسيد: «حال که به گفته ی شما فلسفه های مادی چون کمونيسم ثابت کردند که از ساختن بهشت زمينی عاجزند، آيا هنگام آن نيامده که تحقق ملکوت خدا بر روی زمين را به خدا بسپريم، يعنی به نقشه ای که پيام آور او برای اصلاح جهان به ارمغان آورده است، روی آور شويم؟»
نيازی به ياد آوری اين واقعيت نيست که با توسعه ی دموکراسی و قبول اصل تعدد و تکثر، يعنی پلوراليسم عقايد و مذاهب، در همه جای دنيا تمايل بر اين است که حکومت از ديانت تفکيک شود، حتی در کشوری چون هندوستان که زادگاه آئينهای هندوی و بودايی بوده، يا در کشور سويس که نقشی بارز در پرورش پرتستانتيسم داشته و يا در کشور اسرائيل که پناهگاه يهوديان سراسر جهان بوده، حکومت جنبه ی عرفی دارد و به عبارت ديگر، دين از عرصه ی حيات عمومی به عرصه ی زندگی خصوصی منتقل شده است.
اين جدايی هرگز موجب آن نبوده که مردم به زندگی مدنی خود بسنده کنند و ارتباط خويش را با دنيای دين يک باره بگسلند، زيرا دين است که جوابگوی نياز آدميان به معنی دار بودن هستی و زندگی و نياز آنان به تعالی و وجود متعالی و همچنين نياز به راز و رمز و قدوسيت بوده و هست. از علم نمیتوان توقع داشت که به ما بگويد چرا هستيم و مقصد اين زيستن و هستن چيست و چرا و در چه جهت بايد يک روز جهان هستی را بدرود گفت. پاسخ را بايد از دين به دست آورد. علم ما را با لانهايه ی رياضی آشنا میکند، اما نياز به وجودی برتر، وجودی بی آغاز و پايان که می توان به سوی او روی کرد و در جهت او اعتلاء جست، نيازی که گويی در لوحه ی ضمير ما از ابتدا ثبت شده است، چيزی نيست که به غير از دين امری به برآوردن آن قادر باشد.
علم هر روز پرده های بيشتری از وجه جهان اسرار برمیدارد و آن چه را ديروز به علت همين محجوبی جذاب مینمود، آشنا و حتی پيش پا افتاده میکند. اما دنيا هيچگاه از رازهای بیشمار تهی نمیشود، رازهايی که هر روز مورد پرسش و انديشه ی ما قرار میگيرد، ناچار توسل بدين ضرورت میيابد، يا به قول حافظ وقتی در اين شب سياه مان راه مقصود گم شده، از گوشه ای چون کوکب درخشنده ای برمی آيد و مسير ما را روشن می کند.
پس تلفيق تمدن مادی و فرهنگ معنوی به معنای آن نيست که عرصه های اختصاصی علم و دين را به هم بياميزيم و يا همان قدرت طلبی و شوق کسب مال و مقام را که شاخص دنيای مادی است، وارد عرصه ی دين کنيم، بلکه مراد آن است که فرهنگ دينی، خلاء روحانيت و اخلاق و انسانيت را که در تمدن مادی پيدا شده و رو به فزونی آورده، پرکند. علم ضمن کوشش در کشف حقايق از خدمت به مصالح عالی بشری غفلت نکند و دين در ضمن توسعه ی بينش بشر به ماوراء طبيعت، رفاه و ترقی مادی و فکری و عقلی همهی ابنای بشر را از ديده دور نسازد.
اين نکته ذکرش از باب نتيجه گيری بی فايده نخواهد بود که ديانت به شهادت تاريخ، کارش تنها ترويج روحانيات و اخلاقيات نبوده، هر يک از اديان، مؤسس يک تمدن جديد و فرهنگ زاينده و بارور بوده است که نزديک ترين آنها بما که تمدن اسلامی بود و تا حدود قرون ۱۷ – ۱۸ ميلادی تشعشع جهانی داشت، آثارش حتی در خارج از مرزهای ممالک عربی منجمله در اسپانيا، افريقای شمالی و بخش وسيعی از آسيا هنوز آشکار است.
امر بهائی نيز به عنوان آخرين ظهور در سلسله ی ظهورات الهی، تنها در پی تأسيس يک جامعه ی روحانی نبوده و نيست، بلکه طرح يک مدنيت جهانی را که در آن علم و ايمان هر دو به ترقی بشر ياری خواهند کرد، ترسيم و ارائه کرده است، طرحی که به موجب آن، صلح و يگانگی در سراسر کره ی خاک برقرار خواهد شد و قوای خلاق ذهن و فکر انسان به جای توجه به ساختن سلاح های مخرب، در مسير حل مشکلات اساسی بشر و بهبود زندگی همگان به کار خواهد افتاد.
در زمانی که اين گونه مباحثات شورانگيز و آشوبگر در محافل غرب جريان داشت، در شرق و لااقل در شرق اسلامی، علما که به عقب ماندگی شديد جوامع خود نسبت به تمدن راقی غرب هشيار شده بودند – به جز مواردی استثنايی چون سيد جمال الدين اسدآبادی معروف به افغانی که ضمن تأکيد در لزوم اخذ و اقتباس علم و فن غرب با فلسفه های طبيعی غربيان درافتاده بود - غالباً در لاک شريعت خود بيشتر فرو رفتند و با رجعت به مراحل نخستين دين خود، راه نجات را منحصر در همان ديانت جستند و بسياری هم از باب حسد يا بغض يا جهل، تمدن غرب و فراوردههای آن را مردود شمردند و ای بسا کسان که مانند متفکرين يا متفکر نمايان معاصر ايران، ايرانيان را از غرب زدگی يا تشبه به فرهنگ غرب پرهيز دادند و به بازگشت به ميراث اسلامی – ايرانی دعوت کردند و همان را برای حفظ و ترقی جامعهی خود کافی و وافی پنداشتند. حتی ندا برآوردند که: «از خود بطلب، هرآن چه خواهی که تويی!»، انديشمندان يا انديشه سازانی که همان انتقادات بعضی متفکران غرب مانند رنه گنون و اشپنگلر و هايدگر و سايرين را به نام خود به خورد هموطنان خويش داده و میدهند.
بنابراين اشاره ی حضرت بهاءالله و فرزند ارجمندشان، حضرت عبدالبهاء، به جواز اخذ علم و فن که فیالحقيقه ميراث جهانی بوده و هست و اختصاص و انحصار به هيچ جامعه ای يا منطقه ای خاص ندارد، ضمن تأکيد در حفظ و تقويت ارزشهای اخلاقی و اعتقادات روحانی که تعديل کننده ی افراط در تمدن مادی است، میتواند به عنوان نويد بزرگی برای جامعه ی بشريت تلقی شود.
در حالی که مظاهر الهی در ظهورات قبل غالباً درباره ی فرهنگ و تمدن محيط خود تنها به ديده ی نقد می نگريستند، چنان که قرآن در موارد متعدد به نکوهش افکار و رسوم عهد جاهليت عرب پرداخته، اما در اين ظهور، مظهر الهی محسنات تمدن غرب را مسکوت ننهاده و از جمله حضرت بهاءالله انديشه ی آزادی و حقوق بشر و حکومت پارلمانی و الغای حکم بردگی انسان و اتخاذ عقل و عدل و ترويج علوم و فنون را در حدی که مفيد به عالم بشری باشد و از حد اعتدال درنگذرد، تأييد و تصديق و حتی تحسين کرده اند و حضرت عبدالبهاء در اثر معروف خود ‹‹دو ندای فلاح و نجاح›› مدنيت مادی و ديانت را مکمل يکديگر شمرده و هر دو را منشأ سعادت و ترقی عالم انسانی محسوب داشته اند.
جامعه شناسان سترگی چون پيتيريم سوروکين Pitirim Sorokin که آثار متعددش در نيمه ی قرن بيستم معروف خاص و عام گرديد، به دنبال اسوالد اشپنگلر به زوال قطعی تمدن حسی و مادی معاصر هشيار بودهاند، اما به خلاف بدبينانی که پرتو اميدی در افق آينده نمیديدند، سوروکين در دو اثر معروفش يکی ‹‹بحران عصر ما›› و ديگری ‹‹تحقيق در پويايی های اجتماعی و فرهنگی›› به اين نتيجه می رسد که تمدن آينده لزوماً تلفيقی از حس و عقل و شهود خواهد بود و به زبان روشن تر ماديت و معنويت را به هم تلفيق خواهد کرد، انديشه ای که به عبارات ديگر در آثار مورخ بزرگ معاصر انگليسی ارنولد توينبی منعکس شده و او هم اميدوار به احيای روحانی بشريت بعد از بحران شديد معاصر است.
به آثار و اشارات حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء درباره ی تمدن و لزوم تعديل تمدن غرب با معنويت و اخلاق به منظور تصحيح و تکميل آن بازگرديم. در همان زمان که اکثر روحانيون در شرق مردم را از اقتباس تمدن غربی و حتی علم و تکنولوژی پرهيز و گريز میدادند، حضرت بهاءالله با کمال صراحت فرمودند: «امروز آفتاب صنعت از افق آسمان غرب نمودار و نهر هنر از بحر آن جهت جاری. بايد به انصاف تکلم نمود و قدر نعمت را دانست.» (طرازات)
و ضمناً يادآور شدند که علم، يعنی: «دانايی از نعمتهای بزرگ الهی است، تحصيل آن بر کل لازم.» (طرازات)
و در عين حال هشدار دادند که: «هر امری از امور اعتدالش محبوب، چون تجاوز نمايد، سبب ضر گردد. در تمدن اهل غرب ملاحظه نماييد که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده است. آلت جهنميه به ميان آمده و در قتل وجود شقاوتی ظاهر شده که شبه آن را چشم عالم و آذان اُمم نديده و نشنيده.» (کلمات فردوسيه)
و بالأخره رهبران عالم را در همهی زمينهها به اعتدال دعوت کرده و فرموده اند: «در جميع امور بايد رؤسا به اعتدال ناظر باشند، چون هر امری که از اعتدال تجاوز نمايد، از طراز اثر محروم مشاهده شود، مثلاً حريت و تمدن و امثال آن مع آن که به قبول اهل معرفت فائز است، اگر از حد اعتدال تجاوز نمايد، سبب و علت ضر گردد.» (لوح مقصود)
حضرت بهاءالله در موضع ديگر گرايش شديد اهل غرب را به مصرف کالاها يا به اصطلاح امروز Consumérisme مورد سرزنش قرار داده اند و در همه ی آثار خود اعتلای اخلاقی و انقطاع از زخارف دنيوی و دلبستگی به اهداف و آمال معنوی، چون خدمت به عموم بشريت را توصيه کرده اند.
حضرت عبدالبهاء نيز در اثر معروف خود ‹‹رساله ی مدنيه›› (۱۸۷۵) ضمن تشويق به اخذ و تسخير علوم و فنون جديد، کل را به ضرورت کاربرد آنها در راه رفاه و ترقی و صلح ابنای انسان دعوت فرموده اند. عبارتی چند از اين رساله شارح مقصود ماست: «به ديده ی بصيرت ملاحظه نماييد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکَم و علوم و صنايع مختلفه ی متنوعه کل از فيوضات عقل و دانش است. هر طايفه و قبيله ای که در اين بحر بی پايان بيشتر تعمق نمودند، از ساير قبايل و ملل پيشترند. عزت و سعادت هر ملتی در آن است که از افق معارف چون شمس مشرق گردند... و شرافت و مفخرت انسان در آن است که بين ملأ امکان منشأ خيری گردد. در عالم وجود آيا نعمتی اعظم از آن متصور است که انسان چون در خود نگرد، مشاهده کند که به توفيقات الهيه سبب آسايش و راحت و سعادت و منفعت هيئت بشريه است؟ لا والله! بلکه لذت و سعادتی اتمّ و اکبر از اين نه»، که عبارت آخرين آن بيان مبارک، اين کلمات حضرت بهاءالله را در لوح مقصود به خاطر میآورد: «يا حبيبی، در جميع احوال انسان بايد متشبث شود به اسبابی که سبب و علت امنيت و آسايش عالم است» و يا اين عبارت همان لوح را که: «امروز انسان کسی است که به خدمت جميع من علی الارض قيام نمايد... طوبی لمن اصبح قائماً علی خدمة الامم».
و هم از حضرت عبدالبهاء در رساله ی مدنيه است که: «مقصد اصلی و مطلب کلی از بسط قوانين اعظم و وضع اصول و اساس اقوم جميع شؤون تمدن، سعادت بشريه است و سعادت بشريه در تقرب درگاه کبريا و راحت و آسايش اعلی و ادنی از افراد هيئت عموميه است و وسايل عظيمه ی اين دو مقصد، اخلاق حسنه انسانيت است و تمدن صوری بی تمدن اخلاقی حکم اضغاث احلام داشته... زيرا نتيجه که رضايت باری و راحت و آسايش عمومی است، از تمدن ظاهر صوری به تمامه حاصل نشود». به زبان ديگر، سعادت بشر تنها از رفاه مادی حاصل نشود، بلکه ارتباط با مبدأ الهی و عوالم روحانی هم برای کمال سعادت ضرور است.
بايد ياد آور شد که به دنبال اين عبارات حضرت عبدالبهاء به انتقاد از ملل اروپايی میپردازند که شب و روز در تدارک حرب میکوشند و مردم بيچاره بايد اکثر آن چه را به عرق جبين به دست میآورند، در راه تسليحات دول خرج کنند و به هدر دهند (ص ۷۲-۷۱) و اندکی دورتر از اين عبارات، حضرت عبدالبهاء حصول تمدن حقيقی را مشروط به استقرار صلح عمومی و خلع يا تقليل اسلحه و صرف منابع در آسايش و بهبود زندگی جهانيان میدانند (ص ۷۸-۷۶)
نارسايی تمدن غرب امری نيست که فقط توجه فلاسفه را جلب کرده باشد. مورخی چون توينبی، هرچند ستايشگر تمدن غرب است و آن را به خلاف اشپنگلر محکوم به انحطاط و زوال نمیداند، ولی به هيچ روی از تهديدها و چالشهای عظيمی که در برابر تماميت و سلامت تمدن غربی هست، غافل نيست. به قول توينبی کثرت جنگ ها، تباهی محيط زيست، دوام مليتگرايی در يک دنيای همه فراگير، نابرابریهای فاحش طبقاتی و اجتماعی، انواع تضاد ها و تعارض ها از جمله ميان عقل و قلب و ميان علم و دين، نشانه های بحران اين تمدن هستند. توينبی همچنين متذکر به خطر بيگانگی از خود است که بعضی افراد در جوامع شرق که هويت خود را در برابر سيطره ی غرب باخته اند، بدان گرفتار هستند.
ساموئل هانتيگتون S. Huntington، عالم سياسی که اثر معروفش «برخورد تمدنها»، چنان که میدانيم، غوغايی برپا کرده است، ضمن تصديق توانمندی و برتری غرب، علائم و قراين انحطاط اين تمدن را ناگفته نمیگذارد، نشانههايی که بيشتر به حيات اقتصادی مربوط میشود؛ اما جهات اخلاقی چون فساد در دستگاه اداری و تجاری نيز در آن ميانه ناديده گرفته نشده است و البته همين که سخن از فساد مطرح میشود، موضوع تباهی اخلاقی جامعه ی غرب و حرص و بیبند و باری در زندگی مادی به ميان میآيد که چاره ی آن را تنها در قانون گذاری يا تشديد مجازات ها، يعنی تدابير صوری نمیتوان جست.
بايد گفت، اين جا همان تحليل اشپنگلر در کتاب «انحطاط غرب» صدق میکند که گفته است، در اين تمدن روحيه ی فاوستی که زيادت طلبی بی حد و مرز است، جلب نظر میکند، درحالی که مثلاً در فرهنگ يونانی که غرب ريشه و منشأ تمدن خود را در آن میجويد، روحيه ی آپولونی که جمع عقل و اعتدال بوده، جلوه گری داشته است.
نقد از ماديت و کميت گرايی و سود طلبی و تأکيد افراطی در فرديت و خودکامگی و نيز زيادت جويی و حرص و آزمندی به جای علاقه به کيفيت و غنای هستی در تمدن غربی محدود و محصور به انديشمندانی که نام برديم، نبوده و نيست. متفکرانی چون هانری برگسون، رنه گنون، اريش فروم، روژه گارودی و بسياری ديگر، هريک به شيوهی خود به انتقاد از چنين تمدنی پرداخته اند و راه تحولی را برای آن پيشنهاد کرده اند.
به عنوان نمونه از متفکر اخير، گارودی، ياد کنيم که سالها پيرو عقايد افراطی چپ بود و بعد به اسلام گرويد. به عقيده او روابط انسان با طبيعت، روابط انسان با جامعه، روابط انسان با امر خدايی، بايد به کلی دگرگون شود و اين درسی است که با مطالعه ی فرهنگهای روحانی، معنوی و دينی شرق، از آئين زردشت و هندوی و بودايی و تائوئيسم گرفته تا اديان يهود و مسيحيت و اسلام، دستگير ما میشود.
انسان به جای آن که به روش دکارت و به شيوه تفکر فاوستی طبيعت را ملک خود و بازيچه ی اهوای خويش انگارد، بايد خود را جزئی از طبيعت بداند و آن وحدت اصلی را که بين انسان و طبيعت بوده، احيا کند. انسان به جای آن که خود يا نفس اماره ی خويش را محور جهان پندارد، بايد هويت برتری در خويش جويد، يعنی انعکاس خدا را در روح و فؤاد جويا شود و با چنين نظری در مورد خويش، با ديگران و جامعه بستگی و مهری تازه پيدا کند و بالأخره با هشياری نسبت به حضور خدا در وجود انسان است که آدمی موجودی در عين حال مسئول و خلاق خواهد شد.
اريش فروم هم متذکر آن بود که شوق بيشتر داشتن ميل بهتر زيستن را از خاطر معاصران برده است. به قول اريش فروم، آيندهی بشريت وابسته به انتخاب ميان يکی از آن دو راه خواهد بود: يکی حرص و شهوت و ميل به داشتن هرچه بيشتر که در تحصيل مال و قدرت و تعدی به سايرين و خشونت منعکس میشود و ديگری ميل حفظ و نگاهداری که احترام به هستی است و مبتنی بر عشق، شوق تحقق روحانی خود و ذوق تقسيم و تسهيم با ديگران.
اگر مردم از راه نخست بازنگردند، عواقب روانی و اکولوژيکی آن برای بشريت بسيار خطير خواهد بود. پس تجديد نظری در مبانی تمدن غرب ضرور است.
آثار بهائی به نقد تمدن غرب بدون آن که راه درستتری را ارائه کند، اکتفا نمی نمايد، بلکه در عين ارج دادن به موفقيتهايی که در تسهيل زندگی و رفاه آدميان حاصل آمده، طالب سازش ميان ماديت و روحانيت است.
وقتی حضرت عبدالبهاء در سال های ۱۹۱۱ – ۱۹۱۳ به اروپا و امريکا سفر کردند، يکی از مطالب مورد تأکيدشان لزوم تلفيق مدنيت مادی غرب با فرهنگ روحانی بود که از شرق برخاسته بود. عباراتی چند از خطابه های آن حضرت در اين مورد در خور نقل و يادآوری است. در نيويورک، در روز چهارم آپريل ۱۹۱۲ در کليسای Ascension فرموده اند: «من چون به اين بلاد آمدم، ديدم مدنيت جسمانيه در نهايت ترقی است، تجارت در نهايت درجه ی توسيع است، صناعت و زراعت و مدنيت ماديه در منتهی درجهی کمال است، ولکن مدنيت روحانيه تأخير افتاده، حال آن که مدنيت جسمانيه به منزلهی زجاج است و مدنيت روحانيه به منزله ی سراج. اگر اين مدنيت جسمانيه با آن مدنيت روحانيه توأم شود، آن وقت کامل است.»
در نطق ديگر در پاريس به تاريخ ۳۱ اکتبر چنين فرمودند: «به مدنيت ماديه تنها، مقصد [يعنی سعادت عالم انسانی] حاصل نشود. لهذا ملاحظه نماييد، با وجودی که در اين عصر عالم مدنيت ماديه کمال ترقی حاصل نموده، همه جنگ و جدال است و حرب و قتال... اينها جميعاً از نتايج مدنيت حاليه است. پس ثابت شد که از ترقی مدنيت ماديه، عالم انسانی سعادت صحيحه نمی يابد. اگر مدنيت جسمانی منضم به مدنيت روحانيه شود، سعادت حقيقيه حاصل گردد. هم چنان که اسباب ترقی و راحت اجسام فراهم است، اسباب ترقی عالم اخلاق به نورانيت آسمانی ترويج شود.»
مؤسس مدنيت روحانی، انبيای الهی هستند. چنان که حضرت عبدالبهاء در همان نيويورک فرموده اند: «جميع انبيا به جهت اين آمدند که ترويج فيوضات الهيه نمايند، مدنيت روحانيه تأسيس کنند، اخلاق رحمانی تعليم نمايند. پس ما بايد به جميع قوا بکوشيم تا قوای روحانيه غلبه نمايد، زيرا قوه ی ماديه غلبه کرده، عالم بشر غرق ماديات شده» و البته در اين عصر امر بهائی است که بنياد اين مدنيت روحانی نوين را نهاده است. حضرت عبدالبهاء در پاريس به تاريخ ۳۱ اکتبر ۱۹۱۱ در اين مورد فرموده اند: «حضرت بهاءالله در اين عالم فانی تأسيسی ملکوتی فرمود، شمع آسمانی روشن کرد، ابواب ملکوت باز نمود، شمس حقيقت درخشيد تا مدنيت روحانيه تأسيس شود و نورانيت آسمانی بدرخشد و حيات ابدی حاصل گردد و نفثات روح القدس در قلوب بدمد تا انسان از هر دو جهت بزرگوار شود و هم مدنيت جسمانيه و هم مدنيت روحانيه، هر دو را حاصل نمايد.»
اين که مدنيت صوری و مادی که حضرت عبدالبهاء از آن به صفت جسمانيه تعبير فرموده اند، بايد پيوند اخلاقی پيدا کند، امری است که امروزه متفقٌ عليه همه ی متفکران ژرف بين است. در زمينه های متعددی چون پزشکی، بيولوژی و تکنوبيولوژی کميته های نظارت اخلاقی با ابتکار دولتها يا انجمن های تخصصی عالمان و کارشناسان در ممالک غرب تشکيل شده، تا در زمينه هايی چون بارور کردن مصنوعی يا قبول اوتانازی، يعنی مرگ اختياری بيماران غير قابل علاج، بررسی کنند و توصيه هايی به مقامات مسئول بدهند. مدخليت امور اخلاقی در زمينه ی سياست و اقتصاد موجب تشکيل کنفرانسهای بينالمللی متعدد برای مبارزه با فساد Corruption شده است. علاوه بر اين، در بسياری از مدارس عالی اقتصاد و تجارت از چند سال قبل درس خاصی در مورد اخلاق افزوده شده که نسلهای تازه را در حد امکان به سوی امانت و صداقت حرفهای رهنمون گردد.
به خاطر دارم که وقتی در اول شورای محيط زيست که يونسکو تحت عنوان ‹‹انسان و بيوسفر››، يعنی انسان و فضای حياتی او، ترتيب داد، شرکت کردم، در آن جا برای نخستين بار مفهوم و ايده ی ‹‹اخلاق مربوط به محيط زيست›› عنوان شد. بعد همين فکر در کنفرانس جهانی محيط زيست در ريودوژانيرو به سال ۱۹۹۲ منعکس گرديد که آدمی در برابر محيط سکونی خود بايد پایبند به برخی اصول و قواعد اخلاقی باشد. چون حفظ محيط زيست از آلودگی و عدم اسراف در مصرف منابع کمياب و رعايت و حرمت داشتن تنوع موجودات زنده و نظاير آن که در اعلاميه ريو و ميثاق نامه های ناشی از آن منعکس شده است.
از اين موافقت نامهها و اقدامات به خوبی برمیآيد که تمدن مادی نمیتواند بدون اتکاء به اصول اخلاقی تداوم يابد، در عين حال متدرجاً بايد جامعه ی بشری به اين حقيقت پی برَد که اصول اخلاقی اگر صرفاً بر عقلانيت و حساب سود و زيان متکی باشد، استحکامی نخواهد داشت و ناچار بايد پايه ی آن اصول بر معتقدات روحانی چون ايمان مطلق به خدا و آفرينش و مظاهر مقدسه ی الهی و کرامت و شرافت انسان به عنوان خليفه ی خدا بر روی زمين (به قول عارفان) و تصديق روح و بقای آن و قبول اصل مجازات و مکافات وجدانی يا به قول عامهی مردم «اخروی» باشد تا از نسبيت و تزلزل برهد و در اعماق وجود آدميان نفوذ کند و تثبيت شود.
متأسفانه وضع اديان بزرگ با مسائل و بحرانهای درونی آنها چنان است که بازگشت به دين و روحانيت در دنيای حاضر به دشواری صورت میپذيرد. جامعه ی بشری هرچند نياز به دين را احساس میکند، اما خواستار دينی است عميقاً روحانی، عاری از وسوسه ی کسب قدرت سياسی و مادی، موافق و سازگار با شرايط و مقتضيات دنيای امروز که عصر گشايش قلبها، ذهنها و مرزهاست، يعنی دينی جهان گرا و عاری از تعصب و همراه و هماهنگ با پيشرفت علم و عقل و به دور از سلسلهی مراتب غليظ کليسايی و مشوق مشارکت همه ی مردم در تمشيت امور خويش و فارغ از سلطهی يک قشر يا طبقه ی خاص. آيا چنين دين و آئينی را کجا میتوان يافت؟
بر گوينده ی اين عرايض نيست که پاسخ اين سؤال را به زعم خود عرضه دارد، بلکه برعهده ی هر شنونده ی متفکری است که خود به جستجوی حقيقت پردازد و به دنبال نوع روحانيتی برآيد که تلفيق ميان تمدن مادی و فرهنگ اخلاقی را در عصر حاضر از عهده برآيد.
آندره مالرو که وقتی وزير فرهنگ ژنرال دوگل بود و آثار ادبی او شهرت دارد، در مصاحبه ای با يک روزنامهی دانمارکی گفته بود: «از پنجاه سال پيش به اين طرف، روانشناسی باز ديو و اهريمن را به درون وجود انسان برده است. اگر بخواهيم به طور جدی ترازنامه ی پسيکاناليز را عرضه کنيم، به همين تصديق و حکم خواهيم رسيد. به اعتقاد من قرن آينده، يعنی قرن بيست و يکم ناچار در برابر مهيب ترين تهديد که تا کنون در مقابل انسانيت قرار گرفته، خدايان را بار ديگر به صحنه ی زندگی آدميان باز خواهد گرداند» و اين عبارت معروف هم از اوست که قرن بيست و يکم يا مذهبی خواهد بود، يا وجودش استمرار نخواهد يافت. مالرو بر اين بود که قضيهی دين در قرن بيست و يکم به کلی متفاوت از گذشته مطرح خواهد شد. انتظار او اين بود که يک حادثه ی روحانی عظيم در قرن مذکور روی دهد که آدمی را از مهلکه ای که در قرن بيستم در آن غوطه ور شده، بيرون آورد. (ر. ک. سرمقاله ی مجله ی جهان اديان، سپتامبر – اکتبر ۲۰۰۵). پس میتوان گفت که نزد مالرو هم انتظار آن است که قرن جديد شاهد به هم آميختگی دو تمدن مادی و دينی گردد.
ادگار مورن Morin جامعه شناس بنام فرانسه، با آن که سالها سنگ سوسياليسم را به سينه میزده و به اصلاح جامعه از راه توزيع بهتر ثروت اميدوار بوده است، اما امروز قضاوت ديگری درباره ی تمدن غرب و متضمنات و مقارنات آن، اعم از عقل گرايی و نقادی و فرديت و دموکراسی و مانند آن دارد. به قول او همان عقل گرايي است که فلسفه ی نيست انگاری را به وجود آورد و به اردوگاه های مرگ نازی و گولاک شوروی منتهی شد و همان فرديت است که به خودکامگی و گسستگی افراد از يکديگر انجاميد؛ همان دموکراسی است که ناتوانی خود را از حل و فصل مسائل بنيادی انسان نشان داد. به گفته ی مورن، امروز جامعه ی بشريت از اين دنيای فن آلوده و مادی و اقتصادگرا و خودخواه غربی دل زده شده و روحی آزرده و قلبی افسرده دارد . پس وقت آن رسيده است که انسان اعتقاد را با شک، عشق و ذوق را با عقل سازش دهد و به عبارت ديگر دين و روحانيت را با علم و مدنيت مادی سازگار و همراه کند.
از آقای مورن که شخصاً اعتقادی مذهبی ندارد میتوان پرسيد: «حال که به گفته ی شما فلسفه های مادی چون کمونيسم ثابت کردند که از ساختن بهشت زمينی عاجزند، آيا هنگام آن نيامده که تحقق ملکوت خدا بر روی زمين را به خدا بسپريم، يعنی به نقشه ای که پيام آور او برای اصلاح جهان به ارمغان آورده است، روی آور شويم؟»
نيازی به ياد آوری اين واقعيت نيست که با توسعه ی دموکراسی و قبول اصل تعدد و تکثر، يعنی پلوراليسم عقايد و مذاهب، در همه جای دنيا تمايل بر اين است که حکومت از ديانت تفکيک شود، حتی در کشوری چون هندوستان که زادگاه آئينهای هندوی و بودايی بوده، يا در کشور سويس که نقشی بارز در پرورش پرتستانتيسم داشته و يا در کشور اسرائيل که پناهگاه يهوديان سراسر جهان بوده، حکومت جنبه ی عرفی دارد و به عبارت ديگر، دين از عرصه ی حيات عمومی به عرصه ی زندگی خصوصی منتقل شده است.
اين جدايی هرگز موجب آن نبوده که مردم به زندگی مدنی خود بسنده کنند و ارتباط خويش را با دنيای دين يک باره بگسلند، زيرا دين است که جوابگوی نياز آدميان به معنی دار بودن هستی و زندگی و نياز آنان به تعالی و وجود متعالی و همچنين نياز به راز و رمز و قدوسيت بوده و هست. از علم نمیتوان توقع داشت که به ما بگويد چرا هستيم و مقصد اين زيستن و هستن چيست و چرا و در چه جهت بايد يک روز جهان هستی را بدرود گفت. پاسخ را بايد از دين به دست آورد. علم ما را با لانهايه ی رياضی آشنا میکند، اما نياز به وجودی برتر، وجودی بی آغاز و پايان که می توان به سوی او روی کرد و در جهت او اعتلاء جست، نيازی که گويی در لوحه ی ضمير ما از ابتدا ثبت شده است، چيزی نيست که به غير از دين امری به برآوردن آن قادر باشد.
علم هر روز پرده های بيشتری از وجه جهان اسرار برمیدارد و آن چه را ديروز به علت همين محجوبی جذاب مینمود، آشنا و حتی پيش پا افتاده میکند. اما دنيا هيچگاه از رازهای بیشمار تهی نمیشود، رازهايی که هر روز مورد پرسش و انديشه ی ما قرار میگيرد، ناچار توسل بدين ضرورت میيابد، يا به قول حافظ وقتی در اين شب سياه مان راه مقصود گم شده، از گوشه ای چون کوکب درخشنده ای برمی آيد و مسير ما را روشن می کند.
پس تلفيق تمدن مادی و فرهنگ معنوی به معنای آن نيست که عرصه های اختصاصی علم و دين را به هم بياميزيم و يا همان قدرت طلبی و شوق کسب مال و مقام را که شاخص دنيای مادی است، وارد عرصه ی دين کنيم، بلکه مراد آن است که فرهنگ دينی، خلاء روحانيت و اخلاق و انسانيت را که در تمدن مادی پيدا شده و رو به فزونی آورده، پرکند. علم ضمن کوشش در کشف حقايق از خدمت به مصالح عالی بشری غفلت نکند و دين در ضمن توسعه ی بينش بشر به ماوراء طبيعت، رفاه و ترقی مادی و فکری و عقلی همهی ابنای بشر را از ديده دور نسازد.
اين نکته ذکرش از باب نتيجه گيری بی فايده نخواهد بود که ديانت به شهادت تاريخ، کارش تنها ترويج روحانيات و اخلاقيات نبوده، هر يک از اديان، مؤسس يک تمدن جديد و فرهنگ زاينده و بارور بوده است که نزديک ترين آنها بما که تمدن اسلامی بود و تا حدود قرون ۱۷ – ۱۸ ميلادی تشعشع جهانی داشت، آثارش حتی در خارج از مرزهای ممالک عربی منجمله در اسپانيا، افريقای شمالی و بخش وسيعی از آسيا هنوز آشکار است.
امر بهائی نيز به عنوان آخرين ظهور در سلسله ی ظهورات الهی، تنها در پی تأسيس يک جامعه ی روحانی نبوده و نيست، بلکه طرح يک مدنيت جهانی را که در آن علم و ايمان هر دو به ترقی بشر ياری خواهند کرد، ترسيم و ارائه کرده است، طرحی که به موجب آن، صلح و يگانگی در سراسر کره ی خاک برقرار خواهد شد و قوای خلاق ذهن و فکر انسان به جای توجه به ساختن سلاح های مخرب، در مسير حل مشکلات اساسی بشر و بهبود زندگی همگان به کار خواهد افتاد.
Comments
Nader Shamseddi... said:
Add new comment