حضرت ابوالفضائل از بزرگان رجال این امر مبارک و مشهورترین دانشمندان و معروف ترین نویسندگان عالم بهائی است. این شخص شخیص در امر الهی خدماتی عظیم انجام داد و جهان معارف امری را رهین تألیفات ارزشمند خویش کرد. جناب ابوالفضائل در میان علمای اسلام نیز کمال شهرت را دارد و کسی از آنان نیست که از بهائیت مطلع باشد و نام جناب آقا میرزا ابوالفضل را نشنیده باشد یا تألیفات ایشان را ندیده باشد، همچنین احدی از علمای اسلام هم نبوده که منکر فضل و کمالش شده باشد زیرا آثار قلمیه او آنچنان محکم و متین و فصیح و بلیغ است که هیچکس نمی تواند بر آن وهنی وارد سازد. چون کتاب فرائد جناب ابوالفضائل طبع و نشر گردید، مرحوم شیخ عبدالسلام تفلیسی (که ردیه بر بهائیت نوشته بود و فرائد در جواب اعتراضات او مرقوم گشته) گفت مثل من مثل کسی است که سنگی بر درختی زند که میوه اش فراوان و رسیده باشد و به واسطه آن سنگ اثمار و میوه هایش بر زمین ریزد. حال من هم ردی بر امر بهائی نوشتم که در نتیجه اش کتابی به این نفاست تألیف گشت که اهل عالم از آن منتفع می شوند.
جناب آقا میرزا ابوالفضل در ماه جمادی الثانی سال 1260 هجری قمری (مطابق 1844 میلادی) در گلپایگان در خاندان علم متولد گشت. نام پدرش میرزا محمدرضاست که یکی از علمای نامی گلپایگان بوده. جناب ابوالفضائل سواد فارسی و مقدمات عربی را در گلپایگان به سرعتی عجیب فراگرفت. سپس به نیّت تحصیل فقه و اصول به اصفهان رفت و نزد علمای آن شهر به تحصیل پرداخت . با شوق بسیار به تحصیل فقه و اصول و کلام و حساب و جبر و هندسه و طب و هیئت قدیم اشتغال ورزید و در جمیع این رشته ها سرآمد شد و در فنون ادب و سخن پردازی ماهر و کامل گردید چنانچه در بین طلّاب به وفور فضل و کمال و حسن انشاء و نامه نگاری امتیازی واضح داشت.
در طهران در مدرسه دارالشفاء به تحصیل حکمت الهی پرداخت و ضمنا به مطالعه علوم جدیده مشغول شد و پس از چندی ریاست و مدرّسی مدرسه حکیم هاشم به او محوّل گردید و آوازه فضل و معارفش در میان علماء و طلّاب طهران پیچید. اما کیفیت تصدیق و اقبال حضرت ابوالفضائل به امر مبارک چنین است:
در همان زمان اقامت در طهران یکی از شاگردان جناب ابوالفضائل که با آقا عبدالکریم سروکار داشت با احباب وارد مذاکرات دینیه شد و آنچه می شنید به عنوان نقل قول نزد ابوالفضائل حکایت می نمود و از او جواب می گرفت و در مقابل دلائل احباب اظهار می نمود. میرزا ابوالفضل خود نیز با آقا میرزا عبدالکریم مذکور آشنایی یافت بدون آنکه از ایمان وی به امر اقدس اطلاع حاصل کند. در آن اوقات علمای طهران را رسم چنان بود که اغلب روزهای جمعه سوار بر الاغ شده به زیارت شاه عبدالعظیم می رفتند. روزی بنا بر عادت معمول میرزا ابوالفضل با چند تن از علما به عزم امامزادهء مذکور حرکت نمودند ولی در بین راه برای نعل زدن یکی از الاغ ها مجبور بر توقف شدند و نعلبند در حالتی که به کار خود مشغول و جماعت آخوندها دور او ایستاده بودند رو به میرزا ابوالفضل که نزدیک ایستاده بود نمود و گفت: مرا مشکلی در یکی از احادیث مرویه خاندان طهارت است و آن این است که همراه هر قطره باران که از آسمان می بارد ملکی همراه است که آن را به زمین می رساند و بر میگردد؛ آیا این حدیث صحیح است؟ ابوالفضائل گفته او را تأیید نمود. نعلبند گفت: باز در حدیث شنیده ام که در هر خانه که سگ باشد ملک به آنجا راه نیابد. ابوالفضائل فورا آن را تصدیق و تأیید کرد. نعلبند گفت پس بنابراین هر خانه که سگ در آن است باید باران نبارد چه که باران به وسیله ملک به زمین می رسد و ملائکه از سگ گریزانند. ابوالفضائل چنان خود را ذلیل یافت که غرق در عرق شرمساری شد و دیگر سخن نگفت. چون کار تمام شد به راه افتادند و همراهان به ابوالفضائل اظهار کردند که این نعلبند بابی بود. نعلبند مذکور حکایت پیش آقا عبدالکریم برد و او که در پی فرصت می گشت به نزد میرزا رفته با رعایت احتیاط و حکمت اظهار نمود که در اصفهان همسایه ای داشتم که به نام عقیده بابی کشته شد. من بسیار از این واقعه متأثر شدم تا برادرش را در طهران ملاقات کردم و از علت قتل برادر دیگر پرسیدم. او اظهار نمود که حضرت حجّت موعود ظاهر شده و وعده ای از اهل ایمان و عرفان و معاریف دانشمندان تحقیق نموده و مؤمن شده اند. برادر من نیز به این نعمت کبری فائز شد و مقام شهادت یافت و سپس به من ثابت نمود که مظاهر الهیه همیشه در معرض تعصب و مخالفت بوده اند. آقا عبدالکریم گفت: من از آن موقع اعتمادی به روحانیون شریعت و ارباب ریاست دینیه ندارم چون شما را شخصی منصف می دانم و خواهش دارم مرا از این بی قراری و اضطراب حال و این دو دلی بیرون آورید و به مقام مناظره این مرد درآیید. ابوالفضائل پذیرفت. در آن شب بعضی مباحثات به میان آمد و میرزا را اطلاعاتی جدید حاصل گشت و میرزا از هر در که وارد مناظره گشت جواب هایی شنید. بعد از این مباحثات، ابوالفضائل با میرزا ایّوب که جوانی صاحب کمال و حسن تقریر و بیان بود، صحبت کرد و از هریک از بوستان های امر الهی گلی خرّم و خوشبو بچید و بر بصارت و معلومات خویش بیفزود. تا آنکه شبی در منزل یکی از بهائیان با فاضل قائنی یعنی جناب شیخ محمّد نبیل اکبر به مقام مباحثه آمد و آن شب تا سحر از هر دری سخن رفت. هنگام صبح دم که محفل خاتمه یافت و هرکس به منزل خود شتافت، میرزا هم از آنجا بیرون آمد و با حال تحیّر گفت به خدا قسم احدی را قدرت مقابله با این عالم جلیل نتواند بود. سپس با حاجی محمّد اسمعیل ذبیح کاشانی و آقا میرزا حیدرعلی اردستانی و دیگر بزرگان بابی مباحثات طولانی نمود. روزی در منزل ذبیح سخن از الواح بدیعه به میان آمد و او لوح رئیس عربی که خطاب به سلطان عبدالعزیز پادشاه عثمانی نازل شده و همچنین لوح فؤاد را نزد میرزا گذاشت و بر او خواند. در این دو لوح میرزا ابوالفضل جملاتی را که نبوتی کامله بود مشاهده نمود. لوح فؤاد شرح خزان فؤاد پاشا را خواند. (همچنین پیشگویی ها و انذاراتی که حضرت بهاءالله دربارهء سقوط سلطان عبدالعزیز فرموده بودند به طور قابل ملاحظه ای تحقّق یافت.) ابوالفضائل که مدتی بود در پی حجت قاطعه ای می گشت، از دیدن این عبارات فریادی از سرور کشید که حجّت کامل شد و دلیل قاطع به دست آمد. من در انتظار وقوع این نبوات خواهم نشست. اگر آنچه در این بیانات نازل شده از عزل صدر اعظم و اخذ سلطان، واقع گشت دیگر مرا سخنی نخواهد ماند و به همین بیان مجلس خاتمه یافت.
مدتی از این میان گذشت و این قضیه تا اندازه ای از خاطرها فراموش گشت تا روزی که حاجی میرزا افنان و حاجی میرزا حیدرعلی هنگام ظهر که ابوالفضائل از مسجد شاه می گذشت او را دیدند و گفتند حال دیگر حجّت بر شما بالغ و برهان کامل شده و در دنبال کلام خود مدرک عزل سلطان عبدالعزیز و اتفاقات ادرنه را بیان کردند. این خبر که نهایت الزام میرزا را حاکی بود در مغز وی مانند توپ منفجر گشت و به قدری مضطرب شد که آنها را گذاشته به سوی منزل روان گشت ولی طولی نکشید که آقا عبدالکریم با دو نفر دیگر وارد حجرهء وی شدند. میرزا به قدری از اضطراب خود و اصرار آنان عصبانی بود که به بهانه ای بیرون رفت و دیگر بازنگشت و اینها پس از قدری تأمل برخاستند و پی کار خود رفتند و باز چند روز دیگر به نزد وی آمده با ملایمت سخن به میان آوردند و او را به عواقب این انکار و عدم اقرار و اقبال انذار نمودند ولی هنوز اطمینان قلب حاصل ننموده بود و از آن به بعد راه مجاهدت را جداً پیش گرفت به حدی که در میان مردم به بابی شهرت یافت تا شبی به عجز به دعا و مناجات به درگاه الهی پرداخت و از حضرت نامتناهی راهنمایی خواست و بعضی الواح کریمه را که آقا عبدالکریم به او داده بود گشود و تلاوت نمود تا بالاخره نور ایمان در زوایای قلبش درخشیدن گرفت و به مقامی از تأثر رسید که هنگام فجر به سوی بیت آقا عبدالکریم شتافت و در را کوبید و چون در باز شد بر او افتاد و آستانه را ببوسید و با خضوعی عجیب اظهار ایمان بدان هادی سبیل جانان نمود. و این در سال 1293 هجری مطابق 1876 میلادی بود. ابوالفضائل چون بدین مقام از یقین رسید قلم برگرفت و این آیه مبارکه را که مفسّر همه احساسات عاشقانه وی بود بر صفحه قرطاس (کاغذ) رقم زد و به حضور حضرت بهاءالله فرستاد. "ربّنا انّنا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا و ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنّا سیّئاتنا و توفّنا مع الأبرار" (پروردگارا! ما صدای منادی (تو) را شندیم که به ایمان دعوت می کرد که: «به پروردگار خود، ایمان بیاورید!» و ما ایمان آوردیم؛ پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و بدی های ما را بپوشان! و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیران! سوره آل عمران قرآن مجید)
چون ابوالفضائل به شعله ایمان مشتعل و به جذوه نار عرفان حضرت رحمان مشتعل شد دامن صبر و اصطبار از کف بداد و نور ایمانش را پنهان نتوانست. از اینرو شب و روز به تبلیغ پرداخت و اراده نمود که جمعی دیگر را چون خود به دور این مائده آسمانی جمع نماید و دوستان و طلّاب علم را که نزدش تحصیل می نمودند پروانهء این شمع سازد. کم کم نور باهرش چشمان اهل انکار را خیره کرد و آوازه ایمانش مشتهر شد و به آن نور پاک که مظهر عشق و فدا بود کفر نسبت دادند. از این رو او را در بند آهنین کشیدند و اموال و املاکش را به تاراج بردند. پس از پنج ماه به وساطت حاجی میرزا حسینخان مشیر الدوله از آن تنگنا رهایی یافت ولی دیگر در مدرسه اش قبولش ننمودند لذا بیرون آمد و در منزلی ساکن شد. مدتی در طهران بود ولی دیگر در طهران نماند و برای مسافرت های تبلیغی به اطراف ایران قیام فرمود تا سال پرملال 1300 هجری رخ نمود.
باری جناب ابوالفضائل در سال 1300 هجری قمری با جمعی از احبّای الهی دستگیر و در حبس نایب السلطنه کامران میرزا افتاد و مدت بیست و دو ماه در انبار محبوس بود. بعد از آنکه آزاد گردید هفت ماه در منطقه قلهک طهران به سر برد. سپس بنای سیر و سفر تبلیغی را گذاشت. از طهران حرکت کرد و به قم، کاشان، اصفهان، همدان، کرمانشاه و تبریز مسافرت فرمود. چون گلپایگان از توابع اصفهان است و جناب ابوالفضائل هم در اصفهان تحصیل نموده بودند، هنگامی که ایشان وارد اصفهان شدند، طلّاب بزرگ و مشهور و علما ایشان را خوب می شناختند و ملاقات نمودند و دیدند این شخص، شخص قبل نیست و در فضل و علوم مشهور. آن وقت قطره بوده حال دریای متلاطم است و آن زمان ذره بود و حال آفتاب درخشنده.
ورود جناب ابوالفضائل به همدان در سال 1305 قمری بود. جناب ابوالفضائل هنگام ورود، در مدرسه بزرگ همدان منزل گرفت به قصد اینکه با طلّاب مدرسه طرح الفت بریزد و در موقعی مناسب کلمة الله را به هرکدام که مستعد شنیدن ندای الهی باشند، القاء نماید. جلساتی هم در آنجا در منازل احبّا تشکیل میشد که حاضرین از ملاقات و بیانات جناب ابوالفضائل مستفیض میشدند. ابوالفضائل در مجالس با تبیین و تشریح مسائل الهیه و وسعت اطلاعات از کتب عهد عتیق و جدید و قرآن و اخبار و احادیث، همه شنوندگان را به حیرت انداخت و چنان شد که روز به روز بر اشتعال و انجذاب احبّاء الله می افزود. به طوری که برای آوردن مبتدی بر یکدیگر سبقت می گرفتند و نفوس بسیاری به امرالله اقبال نمودند.
از جمله تبلیغ شدگان حضرت ابوالفضائل در همدان شاهزاده محمد میرزای مؤید السلطنه و پسر ارشدش محمد حسین میرزا بودند که هر دو جزو شیخیه بودند. یکی از احبّای همدان به نام میرزا سلیمان با شاهزاده آشنایی داشت. یک روز شاهزاده به او گفت آقا میرزا سلیمان شما با این اخلاق خوب و احوال خوش چرا در حجاب مانده اید؟ بیائید مسلمان بشوید. سپس گفت بهائیان مشتی عوامند که از نافهمی و بی دانشی، سیّدی را امام خود قرار داده اند. شما هر که را از این طائفه می شناسید نزد من حاضر کنید تا بطلان آنها را بر خودشان ثابت کنم. باری میرزا سلیمان جریان مذاکره را به عرض محفل روحانی همدان رسانید و آنها بعد از مشورت، اختیار این کار را به ابوالفضائل که در محفل حاضر بود واگذار کردند. سپس ابوالفضائل و میرزا سلیمان با شاهزاده و پسرش ملاقات کردند. در ابتدا هر دو شاهزاده اعتنایی به ابوالفضائل نکردند تا آنکه سؤال و جواب شروع شد و آهسته آهسته بیانات ابوالفضائل اوج گرفت. از هرچه سؤال کردند جواب کافی و شافی شنیدند. بعد از سه ساعت که جلسه ختم شد هر دو شاهزاده حیرت زده به یکدیگر نگریستند و محمد میرزا رو به میرزا سلیمان کرد و گفت من از حرفی که آن روز به شما گفتم معذرت می خواهم زیرا تصور نمی کردم که در میان این طائفه نفوسی چنین مطلع و بصیر و فضلائی تا این درجه خردمند و ماهر پیدا شوند. باری دو شاهزاده به نهایت خضوع از ابوالفضائل خواهش کردند که دو روز دیگر باز تشریف بیاورند و اطلاعات آنها را تکمیل فرمایند. مجلس بعد منتهی به اذعان و ایمان پدر و پسر گردید. رائحه ایمان از آن دو شاهزاده به مرور منتشر گردید و رفتارشان نسبت به سابق با جمیع مردم بسیار تغییر کرد و ملایم گشت. دو سال که گذشت مؤید السلطنه را شوق زیارت محبوب بی تاب ساخت و به اسم مسافرت عکّا از همدان حرکت کرد و به ساحت اقدس وارد گردید و در محضر حضرت بهاءالله به شرف لقاء فائز گشت و پس از مراجعت در بین راه به رحمت حضرت احدیت پیوست و در کربلا مدفون گردید. بعدها پسرش نیز به حضور حضرت عبدالبهاء مشرّف شد. و برای احبّا درباره چگونگی معروفیت خود در بین درباریان به بهائیت و مخالفت آنان نقل می کرد. او به حکومت خوزستان منصوب شده بود و همواره مشتعل و منجذب بود تا اینکه در همانجا وفات کرد و در اهواز به خاک سپرده شد.
باری ابوالفضائل رفته رفته در همدان مشهور گردید و علما به های و هوی برخاستند و شکایت به حاکم وقت، عضدالدوله عموی ناصرالدین شاه بردند. حاکم محمد حسن سلطان امزاجردی را با ده نفر فراش مأمور دستگیری جناب ابوالفضائل نمود. فراشان به تصور اینکه این مرد عظیم الشأن صاحب ثروت و مکنت است در بین راه به خود وعده ها می دادند اما وقتی که به آن کاروانسرا رفتند و سراغ اطاقشان را گرفتند، دیدند که اشیاء ایشان منحصر است به یک تخته نمد و یک عبا و یک قبا و مقداری کتب و نوشتجات. سپس ایشان را با کل اثاثیه موجود به دار الحکومه بردند. حاکم حضرت ابوالفضائل را به محمدرضای فراشباشی سپرد تا محبوسشان نماید و محمد حسن سلطان را به مواظبت ایشان گماشتند. محمد حسن سلطان که در خدمت ابوالفضائل بود، ایشان با او بنای صحبت را گذاردند که گاهی خود فراشباشی هم از بیرون به فرمایشات ایشان گوش می داد. نتیجه این شد که در ظرف ده دوازده روز فراشباشی محب امرالله گشت و محمد حسن سلطان به مقام ایمان و ایقان رسید و او اول نفر از اهل روستای امزاجرد است که موفق به ایمان شد و بعد سبب تبلیغ اهل امزاجرد و پیشرفت امر در آن قریه بزرگ گردید. بعد از مدتی فراشباشی به حاکم گفت که این مرد شخصی است بسیار فاضل و به کلی بی آزار. بهتر این است که از او التزام بگیرید که در همدان نماند و مرخصش فرمایید. حاکم هم قبول کرد.
جناب ابوالفضائل بعد از رهایی به فاصله دو روز با احبّا وداع کرد و به جانب کرمانشاه حرکت کرد. ابوالفضائل در کرمانشاه با احبّا ملاقات کرد و به کمک آنان گروهی را به امرالله هدایت نمود ولی دشمنان امر در آنجا هم به معاندت قیام کردند و به حاکم وقت شکایت بردند. از این رو ابوالفضائل پس از آنکه سه ماه از ورودش به کرمانشاه گذشته بود به همدان مراجعت کرد و چند روز مخفیانه در منازل احبّا به سر برد. سپس روانه آذربایجان گردید و اقدامات بسیار مؤثری به انجام رسانید.
سپس جناب ابوالفضائل به اراک، کاشان، یزد و خراسان و از آنجا به ترکستان وارد شدند که ابتدا در عشق آباد توقف نمودند. در اوایل ورودشان به عشق آباد واقعه شهادت جناب حاجی محمدرضای اصفهانی وقوع یافت. در حینی که حضرت شهید از میان بازار عبور می فرمود، دو نفر از اشرار که یکی حسین و دیگری علی اکبر نام داشت، حضرت شهید را احاطه نمودند و با سی و یک زخم مهلک بدن ایشان را قطعه قطعه کردند و خون مطهر آن حضرت را که روح محبت و صفا و روان دیانت و وفا بود بر زمین ریختند. سرانجام به وسیله اقداماتی که جناب ابوالفضائل و دیگر احباب انجام دادند دولت روسیه قاتلان را دستگیر و زندانی نمود. پس از محاکمات بسیار حکم اعدام برای دو قاتل صادر شد ولی حکمت بالغه الهیه نوعی دیگر اقتضاء نمود. در هنگام اعدام مکتوبی رسید و مسئول دولت آن را برای همگی خواند: طائفه بابیه از مقصّرین شفاعت نمودند و تخفیف مجازات ایشان را خواستار گردیده اند از این رو حضرت ژنرال محض اظهار رضایت و ابراز عنایت نسبت به ایشان از قتل این دو قاتل عفو فرمود و از خون این دو شریر درگذشت. چون این مکتوب بر خلق خوانده شد، جمیع زبان به شکر و ثنای ابهی گشودند و شادمان و خرم مراجعت کردند. قاتلها را به محبس بازگرداندند. این فقره نوعی در قلوب بزرگان روسیه و ارامنه مؤثر واقع شد که بعضی گریستند و گفتند ملاحظه نمایید مراتب عفو و رأفت و شفقت و بردباری طائفه بابیه تا چه حد است که از قاتل خود شفاعت می کنند و بر این قسم مردم شریر که شب و روز در قصد قتل ایشانند ترحّم می نمایند. وصول الواح قدسیه و تصریح به رضایت حق از اعمال دوستان موجب سرور بسیار احبّا شد و در الواح قدسیه اظهار عنایت نسبت به حضرت شهید فرمودند و اختصاص ایشان را به مقاماتی خارج از ادراک اهل جهان و اعلی از تصور اهل امکان بیان فرمودند و همچنین اظهار رضایت از اعمال احباب در این امر نمودند.
باری جناب ابوالفضائل بعد از این قضایا به بخارا و سمرقند تشریف بردند و در آن حدود مقیم شدند و قصدشان از این اقامت اعلای کلمة الله در آن صفحات بود. بعد از مدتی در سال 1308 قمری جناب ابوالفضائل برای تمدید گذرنامه به عشق آباد بازگشتند و در آنجا مقیم شدند تا آنکه افضل و اجل علمای امرالله حضرت فاضل قائنی (نبیل اکبر) به عشق آباد ورود فرمودند و پس از چندی بر حسب دعوت جناب حاجی میرزا محمود افنان عازم بخارا شدند و حضرت ابوالفضائل نیز به همراهی ایشان به بخارا رفتند. باری وقتی خبر صعود حضرت بهاءالله به ابوالفضائل رسید بسیار افسرده گشت و مدتی با حزن و ملال می گذراند و می گفت بعد از صعود حضرت بهاءالله آیا امرِ به این عظمت به چه کیفیت اداره خواهد شد تا آنکه از حضرت عبدالبهاء لوحی به افتخارش رسید:
هوالابهی
یا ابوالفضائل و امّه و اخیه چندی است که بوی خوش معانی از ریاض قلب آن معین عرفان به مشام مشتاقان نرسیده و حرارت حرکت شوقیه شعله اش به خرمن دلهای دوستان حقیقی نرسیده و حال آنکه مکتوب مفصلی در بدایت حرقت از فرقت محبوب آفاق ارسال شد دلیل وصول ننمود و اشاره قبول مشهود نگشت معلوم است که این افسردگی و پژمردگی از شدّت احتراق از فراق محبوب آفاق است و این خمودت از کثرت تأثرات در مصیبت کبری ولکن انوار شمس حقیقت را افولی نه و امواج بحر اعظم را سکون و کمونی نیست فیوضات ملکوت ابهی مستمر است و تجلیّات جبروت اعلی مترادف ابر نیسان عنایت فائض است و شریان محبت الله در جسد امکان نابض تأیید از رفیق اعلی متتابع است و توفیق حضرت کبریا متواتر اگر آن افتاب انور از افق ادنی که افق امکان است غارب است از افق اعلی طالع و لائح اگر تا به جال ابصار بشر به سبب سبحات جسمانی از مشاهده آفتاب حقیقت نورانی محروم و ممنوع و محتجب بود حال آن حجاب که در هر عهد و عصر وسیله انکار بود کشف الغطاء گردید چه که در جمیع احیان ظهور که مظاهر احدیتش از مطلع امکان طالع شدند بهانه اعظمشان این بود که می گفتند انما انت بشر مثلنا و ما هذا الا بشر مثلکم خلاصه ظهور آن مظاهر احدیت را از مطالع بشریت علت بطلان می شمردند و سبب انکار می کردند و بعد از صعود مؤمن و موقن می شدند زیرا به ظاهر شخصی بشری ملاحظه نمی کردند لهذا منتبه قوت و برهان و حجج الهی می شدند و مظهر و بصرک الیوم حدید می گشتند چنانچه اگر ملاحظه بفرمائید مشهود می گردد که در جمیع اعصار اعلاء کلمة الله بعد از صعود مشارق انوار به افق اعلی گردید چه که ناس فطرتا ایمان به غیب را خوش تر دارند و دلکش تر شمرند در جمیع احیان در یوم ظهور انکار نمودند و استکبار ورزیدند و بهانه جستند و در لانه اوهام آشیانه کردند و چون ملاحظه می نمودند که شخصی به هیکل بشری ظاهر و مشابهت جسمانی دارند از موهبت ربانی محتجب می ماندند چون بصر شیطان که نظر در جسم خاکی و طلسم ترابی حضرت آدم کرد و از آن کنز بی پایان که اعظم موهبت الهیه و اشرف منقبت انسانیه است کور و نابینا شد و خلقتنی من نار و خلقته من طین گفت باری مقصود این است که در رساله ایقان هیکل بشری را به منزله سحاب شمرده اند و حقیقت نورانیه را به منزله آفتاب و حینئذ تشهدون ابن الانسان آتیا علی سحاب السماء بقوات و مجد عظیم عبارت انجیل را به این گونه تفسیر و تأویل فرموده اند پس حال وقت شعله و اشتعال است و هنگام ندا و انجذاب وقت آنست چون بحر در جوش آیید و چون سحاب در برق و خروش و چون حمامه حدیقه وفا در نغمه و ترانه بکوشید و چون طیور سماء بقا در تغرد و نوا آیید ای بلبلان گلزار هدایت و ای هدهدان سبای عنایت وقت جوش و خروش است و هنگام نغمه و آهنگ است دلتنگ منشینید و محزون و دلخون مخسبید پرواز به اوج علا نمایید و آغاز آواز در گلشن هدی نمایید قصد سبای رحمن کنید و آهنگ ریاض حضرت منان اگر در این بهار الهی نغمه نسرایید در چه موسمی آغاز ساز نمایید و به گلهای معانی همدم و همراز گردید.
یا ابا الفضل اینَ اشتعال نار سدرتک و اینَ اشراق انوار محبتک و این امواج بحر عرفانک و اینَ نسائم ریاض ایقانک و اینَ نغماتک السارة للاذان و اینَ نفحاتک المعطرة لمشام اهل الامکان اینَ جذبة قلبک و اینَ سعة صدرک و اینَ بشارة روحک و اینَ اشتعال جذوتک و اینَ شعله قبستک دع السکون ولو کان فی هذا الایام المخمودة من شدة الهموم محدوقه و محمودة فاخرج من زاویة الخمول و اقصد اوج القبول و طر فی هذا الفضاء الابهی وادخل حدیقة امرالله بقیامک علی نشر روائح قدسه و اعلاء کلمته قیاما یتزلزل به ارکان الشرک و یرتعد به فرائص الاحتجاب عن رب الارباب و تعلو معالم العرفان و تنتشر اعلام الایقان و تخفق رایات التبیان و یرتفع شراع الحیات فی سفینة النجات علی بحر الامکان جناب آقا سید محمد در خصوص حرکت آن حضرت به صفحات بمبئی تفصیلی مرقوم نموده اند جناب آقا میرزا عزیزالله تفصیلا عرض خواهند نمود اگر چنانچه موافق رأی واقع شد به نظر چنین می آید که وجود آن حضرت مثمر ثمری جدید خواهد شد در صورت تصمم بر عزیمت به نظر چنان می آید که اول به زیارت تربت طاهره مشرف شوید بعد عازم آن سمت گردید و الروح البهاء و الثناء علیک به نهایت استغحال مرقوم شد عفو فرمایید عبده عباس رساله استدلالیه که اثر خامه آن جان پاک بود قرائت و تلاوت شد به شکرانیت الطاف حضرت احدیت لسان گشودیم که به تأییدات ملکوت ابهایش نفوسی مبعوث فرموده که به هدایت جمیع فرق عالم قیام نمایند و نطق و بیان و قوت برهانشان را در جمیع ملل عالم مماثل و مقامی نباشد نشکره علی ما انطقک بثنائه و اقامک علی بیان برهانه و اثبات حججه و دلائله و اظهار امره عن ملکوت خلقه ولو کان للناس آذان واعیة و عقول زکیه و نفوس مطمئنه و قلوب صافیه لکفتهم هذا الرساله و انی لاتضرع الی الله ان یجعلک آیة الهدی و رایة التقی و منار العرفان و مطلع الایقان و ممهد الطریق و الدال علی سواء السبیل بین ملأ الوجود و قائد جنود الحیات فی ملکوت الشهود انّه مؤیّد من یشاء و انّه لعلی کل شیء قدیر و البهاء علیک ع ع
چون حضرت عبدالبهاء جناب ابوالفضائل را امر به توجه به ساحت اقدس فرموده بودند، ایشان به ارض مقدس شتافتند و به حضور حضرت عبدالبهاء مشرّف و مدت ده ماه به نعمت لقاء مرزوق گشت و چون عظمت شأن و رفعت منزلت طلعت میثاق را به چشم ظاهر مشاهده کرد، روحی تازه یافت و از نو مشتعل و منجذب گردید چنانکه خدمات مهمه و تألیفات نفیسه اش از آن به بعد انجام گرفت. بعضی از احبا اظهار می داشتند که حضرت ابوالفضائل رسمش این بود که هر وقت می خواست در محضر مبارک مطلبی به عرض برساند از جای بر میخواست و تعظیم می کرد به حال خضوع و خشوع می ایستاد. روزی طرف صبح که با جمعی از احبّا مشرّف بود همین آداب را معمول داشت. حضرت عبدالبهاء فرمودند جناب میرزا چه مطلبی است. عرض کرد قربان در یکی از دست خطهای مبارک عبارتی راجع به یک واقعه تاریخی زیارت کردم که در هیچ تاریخی به نظرم نرسیده است. حضرت عبدالبهاء فرمودند جناب میرزا اگر دیگران ندانند شما خوب اطلاع دارید که ما فرصت تحصیل نداشته ایم و هیچ درس نخوانده ایم، در این صورت بعید نیست که اشتباه کرده باشیم. دفعه دیگر که شرف مثول یافت و به اذن مبارک جالس شد پس از چند دقیقه حضار در پیشگاه حضور قرار گرفتند از روی صندلی برخاست و تعظیم کرده ایستاد. حضرت عبدالبهاء فرمودند جنای میرزا دیگر چه مطلبی است. عرض کرد قربان به کتاب مراجعه شد همان طوری است که از قلم مبارک صادر شده و فی الحین اشک چشمش بر رخساره اش دوید و از وجناتش پیدا بود که این گریستن از ندامت است. لکن حضرت عبدالبهاء او را تسلی دادند و نوازش کردند و عنایات بسیار در حقش فرمودند.
باری ابوالفضائل در مدت ده ماهی که مشرّف بود بر حسب دستور مبارک به جوانان و نونهالان بهائی درس میداد و نیز گاهی با نفوس مهمه مذاکرات تبلیغی می نمود. و در آن مدت اموری مشاهده کرد که در برخی از آثار خود بدان اشاره نموده. در مدت ده ماهی که مقیم جوار کریمش بود مشاهده می نمود که حتی اسیران گوشه زندان که از دیدن نور محرومند، منتظر بخشش و عطای وجود اقدسش بودند؛ غریبان مریض و تنها، مترصد پرستش و عیادت ذات مقدسش و این اخلاق کریمه طبیعی حضرتش بود که دیگران به تصنع و تقلید از عهده قسمتی کوچکی از آن هم بر نمی آمدند.
همچنین جناب ابوالفضائل مرقوم فرمودند: همانا در سال 1894 که به ارض مقدس سفر کردم و عنایت الهیه مرا به تشرّف حضرت قدسیه یاری کرد، از مشاهده بزرگی حالات و آثار حضرتش مندهش و متحیّر شدم و در مدت ده ماه اقامت در جوارش بارها در محضر اقدسش بزرگان قضاة و علما و رجال ملکی را از امّت های مختلفه از حیث دین و زبان به چشم خود دیدم در حالی که از اطراف ممالک، مکاتیب به حضورش می رسید و با وصف احاطه مشکلاتی که برای کوه کمر شکن بود، به نفس کریمش جواب همه را مرقوم می فرمود و در همین حال همه حضّار در حاجات خود با او صحبت می کردند و جواب مطالب کل را می فرمود بدون اینکه تأمل و تفکری نماید یا در قلمش سکونی دست دهد یا کاتبی به او مساعدت کند. به درجه ای که از الواح مقدسه اش آفاق مملو گشت و ندای رب ابهایش به آسمان ها رسید تا اینکه قلوب به سبب الواح منثوره اش منجذب شد و ارواح از رائحه خوش بیانش که از کلماتش میوزد و چشمه های علم و حکمت از آیاتش جاری میشود، به پرواز آمد.
باری بعد از اتمام مدت تشرّف، حضرت ابوالفضائل به مصر توجه نمود و نزدیک پنج سال در آن شهر مقیم بود و در حین اقامت، آوازه معارفش به همگی رسید و چنان شد که دانشمندان درجه اول آن شهر از قبیل اساتید جامع الازهر و مدیران جرائد و مجلّات علمیه نزدش خاضع و خاشع شدند و به برتری او در علوم و معارف اقرار و اعتراف نمودند و دسته ای از طلّاب الازهر نزدش به شاگردی پرداختند و عدّه ای از آنها به نور هدایت مهتدی شدند. مدیر یکی از مجلّات جناب ابوالفضائل را اینگونه معرّفی می کرد: این بزرگوار خداوند قلم و ستون تاریخ و رکن علم و ادب است و نامش شیخ ابوالفضل ایرانی می باشد.
حضرت ابوالفضائل در سال 1318 قمری مطابق 1900 میلادی از مصر به اروپا رفت و پس از اقامت چند ماهی در پاریس حسب الامر به آمریکا توجه فرمود. آن وجود محترم در آمریکا امرالله را گوشزد بزرگان و فاضلان کرد و احبای الهی را بر حقایق و رموز تعالیم امریه واقف نمود. وقتی که ابوالفضائل به آمریکا آمد در مجالس و مجامع بی اختیار به نعت و ثنای حضرت عبدالبهاء زبان باز می کرد، چون هنوز حضرت عبدالبهاء به آمریکا تشریف نیاورده بودند. یکی از احبّا به جناب ابوالفضائل گفت من در عمرم آدمی به علم و فضل و پاکی و خیرخواهی شما ندیده ام و نمی توانم بهتر از شما را تصور کنم. آیا حضرت عبدالبهاء چگونه هستند که اینقدر مجذوب و مفتونشان شده اید؟ ابوالفضائل سر خود را تکان داد و گفت شما تا به حضورشان مشرّف نشوید نمی دانید چه خبر است. اگر خدا نصیب کند و یک بار به محضر مبارک بار یابید آن وقت متوجه می شوید که ابوالفضائل لیاقت بندگی عبدالبهاء را هم ندارد.
باری ابوالفضائل پس از اقامت بیش از سه سال در آمریکا به شرق مراجعت نمود و در قاهره مقیم شد و به تبلیغ و تألیف پرداخت و چه بسیار از مشکلات علمیه را که در تحریرات و نوشتجات خود حل کرد و چه بسا از سؤالات غامضه را جواب نوشت و به طوری آوازه عظمتش در مصر پیچید که احدی از علماء نبود که او را بر کل فضلای مصر مقدم نشمارد. چنان که خود آن جناب در کتاب فرائد این عبارات را نوشته: "اگر خودستایی نوعی رعونت (نادانی) نبودی شهاداتی را که اکابر قسس (دانشمندان) و فلاسفه اروپا و آمریکا در تصدیق علم و احاطه این عبد بر حقائق کتب مقدسه گفته و نوشته اند در این اوراق ایراد می نمودم تا ارباب بصیرت بر مقدار فضل حق جلّ جلاله در تنزیل کتاب مستطاب ایقان طلاع یابند."
باری در دوران اقامت ابوالفضائل در مصر، حضرت عبدالبهاء به مصر تشریف بردند. چون حضرت عبدالبهاء وارد اسکندریه شدند، روزنامه ها و مجلات آنجا هریک به نحوی شروع به ذکر ورود ایشان نمودند. بعضی حصول این فیض اعظم را برای مصر نعمتی شمردند و برخی دیگر زبان به بدگویی و تکذیب گشودند و مخصوصا روزنامه فروشان در دور مهمانخانه ای که مخصوص هیکل اطهر و طائفین حول آن شمس انور بود، می گردیدند. بعضی از این مقالات که نشر اکاذیب می کردند به دست ابوالفضائل می رسید ولی از آنجایی که منع از جواب بدان سخنان بی اصل و دروغ شده بود، جسارت به جواب نمی نمود. تا وقتی که عنان صبر و سکون از کفش ربوده گشت. یکی از آن نامه ها را برگرفت و به سوی اطاق حضرت عبدالبهاء دوید. وقتی رسید که حضرت عبدالبهاء روی پله ایستاده بودند. چون او را دیدند با تبسّم جانانه ای که حاکی از اطلاع بر خفایای قلوب احباب بود فرمودند: میرزا ابوالفضل باز چه خبر است؟ عرض کرد قربان اجازه بفرمایید تا به این نامه جواب بنویسم. حضرت عبدالبهاء با لحن آمرانه ای که با تبسّم همیشگی همراه بود فرمودند نه! نه! اینها منادی امرالله اند! منادی امرالله اند!
جناب ابوالفضائل در سال 1330 هجری مقیم بیروت بودند ولی باز به مصر مراجعت نمودند. جناب ابوالفضائل در سال های آخر حیات به امراض ناشی از ضعف مزاج مبتلا گشت و اگرچه ضعف پیری در این امراض دخالت داشتند ولی ترک سیگار هم به قوت مرض کمک کرد. حضرت ابوالفضائل از جوانی به سیگار معتاد شده بود و خیلی در کشیدن سیگار اصرار داشت به طوری که آمریکاییان وقتی که می خواستند ایشان را به یکدیگر معرفی کنند، می گفتند آقا میرزا ابوالفضل همان عالم شرقی است که سیگار را به صورت قیف می پیچد و هر سیگاری را با سیگار قبلش پیوند می نماید. یعنی از صبح تمام سیگارها را با سیگار دیگر تا غروب روشن کرده می کشید. با این حال حضرت ابوالفضائل بعد از زیارت لوح دخان یکدفعه سیگار را کنار گذاشت و این عمل لطمه بر مزاجش وارد ساخت. به طوری که خود می گفت: به زودی فلجی در یکی از اعضا من ظاهر خواهد شد و این را از تأثیر نیکوتین است. هنوز مدتی نگذشته بود که یکی از بازوانش فلج شد و از حرکت باز ماند و این امر تا دو سال ادامه یافت. هر قدر پزشکان از ایشان خواهش کردند که لااقل بعد از هر غذایی یک سیگار بکشد ایشان نپذیرفتند. جناب ابوالفضائل می فرمود: مرگ برای من خوش تر از مخالفت از دستور حضرت عبدالبهاء است. بدین جهت و به علل مذکوره دیگر مرض روز به روز شدید شد تا آنکه در روز بیست و چهارم صفر سال 1332 قمری در قاهره مصر روح پر فتوحش به جهان جاویدان پرواز کرد و با احترام تمام در همان شهر مدفون گردید. همان روز آقا محمد تقی اصفهانی به وسیله تلگراف صعود ابوالفضائل را به محضر حضرت عبدالبهاء اطلاع داد و در جواب تلگرافی به عبارت ذیل از حضرت عبدالبهاء رسید: "مصر مرجوش محمد تقی اصفهانی قد ذرفت العیون و احترقت القلوب من هذه المصیبة الکبری علیکم بالصبر الجمیل فی هذه الرزیة العظمی. عبّاس."
و در همان روز که مطابق 21 ژانویه 1914 بود، حضرت عبدالبهاء در حیفا این بیانات را درباره ابوالفضائل فرمودند: "امروز یک خبر بسیار محزنی رسید خیلی محزن فی الحقیقه بسیار شخص جلیلی بود از جمیع جهات نادر بود نمی شود نفسی که از جمیع جهات کامل باشد جناب آقا میرزا حیدرعلی باید ترجمه احوال او را بنویسد فی الحقیقة در نهایت انقطاع بود در نهایت ثبوت و استقامت بر امرالله بود ابداً تعلق بر چیزی نداشت از روزی که این شخص مؤمن شد تا یومنا هذا همیشه مشغول خدمت امرالله بود یا تبلیغ می کرد و یا تحریر می نمود هیچ تعلقی به این عالم نداشت چه قدر فاضل و متتبع در کتب بود از هر ملتی آگاه بود از آیین هر دینی مطلع بود سهیم و شریک من در عبودیّت آستان مقدّس بود در وقت احزان سبب تسلی من بود نهایت اطمینان را از هر جهت از او داشتم هر نفسی ردّی بر این امر می نوشت حواله به او می کردم جواب می نوشت چه قدر خاضع و خاشع بود آنچه کردیم که این شخص یک خادمی برای خود بگیرد قبول نمی کرد الّا آنکه خودش خدمت احبّا را بکند خودش چای درست میکرد جمیع احبّا و جمیع اغیار وقتی که در منزلش می آمدند خودش خدمت می کرد با ضعف جسم و ناخوشی و ناتوانی و تب با وجود اینها بر میخواست و چای درست می کرد و خدمت می نمود جمیع فکرش این بود که حضرات راضی و مسرور باشند به هر نحوی که باشد در این مدت کلمه من از او نشنیدم من گفتم یا من نوشتم می گفت خدمت ایشان عرض کردم خدمت احبّا عرض کردم ابداً کلمه من از او صادر نمیشد که من علمی دارم یا اطلاعی دارم فی الحقیقه محو و فانی بود در آستان مقدس جانفشان بود ابداً رائحه وجود از او استشمام نمیشد دیگر حکمت بالغه چنین اقتضا کرده است چاره جز صبر نیست فکم من رجل بعد بالف باری فردا صبح زود جمیع احبای الهی در بالا جمع شوید و مناجات بکنید و من هم در اینجا مشغول خواهم بود."
همچنین در روز 22 ژانویه این خطابه مبارکه را القاء فرمودند: "فی الحقیقه مصیبت جناب ابوالفضائل مصیبت عظیمه است هر چند انسان می خواهد خودش را تسلی دهد تسلی نمی یابد چه قدر خوبست که انسان چنین باشد تا آنکه جمیع قلوب احبا از هر جهت منجذب به او گردد در اسکندریه هر وقت که بسیار دلتنگ می شدم می رفتم با او ملاقات می کردم فوراً زائل میشد بسیار صادق بود خیلی صادق بود ابداً غل و غش نداشت آثار عجیب هم گذاشت تمامش در استدلال امر مبارک بود فکرش و ذکرش و قلمش و لسانش جمیع به اثبات امر مبارک بود قاعده اش این بود که از صبح تا ظهر مشغول به تحریر بود کسی را قبول نمی کرد بعد از ظهر هر کس می رفت قبول می کرد خانم های فرنگی ذکر می کردند چون این زنهای فرنگی بسیار مصر می شوند و خیلی سؤالات می کنند اما میرزا ابوالفضل مشغول به تحریر بود از سؤالات اینها به تنگ آمده بود نمی توانست تحمل کند چند نفر از زن های فرنگی گفتند ما رفتیم آنجا درب خانه ایشان در زدیم جواب نشنیدیم اصرار کردیم فهمیدیم که داخل است هی در زدیم هی در زدیم آخر به انگلیسی فرمودند ابوالفضل ایز نات هیر گفتند ما از خنده غش کردیم خودشان هم بنا کردند به خندیدن برگشتیم از وجهش نور می بارید چه قدر نورانی بود قلبش روشن بود حکمت الهی عجیب است انسان حیران می ماند انسان حیران می ماند با وجود اینکه نفوس مثل دریاقند معلوم است از برای او این غایت قصوی است منتهای وجود است این موت از برای او حیات عظمی بود از برای انسان موهبتی اعظم از این نیست که از عالم وجود برود ولی کسانی که با او انس داشتند محبت داشتند محزون می شوند انسان صمیمی بود آنچه بود صمیمی بود ابداً هیچ زوائدی نداشت همه اش صمیمی بود مثلاً اگر با انسانی محبت داشت در قلبش بیشتر محبت می کرد اگر انسانی را وصف می نمود در قلبش بیشتر وصف می کرد اگر با انسانی الفت می نمود در قلبش بیشتر الفت می نمود صمیمی بود شوخی نبود اگر از انسانی مکدر میشد نمی توانست با او حرف بزند می لرزید غریب است یکی از پاشاوات مصر مشتاق شد که او را ملاقات کند قبول نکرد بعد از آن واسطه رفت نزد ایشان گفت چرا قبول نمی فرمایید جواب دادند از او خوشم نمی آید لابد این آرزوی او حقیقت ندارد زیرا اگر آرزوی حقیقت بود خدا در قلب من محبت او را می انداخت هر چه هست نمی توانم با او از روی محبت و صدق ملاقات کنم بهتر است که او را نبینم هیچ آلوده به این عالم نبود به هیچ چیز آلوده نگشت نه به حیات دلبستگی داشت نه به چیز دیگر مجرد بود ممرد بود منقطع بود ساطع ملکوتی روحانی بود..."
آثاری که از حضرت ابوالفضائل باقی مانده به شرح ذیل است: 1) کتاب فصل الخطاب 2) کتاب فرائد 3) کتاب درر البهیه (به عربی) 4) کتاب حجج الهیه (به عربی) 5) کتاب معروف به رد الردود 6) کتاب کشف الغطاء 7) شرح آیات مورخه 8) رساله ایّوبیه 9) رساله برهان لامع 10) فرامین بهی 11) رساله که در آمریکا نوشته و در گرین عکا خوانده اند 12) مجموعة الرسائل. علاوه بر آنچه ذکر شد حضرت ابوالفضائل رسائل زیادی در جواب مسائل نوشته اند.
Comments
Paarsah Soroury said:
با سپاس فراوان از زحمات شما عزیزان
در متن نام حضرت ابوالفضائل علیه بهاء الابهی با دو عبارت میرزا ابوالفضل و ابوالفضائل بکار رفته که خواننده را به اشتباه می اندازد خصوصا وقتی به تنهایی کلمه میرزا بکار برده شده.
همچنین کلمات "استغحال" و "اگر تا به جال.." اشتباه تایپی دارد.
Add new comment