از جمله اشاراتی که در آثار مبارکهی حضرت بهاءالله دربارهی آيندهی جهان میتوان يافت و فیالحقيقه در زمان خود مژدهی تحولی عظيم بوده است، اشاره به پيشرفت دموکراسی و پايان گرفتن حکومات ظلم و تحقق آزادی مردم است که هر سه بیترديد از مهمترين تحولات قرن بيستم و قرن حاضر بوده و هستند.
اين مطلب درخور يادآوری است که در زمان حيات آن حضرت، يعنی در فاصلهی سالهای ۱۸۱۷ و ۱۸۹۲ ميلادی، اکثريت عظيم کشورهای عالم، حتی قارهی پيشرفتهی اروپا، در زير سلطهی رژيمهای مقتدر استبدادی قرار داشتند و برپا شدن حکومتهای دمواکراتيک که يکی از آرزوهای انقلابيون فرانسه در اواخر قرن هجدهم بود، در قرنهای نوزدهم و بيستم به صورتی بسيار بطئی روی داد و فقط بعد از جنگ جهانی دوم و نيز به دنبال سقوط امپراطوری شوروی بود که بشارت حضرت بهاءالله مشعر بر دگرگونی اوضاع سياسی جهان، به سرعت به تحقق پيوست.
در آثار مبارکهی حضرت بهاءالله به کرات ياد آوری شده که در آن زمان، يعنی نيمهی دوم قرن نوزدهم، هنوز ظلم و اجحاف حکومات مستبد بر عامهی مردم ادامه داشته، میفرمايند: «امروز نالهی عدل بلند و حنين انصاف مرتفع و دود تيرهی ستم، عالم و امم را احاطه نموده.[1]»
و در موضع ديگر میفرمايند: «ظالمهای عالم حقوق امم را غصب نمودهاند و به تمام قدرت و قوت به مشتهيات نفوس خود مشغول بوده و هستند[2]» و آرزو میکنند که: «انشاءالله نور انصاف بتابد و عالم را از اعتساف مقدس فرمايد[3]» و يادآور میشوند که: «اگر آفتاب عدل از سحاب ظلم فارغ شود، ارض غير ارض مشاهده گردد[4]»، يعنی وضع جهان به کلی ديگرگون شود و نيز توجه میدهند که: «اگر ملوک و سلاطين که مظاهر اقتدار حق جل جلالهاند، همت نمايند و بما ينتفع به من علی الارض قيام فرمايند، عالم را آفتاب عدل اخذ نمايد و منور سازد.» (لوح مقصود)
در آثار حضرت بهاءالله، چون کتاب اقدس و الواح ملوک، پيشبينی واژگونی بعضی نظامهای ديکتاتوری را به صراحت فرمودند، مانند پيشبينی سقوط ناپلئون سوم، پادشاه مقتدر فرانسه، و اشاره به سقوط امپراطوری عثمانی و نيز تذکار انقراض قريب الوقوع حکومت استبدادی آلمان و همچنين اعلام دگرگونی امور در پايتخت ايران که در آن زمان زير سلطهی پادشاهی مستبد چون ناصرالدين شاه بود، که همه در الواح حضرتش آمده است.
میدانيم که حضرت بهاءالله به بزرگترين سلاطين و رؤسای ممالک در زمان خود، پيامهايی فرستادند و در اين پيامها رؤسا را از ظلم بر مردم تحذير فرمودند و به شناسايی حقوق خلق و رعايت فقيران و پناهندگان و امثالهم دعوت کردند.
در لوح خطاب به ناپلئون سوم که در اصل به عربی است، يادآور میشوند که مردم امانات خدا در دست پادشاهان هستند، يعنی بر پادشاهان است که آنان را چون نفس خود حفظ و حراست کنند: «و اعلم ان الرعيه امانات الله بينکم ان احفظوهم کما تحفظون انفسکم.»
به ويلهلم اول، امپراطور آلمان هشيار میدهند که: «يا ملک، تفکر فيه وفی امثالک الذين سخّروا البلاد و حکموا علی العباد قد انزلهم الرحمن من القصور الی القبور اعتبروکن من المتذکرين»، يعنی ای پادشاه، در کار ناپلئون سوم و امثال خودت فکر کن، يعنی شاهانی که به تسخير کشورها پرداختند و بر مردم فرمان راندند و خدا آنان را از قصر به قبر فرود آورد. پس درس عبرت بگير و از متذکران باش.
در لوح خطاب به ملکهی ويکتوريا از او تحسين میکنند که زمام مشورت را به دست جمهور مردم سپرده و به عبارت ديگر به تحکيم حکومت پارلمانی کوشيده: «وسمعنا انک اودعت زمام المشاوره بايادی الجمهور نعم ما عملت لانّ بها تستحکم اصول ابنية الامور و تطمئن قلوب من فی ظلّک من کل وضيع و شريف.»
و هم در لوح خطاب به ملکه، عامهی پادشاهان را از اين که هرسال بر مخارج نظامی و تسليحاتی میافزايند و آن را بر رعيت، يعنی ملت خود تحميل میکنند، نکوهش میکنند و میفرمايند، چنين کاری ظلمی عظيم است. از آه و اشک مظلومان بايد پرهيز کرد و از تحميل آن چه فوق توان و طاقت مردم است، احتراز بايد نمود: «يا معشر الملوک، انّا نراکم فی کل سنةٍ تزدادون مصارفکم و تحملونها علی الرعيه ان هذا الا ظلم عظيم. اتّقوا زفرات المظلوم و عبراته و لاتحملوا علی الرعيه فوق طاقتهم» و در همين پيام منيع است که حضرت بهاءالله حکما و امرای جهان را دعوت میفرمايند که صلح و آشتی در ميان خود برقرار کنند، چه در آن صورت به کثرت لشکريان و مهمات آنان جز برای حفظ حدود کشورهای خود، يعنی امنيت داخلی، نياز نخواهند داشت.
از ديدگاه حضرت بهاءالله و فرزند ارجمندشان، حضرت عبدالبهاء، اين يک وجب خاک دنيا را ارزش آن نيست که بر سر آن خون آدميان ريخته شود. به فرمودهی حضرت عبدالبهاء: «زمين ملک خداست. جميع ملل و دول مانند مستأجرند، عاقبت از دست کل خواهد رفت ولله ميراث السموات والارض» و از نظر حضرت بهاءالله: «فیالحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن.»
هرچند امر بهائی با الغاء مرزهای ملی موافق نيست، اما در عين حال انديشهی شهروندی جهانی را که امروزه بيش از گذشته خواستار دارد، ترويج میکند و بر آن است که جهان به نظم تازهای نياز دارد که سراسر بشريت را دربرگيرد. به فرمودهی حضرت بهاءالله در لوح مقصود: «فیالحقيقه ارياح يأس از جميع جهات در عبور و مرور است و انقلابات و اختلافات عالم يوماً فيوماً در تزايد. آثار هرج و مرج مشاهده میشود، چه که اسبابی که حال موجود است، به نظر موافق نمیآيد.»
از علل عمدهی اين هرج و مرج بیگمان يکی هم تعصبات شديد ملی است که بايد جای خود را به شرايط و نظام تازهای دهد که در آن فرد در عين تعلقات ملی و ميهنی، دوستدار سراسر بشريت، قطع نظر از مليت و دين و رنگ و نژاد باشد.
عواملی که به پيشرفت دموکراسی و شناسايی حقوق بشر در تاريخ مغرب زمين ياری کردند، بسيار متعدد بودند، از جمله پيدا شدن مکتب حقوق طبيعی يا فطری انسان در قرنهای ۱۶، ۱۷ و ۱۸ و عواقب هومانيسم دوران رنسانس و راسيوناليسم يا عقلگرايی قرون ۱۷ و ۱۸ و تحولاتی که در نظام اجتماعی با ارتقاء طبقات متوسط و بورژوازی پيش آمد و البته رواج تعليم و تربيت و گسترش سواد در ميان عامهی مردم که بيشتر مربوط به نيمهی دوم قرن نوزدهم است و همچنين اثرات انقلاب اجتماعی فرانسه در آخر قرن ۱۸ که از سرچشمههای انديشهی دموکراسی و حقوق مردم، همان اعلاميهی حقوق بشر و شهروندان برخاسته از همان انقلاب است (۱۷۹۵).
اما میدانيم که به جای پيروزی دموکراسی در آن کشور، ناپلئون اول توانست به سلطنت فرانسه دست يابد و به روش استبدادی مملکت را اداره کند. لذا در تحقق دموکراسی در آن کشور، سالها تأخير روی داد و فیالحقيقه در پايان قرن نوزدهم با سقوط ناپلئون سوم بود که کشور توانست با قدمهای استوارتر به سوی حکومت پارلمانی حرکت کند.
در ممالک ديگر غرب نيز – به جز انگلستان که همواره به روش دموکراتيک اداره میشد – متدرجاً کشورهای پيشرفته توانستند به دموکراسی دست يابند و بعد از جنگ جهانی دوم، به تدريج با قبول اعلاميه جهانی حقوق بشر، اصل آزادی و حقوق مردم و مشارکت آنان در ادارهی امور سياسی کشورشان پذيرفته شد و به موقع اجرا درآمد، به طوری که دموکراسی از تعدادی قليل ممالک، عملاً به سراسر جهان تعميم يافت و امروزه قليلاند ممالکی که هنوز با حکومت مطلقه و رژيمهای استبدادی اداره میشوند و در آن ممالک هم حرکتی، ولو آهسته و تدريجی، به سوی اصل مشارکت خلق در تمشيت امور عمومی به چشم میخورد.
فروريختن امپراطوری شوروی، حرکت به سوی دموکراسی را تسريع کرد. اقمار آن امپراطوری هرکدام توانستند استقلال خود را همراه با تأسيس حکومات دموکراتيک به دست آورند که نمونهی آنها لهستان، مجارستان، چکوسلواکی، آلمان شرقی، بلغارستان و نظاير آنها بودهاند.
آلبرت ساموئل در کتاب ‹‹منظرهی نوين بينالمللی›› که به سال ۱۹۹۰ نشر شده، بخشی را به پشرفت دموکراسی در جهان اختصاص داده و نشان میدهد که چگونه حتی در قارههای افريقا، امريکای لاتين، آسيا که پيش از آن بخشی عظيم در زير سلطهی حکومات جابره قرار داشت، نسيم آزادی و مردم سالاری سالهاست که به جنبش آمده و يکايک آن ممالک را به سوی نظامات سياسی دموکراتيک سوق میدهد. البته اين حرکت همه جا يکسان نبوده و نيست و نتايج حاصله نيز متفاوت است، اما در هيچ حال وجود نهضت ايجاد دموکراسی را انکار نمیتوان کرد.
آلبرت ساموئل مینويسد که معمولاً مردم بين دو نوع استبداد تفاوت قائل میشوند. يکی ديکتاتوری دست راستی وديگری حکومات مطلقهی کمونيستی. به قول او در زمان اخير ملتها توانستند قيام کنند و از يوغ استبداد نوع اول خلاص شوند. مثلاً در اسپانيا و پرتقال و برخی ممالک امريکای لاتين و افريقا، ولی به گفتهی او گمان نمیرود که به زودی سلطهی کمونيسم پايان گيرد. در حالی که میدانيم بعد از ۱۹۹۰ با انقراض امپراطوری شوروی، نه فقط سرزمينهای تابعه يعنی اقمار آن نظام ديکتاتوری آزادی خود را بازيافتند، بلکه رژيمهای استبداد کمونيسم نيز جز با دو سه استثنا در همهی جهان ساقط شدند.
يکی از معتبرترين مطالعاتی که دربارهی پيشرفت دموکراسی در سالهای اخير صورت گرفته، بررسی واحد برنامهی توسعهی ملل متحد است، زير عنوان گزارش جهانی مربوط به توسعهی انسانی در سال ۲۰۰۲ که در موضوع ‹‹ژرف نگری در دموکراسی دريک جهان متلاشی›› ارائه شده است.
اين گزارش گويای اين است که از سال ۱۹۸۰ به اين طرف، ۸۱ کشور اقدام به قبول نظام دموکراتيک نمودهاند و ۳۳ رژيم نظامی جای خود را به حکومات دموکراتيک سپردهاند. از حدود ۲۰۰ کشور جهان ۱۴۰ کشور انتخاباتی با شرکت احزاب متعدد دارند و اضافه میکند که چنين وضعی در طول همهی تاريخ سابقه و نظير نداشته است.
واحد برنامهی توسعهی ملل متحد، در مورد ۸۱ کشور مزبور عقيده دارد که فقط ۴۷ کشور به حقيقت نظام مردم سالاری را پذيرفتهاند، ولی در مجموع میتوان گفت که ۸۲ مملکت که در آنها ۵۷ در صد جمعيت کرهی زمين زيست میکنند، تا حدودی دموکراتيک هستند.
از نشانههای بارز پيشرفت دموکراسی در جهان، استقبال اکثر کشورها از اعلاميهی جهانی حقوق بشر بوده است. اعلاميهی جهانی حقوق بشر يکی از ارزشمندترين اسنادی است که جامعهی بينالمللی پذيرفته و در مادهی ۲۱ خود نظام دموکراتيک را تأييد میکند، آن جا که میگويد: «هرکس حق دارد که در ادارهی امور عمومی کشور خود، خواه مستقيماً و خواه با وساطت نمايندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند، شرکت جويد.»
بعد اضافه میکند که: «اساس و منشأ قدرت حکومت، اراده مردم است. اين اراده بايد به وسيلهی انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری صورت پذيرد. انتخابات بايد عمومی و بارعايت مساوات باشد و به آرای مخفی يا طريقهای نظير آن انجام گيرد که آزادی رأی را تأمين نمايد.»
غالباً اصحاب اديان، چه در مسيحيت و چه در اسلام، اساس و منشأ قدرت حکومت را ارادهی خدا دانستهاند. در اين ظهور اعظم مشيت الهی بر آن قرار گرفته که ارادهی مردم که در شرايط صحيح ابراز بشود، نمايندهی ارادهی الهی باشد.
تأکيد در اهميت مشورت را در آثار متعدد حضرت بهاءالله میتوان بازيافت. در لوح دنيا ضمن تحسين از نظام پارلمانی انگلستان، میفرمايند: «حال آن چه در لندره امت انگليز به آن متمسک، خوب به نظر میآيد، چه که به نور سلطنت و مشورت امت هر دو مزين است.»
در موضع ديگر میفرمايند: «در جميع امور به مشورت متمسک شويد، چه که اوست سراج هدايت، راه نمايد و آگاهی عطا نمايد.» و در جای ديگر فرمودهاند: «آن چه از مشورت اخيار ظاهر شود، هو حکم الله المهيمن القيوم» که اين عبارت فیالحقيقه تأييد آن است که مشيت الهی از طريق نظام صحيح مشورتی جلوهگر میشود.
اين نکته درخور توجه است که حضرت بهاءالله در لوح خطاب به ملکه ويکتوريا، اصحاب پارلمان يا مجالس شور را هم مورد نظر قرار داده و به آنها توصيه فرمودهاند که هنگام ورود به مجمع شور توجه به خدا کنند و از حق بخواهند که آنان را به آن چه سبب اصلاح امور مردم و عمران بلاد است، موفق و مؤيد فرمايد و به خود اصحاب مجالس تأکيد کردهاند که به مذاکره و اتخاذ تدابير در مورد هر امری که وضع و حال دنيا به آن اصلاح پذيرد، مبادرت نمايند.
در خطاب به عموم ملوک ارض که عنوان سورهی ملوک گرفته، بيانی به اين مضمون میفرمايند که: «مبادا بر احدی به قدر خردلی ظلم روا داريد. در راه عدل سلوک کنيد، زيرا آن را ه مستقيم است». در همين لوح است که فقرا را امانتهای خدا خواندهاند و توصيه فرمودهاند که حقوق پناهندگان نيز محفوظ بماند.
ماحصل کلام آن که به ظهور حضرت بهاءالله حرکت به سوی دموکراسی و شناسايی حقوق و آزادیهای بشر که سابقهای محدود به چند سرزمين داشت، تسريع شد و توسعه يافت. خود آن حضرت به صورت سرپوشيده مکرر يادآورد شدهاند که با ظهور حضرتش «راه آزادی باز شده» و در توصيف خرد که همواره مورد ستايش آن حضرت بوده میفرمايند: «منم شاهباز دست بینياز. پَرِ بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم.»
در اين جا شايد نيازی به توضيح تفصيلی اين مطلب نباشد که خردگرايی از پايههای عمدهی شناخت حقوق بشر و آزادیهای انسانی در مغرب زمين بوده و به فرمودهی آن حضرت هم اين خرد است که پَر بستگان را میگشايد. حقوق متعددی که در اعلاميهی جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ شناخته شد، سالها قبل، يعنی نزديک به يک قرن پيشتر، در ظهور جديد بابی – بهائي مورد تصديق قرار گرفت. حقوقی چون آزادی فکر و وجدان و مذهب (مادهی ۱۸ اعلاميه)، حق آزادی عقيده و بيان (مادهی ۱۹)، برابری افراد بشر از نظر حيثيت و حقوق (مادهی ۱)، تساوی حقوق افراد، فارغ از نژاد و رنگ و جنس و زبان و مذهب و عقيدهی سياسی (مادهی ۲)، برابری درمقابل قانون (مادهی ۷)، حق مالکيت (مادهی ۱۷)، حق تشکيل خانواده (مادهی ۱۶)، حق کار (مادهی ۲۳)، حق بهرهمندی از حد مناسب معيشت (مادهی ۲۵) و حق برخورداری از تعليم و تربيت (مادهی ۲۶). نه فقط اين حقوق مورد تأييد آئين جديد قرار گرفتهاند، بلکه در تعاليم بهائی موجباتی ملحوظ و منظور شده که تحقق آن حقوق، مثل حق کار و بهرهمندی از حد مناسب معيشت، يعنی رهايی از فقر و بيکاری و نيز حق برخورداری از تعليم و تربيت را به احسن وجه تأمين میکند، ولی محدوديت وقت اجازهی ورود در تفصيل آنها را نمیدهد.
از دموکراسی بسيار گفتيم، بد نيست که در خاتمه بررسی کنيم که دموکراسی حقيقی کدام نظام سياسی است و آيا میتوان دعوی همهی کشورها را که گاه تصنعاً انتخاباتی ترتيب میدهند، ولی در باطن شهروندان را از آزادی برخوردار نمیکنند، تصديق کرد؟
در سال ۱۹۹۵ اتحاديهی بينالمجالس، کارشناسان مناطق مختلف جهان را گرد هم آورد، تا نوعی دستور بينالمللی برای دموکراسی را به روی کاغذ آورند. بر اساس مطالعات و مذاکرات اين کارشناسان بود که در سال ۱۹۹۷، يعنی ۸ سال قبل، اعلاميهی جهانی مربوط به دموکراسی به تصويب رسيد.
در آغاز اعلاميه آمده که دموکراسی آرمان يا ايدهآل همهی جهانيان است و هدفی است متکی بر ارزشهايی که نزد همهی ملل مشترک است. دموکراسی به عنوان يک ايدهآل میکوشد که شرافت انسان و حقوق اساسی فرد را حفظ و حمايت کند و عدالت اجتماعی را تأمين نمايد و توسعه اقتصادی و اجتماعی جامعه را تسهيل کند.
دموکراسی يک نظام سياسی است که به اشخاص اجازه میدهد که به آزادی حکومتی کارآمد برگزينند، حکومتی که در خدمت خود صادق و در ارائهی ترازنامهی کار خود شفاف و صريح باشد.
دموکراسی بر روی دو اصل اساسی بنياد نهاده شده است. يکی مشارکت و ديگری مسئوليت. هر کس حق دارد که به اطلاعات مربوط به فعاليتهای حکومت دسترسی يابد و از طريق دستگاههای اداری و قضايی بیطرف، اگر خطايی رفته، به جبران آن اهتمام کند.
نمیتوان قائل به وجود يک دموکراسی حقيقی شد، مگر آن که همکاری و مشارکت حقيقی در ادارهی امور عمومی بين زنان و مردان موجود باشد. همچنين دموکراسی از شناخت حقوق بشر غير قابل انفکاک است و دموکراسی بر اولويت حق و قانون نهاده شده و اين حق و قانون هم توسط مؤسسات قضايی و مکانيسمهای بیطرف و مستقل و کارآمدِ کنترل و نظارت تضمين گرديده است...
نيازی به نقل باقی اين اعلاميه جهانی دربارهی حکومت - پارلمان – جامعهی مدنی نيست و نيز میدانيم که يک جامعهی دموکراتيک بايد کوشا باشد که نيازهای اساسی طبقات محروم را برآورد و اين طبقات را به طور کامل در دستگاههای دموکراتيک خود جذب و هضم نمايد. اما همان چه نقل شد، اساس دموکراسی را که در آئين حضرت بهاءالله تأييد شده است، عرضه میدارد.
اين نکته هم از اعلاميهی ذکر شده ياد آوردنی است که دموکراسی يک حالت يا وضع سکونی نيست، بلکه دائماً قابل تکميل است و به عبارت ديگر يک مفهوم ساکن و ثابت نيست و با پيشرفت جامعه، ناچار بايد تحول و تکامل پيدا کند.
ديانت حضرت بهاءالله با الغاء نظام وساطت بين خدا و مردم، يعنی سلسلهی مراتب اوليای دين، اصل مشارکت عمومی و مسئوليت همگان در تمشيت امور جامعه را پذيرا شده است.
انتخاب در جامعهی بهائی از کمال آزادی برخوردار است، حتی اجازهی کانديدا کردن افراد به هنگام انتخابات يا هر نوع دسيسه بازی برای تحميل نظری بر مردم، در نظامات بهائی وجود ندارد. شناخت آزادی و مقام انسان در اين امر الهی به درجهای است که بخشی از آثار مبارکهاش به تجليل از مقام انسان اختصاص يافته است. در آثار بهائی آمده که «انسان طلسم اعظم است»، «انسان را به مثابهی معدن که دارای احجار کريمه است، مشاهده نما»، «مقام انسان بزرگ است»، «انسان حقيقی به مثابهی آسمان لدی الرحمن مشهود... مقامش اعلی المقام و آثارش مربی امکان»، «انسان به مثابهی شجر است، اگر به اثمار مزين گشت، لايق مدح و ثنا بوده و هست... اخلاق مرضيه و اعمال حسنه و کلمهی طيبه از اثمار اين شجره محسوب است[5]».
در کلمات مکنونه که يکی از عرفانیترين آثار حضرت بهاءالله است و در همان سالهای اوليهی ظهور از قلم حضرتش صادر شده، خطاب به انسان چنين آمده است: «ای دوست من، تو شمس سماء قدس منی، خود را به کسوف دنيا ميالای. حجاب غفلت را خرق کن تا بیپرده و حجاب از خلف سحاب بدرآيی و جميع موجودات را به خلعت هستی بيارايی.» و باز همان تعبيرات زيبا در اين اثر تکرار میشود که «...شما اشجار رضوان منيد، بايد به اثمار بديعهی منيعه ظاهر شويد» ويا «مثل تو مثل سيف پرجوهری است که در غلاف تيره پنهان باشد و به اين سبب قدر آن بر جوهريان مستور ماند. پس از غلاف نفس و هوی بيرون آی تا جوهر تو بر عالميان هويدا و روشن آيد.»
و به اين ترتيب همه جا اين حقيقت تکرار میشود که مقام انسان اعلی المقام است، به شرطی که به فضايل اخلاقی آراسته باشد و در حقيقت چون آينهای شفاف در وجود خود، اوصاف و کمالات الهی را منعکس کند.
شبههای نيست که سير امور عالم به سوی جهانی شدن، به جنبش دموکراتيک قوت بيشتر خواهد بخشيد. ارتباطات وسيعی که ميان همهی کشورها برقرار شده، ناچار در بيداری مردم و هشياری آنان به حقوق خود مؤثر خواهد بود. حکومات سراسر عالم، بیسوادی را محکوم کرده و با حصول سواد و افزايش آن، مردم بیگمان تقاضای بيشتری برای مشارکت در نظام تصميم گيری خواهند داشت.
آيندهی اقتصاد جهان در گرو آن خواهد بود که ۲۳ در صد جمعيت عالم که تا دو سه سال پيش در فقر مفرط میزيستند و در صد بيشتری که در فقر نسبی به سر میبرند، از يک حداقل معيشت قابل قبول برخوردار شوند و در اين جا ناچار پای همکاری بينالمللی ، خاصه از جانب سرزمينهای غنی به ميان خواهد آمد و رهايی از فقر، گام نخستين در جهت سير به سوی آزادی است.
وجود حکومتهای مستبد، خطری مسلم برای امنيت و ثبات عالم است و به يقين قدرتهای بزرگ جهان چنين خطری را در طول زمان تحمل نخواهندکرد.
برای گويندهی اين عرايض شبههای نيست که همهی قوای عالم در خدمت تحقق مشيت الهی است و بیگمان نيل جامعهی بشری به دموکراسی، حقوق بشر و رهايی از اسارت جهل، فقر، ترس، اموری است که در طی دهههای آينده بر طبق پيشبينی حضرت بهاءالله به حقيقت خواهد پيوست.
فیالحقيقه اين ظهور اعظم دو هديهی بزرگ برای عالم بشری آورده است: به يک دستش آب زندگانی است و به دست ديگر فرمان آزادی.
منابع:
لوح دنيا[1]
لوح دنيا[2]
لوح مقصود[3]
لوح مقصود[4]
همه ی نصوص از کتاب دريای دانش است.[5]
Comments
ashkan said:
فریبرز said:
عارف حدادیان said:
تقريبا همه ما در زندگی بارها با واژه ای به نام وطن يا ميهن رو به رو شده ايم . گاهی به دفاع از آن برآمده ايم و به آن مفتخر شده ايم و گاهی شايد از بردن نام آن خجل بوده ايم ، گهگاه در نقاط مختلف دنيا كسي كه به سبب تلاش هاي بي وقفه ، هوش فراوان و يا به سبب شجاعت و درايت خويش موفقيتي كسب نموده و اسم و رسمی در دنيا به هم زده را ، با افتخار ستوده ايم تنها به اين دليل كه همانند ما نام يك سرزمين را یدک مي كشد و از تبار خودمان است .كه اگر غير از اين بود و اين شادي و نشاط تنها به جهت ذات عمل نيكي بود كه صورت گرفته ، آن وقت بايد از هر اختراع و اكتشاف و موفقيت در دنيا به خود باليده و احساس غرور و افتخار هر روزه بر ما ميسر مي شد . حال آنكه فارغ از اينكه آن شخص در مسير اين پيروزي در چه محيطي رشد يافته و امكاناتش چگونه و در كجا فراهم شده ، اصلا آيا از جلا وطن به اين توفيق دست يافته يا خير ، بطور شفاف و مستقيم اين توفيق را حاصل ژنی مي دانيم كه از وطن در خونش مانده و اكنون باعث غرور ملي شده و چه بسا كه از اين طريق راهي مي يابيم تا اين هوش و ذكاوت را از طريقي به خود نسبت دهيم . بارها و بارها به آنان كه در راه وطن جنگيده اند و شهيد شده اند افتخار كرده ايم و خود را موظف به پاسداري از خون آنان دانسته ايم و عملشان را مقدس شمرده و آن را در مسير دستيابي به آرمانهاي والا دانسته ايم ، بيش از آنكه دريابيم كه جنگ چيست و كشتن انسانها به هر دليلي ويا تصاحب اموالشان به عنوان غنيمت جنگ ، به اسارت رفتنشان و يا از هم برگسستن خانواده ای و آوارگی كودكی در ذات خود به كدامين آرمان و افتخار مزين است و اساساً اين آرمان های والا كدامند ؟ البته پر واضح است كه منظور از بيان اين مطلب به هيچ وجه چشم پوشی و هيچ انگاری ارزش هاي والايي چون ميهن دوستی ، فداكاري ، وفاداري و با تلاش براي حفظ و نـگهداري آثار و منابع ملي نيست . بديهي است كه وظيفه انساني حكم مي كند تا هر فرد در هر جا كه زندگی مي كند و تا آنجا كه از او بر مي آيد موظف به حفظ و نگهداري امانات و موهبت هاى الهى اي است كه در دسترس او قرار گرفته است . نگهداري از محيط زيست ، حفظ منابع طبيعي ، انساني ، حيواني . پاسداري از سنت هاي قومي و قبيله اي البته به عنوان پشتوانه فرهنگى و نه همچون يک تابو . در کنار آن دوست داشتن وطني بنام عالم كه مادر همه ملل است . اينگونه است كه اهل عالم از منظر آيين بهايي اهل يك خانواده اند و اين به معني دوست داشتن همه اهل عالم است بدور از هر تعصب و تبعیض. و به فرموده حضرت بهاالله
«افتخار از آنِ آن کس نیست که وطن را دوست دارد بلکه از آنِ کسی است که عالم را دوست دارد »
Add new comment