حاجی سیّد جواد از سادات طباطبائی مقیم کربلا و از سلسله ی مرحوم بحر العلوم معروف بوده اند و اجداد پدری اش در کربلا همگی از بزرگان علما و فقها بر مذهب شیعه اثنی عشریه بوده اند. حاجی سیّد جواد از ابتدای جوانی، خدمت شیخ احمد احسائی مشرف شدند ولی نزد ایشان درس نخواندند و فقه و اصول و مبادی علوم عربی را در نزد نزدیکان خود و سایر علمای عراق بر مذهب اثنی عشریه تحصیل نمودند و معارف روحانی را نزد سیّد کاظم رشتی دریافتند به نوعی که از شاگردان معروف آن حضرت محسوب گشتند و بعد به ایران مسافرت کردند و در محافل و دروس علمای ایران داخل شدند و در شیراز در خدمت حضرت باب در حینی که سن مبارکشان هشت نه سال بود شرفیاب گشتند. می فرمودند اول چیزی که از آن حضرت سبب انجذاب من شد این بود که روزی در شیراز خدمت حضرت خال (دایی حضرت باب) مشرف بودم، در تالاری نشسته و صحبت می داشتیم که از نمازخانه ی تالار صوت کودکی شنیده می شد که به نماز خواندن مشغول بود و اثری از صوت ظاهر می شد که سبب انجذاب و نشاط شنونده می گشت. پس از مدت کمی دیدم طفلی هشت یا نه ساله از نمازخانه بیرون آمد. جناب خال فرمودند همشیرزاده است و پدرشان مرحوم شده است. حاجی سیّد جواد می فرمود روزی دیگر نیز در بیت حضرت خال بودم که دیدم آن حضرت از مکتب بازمی گشت و مشتی کاغذ در دستشان است، عرض کردم اینها چیست با صوتی آهسته و رقیق فرمودند صفحات مشق من است.

            مرحوم حاجی سیّد جواد پس از مسافرت از عراق اگرچه مرتبا به وطن باز می گشت ولی غالبا به مسافرت و تحصیل علم از هر نوع از علما نیز اشتغال می نمود. از جمله به هند سفر کرد و دو سفر به مکّه معظّمه برای حج مسافرت کرد و در مسجد الحرام چندی به تدریس مشغول بود و در سالهایی که حضرت باب اعظم در بوشهر با خال جلیل خود به تجارت مشغول بودند مرحوم حاج سیّد جواد نیز شش ماه در همان شهر ساکن و غالبا به ملاقات آن حضرت مشرف می شدند. در کربلا نیز به ملاقات آن حضرت مشرف گشت و چون ندای ظهور حضرت باب در سال 1260 هجری قمری (مطابق با 1844 میلادی) بلند شد، وی ندای مبارک را از حضرت ملّا علی بسطامی (حرف حیّ) شنید و چون حضرت باب از مکّه به شیراز بازگشتند و به حکم والی شیراز در خانه جالس شدند و ملاقات با حضرت را ممنوع کردند، مرحوم حاجی سیّد جواد عازم شیراز شدند و تا حبس آن حضرت در بیت داروغه شیراز در آنجا اقامت نمودند و پس از هجرت حضرت به اصفهان، وی عازم کربلا شد و در کربلا به حضور حضرت بهاءالله مشرف گشت و مدتی از سعادت لقا بهره مند بود. در این اواخر سه سال نیز در سبزوار اقامت فرمود و در مجلس فیلسوف بزرگ قرن مرحوم حاجی ملّا هادی سبزواری حاضر می شد و در سالهای اخیر که در طهران اقامت داشت غالبا بلکه کل ایّام را در مجلس شیخ مشهور استاد غلامرضا حاضر می شد به نوعی که مریدان استاد چنین مشکوک شده بودند که مرحوم سیّد جواد نیز از مریدان استاد است و این مطلب اگرچه سبب کراهت دوستان بود ولی سبب هدایت یکی از مریدان استاد به امر اعظم شد.

            مرحوم حاجی سیّد جواد در سال 1293 هجری وارد طهران گردید. در همان سال آغاز اطلاعات جناب ابوالفضائل از امر اعظم و شناختن و معاشرت با طائفین بابی و بهائی بود و ایشان تا سال 1299 مرتبا با مرحوم حاجی سیّد جواد ملاقات داشتند و بیشتر حالات حضرت باب و حضرت بهاءالله را از ایشان شنیدند و امر به همین ترتیب ادامه داشت تا اینکه در همان سال حاجی میرزا حسین خان مشیرالدوله و سپهسالار اعظم به واسطه ی دوستی که با ایشان داشت اظهار داشت که اسم ایشان را در ضمن طائفه بابیه به شاه معرفی کرده اند از اینرو آن مرحوم عازم کرمان شدند و در مدرسه ظهیرالدوله که منسوب به طائفه ی کریمخان است، رفتند. طائفه ی کریمخان ابتدا به خاطر اینکه او از شاگردان بزرگ سیّد کاظم رشتی است از او به خوبی پذیرایی کردند ولی در آخر چون شنیدند که او از مؤمنین به امر بدیع است، سرد شدند و او را ترک کردند. کار بر حاج سیّد جواد از پیری و شکستگی و تنهایی سخت شد تا آنکه در اوایل قرن چهاردهم هجری به جوار رحمت الهیه صعود فرمود و در کرمان به خاک سپرده شد.

            جناب حاج سیّد جواد کربلایی صورت نورانی داشتند و کم صحبت و در نهایت تقوا و پرهیزکاری بودند. با هرکس به صدق و محبت و سکون و ملایمت معاشرت می فرمودند و هیچکس و هیچ مشربی را توهین نمی نمودند و به این جهت هرکس گمان می کرد که وی با او هم مشرب و هم مذهب است ولی اگر کسی از مذهب حق جویا می شد، او را مطلع می ساخت. خانه اش در نهایت سادگی و در خوردن و نوشیدن نیز چنین بود. در کمال نظافت و طهارت زندگی می کرد. شخصی می گفت من هروقت ایشان را می بینم یکی از پیغمبران سلف از قبیل هود و صالح و امثال آن به خاطرم می آید.

            کیفیت ایمان حاجی سیّد جواد به حضرت اعلی چنین است: در سال 1260 هجری (مطابق 1844 میلادی) جناب ملّا علی بسطامی از شیراز برای اعلای کلمة الله به کربلا رفتند و خبر تشرّف خود و سایر اصحاب را به حضرت باب اعلان نمودند. ولی ایشان فقط به ذکر لقب حضرت باب اکتفا می نمود و از ذکر اسم اِبا و امتناع کلی می نمود و می فرمود حضرت باب ظاهر شده و ما به خدمتش مشرّف شدیم ولی ما را از ذکر اسم مبارک که او کیست و از چه سلسله است و نام و نشان حضرتش چیست نهی فرموده اند ولی به نزدیکی ندای او مرتفع و اسم و سنش بر کل معلوم می گردد. خلاصه ولوله ی غریبی در عراق ظاهر شد و در جمیع مجالس ذکر ظهور باب بود و هرکس چیزی می گفت و هر نفسی در اینکه باب کیست گمانش به شخصی می رفت و جایی که هیچکس گمان نمی نمود حضرت باب حضور داشتند زیرا به سبب جوانی آن حضرت و اشتغال به تجارت احدی این گمانها را در حق ایشان نمی کرد و فکر می کردند که باب علم الهی باید از ارباب علم و معرفت باشد نه از صنف های اهل کسب و تجارت. و جمعی خاص از شیخیه گمان می نمودند که ایشان البته یکی از شاگردان بزرگ سیّد کاظم رشتی است.

            حاج سیّد جواد در این حال روزی جناب ملّا علی را به بیت خود دعوت نمود و تنها بر بام خانه اش که در جوار تربت مبارک حسینیه است با هم نشستند و از هر طرف در این حادثه ی بدیعه صحبت کردند. با وجود سابقه معرفت و استحکام روابط محبت، حاج سیّد جواد هرچه خواست از بیانات او متوجه شود که باب کیست ممکن نشد و اسمی از ایشان ذکر نکرد. عرصه بر ایشان تنگ شد با مزاحی که به جدّیت آمیخته بود دو بازوی ملّا علی را گرفت و به قوّت او را به دیوار کوبید و با مزاح و تضرع گفت تو را بکشم جناب ملّا علی آخر نمی فرمایی که این حضرت کیست آخر نمی فرمایی تکلیف ما چیست. جناب ملّا علی با صوتی رقیق فرمود جناب سیّد جواد نهی است، تو از اهل علمی از ذکر اسم نهی فرموده اند. ناگاه در بین کلام بر لسان ملّا علی جاری شد که حضرت باب فرمودند از نوشته جات من در کربلا نزد هرکس هست به شیراز بفرستید. از شنیدن این کلام با آنکه خیلی بعید بود ولی جناب سیّد جواد چشمش مانند برق درخشید و گفت از کجا که آن حضرت نباشد و فورا از بام به پایین دوید و نوشتجاتی را که از آن حضرت در محفظه محفوظ داشته بود برداشت و به بام رفت. چون چشم جناب ملّا علی به مُهر مبارک افتاد گریه بر او غالب شد و جناب سیّد را نیز گریه فروگرفت، هردو می گریستند و جناب ملّا علی به آقا سیّد جواد می فرمود من اسم مبارک را به شما نگفته ام ذکر اسم مبارک نهی است البته اسم را نزد احدی اظهار ننمایید.

            باری بشارات جناب ملّا علی سبب اختلاف علمای عراق و هیجان عموم گشت و کیفیت به عرض والی عراق رسید و والی حضرت بسطامی را از کربلا به بغداد طلبید و امر به حبس آن حضرت فرمود و در حبس نیز ایشان مردم را آگاهی می دادند و به نشر آثار مبارک می پرداختند و حبس و منع، سبب خوف آن جناب نگشت. سپس حضرت بسطامی را به قسطنطنیه ارسال داشتند و در بین راه او را به رتبه ی شهادت رساندند.

            دیری نگذشت که ندای ظهور حضرت باب از مکّه ی معظمه ارتفاع یافت و اسم مبارک در عالم مشهور شد. حضرت باب به مکّه تشریف برده بودند، پس از بازگشت ایشان به شیراز والی فارس مجلسی از فقها و مشایخ ترتیب داد و پس از بحث امر کرد که آن حضرت در بیت مبارک بنشینند و ملاقات مردم با ایشان را ممنوع کرد و به حضرت حاج میرزا سیّد علی خال امر کرد که آن حضرت را حفظ نماید. حاج سیّد جواد شوق دیدار حضرت باب را داشت و با آنکه آن حضرت صریحا جمیع احبا را از توجه به شیراز نهی فرموده بودند روز به روز بر شدت اشتیاقش نسبت به زیارت آن حضرت بیشتر می شد تا به حدی که صبر نتوانست و بر مسافرت به شیراز مصمّم گشت و بر طبق روش فقها حیلتی شرعی یافت و آن این بود که نیّت رفتن به شیراز را به نیّت مسافرت به بوشهر تبدیل کرد. به این قصد که به بوشهر سفر کند و از بوشهر عریضه به حضور حضرت عرض کند و طلب اجازه نماید. به این ترتیب عزیمت به بوشهر نمود و به مردم و بنی اعمام و اهل بیت از قصد مسافرت بوشهر اطلاع داد و وسایل سفر را مهیّا نمود تا آنکه کارها درست شد و روز مسافرت و خداحافظی با دوستان و نزدیکان فرارسید.

            مرحوم حاجی سیّد جواد می فرمود از جمله وقوعاتی که در آن ایّام وقوع یافت این بود که مردی هندی از اهل عبادت و وارستگی در مسجدی از مساجد تربت حسینیه نزدیک بیت ما سکونت داشت و او را به زبان هندی صاین می خواندند و اهل علم به او ارادت داشتند و از صحبت هایش بهره مند می شدند و می گفتند او دارای اکسیر است. او حالات متفاوتی داشت گاهی در حال شکفتگی بود و با هرکه به زیارتش می رفت صحبت می کرد و وقتی در حال تفکر بود و با احدی گفتگو نمی کرد. من نیز یکی از کسانی بودم که با ایشان آشنایی داشتم و گاهی از صحبتش بهره مند می گشتم و چون روز مسافرتم به شیراز رسید و دوستان برای خداحافظی جمع شدند، به یادم آمد که با صاین خداحافظی نکرده ام. از آقایان و علما که مجتمع شده بودند معذرت خواستم تا من با صاین خداحافظی نمایم و بازگردم. باری چون به مسجد رسیدم صاین در حال مراقبه (در اصطلاح عرفانی مراقبت حفظ قلب از بدی ها و تذکر به خدا است) بود، چاره ندیدم جز آنکه قلم بردارم و برایشان بنویسم جناب صاین من اینک مسافر بوشهر هستم امیدوارم مرا از دعا فراموش ننمائید. نامه را نزد او گذاشتم ایشان نامه را برداشت و در آن نظر نمود و به اشاره قلم طلبید. قلمدان را نزد او گذاشتم. شروع به نوشتن نمود و در بین گاهی به من نظر می کرد و اشک از چشمانش می ریخت. چون نوشتن تمام شد نامه را به من داد و به مراقبت فرو رفت. من نامه را برداشتم دیدم چند عدد در دو سطر به صورت موازی نوشته اند. هر قدر در آن نظر کردم چیزی نفهمیدم. افکار مرا پریشان کرد زیرا سفری خطرناک در پیش بود و گمان می رفت شاید در این سفر خطری در پیش باشد و از آن نهی فرماید. وقت بسیار تنگ بود و مردم عزیز برای خداحافظی منتظر. چاره نیافتم جز آنکه به تربیت امام حسین روی آورم و از اینرو به بام خانه که هم جوار تربت اما حسین بود، رفتم و روی به قبله دست به دعا بلند نمودم و عرض کردم الهی تو میدانی که من در این سفر جز رضای تو نخواهم و مقصدی از خود ندارم و این شخص صاین را بنده ای از بندگان صالح تو می دانم و به این جهت به او محبت دارم. نه در فکر اکسیر او هستم و نه در اندیشه ی جفر او. تو را به مظلومیت صاحب این قبه حسین ابن علی علیهما السّلام گره ی این خط را به رحمت خود بر من بگشای و مرا بر فهم آن توانا فرما. در حینی که آن ورق در دست بود و من به تضرع و ابتهال به دعا مشغول، در آن مجددا نظر کردم و دیدم عین همین مطلب را نوشته است که من برای آن قصد مسافرت دارم. زیرا ملاحظه شد که در سطر اول آن دو قسمت از اعداد وجود دارد که به حساب حروف ابجد "مهدی موجود" می شود و در سطر دوم نیز اعدادی که "علی محمد رب" از آن بیرون می آید و صورت سطر اول چنین است:

صورت سطر اول:

40/5/4/10

40/6/3/6/4

صورت سطر دوم:

70/30/10/40/8/40/4

200/2

چون این اعداد به حروف منتقل شوند بدین صورت ظاهر می شوند:

معادل سطر اول:

مهدی

موجود

معادل سطر دوم:

علی محمد

رب

و چون در این صورت مکشوف شد از نهایت شوق از بام به زیر آمدم و به جانب مسجد دویدم و چون به مسجد رسیدم صاین نیز از حال مراقبت بیرون آمده بود. سلام کردم و عرض نمودم جناب صاین من نیز برای همینکه نوشته اید قصد مسافرت دارم. صاین لبخند زد و به لهجه ی هندی فرمود بلی شیراج. شیراز را اهل هند شیراج تلفظ می نمایند زیرا حرف ز ندارند. مشاهده ی این حال چنان سبب سرور شد که نمی توان وصف نمود زیرا فی المثل به همسر خود نیز ذکر شیراز ننموده بودم تا چه رسد به صاین. همه گمان می نمودند که من باز قصد حج نموده ام، زیرا در سفر سابق هم که به حج مسافرت کردم از طریق بوشهر بود و شش ماه اقامت من در بوشهر امتداد یافت.

            باری جناب سیّد جواد به بوشهر رسیدند و سپس به شیراز وارد شدند. نظر به منع والی شیراز از اجتماع به خدمت حضرت باب، حضرت حاجی سیّد علی شهید مقرّر فرمودند که نفوس قلیلی از معتمدین احباء شبها در بیت حضرت خال حاضر شوند و حضرت باب از دریچه که فیما بین بیت حضرت خال و بیت مبارک بود تشریف بیاورند. باری از این منوال مدتی هر شب به حضور مبارک مشرف می شدیم و پس از صرف شام (که به قانون ایرانیان تقریبا سه چهار ساعت از اول شب گذشته شام صرف می شود) حضرت اعلی به بیت خود مراجعت می فرمودند و احباء بعضی در بیت حضرت خال  و بعضی به منزل خود می رفتند.

تا آنکه جناب وحید آقا سیّد یحیی دارابی به شیراز وارد شدند و ایشان نیز به همین ترتیب به حضور مبارک در بیت حضرت خال شهید مشرّف می گشتند یعنی آن ایّام نظر به اعتراضات حکومت جمیع احبا به حکمت ملاقات می نمودند. جناب آقا سیّد یحیی دارابی به علم و فضل مشهور بود و مخصوصا محمد شاه مرحوم و حاجی میرزا آقاسی معروف به شخص اول، به ایشان اطمینان کامل داشتند و چون ندای ظهور حضرت باب بلند گشت و افراد زیادی به امر مبارک اقبال نمودند، مرحوم آقا سیّد یحیی از بس گفته های مختلفی از مردم می شنید اراده نمود که خود عازم شیراز شود و به حضور مبارک مشرف گردد و خودش به امر مبارک رسیدگی نماید. حاجی میرزا آقاسی از این قرار آگاه شد و سفر سیّد را به حضور شاه عرض کرد. محمد شاه از جناب سیّد یحیی دارابی خواهش نمود که در این مجاهده و اجتهاد پس از جویا شدن از حقیقت و مطلع شدن از این امر، نظر خود را به شاه اعلام دارد. چون جناب سیّد یحیی به شیراز وارد شد چند مجلس به حضور مبارک مشرف شد و سؤالاتی که در هر موردی داشته، جواب هریک را به طور کتبی و شفاهی دریافت می نمود و در هر مجلسی که مشرف می شد بر مراتب خضوع و خشوع او افزوده می شد. با این حال اظهار تصدیق و ایمان نمی نمود و گویا منتظر رویت خبری دیگر بود ولی عظمت و بزرگواری حضرت که قلبا او را پر کرده و سراپای وجودش را احاطه نموده بود، مانع بود که خود چیزی عرض نماید. تا آنکه وقتی جناب وحید نزد حاج سیّد جواد رفتند و به دلیل صمیمیتی که حاصل شده بود اظهار داشتند که آیا ممکن است که  تصرفی از تصرفات خارقه انسان مشاهده نماید و مقصودشان این بود که جناب حاج سیّد جواد چیزی خدمت آن حضرت عرض کند. حاج سیّد جواد گفت جناب آقا سیّد یحیی مَثَل این حال مثل کسی است که بر سفره ی شخص بزرگواری حاضر باشد و او از غذاهای لطیف و نوشیدنی های لذیذ و میوه های رنگارنگ برای او حاضر فرماید و او در این میان چیزی عجیب که خارق عادت است طلب نماید، حقیقتاً من از این وساطت و شفاعت و درخواست شما عاجزم. تو خود هروقت به حضور مبارک مشرف شدی هرچه خواهی بپرس و هرچه در دل داری طلب نما. سپس شبی که قرار بود جناب وحید به حضور مبارک مشرف شود، جزوه ای از سوالات مشگله و مسائل مفصله که نوشته بود با خود نزد جناب سیّد جواد آورد و فرمود این مسائلی چند است که از حضرت سوال نموده ام خواهش دارم به حضور آن حضرت تقدیم نمائی و جواب طلب کنی. چون شب گذشت و صحبت بسیار داشته شد و غذا صرف نمودیم، پس از صرف غذا و قدری جلوس حضرت باب به بیت خود برای استراحت تشریف بردند. من (حاج سیّد جواد) جزوه ی سوالات جناب وحید را در حضور خودش به غلام حضرت باب که نامش مبارک بود دادم و گفتم اکنون این جزوه را به حضرت باب بده و از قول من عرض کن این جزوه ی سوالات جناب یحیی است و بر سبیل مزاح گفتم عرض کن آقا سیّد یحیی است نه برگ چغندر و مقصود حاجی سیّد جواد از این عبارت مزاح با حضرت وحید و طلب باریک بینی و شتاب در جواب از حضرت باب بوده.

باری حاجی سیّد جواد می فرمود چون سحر بر حسب عادت بیدار شدیم و برخاستیم و آماده ی خواندن نماز گشتیم که ناگاه مبارک آمد و جزوه ای به خط حضرت آورد که در جواب مسائل حضرت وحید نازل شده بود. حضرت وحید شادمان شد ولی سرورش را نشان نمی داد، سپس در نور شمع قدری در آن مرور فرمود. حالی غریب به او دست داد با آنکه مظهر وقار و متانت بود، حرکاتی مانند به رقص درآمدن از او ظاهر شد. گفتم جناب چه شده؟ فرمود جناب حاجی سیّد جواد من نزدیک یک هفته است که به نوشتن این سوالات مشغولم و امشب از اول شب، آن حضرت چهار پنج ساعت تقریبا اینجا تشریف داشتند و بعد از مراجعت حداقل چهار پنج ساعت هم آن حضرت در بستر خواب استراحت فرمودند تو را به خدا این جواب ها را که کتابی است مبین درچه مقدار نوشته اند.

جناب وحید بعدها تعریف می کردند در کنار حق نشستم دلیل و برهان و بینات خواستم ایشان بیان فرمودند. شرح سوره کوثر را که کوچکترین سوره ی قرآن بود طلب کردم. قلم و کاغذ به دست مبارک گرفتند، جواهر و دُرهای نفیس و گرانبها بر روی صفحات ریختند. به نحوی می نوشتند و به سرعتی مسطور می نمودند که حرکات انگشتان طیبه معلوم نمی شد. بدون تفکر و سکون قلم بیش از دو هزار بیت نوشتند و به من دادند. ملاحظه نمودم دیدم قوه ی بشر نیست که این گونه کلمات بدون تفکر و سکون قلم بنویسد. یقین بر حقیّت او و باطل بودن غیر او نمودم. نهایتا حضرت وحید با کمال یقین و ایمان به بروجرد و طهران بازگشت و پس از تبلیغ پدرش کیفیت مجاهده و مراتب معلومات خود را به پیشخدمتش میرزا لطفعلی نوشت که او تقدیم به حضور محمد شاه نماید و دیری نگذشت که حادثه ی سجن حضرت باب در بیت عبدالحمید خان داروغه در شیراز پیش آمد. جناب وحید بعدها در واقعه ی قلعه ی نیریز در راه ایمان به مقام رفیع شهادت رسیدند.

اما نحوه ی ایمان شیخ عابد (شیخ معلم) که در دوران کودکی معلم حضرت باب بودند به وسیله ی جناب حاج سیّد جواد کربلایی چنین است: شیخ عابد مردی فاضل و در انواع علوم وقت دانا بود و به تعلیم چند نفس از فرزندان نجبای شیراز اشتغال می نمود. این استاد پس از شنیدن حوادث ظهور حضرت باب در صدد جستجو برآمد. جناب سیّد جواد از حضرت باب اذن طلبیدند که با شیخ عابد در مجلسی ملاقات و گفتگو نمایند. پس از صدور اذن و تعیین وقت، مجلسی برپا شد و از هر در گفتگو کردند و قرار شد که لوحی از الواح حضرت باب که در جواب سوالات علمیه به زبان عربی نازل شده بود، در جمع تلاوت شود. سیّد جواد عرض کرد آقایان عادت ما چنین است که در حین تلاوت کتاب سخن نمی گوییم و به کاری جز گوش کردن مشغول نمی شویم و اگر در بین خواندن اعتراضی به خاطرتان رسید بگذارید بعد از اتمام قرائت بیان کنید. خلاصه عهد محکم گرفته شد که کسی در بین تلاوت لوح صحبت نکند و یکی از حاضرین به خواندن مشغول شد. سیّد جواد در صورت شیخ عابد نظر می کرد و دید رنگ او متغیر می شود و از رنگی به رنگی درمی آید. دانستم که در حال هیجان است. معلوم است که بعضی اعتراضات و ایرادات دارد و برحسب عهد که از صحبت کردن ممنوع است، از این رو رنگ او متغیر می گردد. چون چند صفحه از لوح تلاوت شد دیدم که رنگ او به حالت اصلی برگشت و آرام یافت. دانستم که اعتراضات او حل شد و هنوز لوح تمام نشده بود که اشک از چشمانش جاری شد و انکارش به قبول و اعتراضش به اعتراف تبدیل یافت.

جناب شیخ عابد از کودکی حضرت باب و مراتب نورانیت و متانت و جمال و وقار آن حضرت حکایت ها می نمود و از جمله می فرمود حالات آن حضرت به هیچ وجه به کودکان شباهت نداشت و به بازی کردن مایل نبودند و جز به درس و مشق در مکتب به امر دیگر مشغول نمی شد. گاهی صبح ها دیرتر به مکتب می آمد و چون حاضر میشد می گفتم چرا دیر آمدی چیزی نمی گفت. چند بار بعضی از همدرسان او را فرستادم او را بیاورند که از درس عقب نیفتند، چون همدرسانش آمدند از آنان پرسیدم او را به چه کاری مشغول دیدی؟ گفتند دیدیم که در زاویه تالار نماز می خواند. روزی از خانه آمد، پرسیدم کجا بودی آهسته زیر لب گفت خانه جدم بودم. چون صبح ها غالبا دیر می آمد و معلوم شد کاری جز نماز ندارد. به او گفتم تو کودک نه یا ده ساله هستی و هنوز به بلوغ نرسیده ای و به تکالیف مکلف نیستی برای چه این همه نماز می خوانی؟ باز آهسته فرمود می خواهم مثل جدم بشوم و من امثال این عبارت را حمل بر سادگی کودکان می نمودم. هنگامی که غالبا کودکان در باغ جز به تفریح و بازی کار دیگری نمی کردند آن حضرت غالبا از بقیه کناره می گرفتند و چون از آن حضرت جستجو می نمودند می دیدند در جای خلوتی در سایه درختان به نماز مشغول است.

جناب حاج سیّد جواد در کربلا به لقای حضرت بهاءالله مشرف شد و می فرمود: اول کسی که او را از ورود مبارک حضرت بهاءالله با خبر ساخت سیّد محمد اصفهانی بود. قبل از آنکه به حضور مبارک مشرف شوم حضرت را از وزیرزادگان می شمردم یعنی گمان علم و فضل در ایشان نمی بردم. چون با رفقا به حضور اقدس مشرف شدیم بر حسب عادت رفقا، من اولین نفر وارد شدم از این رو در صدر مجلس نشستم. در آغاز صحبت بعد از خوش آمدگویی حضرت بهاءالله فرمودند شما اصحاب سیّد کاظم مرحوم چون گرد هم می نشینید در چه تکلم می کنید آیا در مباحث توحید و مسائل حکمیه علیا بحث می نمایید؟ خوب اگر حق ظاهر شود و این صفحه معارف را بپیچد و در توحید و تفرید و مبدأ و معاد ورقی دیگر بگشاید آن وقت چه خواهید گفت و در چه طریق بحث خواهید نمود و در این مسئله بیاناتی فرمودند که ساعتی نگذشت که دیدم ما که خود را رجال علم و معرفت می دانستیم در پایین ترین مراتب جهل و نادانی هستیم و آن وجود اقدس که حضرتش را جوان و وزیر زاده می شمردیم در اعلی درجات علم و فضل هستند. پس از آن هر وقت به حضور مشرف می شدم در پایین ترین مکان می نشستم و در عین سکوت و خضوع از بیانات علمیه بهره ور می گشتم چنان که حاجی سیّد محمد اصفهانی از من مکدر میشد حتی روزی گفت جناب آقا سیّد جواد نهایتا این است که جناب بهاءالله نیز یکی از ماهاست این همه سکوت و خضوع لازم نیست. گفتم جناب حاجی سیّد محمد من نمی توانم رتبه برای ایشان معیّن کنم و العیاذ بالله ایشان را از امثال خودمان شناسم ایشان واحد و بی مثالند و فردی بی مانند. سیّد جواد می فرمود کتاب مستطاب ایقان را ببین که کتابی به عظمت و علو منزلت آن از آسمان نازل نشده اگر این کتاب جلیل از آسمان نازل نشده بود کسی معنای کتاب های آسمانی گذشته را نمی فهمید. جناب سیّد جواد همیشه ایقان را با خود داشت و آن را تلاوت می نمود.

لوح مرحوم حاج سیّد جواد کربلایی

رشحات وحی از اوراق سدره ی منتهی به اعانت نسیم اراده ی مالک اسماء به هیئت این کلمات ترشح نموده یا اسمی یا جودی نیّر کرم از افق عالم مشرق انشاءالله کدورات مانعه حائله که سبب اجتناب و اعتراض بریه شده به نفحات قمیص رحمانیه زائل شود تا جمیع امم به کمال محبت و وداد و مودت و اتحاد به بحر اعظم توجه نمایند. اکثری از ناس از ثدی غفلت نوشیده اند و از ماء ظنون و اوهام تربیت شده لذا باید نفوس راضیه مرضیه که از بحر ایقان نوشیده و به مقام بلند اطمینان فائزند به کمال حکمت و رأفت عباد پژمرده را از معین رحمت ربانیه تازه و خرم نمایند این است اعلی المقام عند الله مالک الانام طوبی لمن انقطع فی سبیل الله و هدی الناس الی هذا الصراط الواضح المستقیم. انقدر بر آن جناب محتوم بوده که آنچه مابین ناس ذکر شده و می شود اکثر آن از اوهامات خلق بوده و حق از آن منزه و مبرا و عند الله ملکوتی است از بیان که مقدس است از عرفان اهل امکان چنانچه رشحی از طمطام این بحر در ارض طف بر آن جناب و شیخ سلطان الذی صعد الی الله القا شد آنچه الیوم لازم است این است که باید قلب را از جمیع عبارات و اشارات که عند الناس مذکور است مقدس نمود و در شجره ظهور و ما یظهرن عنده ناظر بود و انّه یکفی العالمین. چه مقدار از علما و حکما که بعد از طلب و انتظار به مقصود فائز نشدند و چه مقدار از نفوس غافله به مجرد اصغای آیات مالک اسماء به افق اعلی توجه نمودند مثل عالمی که به معلوم فائز نشده مثل نفسی است که احجار محکیه لا تحصی جمع نماید ولکن از عرفان ذهب قاصر باشد یعنی از اصل ذهب را نشناسد تا به آن احجار امتحان نماید و این مقام عالمی است که فی الحقیقه عالم باشد تا چه رسد به نفوسی که از علوم ظاهره هم محرومند. قرون معدوده به تألیف و تصنیف کتب موهومه مشغول بودند و به اوصاف ظهور ناطق و چون بحر معانی ظاهر و کوثر وصال جاری و شمس فضل مشرق شد کل از آن محجوب الّا من شاء الله ربک. این است شأن ناس و مقامهم اکثری از علوم که نزد ناس بوده لا یسمن و لا یفنی است...

(متن کامل این لوح را می توانید در کتاب مصابیح هدایت جلد دوم صفحه ی 399 الی 405 مطالعه نمایید)

مطالب سایت

Comments

رضا's picture

رضا said:

با درود و سلام
کتابی هم از ایشان موجود هست؟

Add new comment

Image CAPTCHA
سایت آئین بهائی با کمال سرور به استحضار هم وطنان عزیز و شریف در ایران و خارج ایران می رساند که امکانی را فراهم نموده است تا همه فارسی زبانان اعم از ایرانی و غیر ایرانی بتوانند برای مطالعه و تحقیق درباره امر بهائی به صورت آنلاین و از طریق نرم افزار اسکایپ سلسه کتب روحی را مطالعه نمایند.
برای توفیق در این امر کافی است نرم افزار اسکایپ را روی گوشی و یا کامپیوتر خود داشته باشید. این امکان جدید از آن جهت اهمیت دارد که دوستان عزیز فارسی زبان در سراسر عالم به خصوص در کشور مقدس ایران در تمام شهرها و روستاهای دوردست که امکان تماس با جامعه بهائی را ندارند می توانند از این طریق به صورت آنلاین و امن با یکی از راهنمایان بهایی کتب روحی را در گروه مطالعه نمایند.
از دوستان علاقه مند تقاضا می نماییم آدرس یا آی دی اسکایپ خود را از طریق مکاتبه با ایمیل سایت آئین بهائی به آدرس info@aeenebahai.org در اختیار ما قرار دهند. سایت آیین بهائی نحوه شروع دوره مطالعات کتب روحی را از طریق اسکایپ با شما هماهنگ خواهد نمود.
 
شما می توانید سوالات و نظرات خود را در رابطه با دیانت بهایی از طریق آدرس ایمیل info@aeenebahai.org برای ما ارسال بفرمایید. همچنین برای دریافت آخرین مطالب از کانال رسمی وب سایت آئین بهایی در تلگرام استفاده نمایید. برای جستجو شناسه کاربری aeenebahai1 را در نرم افزار تلگرام جستجو کنید.