سایت پژوهشنامه - نگارنده: روحالله مهرابخانی
مدّتی این مثنوی تأخیر شدمهلتی بایست تا خون شیر شد
مدّتی بود که با دوست مسلمانم اتّفاق سخن در بارهء امر پیش نیامده بود. البته ما در همه حال یار غاریم و در مصاحبت از هر قیدی بر کنار. روزی در زیر سایهء درختی نشسته به نوشیدن بادهء جانانی یعنی چای ایرانی مشغول بودیم از او پرسیدم خوب در راه مجاهده چگونهای؟
گفت: راستش اینست که من حال از سرچشمه آب میخورم...
صحبتش را بریده اضافه کردم: ... به جای این که از کوزهء لب شکسته بنوشی.
خندیده گفت: مدّتی است مشغول مطالعهء آثار بهاءالله هستم. گرفتاری ما مسلمانان اینست که محض کسب اطّلاعات به نوشتههای دشمنان شما بهائیان مراجعه میکنیم. شما وقتی به من گفتید که از بهاءالله صد جلد اثر باقی مانده است، حال اگر من به مطالعهء یک درصد این آثار توفیق یابم و در مطالب آن تعمّق نمایم برایم کافی است تا حق را از باطل تشخیص دهم. راستی من گاهی فکر میکنم که اگر بهاءالله حق باشد این آثار و آیات چه تحوّلی در عالم افکار و اخلاق جهان به وجود خواهد آورد.
گفتم: ببین از حضرت مسیح جز چند صفحه بیانات شفاهی باقی نمانده یعنی اگر تمام کلمات مسیح صبیح را از انجیل بیرون آوریم چند صفحه بیشتر نخواهد شد. ملاحظه کن این چند صفحه چه تأثیری در جهان در طیّ دو هزار سال به جای نهاده. هنوز صدها میلیون مردم جهان به یاد او صبح برمیخیزند و با دعای حضرتش سر بر بستر میگذارند. همین طور قرآن فرقان با آن که یک جلد بیش نیست صدها کتاب در شأن تأثیرش در آفاق و انفس رقم یافته، دواتها خشک شده و قلمها شکسته است و هنوز وصف آن نگار به پایان نرسیده است. حال تصوّر نما این ظهور عظیم چه تحولی در آفاق و انفس ظاهر خواهد ساخت.
گفت: چنین است اگر بهاءالله حق باشد، جهان جهان دیگر خواهد شد. سپس اضافه نمود: دوست عزیز ببخش که من هنوز به عادت کلمهء «حضرت» را به اسم بهاءالله نمیافزایم میخواهم آن را وقتی بر زبان آرم که معنی خاص خود را یافته باشد.
خندیده گفتم: تو هم مرا ببخش که در موقع بردن اسم خدا کلمهء «حضرت» بدان نمیافزایم یعنی جناب خدا و حضرت خدا نمیگویم. حقیقت اینست که خود بهائیان هم در خلوت عشق خود «بها بها» میگویند و «یا بهاءالابهی» بر زبان میرانند. حال تو هم:
هیچ آدابی و تدبیری مجوی
آنچه میخواهد دل تنگت بگوی
گفت: من در ضمن مطالعهء آثار به اصطلاحات و حقائق تازهای برمیخورم که مایلم توضیح آن را بشنوم و امروز مایلم یکی از آنها را طرح نمایم و آن اینست که در آثار امر بهائی ذکر الوهیّت مظهر امر در میان است و این نکته را در ردّیهها خوانده بودم و حال در آثار صاحب ظهور مکرّر مشاهده میکنم. چگونه ممکن است یک انسان خود را خدا بخواند و پای بر جای آن که منقطع وجدانی است بگذارد. شنیدن این کلمه برای من غیر قابل تحمّل است.
گفتم: راستی این کلمه آنقدر کفرآمیز است که تو را طاقت شنیدن آن نباشد؟
گفت: آری.
گفتم: آیا میدانی که سلطان العارفین بایزید بسطامی که به قول عطّار در تذکرةالاولیاء سی سال ریاضت کشید و صد و سیزده پیر از جمله امام جعفر صادق را خدمت کرد میگفت: «انّی انا الله لا اله الّا انا فاعبدونی» (من خدا هستم خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید) و یا «سبحانی اعظم شأنی» (چه اندازه مقام من بالاست)، به زبان میآورد و «لوائی اعظم من لواء محمّد» (پرچم من از پرچم محمد بزرگتر است) میفرمود. آیا منصور حلاج نبود که چندان اناالحق گفت تا سر دار بیاراست. آیا ناصرخسرو نمیگفت:
اگر دعوی کنم والله بجایست
حقیقت، ناصرخسرو خدایست
مگر مولوی در دیوان شمس نمیسرود:
آنانکه طلبکار خدائید خدائید
بیرون ز شما نیست شمائید شمائید
گفت: آری همهء این سخنان کفرآمیز بود. بیجهت نبود که آخوندهای قشری کتاب مثنوی مولوی را با انبر برمیداشتند تا دستشان به نجس آلوده نشود.
گفتم: مثنوی را با انبر میشود برداشت ولی با قرآن چه میشود کرد؟
گفت: چه میخواهی بگویی.
گفتم: در قرآن آیات متعدّد موجود است که صریحاً از دیدار خدا سخن میراند و آنان را که منکر آنند سرزنش میفرماید و دیدار دیدن کسی از روبروست.
گفت: راست میگویی من این آیات را خواندهام.
گفتم: همین آیات است که در گذشته جمعی ظاهربینان به وجود چشم و گوش و ریش و ابرو برای خدا معتقد شده و او را سلطان مقتدری دانستهاند که در آسمان روی تخت نشسته و رسول محبوب خود را در شب معراج در محضر خود پذیرفته است و حتّی از نوع غذایی که در آن شب در مجلس مهمانی صرف شده یاد کردهاند و در اسلام فرقههایی به نامهای مجسمّه، مشبّهه، کرامیه، حشویه و غیره صاحب این عقائد بودهاند.
گفت: حال از این خرافات بگذریم من طالب توضیح این مطلبم.
گفتم: حوصلهء آن را داری؟
گفت: آری، من برای دیدن یک بازی
فوتبال نزدیک دو ساعت چشم به تلویزیون دارم چرا برای شرح حقیقتی که موضوع مرگ و حیات روحانی من است همان اندازه وقت صرف نکنم. آری مایلم آن را بدانم ولی قبل از آن شائقم عقیدهء اهل بهاء را راجع به الوهیّت به زبان ساده بشنوم.
گفتم: به طور ساده اینست که اهل بهاء مراتب وجود را در سه مرتبه و مقام معرفی مینمایند: عالم حق، عالم امر و عالم خلق. عالم حق همانست که شما الوهیّت مینامید. این مرتبه مقامی است که منقطع وجدانیست و کسی را بدانجا راه نیست. در بارهء آن در آثار بهائی کلمات «غیب منیع لایدرک» «ذات بحت لایوصف» «مخفی از جمیعِ ادراکات» «مستور از عقول جمیع بشر» بیان شده است.
گفت: پس فقط پیغمبران را به شناسایی حقیقت الوهیت راه هست.
گفتم: نه چنانست. چون حضرت موسی «لنترانی» شنید و حضرت رسول «ماعرفناک حق معرفتک» فرمود و قلم اعلی در این ظهور به این عبارت ناطق: «عرفان عرفاء و بلوغ بلغاء و وصف فصحاء جمیع به خلق او راجع بوده و خواهد بود. صد هزار موسی در طورِ طلب به ندای لنترانی منصعق و صد هزار روحالقدس در سماء قرب از اصغاء کلمهء لنتعرفنی مضطرب».
دوستم گفت: پس ما میتوانیم آن حقیقت مقدّسه را فقط به نامش بنامیم و با صفاتش از قبیل علیم و بصیر و کریم بشناسیم.
گفتم: به طور مجاز آری ولی در حقیقت واقع نه. بشر را چاره از آن نیست که او را جلّ جلاله به اسمی بنامد و به صفتی بشناسد ولی آن حقیقت اوّلیّه از اسماء و صفات مقدّس و منزّه است.
حضرت بهاءالله در صلوة کبیر که بهائیان همه روزه تلاوت مینمایند، فرموده است: «اشهد انّک کنت مقدّساً عن الصفات و منزهاً عن الاسماء» یعنی گواهی میدهم که تو مقدّس و منزّه از هر اسم و صفتی هستی.
گفت: پس ما چرا این همه اسماء و صفات برای او جلّ جلاله ردیف میکنیم؟
گفتم: این صفات و کمالات به مظاهر اسماء و صفات حضرتش یعنی پیغمبران راجع است والّا ذات مقدّسش منزّه از آنهاست.
گفت: آری به خاطر دارم که علمای کلام اسلامی میگفتند ما خود دارای کمالات و صفاتی هستیم و نمیتوان تصوّر کرد که حق فاقد آنها باشد. لذا ما عالمیم پس خدا علیم (همیشه دانا)ست. ما دارای قوّهء باصرهایم پس او بصیر (همیشه بینا)ست.
دوستم سپس خندیده گفت: شنیده بودم که گفتهاند خدا انسان را به صورت خود آفرید. حال معلوم میشود که این انسان است که خدایی را به شکل خود میآفریند.
گفتم: بیجهت نیست که اهل عرفان از آن حقیقت قدسیه فقط با ضمیر «هو» (او) یاد میکردند و نامی بر آن نمینهادند، هر چند «او» و «آن» را هم در بارگاهش راه نیست:
آن، مگو چون در اشارت نایدت
دم مزن چون در عبارت نایدت
نی اشارت میپذیرد نی نشان
نی کسی زو علم دارد نی عیان
گفت: پس این همه اسامی و صفات نود و نهگانه که به خدا منسوب میداریم کجا میرود؟
گفتم: این سؤال تو ما را به مرتبهء دوّم که
مقام و عالم امر است پایین میآورد. آن مقام که با اسامی مختلف چون اوّل صادر از حق، کلمةالله، مشیّت اوّلیّه، عقل کل و روحالقدس و امثال آنست، او آن بت عیاری است که در شعر مولوی در هر عصری به شکلی در آمده، دلی میبرد و نهان میشود. گاهی چون نار در شجری ظاهر میشود و زمانی به صورت کبوتری در مسیح جلوه مینماید، موقعی به نام جبرئیل امین حامل وحی به رسول عربی میشود و در عصری به نام روح اعظم در وجود مظهر کلّی الهی تبدیل میشود لذا این همه صفات و اسماء به او راجع است.
دوستم گفت: حتّی صفت خلق؟
گفتم: آری به خاطر آور عبارت انجیل یوحنّا را (باب اوّل آیهء اوّل) که میفرماید: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود... همه چیز به واسطهء او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.»
دوستم گفت: حال برگردیم به مسئلهء الوهیّت. من متحیّرم با این که حقیقت الوهیّت در چنان مقامی واقع است چگونه است که حتّی عرفاء و شعراء بالاخره بهاءالله خود را خدا میخوانند.
گفتم: برای ادّعای الوهیّت چهار مبدء و علّت موجود بوده است. اوّلی و سادهترین آنها در عرفاست چون سخنان بایزید که در حال صحو یا سکر ظاهر میشود. ولی اصطلاحات عرفاء را کنار بگذاریم و ساده سخن گوییم آنها این سخن را نه از راه غرور بلکه خضوع میگفتهاند یعنی خود را در ساحت حق فانی میدیدهاند و برای خود وجودی قائل نبودهاند (با وجودت ز من آواز نیاید که منم).
جلالالدّین مولوی در رسالهء فیه ما فیه سخنی دارد که این معنی را خوب میرساند، میگوید: «آخر این اناالحق گفتن هم از این معناست که مردم میپندارند که دعوی بزرگی است. اناالعبد دعوی بزرگیست، اناالحق تواضعی عظیم است. آن کس که او اناالعبد میگوید دو هستی را اثبات میکند یکی خود را و یکی خدا را. امّا آن که اناالحق میگوید خود را عدم کرد و به باد داد. میگوید اناالحق یعنی من نیستم و همه اوست و جز خدا را هستی نیست و این غایت تواضع و افکندگی باشد خود را ولی مردم این را فهم نمیکنند».
دوستم گفت: آیا در آثار بهائی تأییدی بر این مطلب هست؟
گفتم: آری حضرت بهاءالله در لوح شیخ میفرماید: «آن جناب یا غیر گفته سورهء توحید را ترجمه نمایند تا نزد کل معلوم و مبرهن گردد که حق لم یلد و لم یولد است و بابیها به ربوبیّت و الوهیّت قائلند. یا شیخ این مقام مقام فنای از نفس و بقاء بالله است و این کلمه اگر ذکر شود مدّل بر نیستی بحت بات است. این مقام لاأملک لنفسی نفعاً و لاضرّاً و لاحیاةً و لانشوراً است».
دوستم گفت: این یک مبدأ ادعای خدایی. حال مبدأ دوّم را بیان کن.
گفتم: دوّمین مبدأ ادعای الوهیت وحدت، وجود یا وحدت متعالی وجود است که بر اساس تعلیم عرفانی عارف نامدار محییالدین اعرابی یا ابن عربی است که در "فصوصالحکم" و آثار دیگر خود بیان نموده است. اساس این عقیده بر آن است که کلّ وجود حقیقتی است واحد و ازلی، و آن خداست، و کائنات در اشکال مختلف خود وهم و خیال صرفند. سخن از فیض اقدس و فیض مقدّس میدارد، که یکی اعیان را ثابت در عدم میدارد و دیگری اعیان ثابته در عدم را وارد عرصهء ظهور میکند. برای درک این مطالب شما میتوانی به دو کتاب یکی "ارزش میراث صوفیه" اثر عبدالحسین زرکوب، و دیگری "سه حکیم مسلمان" نوشتهء سیدحسین نصر مراجعه نمایی.
دوستم گفت: ما در این جا مطالب را به صورت سادهتر آنها مطالعه میکنیم، میشود این مطلب را هم به صورت سادهتر و همهفهم بیان کرد؟
گفتم: آری، در این باره مثلی موجود است که نمیدانم تا چه حد با حقیقت گفتارهای ابن عربی مطابقت دارد. آن اینست: عالم وجود مثل اقیانوسی است که همهء قطرات آب در آن به صورت واحدی وجود دارد. این اقیانوس گاهی به صورت امواج کوهشکن جلوه مینماید. وقتی دیگر به صورت بخار و ابر ظاهر میشود. زمانی صورت باران به خود میگیرد و گاهی به شکل تگرگ یا برف بر زمین میریزد و در جایی در صورت کوه یخ ظاهر میشود ولی همهء اینها مظاهر همان حقیقت واحد یعنی اقیانوسند. وقتی مولوی میگوید:
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
و یا:
آنانکه طلبکار خدائید خود آئید
بیرون ز شما نیست شمائید شمائید
توجّه به این مطلب دارد.
دوستم گفت: خوب عقیدهء وحدت وجود تا چه حد ارزش دارد؟
گفتم: اهل دانش را در بارهء آن بحث بسیار است و از ذکر آن در این جا مقصد بحث در بارهء آن نبود.
دوستم گفت: در آثار ظهور جدید مطلبی در این باره هست؟
گفتم: لوح سلمان در بارهء آن نزول یافته و در آن لوحِ مفصّل این بیان مجمل را میتوان خواند: «ای سلمان آنچه عرفا ذکر نمودهاند جمیع در رتبهء خلق بوده و خواهد بود که نفوس عالیه و افئدهء مجرّده هر قدر در سماء علم و عرفان طیران نمایند از رتبهء ممکن و ما خلق فی انفسهم تجاوز نتواند نمود» و ولیّ امر بهائی این مطلب را در «دور بهائی» چنین بیان مینمایند: «وحدت وجود و تجسّم خداوند به صورت انسان مخالف عقیدهء اهل بهاء و غیر قابل قبول است.»
دوستم گفت: شما مبدأ سوّمی را هم یاد کردید. آن کدامست؟
گفتم: به این مطلب قبلاً اشاره کردیم. آن عبارت از الوهیّت انبیاست که چون ذات حق مقدّس از اسماء و صفاتست، انبیای الهی مرکز تجلّی تمام اسماء و صفات الهیهاند که به فرمودهء حضرت بهاءالله در کتاب ایقان «حکایت نمودهاند از غیب الغیوب و از کل اسماء و صفات او، از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم او. جمیع این صفات از ظهور این جواهر احدیّه ظاهر و هویداست» بدین مناسبت خود را با خدا یکی میدانند نه این که حقیقت الوهیت در آنها حلول و تجسّم یافته باشد.
دوستم گفت: آری به خاطر دارم که حضرت مسیح طبق فصل ۱۰ از انجیل یوحنّا فرمود «من و پدر یکی هستیم» و یهودیان سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. و در فصل ۱۴ میفرماید: «پدر در من است و من در پدر هستم.»
گفتم: در اسلام هم امثال این بیانات چه در قرآن و چه در احادیث موجود است. در سورهء فتح (۱۰) میفرماید «انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون الله» یعنی کسانی که با تو بیعت میکنند ای پیغمبر بدون شک با خدا بیعت میکنند و در حدیث قدسی است که الانسان سرّی و انا سرّه انا هو و هو انا یعنی انسان سرّ من است و من سرّ اویم، من اویم و او منم. شکی نیست که در این جا مقصد انسان کامل یعنی مظهر الهیست.
دوستم گفت: این بیان از حضرت رسول منقول است که فرمود: «لی مع الله حالات انا هو و هو انا». این را قبول دارم ولی هنوز یک مبدأ دیگر برای اظهار الوهیّت هست که باید توضیح دهی.
گفتم: این مبدأ مخصوص دیانت بهائی و شخص حضرت بهاءالله و روز ظهور اوست.
دوستم گفت: مگر نگفتی چون همهء پیغمبران مظهر صفات و اسماء الهیند میتوانند دم از انّی انا الله زنند دیگر این مسئله اختصاص برای روز بهاءالله کدامست؟
گفتم: گوش کن تا من مبرهن سازمش
آنچه مستور است روشن سازمش
گفت: خوب سراپا گوشم.
گفتم: حقیقت الهیه که به نامهای مشیت اوّلیّه، اوّل صادر از حق، عقل کلّی، عقل اوّل، کلمةالله، روحالقدس، جبرئیل و روح اعظم نامیده میشود به حسب مقتضیات زمان و شرایط ایّام از افقهای مختلف ظهور مینماید و حرارت و اشراقش به اقتضای عصر تغییر میکند مثل خورشید که در وقت طلوع و زوال شدّت اشراقش مختلف است.
دوستم گفت: مَثَل زمستان و تابستان را میتوان زد که همان آفتاب در ماه خرداد حرارتش متفاوت از چلّهء زمستان است.
گفتم: در کتب الهی بشارت روز عظیمی داده شده که خورشید امر الهی در اشدّ اشراق بتابد و این روز روز خدا (یوم الله، ایّام الله) نامیده شده است.
دوستم گفت: آیا در بشارات گذشته ذکر چنین نامی هست؟
گفتم: آری و برای دیدن آن کافی است به قرآن مراجعه کنیم که در آن نه تنها بشارت این روز (روز خدا) داده شده بلکه تأیید شده است که پیغمبران گذشته هم ذکر این یوم را کردهاند.
دوستم گفت: من چنین مطلبی را در قرآن به خاطر ندارم.
گفتم: در قرآن دو آیه هست یکی در سورهء ابراهیم آیهء ۵ و دیگری در سورهء جاثیه آیهء ۱۴.
در سورهء ابراهیم میفرماید: «و لَقد ارسلنا موسی بآیاتنا ان اخرج قومک من الظّلمات الی النّور و ذَکّرهم بایّام الله» یعنی موسی را با آیات فرستادیم که قوم خود را از تاریکی به روشنایی بیرون آورد و رسیدن روزهای خدا را به آنها یادآوری کند.
این آیه تأیید بشارات گذشته است ولی در سورهء جاثیه خدا دوباره همین یادآوری را به مسلمانان مینماید. آن جا میفرماید «قُل للّذین امنوا یغفروا للّذین لایرجون ایّام الله» یعنی ای پیغمبر به مؤمنین بگو از خطای کسانی که آمدن روزهای خدا را باور ندارند در گذرند. مفهوم این آیه میرساند که رسولالله از یومالله مکرّر سخن به میان میآورده و کسانی منکر آن میشدهاند و این افکار موجب خشم مؤمنین
ثابتقدم گشته به منکرین پرخاش میکردهاند.
دوستم گفت: آیا منظور از ایّامالله روز قیامت نیست؟
گفتم: آمدن روز خدا و ظهور قیامت یک حقیقت در دو تعبیر است. مگر حدیث «اذا قام القائم قد قامت القیامة» را نشنیدهای. مگر نه این است که در روز قیامت همهء خلائق روی زمین در مقابل خدا میایستند و به او حساب پس میدهند؟
گفت: آری ظهور هر پیغمبری ظهور قیامت ظهور قبل است: مولوی این موضوع را در نظر داشته که در دفتر ششم مثنوی فرموده است:
پس محمّد صد قیامت کرد نقد
زانکه حل شد در فنائش حلّ و عقد
زادهء ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیدهاند
کای قیامت تا قیامت روز چند
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی؟
گفتم: آفرین! و این قیامت آخر به خدا تعلّق دارد و نامش «ایّامالله» است.
دوستم گفت: حالا برگردیم به این که گفتی ظهور بهاءالله ظهور خداست. آیا معنی آن اینست که به راستی آن که منقطع وجدانی است ظهور میکند.
گفتم: نه چنین است. حضرت شوقی افندی در کتاب دور بهائی که اصول اعتقادات بهائی در آن بیان شده میفرماید: «ذکر مقام الوهیت بر آن نفس اعظم نباید بههیچوجه به خطا تفسیر شود و در فهم آن اشتباهی رخ دهد زیرا بر طبق معتقدات اهل بهاء هیکل عنصری که جلوهگاه چنین ظهور مهیمنی است کاملاً از کینونت آن روحالارواح و جوهرالجواهر متمایز است».
حقیقت اینست که با این که همهء مظاهر الهیّه حقیقت واحدهاند بر حسب تفاوت زمان و کیفیت پیام آسمانی خود هر یک از آنها دارای اسمی و لقبی بودهاند. موسی کلیمالله، عیسی ابنالله، محمّد رسولالله نامیده شدهاند و امّا اسمی که برای ظهور حضرت بهاءالله مقدّر بوده ظهور پدر آسمانی یا پدر ابدی به حسب توراة و انجیل و لقاءالله و ظهور ربّ سماوی به حسب قرآن و ظهورالله به تصریحات بیان بوده است.
دوستم خندیده گفت: این سخن را برهان لازم است.
نگفته ندارد کسی با تو کار
و لیکن چو گفتی دلیلش بیار
گفتم: در کتاب اشعیای نبی (۹:۶) عبارتی موجود است که میفرماید: «برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و خدای قدیر و پدر ابدی و سرور صلح خوانده خواهد شد».این بشارت راجع به حضرت بهاءالله است. کلمهء پدر ابدی اصطلاح توراة و انجیل برای خداست. در این جا به طور عجیبی دیده میشود که سخن از تولّد یک طفل و یک انسان است ولی همین انسان نامش خدای قدیر و پدر ابدی است. چه کسی جز یک مظهر الهی و روح قدسی با امتیاز روح اعظم میتوانست در اعلی تشعشع و جلال خود صاحب چنین نامی باشد؟
دوست من سخن مرا بریده گفت: ولی مسیحیان معتقدند که این بشارت با ظهور مسیح انجام یافت. اینست که آن را در تمام کلیساهای جهان به صوت بلند اعلان مینمایند.
گفتم: الهیون مسیحی در تفسیر بشارات عهد قدیم مرتکب اشتباه بزرگی شدند که نتیجهء آن دامنگیر این دین الهی در طیّ قرنها گردیده و آن اشتباه این بود که تصوّر کردند که تمام بشارات کتاب مقدّس میبایستی در ظهور اوّل مسیح مصداق یافته باشد. در حالی که آن بشارات مقداری در ظهور اوّل و مقداری در ظهور ثانی به انجام میرسید. از جمله بشارت اجتماع یهود بود که وعدهء ظهور ثانی بود. در ظهور اوّل چنان تفرقهای حصول یافت که یهودیان برای قرنها در تمام جهان پراکنده و پریشان شدند و این اشتباه علمای مسیحی کمکی به نزدیک شدن یهودیان بدین مسیح نکرد. اشتباه دیگر مصداق دادن بشارت اشعیاء بود و در این جا متوجّه نشدند که این تفسیر مخالف گفتار خود مسیح است.
دوستم گفت: آن چگونه است؟
گفتم: خود مسیح فرمود: من پسر خدا هستم و این لقب را برای خود انتخاب کرد. طبق انجیل متی فصل ۱۶ مسیح از شاگردان پرسید، مردم در بارهء من چه میگویند و مرا به چه نام میخوانند. هر کدام از آنان چیزی گفت. چون نوبت سخن به پطرس رسید؛ او گفت: تو پسر خدا هستی و مسیح ضمن تصدیق قول او فرمود که پدر من این حقیقت را به تو الهام کرد.
مسیح همیشه سعی داشت او را جز ابن نخوانند و در همه حال بین پدر و خود فاصله میگذاشت در انجیل متی میفرماید (۲۳:۹) «هیچکس را در زمین پدر مخوانید. پدر شما یکی است که در آسمان است» و وقتی که شاگردان از رجعت ثانی او میپرسند میفرماید (مرقس ۱۳:۳۲) از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچکس اطّلاع ندارد. نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم».
دوستم گفت: در این بیان او هم مقام پدر را تعیین میکند و هم پسر بودن خود را تأیید میکند».
گفتم: آری چنین است.
دوستم گفت: آیا در انجیل هم اشارهای به آمدن پدر آسمانی هست؟
گفتم: آری به صورت داستانی در سه انجیل متی، مرقس و لوقا تکرار شده است. حضرت مسیح طبق روش خود به مثل سخن گفته حکایت از تاکستانی میفرماید که شخصی ایجاد نموده دیواری دور آن کشیده چرخشتی ساخته برجی بنا نهاده، آن را به دهقانان میسپارد و پس از چندی از نوکرهای خود میفرستد که از میوهء باغ از باغبانان بگیرند ولی باغبانان اوّلی را بیرون کرده و دوّمی را سر میشکنند و سوّمی را میکشند. صاحب باغ با خود میگوید: پسر محبوب خود را بفرستم، او را حرمت خواهند کرد ولی باغبانان گفتند او را بکشیم چون وارث است و باغ مال ما خواهد بود. او را میکشند و از باغ بیرون میاندازند. وقتی داستان به این جا میرسد، در انجیل لوقا (۲۰:۱۵) حضرت مسیح میفرماید: «پس صاحب باغ چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده باغ را به دیگران خواهد داد».
ناگفته پیداست که در این مثل تاکستان دین الهی و باغبانان پیروان و علمای دینند و نوکران پیغمبران قبل از مسیح و پسر خود مسیح است و در آخر آمدن کسی را به نام خدا که صاحب باغ است اعلام میدارد.
دوستم گفت: آیا در قرآن هم آیاتی در بارهء ظهور پدر آسمانی یا خدا هست؟
گفتم: اصطلاح پدر آسمانی در اسلام موجود نیست. در این جا کلمهء لقاءالله (دیدار خدا) معمول و آمدن خدا مصطلح است. عدّهء زیادی آیات و احادیث موجود است که به ذکر سه آیه از قرآن اکتفا میکنم. در سورهء الفجر آیهء ۲۲ «و جاء ربّک و المَلک صفاً صفاً» زمانی که خدای تو بیاید و ملائکه صف در صف ایستند. در سورهء مطفّفین آیهء ۷ «یوم یقوم النّاس لربّ العالمین» روزی که مردم به پیشگاه خدای خود میایستند. و در سورهء عنکبوت آیهء ۵ «من کان یرجوا لقاءالله فانّ اجل الله لآتٍ» هر کس که به دیدار خدا امید میدارد بداند که وعدهء خدا انجام شدنی است.
با توجّه به این آیات بوده که امیرالمؤمنین علی در خطبهء مشهور ططنجیه میفرماید: «فتوقعوا ظهور مکلّم موسی من الشجرة علی الطور» منتظر آن باشید آن که در کوه طور از شجره با موسی سخن گفت ظهور نماید.
دوستم گفت: مطلب روشن است ولی آیا این همه آیات و بشارات حکایت از آن دارد که حقیقت الهیهء بهاءالله متفاوت از سایر فرستادگانست؟
گفتم: نه چنین است بلکه این حکایت از آن دارد که حقیقت قدسیه در این ظهور در اشدّ اشراق است و در این باره قبلاً سخن گفتیم.
دوستم گفت: مرا مثلی در این باره به خاطر آید و آن اینست که یک مقام شامخ علمی اگر اتّفاق افتد که در دبستانی درس دهد آموزگار نام گیرد و اگر در دبیرستان تعلیم دهد او را دبیر خوانند و همین شخص چون به دانشگاه رود بر کرسی استادی نشیند.
گفتم: مثل گویائی است.
دوستم گفت: ولی با این همه میشود پرسید که چه فرقی بین دین بهائی با ادیان دیگر است که چنین مقام شامخی بر مظهر ظهور آن داده شده؟
گفتم: این سخن را گفتگو پهناوری
گفته آید در مقام دیگری
ولی خلاصه آنست که حق جلّ جلاله یعنی پدر آسمانی اولاد خود را در تمام جهان با ارسال پیامبران پرورش داده و آنها را آمادهء روزی نمود که تمام این فرزندان به بلوغ رسیده در ظلّ عنایت او جمع شوند و در خیمهء یکرنگی او در آیند. چنان شود که اساس مهر و انسانیّت در همه جا گسترده شود، وحدت اصلیهء عالم انسانی تحقّق یابد و همهء افراد انسانی چنانکه آرزوی انبیاء و اولیاء و فلاسفه و روشنبینان در گذشته بوده برادر و برابر شوند، کاخهای ظلم و ستم قرون و اعصار ویران شده و با رسیدن دوران طلایی همهء بیگانگیها به آشتی تبدیل شود و معنی «اشرقت الارض بنور ربّها» (و زمین به نور پروردگار روشن شود) مصداق پذیرد.
دوست من در ادامهء سخن من شعر وحید دستگردی را زیر لب زمزمه نمود و در این جا گفتگوی طولانی ما خاتمه یافت:
خوشا آن عصر و دوران طلایی
پس از بیگانگیها آشنایی
**منبع مقاله: پیام بهائی شمارهء ٣١٦ / ٣۱٥
Comments
delafrooz said:
sussan said:
نازنین said:
هادی replied:
حیف ، ای کاش اندکی دقت می کردیم این آقا خودش هم نمی داند به چه چیز استدلال کند از بایزید بسطامی می گوید که نزد شیعیان مردود است و از مسیحیت می گوید که دوران آ به پایان رسیده
Add new comment