واپسین مرحله
کشتی بادبانی، زیر آفتاب سوزان اواخر تابستان، آهسته به خلیج نزدیک شد؛ مرد زندانی با همراهانش به آن شهر دورافتاده رسیدند. هنوز دهۀ اوّل شهریور آن سال به پایان نرسیده بود. امکانات لازم برای فرود آمدن از کشتی به خشکی فراهم نبود. کشتی در آبهای کمعمق ایستاد. هنوز تا شهر مسافتی فاصله بود. زندانیان از کشتی قدم به آبهای کمعمق گذاشتند و به سوی دروازۀ شهر پیش رفتند. جماعتی با دیدگانی شرربار و فریادهای تمسخر از آنها استقبال کردند. مرد زندانی با متانت و وقار از دروازه دریایی شهر وارد شد؛ از کوچههای باریک و پیچ در پیچ آن گذشت؛ به سربازخانهای رسید که در آن زمان تبدیل به زندان شده بود. ورود آن مرد...