15.خورشید رخشان
خورشید رخشان مهر این خورشید رخشان گاه هست و گاه نیست پرتو رویش چو روی ماه هست و ماه نیست نی غلط گفتم که فضل و رحمتش بی منتهاست عقل کوته بین ز بهر حکمتش آگاه نیست تا نهادم سر بپایش در کمال بندگی هیچکس مانن من والا و صاحب جاه نیست پاک کن دل را که گردد لایق انوار عشق قلب پر آلایش دونان تجلی گاه نیست گر بهشت جاودان خواهی بیا در راه دوست علم افلاک جای آدم گمراه نیست وصل او خواهی اگر چون شعله ای سوزنده باش هر خس و خاری سزای آنچنان در گاهنیست با جهانی نکته دانی سرکش شیرین سخن لایق توصیف الطاف بهاءالله نیست