25. سنت حق
خلق بهاءبه مخمصه ای دیگر افتاد وین گله با جماعت گرگان دراوفتاد بار دگر زبانه کشید آتش عناد وز شعله اش شراره بهرپیکراوفتاد یک قرن ظلم و جور برین جمع رفت و باز در معرض حوادث ویرانگر اوفتاد تاریخ شد مکررو افسانه های آن ناباوران دل زده را باور اوفتاد دیدم باز کاین همه سرهای عاشقان مخمورومست در قدم دلبر اوفتاد صدها مسیح تن به صلیب عدو سپرد صد حنجر حسینی برخنجراوفتاد باردگر شهادت ابدال روزگار شاهد به امر بارور داور اوفتاد نازم به دل عشق حق که بهردل رخنه کرد کبریت احمری است که بر مس در اوفتاد ای عاشقان دوست شمارا بشارتست کاوازه تان زعشق بهرکشور اوفتاد هرگزنمرده اید،که نام بزرگتان ثبت جریده ها شد و...